سایر منابع:
سایر خبرها
پیغام فتح| شانه به شانه، در این سوی خاکریز/ روایت شیرزن بوشهری از حضور در جبهه
بلند گفتم سلاااام. آنجا بود که برای اولین بار همسرم را دیدم. گفتم ببخشید اشتباه آمدم و از شرم از خانه بیرون رفتم. بعداً تعریف کرد که بعد به پدرش گفته من اینو میخوام. دخترم را باردار بودم که به جبهه رفتم دوره امدادگری را به همراه تعدادی از خواهران در هلال احمر گذراندیم. سر این دخترم باردار بودم که به عنوان امدادگر راهی جبهه شدم. توی جبهه کلی نیروی امدادی بود و ما روزها بیکار ...
نگاهی به خاطرات همسر جانباز شهید صفر آقابراری
شنیدم (همیشه وقتی صدای آن می آمد سریع می رفتم و در را باز می کردم) اما آن روز به دوقلوها گفتم در را باز کنید ولی این کار را نکردند اما زمانی که من برای باز کردن در رفتم، دویدند و جلوتر از من خواستند در را باز کنند من هم از دستشان عصبانی شدم و آنها را زدم. وقتی در را باز کردم شهید یقه ام را گرفت و گفت: چرا بچه ها را کتک می زنی؟ و من را از خانه بیرون کرد و در را بست. من هم شروع به در زدن کردم و ...
ننه! جنگ کی تموم میشه؟
...، محمدابراهیم ها را از همه نصرت ها و سرداران خیبر را از همه ما گرفت: داشتم شیشه های خانه را برای عید پاک می کردم که دامادم وارد خانه شد و گفت حال ابراهیم خوب نیست و در یکی از بیمارستان های اهواز بستری شده است. خیلی نگران شدم و بی تاب این بودم که یک نفر مرا ببرد تا پسرم را ملاقات کنم. بیقراری امانم را بریده بود. تا اینکه پسر بزرگ ترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم ... منتظر شهادتش بودم ولی خوب هر چه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو برود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. ...
روایت تکان دهنده مادر شهید همت از لحظه ای که خبر شهادت او را شنید
اینکه که پسر بزرگترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم... از او می پرسم با این همه فعالیت ابراهیم، هیچ گاه خودتان را برای شنیدن خبر فرزندتان آماده نکرده بودید؟ سری تکان می دهد و می گوید: چرا منتظر شهادتش که بودم، ولی خوب هرچه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو رود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. منبع: اصفهان زیبا انتهای پیام ...
ملاقات با صدام در شلنگ آباد اهواز
به گزارش مشرق ، در بخشی از خاطرات زندگی جانباز شیمیایی بهروز بیات که به قلم لیلا امینی نوشته شده است، آمده است: شب بود که به اهواز رسیدیم. طبق قرار قبلی که با صدام داشتم به چهارراه نادری رفتم، آنجا نیم ساعتی معطل شدم تا اینکه صدام باموتور دنبالم آمد و من را به خانه شان در شلنگ آباد برد. شلنگ آباد، محله ای محروم در اهواز بود که مردم آن محل در بیابانهای اطراف، خانه هایی ساخته بودند که ...
سربازان امام بودیم
دوستم سپردم و به او گفتم که شب آن را به پدرم بدهد. در نامه چه نوشتید؟ نامه ام یک خط و نیم بود و در آن نوشته بودم به خاطر اسلام به جبهه می روم. البته پدرم به جبهه آمد و سعی کرد که مرا برگرداند، اما من بر خواسته ام اصرار کردم و در نهایت او هم پذیرفت و به شیراز برگشت. با توجه به سن کم تان مانعی برای حضور در جبهه از طرف مسئولان قرار داده نشد؟ سن های پایین را ممانعت کرده و برای ...
رفتم نان بخرم چند ماه بعد برگشتم!
...> چند سال داشتید که راهی جبهه شدید؟ زمانی که برای نخستین بار به جبهه رفتم، حدود 14سال داشتم. بعد از یک دوره آموزشی 45روزه و سخت، ابتدا راهی جبهه کردستان در منطقه مرزی مریوان شدم. چه شد که یک نوجوان عزمش را برای حضور در جنگ جزم کرد؟ آن زمان در دهه60، زمان نوجوانی ما همزمان شد با روزهایی که چند سالی از انقلاب گذشته بود و دشمن بعثی هم به میهن تعرض کرده بود و من به عنوان فردی که ...
