درگذست حاجیه خانم نصرت همت مادر شهید همت
سایر منابع:
سایر خبرها
بیوگرافی المیرا شریفی مقدم
ایشان به من گفت که من برادرزاده ام هم به شبکه خبر آمده و هوایش را داشته باش. من هم فکر کردم برادرزاده اش یک آقاست و الکی گفتم باشه هوایش را دارم. اما یکبار که وارد تحریریه شدم و خانم شریفی مقدم خودش را معرفی کرد تازه فهمیدم دوستم ایشان را می گفت و از همان جا بود که فکر ازدواج با خانم شریفی به ذهنم افتاد و مراقبت های ویژه آغاز شد. در نهایت هم سال 82 باهم ازدواج کردیم. دلیل دوری یک ساله ...
روایتی از 26 روز زندگی عاشقانه یک مدافع حرم
کوچولو بود، خیلی با حیا بود. جمع مردانه نمیرفت یا پیش خانم ها میرفت یا پیش خانواده ها. ایمان فهمید این بچه کارش فروشندگی نیست چون مثل بقیه اصرار نمیکرد، واقعا از سر نیاز این کار رو میکرد. دختر بچه از ما دور شده بود ولی ایمان دوید دنبالش ازش لواشک خرید بعد نشست خیره شد به دور دست و گفت الهه دوست دارم خدا اینقدر به من توانایی بده که بتوانم به اینجور بچه ها کمک کنم. حتی سوریه همرزماش تعریف میکردن که ...
واکنش خنده دار اسرای ایرانی به سخنرانی پر تهدید افسر بعثی
کشته اند! می گفت خودش در تلویزیون صحنه هایش را دیده است. ما آنجا، در آن غربت تکریت عراق، در آن بی خبری از خانواده هایمان که تا سال ها اصلا نمی دانستند زنده هستیم یا نه، چه کاره بودیم؟! اصلا چه می توانستیم بگوییم؟ او انتظار داشت مثلا یکی از ما بلند شود و بگوید چرا چند روز پیش چنین اتفاقی در ایران افتاده است! بعد از 20 دقیقه سخنرانی، افسر بالاخره جملاتش را جمع کرد: به خدای احد ...
ملاقات با صدام در شلنگ آباد اهواز
را توضیح داد با خودم گفتم: من که از این چیزها سر رشته ای ندارم حتما من رو برای نیروی رزمی به جاهای دیگه می برن صدام مرا به مسئول قرارگاه معرفی کرد. بعد خداحافظی کرد و رفت. با آنکه برگه معرفی نداشتم به واسطه ی صدام من را پذیرفتند. مسئول قرارگاه برگه ای به من داد که آن را به کارگزینی ببرم. دفتر کارگزینی قسمت جنوبی پایگاه بود پشت دفتر کارگزینی صف بود، سی، چهل نفربودند. انتهای صف ایستادم، قد ...
طلسم |"داستانی کوتاه و خواندنی براساس روایت های جنگ 8 ساله ایران و عراق"
پایگاه خبری آوای رودکوف- نرگس ممبینی : پیرزن در حیاط خانه ی قدیمی اش داشت لباس ها را می شست. در حال فکر بود، یاد حرف مادرش افتاد که می گفت: "بختت از اول هم طلسم بود ننه از بس خوشگل بودی ایطور شد، بچه هات برات نموندن!" تمام بچه های پیرزن سر زا می مردند، فقط یک پسر برایش باقی ماند که او و عروسش را هم پانزده سال قبل در تصادف از دست داد. فقط مانده بود احمد، تنها یادگار پسرش که سرباز بود ...
انگار افتادیم توی گروه مرگ!
میگن چیزی که عوض داره گله نداره بنابراین؛ سمیّه تو برو، الهام تو برگرد! *این شبی که میگن شب نیست! آقا، قفلی زدین الان روی یک شنبه؟! یعنی هر یک شنبه ای که یک شنبه نیست؛ هست؟! یک شنبه می تونه هفته بعد باشه یا ماه بعد یا حتی یه یک شنبه در سال 1400 و اینها! شما اینقدر که پیگیر یک شنبه هستین اگه به پدر و مادر خویش احترام می گذاشتید و لعنت بر کسی که در این مکان آشغال بریزد رو ...
اینجا زندگی به سبک شهدا است
حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر، گفت هرجور باشه حتماً بهت زنگ می زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم ؛ به حمید گفتم پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می فهمم، از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله ها را که پایین می رفت برایم دست تکان می داد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت یادت ...
آزار شیطانی دختر 18 ساله فقیر در خانه مجردی پولدار
.... زمانی که سوار خودروی شاسی بلند او می شدم دنیا را به گونه ای دیگر می دیدم. چند روز بعد پرهام مرا به خانه مجردی اش برد و با وعده ازدواج، فریبم داد و هستی ام را به نابودی کشاند. اکنون یک سال از آن ماجرای تلخ می گذرد اما او نه تنها از ازدواج با من سخن نمی گوید بلکه مرا تهدید به انتشار فیلم ها و تصاویر خصوصی می کند تا به این ارتباط کثیف ادامه بدهم. شایان ذکر است، به دستور سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) تحقیقات پلیس در این باره آغاز شد. انتهای پیام ...
عملیات کربلای 5 عملیاتی با رمز پرواز!
واجباتشون را به جا میارن، حوصله تیر و ترکش عراقی ها رو نداریما. چند وقتی بود وارد این گروهان شده بودم احساس می کردم حال و هوای جبهه به معنویات است و نماز شب جزو عبادات معمولی رزمنده ها است. یعقوبعلی که از سنگر بیرون رفت با دلخوری به یکی از بچه ها که کنارم نشسته بود گفتم: دیدی چی میگه منظورش چی بود خندید و گفت حرفش رو جدی نگیر نماز شب خودش ترک نمیشه این حرف ها را برای رد گم کنی میگه. بعد از ...
بیا یه خورده در مورد بازی های رایانه ای با هم حرف بزنیم
. شاید بعضی وقتا که روی دور نیستن و می بازن اعصابشونم خورد می شه. دسته ی دیگه اونایی هستن که حرفه ای بازی می کنن. سناریو بازی ها براشون مهمه، اگه بازی ای نسخه ی جدیدی داشته باشه در انتظارن و می خوان از نفرات اولی باشن که اون بازی رو بازی کردن. شخصیت های بازی رو کامل می شناسن، وقتی در مورد بازی ای باهاشون حرف می زنی می فهمی که کاملاً توی دنیای اون بازی قرار دارن. بازی رو نقد می کنن، برای ...
وقتی چشم و هم چشمی نابودمان می کند
برترین ها: یادمه وقتی توی دبیرستان بودم، همیشه به این فکر میکردم که ای خدا، کی میشه این مدرسه لعنتی تموم شه و من وارد دانشگاه بشم. اون وقته که حالم خیلی بهتر میشه و میتونم کارایی که دوست دارم رو انجام بدم! این جا خوشحالی من شرطی شده بود و شرطش یه چیز بود: دانشگاه چند سال گذشت، وارد دانشگاه شدم، ولی بعد فهمیدم که دانشگاه اصلاً چیزی نبود که فکر میکردم و برای همین، نه تنها ...
روایت تکان دهنده مادر شهید همت از لحظه ای که خبر شهادت او را شنید
اینکه که پسر بزرگترم آمد و بدون هیچ مقدمه ای وقتی این حالات مرا دید گفت منتظر کی هستی مادر؟ ابراهیم شهید شده است. با شنیدن این خبر بیهوش شدم. پدر ابراهیم هم از حال رفت و روی زمین افتاد. چند ساعتی اصلا توی این دنیا نبودیم... از او می پرسم با این همه فعالیت ابراهیم، هیچ گاه خودتان را برای شنیدن خبر فرزندتان آماده نکرده بودید؟ سری تکان می دهد و می گوید: چرا منتظر شهادتش که بودم، ولی خوب هرچه که باشد مادرم، دلم نمی آمد خار به پای بچه ام فرو رود. می گفتم ان شاءالله ابراهیم می ماند و به اسلام خدمت می کند. منبع: اصفهان زیبا انتهای پیام ...