قتل پدر به خاطر 87هزارتومان پول
شدت خمار بودم و مواد می خواستم. به سراغ پدرم رفتم و گفتم 87هزارتومان به من بده اما او مخالفت کرد و گفت پولی ندارد. از دستش به شدت عصبانی شدم چون می دانستم پول دارد و حاضر نیست به من بدهد. تو چه کار کردی؟ به سراغ مادرم رفتم و او 20هزارتومان داد که سیگار بخرم. به شدت از پدرم عصبانی بودم و می خواستم از او انتقام بگیرم. به تنها چیزی که فکر می کردم مواد بود اما پدرم به من پول نداد. از خانه ...
شکست اعتیاد افسانه نیست
آوار شد. پس از آن یکی از اقوام برادر ناتنی ام به خواستگاری ام آمد. آنقدر بی تفاوت و افسرده شده بودم که بله گفتم و چشم باز کردم در خانه همسرم بودم. هیچ عشق و علاقه ای در میان نبود و ازدواج به شدت ناموفقی را تجربه کردم. از این ازدواج صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم. در آن زندگی همه امیدم همین دو بچه بودند . به گفته افسانه همسرش معتاد و 12 سال از او بزرگتر بود. بعدها وقتی فهمید ب ...
قتل پدر به خاطر 87 هزار تومان پول
زندگی آدم هایی مانند من را تباه می کند. این مبلغ را برای چه کاری می خواستی؟ رفتم مواد بخرم که فروشنده گفت 87هزارتومان کم دارم. یادم نیست دقیقا چقدر پول همراهم بود. اصلا پول همراهم بود یا نه. راستش من به شدت خمار بودم و مواد می خواستم. به سراغ پدرم رفتم و گفتم 87هزارتومان به من بده اما او مخالفت کرد و گفت پولی ندارد. از دستش به شدت عصبانی شدم چون می دانستم پول دارد و حاضر نیست به ...
برای شهید شدن دعا می کردم
بین پایگاه ها، آمبولانسی که داخلش بودم در یکی از ارتفاعات چپ کرد و دست من شکست و جراحاتی برداشت و این به بازگشت من به خانه منجر شد؛ البته چند ماه بعد در آستانه والفجر8 مجددا به جبهه برگشتم. این بار دیگر پدرومادرتان مخالفتی نکردند؟ پدرم مخالف بود و مادرم در برزخی سخت بین کشش و علاقه شدید به فرزند از طرفی و عشق و علاقه بی حد و اندازه به اسلام، انقلاب، کشور و امام قرار داشت. گذشت، ایثار و ...
عروس خطاکار به قصاص محکوم شد
... متهم ادامه داد: آخرین بار درگیری بین من و شوهرم بالا گرفت و او مرا به شدت کتک زد. این شد که کینه او را به دل گرفتم. قبلاً شوهرم را تهدید به اسیدپاشی کرده بودم، اما نادر هر بار با بی اعتنایی به حرفم توجهی نمی کرد. این زن در خصوص قتل گفت: آن شب تا صبح فکر انتقام از شوهرم مرا رها نمی کرد. این شد که نقشه قتل را طراحی کردم و نزدیک صبح به انباری خانه رفتم و یک ظرف 4 لیتری حاوی اسید را ...
داستان کوتاه اولین اعتراف از فرانک اوکانر
فراگرفته بود، وارد شدم، و در اتاقک اعتراف پشت سرم بسته شد. تاریک ظلمات بود و من نمی توانستم کشیش یا چیزی دیگر را ببینم، بعد واقعا ترسیدم. در تاریکی مسئله بین من و خدا بود، و همه چیز به نفع او بود. او از نیت های من حتی قبل از این که کاری انجام دهم، آگاه بود، هیچ شانسی نداشتم. هر حرفی که تا به آن موقع در مورد اعتراف شنیده بودم در ذهنم قاطی شده بود، به یکی از دیوارها زانو زدم و گفتم: خدایا ...
زن جوان: شب بالای سر شوهرم رفتم و اسید روی او پاشیدم!
گرفت و گفت: شوهرم بسیار بداخلاق بود به هر بهانه ای مرا کتک می زد، اذیت می کرد و پول خورد و خوراک من و پسرم را نمی داد. بار ها به او گفتم مراقب رفتارهایش باشد و مرا به جایی نرساند که بخواهم انتقام بگیرم، اما او توجهی به حرف هایم نمی کرد. روز قبل از حادثه با هم بحث کردیم و او تا جایی که می توانست، کتکم زد به حدی که همه بدنم درد گرفته بود. آنقدر از او کینه داشتم که نمی دانستم چگونه جواب ...