نگاهی به خاطرات همسر جانباز شهید صفر آقابراری
زن داداشم تعریف کردم و گفتم: داداش چیزیش نشده، خدا می خواست من بروم و آن آقا را ببینم، خدا خودش او را به من داده و می خواهم با او ازدواج کنم. به شوهر دوستم که ایشان هم جانباز هستند (آقای شیخ نصیری) گفتم که با ایشان صحبت کند. ایشان هم این کار را کرد و با او صحبت نمود. یک روز یکی از آشنایان مان به خانه ما آمد و گفت: آیا شما می خواهید با این آقا ازدواج کنید؟ من از ترس اینکه مبادا مشکلی پیش ...
شکست اعتیاد افسانه نیست
آوار شد. پس از آن یکی از اقوام برادر ناتنی ام به خواستگاری ام آمد. آنقدر بی تفاوت و افسرده شده بودم که بله گفتم و چشم باز کردم در خانه همسرم بودم. هیچ عشق و علاقه ای در میان نبود و ازدواج به شدت ناموفقی را تجربه کردم. از این ازدواج صاحب دو فرزند پسر و دختر شدم. در آن زندگی همه امیدم همین دو بچه بودند . به گفته افسانه همسرش معتاد و 12 سال از او بزرگتر بود. بعدها وقتی فهمید ب ...
مشق!(گفت و شنود)
نمانده که تحریم کنند، به سراغ ونزوئلا رفته اند! گفت: با این حساب بعید نیست خاله و خواهر زاده و ننه خودشان را هم تحریم کنند که کم نیاورده باشند! گفتم: دزدی وارد خونه ای شد، دید صاحبخونه بیدار ه و دستش به چیزی نمی رسه، از لجش مشق پسر بچه صاحبخونه رو خط زد!
گنجینه عشق
ترک کنید. بلند شدم و دستش را بوسیدم و گفتم: میدونی چرا بعد از این همه سال گشتم و پیدات کردم؟ چون اسلام گنجینه عشقهاست. عشق زن و شوهر، عشق خواهر و برادر، عشق مادر و فرزند و...مامان الان که پیدات کردم، یه کاری می کنم که دیگه این حسو نداشته باشی. همه اینایی که گفتی دوباره بهت برمی گردونم. کاری می کنم که لذت بالاتر از لذت بزرگ شدنم رو ببری. مطمئن باش... وقتی می خواستم از در اتاق ...
گفت و گو با همسر شهید حجت الاسلام ابراهیمی رایزن فرهنگی ایران در گویان
جواب نداد. خیلی نگران شدم. نگرانی مرا نمی توانید درک کنید. تصور کنید، من هشت ماهه باردار و در یک کشور غریب بودم، هیچ هم زبانی نداشتم و امیدم بعد از خدا و اهل بیت (ع)، به آقای ابرهیمی بود. یک روز به آقای ابراهیمی گفتم که اگر شما روزی بروید و دیگر برنگردید، تکلیف من در این جا چه می شود؟ ایشان گفت: "شما خدا را دارید. گفتم درست است که من خدا را دارم ولی من به عنوان یک زن در این کشور غریب، وحشت می کنم ...
توفیق اجباری
گذاشتم جلوی در کافه. شهروزخان گفت: تو غلط کردی! هرکی زودتر برداره مال اونه. زدم به بازوی شهروزخان و گفتم: شهروزخان دودقیقه است پیداش کردی. با بچه رفت پشت کانتر و گفت: اگه بچه رو می خوای واسه چی گذاشتیش دم در کافه؟! زن گفت: آقا هنوزم می خوام بذارمش سر راه ولی کافه رو اشتباه گرفتم. می خوام بذارم سر راه کافه روبه رویی؟ اینجا بود که دوباره کسی دست گذاشت روی نقطه ضعف ما. گفتم: کافه روبه رویی چرا؟ زن از ...
داستان کوتاه اولین اعتراف از فرانک اوکانر
...: وای، بابا می دونی جکی موقع شام چه کار کرد؟ بعد، که همه چیز رو می شد، پدر مرا دعوا می کرد، مادر دخالت می کرد و تا چند روز بعد، پدر با من حرف نمی زد، و مادر هم خیلی کم با نورا حرف می زد، و همهٔ این ها زیر سر آن پیرزن بود! به خدا، دلم شکسته بود. بعد برای این که بدبیاری هایم دوچندان شود، باید برای اولین بار اعتراف می کردم و در مراسم عشای ربانی شرکت می کردم. زن پیری به نام رایان ما را ...
طنز/ مفسده روی جلد کتاب
، فساد، سیستم رو قبضه کنه خوبه؟ مختلط بودن دختر و پسر رو جلد کتاب آسیب زاست واقعاً ، کار باید از ریشه درست باشه. من میگم باید دخترا رو از تحصیل محروم کرد کلاً، باید در اندرونی محدودشون کرد،اصلا این حذف شون از رو کتاب درسی خیلی خیلی دیر انجام شد،اگه درایت و مدیریت بود باید سال ها قبل این کار رو می کردن نه حالا که عِطِوه ی ورود به ورزشگاه و دوچرخه سواری و غیره رو می گیرن. ...
فرمانده ای که دلیل بود + عکس
دنیا آمد؛ یعنی سیزدهم رجب 1343.به خاطر این اسمش را گذاشتند علی.از شاگردی کارخانه یخ شروع کرد. باباش نذز کرده بود سقا بشه... نذر کرده بودم منصوره الطافی، مادر شهید: توی مجلس روضه خوانی آقا امام علی(ع) نذر کرده بودم که اگه این تو راهیم پسر باشه، اسمشو بذارم علی. هفت ماه بعد از اینکه به دنیا اومد تقویم 13 رجب- روز تولد آقا- رو نشون می داد! چشام پر از اشک شد. دستام رو گرفتم رو به ...
از فرماندهی سپاه تا ماموریت ویژه ارسال نامه امام به گورباچف
پخش می کردیم. ساواک هم همه جا بود. یک روز برای کاری قم رفته بودم و که اعلامیه بگیرم. بعد از خواندن نماز صبح در مسجد جمکران همه جا اعلامیه گذاشتم و راه افتادم بیایم تهران. در راه منتظر بودم که ماشین بگیرم که روحانی نگهداشت و گفت تهران می رود و من عقب نشستم. گفت که زشت است و مردم می گویند روحانی چرا یک خانم را سوار کرده که جلو نشستم. در راه هم میخواست حرف بزند که من حرفی نمی زدم و گفتم برای زیارت ...
از قطع ید که حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم؟
می شود تا به محل موردنظرش برود، اما وقتی می خواهد پارک کند. دو برادر وارد ماشینش می شوند و او را در تویوتایش می کُشند. با همان ماشین به خانه ی ط ط می روند و هر چه در گاوصندوق است برمی دارند. وقتی مرحومه مقاومت کرد و اتِر هم اثری نداشت، به س م گفتم راهی جز از بین بردن او وجود ندارد، چون مرا هم شناخته بود و س م هم ضربات را درحالی که صندلی عقب بود از وسط دو صندلی وارد کرد و کار تمام شد. این ...
معاونت خواهران بسیج اساتید دانشگاه آزاد درگذشت مادر شهید همت را تسلیت گفت
به گزارش حوزه تشکل های دانشگاهی خبرگزاری فارس، معاونت خواهران بسیج اساتید دانشگاه آزاد اسلامی طی پیامی ضمن اشاره به خاطره نقل شده از پدر بزرگوار شهید همت، درگذشت مادر این شهید برزرگوار را تسلیت گفت. متن این پیام به شرح زیر است: روح بلند حاجیه خانم "نصرت همت" مادر صبور و ارجمند فرمانده بلند آوازه؛ شهید "محمد ابراهیم همت" به فرزند شهیدش ملحق شد... این جمله اولین ...