مادر شهید همت درگذشت
.... برای هر موضوعی به طور مستقیم با ایشان رابطه داشت مثلا دوران جنگ هرعملیاتی داشتند، قبلش مستقیم می رفت پیش امام و از ایشان امر و دستور می گرفت. مشرق – اسفند بود و مثل هزاران زن دیگر که در تب و تاب خانه تکانی اند، او هم داشت دستی بر سر و روی خانه و زندگی اش می کشید. دلش خوش بود که چند روز دیگر هم پسرش می آید و شاید دلیل اصلی آن همه تکاپو، آمدن محمد ابراهیم اش بود. خانه ...
طلا دزدی های زنی با عینک دودی!
کلانتری سپاد مشهد پس از دستبرد به گوشواره های دختر شش ساله به دام افتاد. این زن که با زدن عینک دودی و ماسک بهداشتی چهره اش را پنهان می کرد تا توسط کودکان شناسایی نشود، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 16 ساله بودم که با صادق ازدواج کردم و چند روز بعد از برگزاری مراسم عقدکنان متوجه شدم که همسرم به موادمخدر اعتیاد دارد، اما اهمیتی به آن ندادم، چون پدر و مادر خودم و پدر نامزدم ...
در زمان جنگ توانستیم با رادارهای استاتیک حداکثر بهره گیری را داشته باشیم
رئیس عملیات رادار تاکتیکی که اقدام ارزشمندی برای خدمات در ارتباط با جنگ و کشف و رهگیری هواپیماهای دشمن بود. یک روز شهید بزرگوار مرا فراخواندند؛ من از سایت کرج خدمتشان رفتم. گفتند کیا می روید بندر امام با خانواده، گفتم آنجا منطقه جنگی است. گفت این دفعه با خانواده می روی و با لبخند گفتند طرح های مهمی در آینده داریم و عملیات مهمی در پیش داریم و باید بروی به عنوان رئیس و رفتیم و خداراشکر کارهای مهمی ...
پاسخ امام خمینی به زنی که خبرنگار جنگی شد/دیدار با خواهر طاهره در یک خانه انگلیسی
برای اولین بار او را در لندن در جلسات امام باره دیدم. جلساتی که به همت دانشجویان انجمن اسلامی خارج از کشور هر هفته در محلی به نام امام باره تشکیل می شد. به گمانم سال 57 بود. به لحاظ سنی بزرگتر از همه بود. دست هایش مثل هیکلش ظریف نبودند و محکم حرف می زد. بعد از تمام شدن جلسه، بیشتر مردها بودند که دورش حلقه می زدند. همه به او خواهر می گفتند. هفته بعد دیدم در قسمت خواهرها نشسته و به دیوار تکیه داده ...
وحشت از زنی با عینک دودی و ماسک!
... این بار با مردی آشنا شدم که قرار بود از من حمایت کند و سرپناهم باشد، در حالی که از اعتیادم خبر نداشت. از سوی دیگر نیز برای گرفتن طلاق از همسرم اقدام کردم تا حداقل به دنبال سرنوشت خودم بروم. با آن که آن مرد جوان منزلی در حاشیه شهر برایم اجاره کرده بود اما باز هم هزینه های سنگین موادمخدر مرا به سوی سرقت طلاهای کودکان کشاند چرا که شنیده بودم بهای طلا از یک میلیون تومان هم فراتر رفته است. به همین ...
فریبا به شوهر تهرانی اش خائن شد / از دست شوهرم می خواستم خودکشی کنم به حامد پناه بردم + عکس
شوهر چندین بار قهر کردم و با رها کردن دو فرزندم به خانه پدرم رفتم و خواستم طلاق بگیرم ولی پدرم نه تنها تلاشی برای کمک به من نکرد که خودش نیز مرا مورد ضرب و شتم قرار می داد. آنقدر زندگی برایم غیر قابل تحمل شد که احساس می کردم همه چیز به آخر رسیده و دلم می خواست خودم را بکشم .در این شرایط بود که با حامد آشنا شدم .چند باری به عنوان راننده مرا به خانه رسانده بود و من که تشنه توجه و ...