از غرب وحشی چه خبر؟
.... پسته در بسته. چون میشه با گوشت کوب زد تو سرش و شکوندش. خیلی ممنونم از شما. خوانندگان عزیز همین طور که شنیدید، توصیف کثافت و نکبتی که در غرب گریبان مردم رو گرفته، به همین سادگی مقدور نیست. اگه اجازه بدید من امشب این خانم محترم رو کمی دلداری بدم و به خونه شون برسونم. از هفته بعد با گزارش های بهتری در خدمتتون خواهم بود. شبتون خوش و خدانگهدار. ...
حجم خون پریود، چرا یهو کم شده؟
سوال مخاطب نی نی بان: سلام خسته نباشید ی سوال داشتم ..اقدام کرده بودم برای بارداری ده روز مونده ب تاریخم پریود شدم ولی الان روز دومه خونریزی انچنان ندارم مث روزای اخرپریودی.. روز اولم فقط در حد این ک دوتا لکه باشه ..اخه من خونریزیم زیاد بود گفتم سوال بپرسم چرا یهو کم شده امکانش هس باردارباشم اخه قبلش علائم بارداری داشتم پاسخ دکتر مرجان قاجار، جراح و متخصص زنان زایمان و نازایی: دوست عزیز هر زمان الگوی قاعدگی تغییر کرد یعنی خونریزی کم یا زیاد می شود و یا تعداد روزهای قاعدگی تغییر می کند باید حتما تست خونی بتا انجام شود. ...
مادر شهید همت درگذشت
لحظاتی قبل مادر سردار شهید محمد ابراهیم دارفانی را وداع گفت. به گزارش خبرگزاری فارس، لحظاتی قبل حاجه خانم نصرت همت، مادر سردار شهید محمد ابراهیم همت (فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) دارفانی را وداع گفت. مراسم تشییع صبح روز سه شنبه در گلزار شهدای شهرضا با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد. محمد مهدی همت فرزند شهید همت با تایید این خبر در اینستاگرام نوشت: ...
چهره ها در شبکه های اجتماعی؛ ه کسره رعایت شه لطفا!
خودش رو؟ حله! من می ترسم چیزی بنویسم اینجا، خانم امیرجلالی بلاکم کنه! خانم امیرجلالی دو دقیقه بلاک نکن کسی رو، ببینم چه خاکی باید به سرم بریزم! آرش مجیدی، بازیگر سریال سرباز. میلاد کیمرام، حال خوب هم داشته هیچوقت آیا؟! فکر کنم زیادی توی نقش هاش فرو رفته! با عینک برند، تلاش هم نکنی، جور دیگه دیده میشه همه چیز! تبریک تولد گلاره عباسی به ...
با این ستاره ها روایتی از دیدار جمعی از خانواده های شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب
تعارفات مرسوم می گوید شهید 49 ساله بوده و در جنگ تحمیلی هم حضور داشته. - خانم زهرا حصونی زاده، دختر گرامی شهید؛ شما مشغول به چه کاری هستید خانم؟ - خانه داری و بچه داری حاج آقا به به! خیلی هم خوب - درسم رو هم دارم می خونم حاج آقا -پس ببینید! آدم هم میتونه درس بخونه و هم بچه داری کنه؛ این هم شاهد زندۀحرفهای ما ! و این را درحالی می ...
دروغی که در چهل تیکه بر ملا شد
وقتی او را در لابی استودیو چهل تیکه می بینم؛ گرم و صمیمی مشغول صحبت با محمدرضا علیمردانی است. آنها درباره فوتبال حرف می زنند، من از اواسط این گفتگو به آنها پیوسته ام اما از همین مدت اندک پیداست که اصغرهمت شیفته فوتبال است. او درباره پله با انرژی خاصی صحبت می کند. محمد حاتمی سرپرست تیم تدوین چهل تیکه می گوید شاید لابه لای برنامه یک مسابقه فوتبال از پله بگنجانیم و همه می زنند زیر خنده. ع ...