مردی که زنش را به بهانه شکستن طلسم طلاق داد
تنهایم نمی گذارد. شوهرم فریبکار است خلاصه با همه این حرف های پوچ و فریب دهنده خودم را قانع کردم تا با او ازدواج کنم، اما بعد از سه سال زندگی مشترک روزی فهمیدم که یوسف از دو سال قبل دختری کم سن و سال را به عقد خودش درآورده است و من از این موضوع بی خبر بودم. زمانی که از ازدواج پنهانی همسرم مطلع شدم چند ساعت گریه کردم و اشک ریختم. به یوسف گفتم ازدواج حق تو بود و من می ...
طلاق همسر به بهانه شکستن طلسم
تنهایم نمی گذارد. شوهرم فریبکار است خلاصه با همه این حرف های پوچ و فریب دهنده خودم را قانع کردم تا با او ازدواج کنم، اما بعد از سه سال زندگی مشترک روزی فهمیدم که یوسف از دو سال قبل دختری کم سن و سال را به عقد خودش درآورده است و من از این موضوع بی خبر بودم. زمانی که از ازدواج پنهانی همسرم مطلع شدم چند ساعت گریه کردم و اشک ریختم. به یوسف گفتم ازدواج حق تو بود و من می ...
مُسکنی به نام گرمخانه برای معضل کارتن خوابی
وقت ها همسایه ها برایم غذا می آورند، یا پولی به من می دهند و هوای مرا دارند. این جا به هر کس بگویی سمیرا، همه مرا می شناسند . اولین تجربه کارتن خوابی پس از هشت ماه دوباره به قلعه افغان می روم، دوباره سمیرا را می بینم. این بار داستان زندگی اش را برایم تعریف می کند: 15 ساله بودم که با یکی از اقوام دور نامادری ام ازدواج کردم. با وجود اخلاق های بد شوهرم، اما پدرم آن قدر متعصب بود که ...
نجات زن محکوم به مرگ با تلاش خواننده سرشناس
سرویس حوادث جوان آنلاین: شامگاه 15 آذر سال 88 بود که به مأموران پلیس خبر رسید، مردی در خانه خواهرش حوالی خیابان هلال احمر در جنوب تهران با ضربه چاقو همسرش به قتل رسیده است. با اعلام این خبر مأموران پلیس راهی محل حادثه شدند و در آنجا با جسد مرد میانسالی به نام فرمان روبه رو شدند که با اصابت ضربه چاقوی میوه خوری به قلبش به قتل رسیده بود. نخستین بررسی ها نشان داد مقتول همراه همسرش مهمان خانه خواهرش ...
لو رفتن عشق بازیگر زن به آقای خوش تیپ + عکس
ورزش در این کلاس ها شرکت میکردم تا اینکه اول دبیرستان بودم و به خانواده ام از علاقه ام گفتم و برای من شرط گذاشتند که باید مهندسی پزشکی قبول بشوم. من مهندسی پزشکی اصفهان قبول شدم اما نرفتم و پنهانی با خاله ام برای دوره گذراندن و تست بازیگری می رفتم تا اینکه از طریق یکی از دوستان خوبم به بازی در سریال بانوی عمارت دعوت شدم. مریم مومن فعالیت بازیگری خود را با بازی در تئاترهای ...
خاطرات وکیل/ متهمی با یک کیلو شیشه، ترسان از کشف یک بطری مشروب!
عاطفه که درگیر یک پرونده سنگین قضایی بود این حرفها را برایم گفت. با سکوتم متوجه شد که باید ادامه بدهد. - هنوز 7صبح نشده بیدارم کرد. چشمهامو مالیدم و خودمو پیدا کردم.چهارساعتی می شد که توی راه بودیم.پرسیدم اینجا کجاست. جواب نداد اما با دست ، دستگیره ماشین رو نشونم داد. یعنی که پیاده شو. عاطفه روی صندلی جابجا شد. ژست آدمهایی را داشت که برای سرگرم کردن دیگران قصه می گویند. - داخل ویلایی بودم که اگه توی خواب هم می ...
روی متکا سنتور می زد
زنین فایده نداره، بابا اصلا گوشش به این حرف ها بدهکار نیست. حسین علیزاده نیز در خاطره ای درباره پرویز مشکاتیان نوشته: یک شب طولانی که من پیش پرویز مشکاتیان بودم (و هنوز هم خانه نشده بودیم)، آن قدر از پدرش برایم گفت که بی آنکه او را ببینم، شیفته اش شدم. آن شب تا نزدیکی های صبح، سخن فقط از پدر پرویز بود؛ وقتی به خانه رسیدم تلفن زنگ زد و آن طرف خط صدای آشفته پرویز، مرا نگران کرد. خبر فوت ...