سایر منابع:
سایر خبرها
فرخی یزدی روی من تأثیر گذاشت
آزادی که لبش را دوخته بودند و... یک حالت اسطوره ای در ذهن بچه آن زمان ایجاد می کرد که خیلی برای من، الان هم که خیلی گذشته، عزیز است. یک شاعر قدرتمند است در نرم خودش، در غزل سیاسی یک سرآغاز است. این کتاب را بردم و خواندم و خیلی خوشحال شدم از اینکه با این شاعر آشنا شده ام. یادم می آید آن مخمسی که برای قضیه دکتر مصدق و اینها کمی بعد از آن ماجرا گفته بودم تحت تأثیر لحن و اسلوب و شیوه فرخی یزدی بود و فکر می کنم آن مخمس مال سال 33 باید باشد یا اواخر 32 و این ها. ...
حسینعلی عاشق دختر کدخدا شد
شود؟ باورم نمی شد. می گفتند آخرهای عمرش خمیده راه می رفت، دیگر کمرش بالا نمی آمد. پاپابزرگ گفت: قصه من و ایران رو تا حالا واسه هیچ کس تعریف نکرده بودم. یعنی راستش نمی خواستم کسی بدونه که حسینعلی چطوری زن گرفت. ولی حالا دیگه بعد از این همه سال عیب نداره می گم. مادربزرگم کنجکاوتر از من زل زده بود توی چشم های پدرش. پاپابزرگ گفت: اون سال ها، تو روستا از دار دنیا فقط یه ...
روضه امام حسن(ع) با چند زیرانداز ساده!/ نمی گذاریم کریم اهل بیت غریب بماند
غریب نوازی کنند. با اینکه چند دقیقه ای بود از آن جا رد شده بودم و نزدیک منزل رسیده بودم، دلم در گوشه خیابان استاد معین مانده بود، همین مسیر را دور زدم و به جمع کوچکشان پیوستم. البته دیگر دیر شده بود و روضه نقلی شان تمام شده بود و در حال پخش غذا بودند، جلو رفتم سلام و احوالپرسی کردم. قبل از هرچیز برایم شام آوردند، تشکر کردم و سراغ مسئول هیئات را گرفتم، یک پیرمرد باصفا جلو آمد. قبل از ...
آرزوی پدرم بودم
بینی؟ که یک دفعه خودش گفت "الان مقنعه شما رنگش فیلیه و مانتو شما نوک مدادی". گفت: ما رنگ ها را حس می کنیم و رنگ ها را می بینیم، همراه بودن با آرزو برای من جذابیت خاصی داشت. در مسیر منزل با افراد خیلی زود دوست می شوم و دوست های زیادی در این سال ها پیدا کردم. تو فکر همراه بودن با آرزو بودم که گفت خوب شما بگو شغلت چیست؟ گفتم خبرنگارم گفت چه جالب و هیجان انگیز. گفتم لطف دارید. دلم ...
بازخوانی تاریخچه نوحه سرایی و نوحه خوانی سنتی در مشهد قدیم تا به امروز
جاری است. خودش را پسر امیرقلی، باغبان آستان قدس رضوی و متولد سنه 1304 معرفی می کند و می گوید: پدرم عضو جلسه ای مذهبی بود در مسجد مقبل. در همراهی با او و آمدوشدم به این مسجد، با هیئتی ها و نوحه خوانان آن روز شهر آشنا شدم. هفت سال بیشتر نداشتم که نخستین نوحه ام را خواندم. خاطرم هست. کوچک بودم و مرا بر کرسیچه ای نشاندند و من دم برآوردم که: ای عمه جان زینب، بابا ندارم من/ طفلی یتیمم من، مأوا ...
ایستاده برای تو گریه می کنم
فکرشهر الهام راسخی: می خواستم برای همه کودکان بنویسم. تازه چند روز بیشتر نیست که از روزت گذشته. روز تو، روز کودک. روز کاغذ رنگی. روز بادبادک های شاد. روز جعبه های 12 تایی رنگ. روز بازی های خستگی ناپذیر. روز معصومیت. روز انسان های بزرگ با سایزهای کوچک. روز بی پناهی کودکانی که گرچه جثه کوچکی دارند اما دلشان به اندازه آسمان وسیع و آبی است و بر خلاف آنچه که همه می پندارند همه چیز را خوب درک کرده و می ...
گلچین مداحی شهادت امام حسن مجتبی (ع) +دانلود
جفا (واحد) سایه ات روی سرمه (شور) گرفتارم که خورده عمریه گره کارم (شور) پناه روزای بی کسی (شور) روضه امام حسن علیه السلام آب به لب های تو رو زده (زمینه) دل خواهرم خونه ای وای (زمینه) آب گردیده چو شمعی همه پیکر من (واحد) دارن میان دونه دونه عاشقا (واحد) ستون به ستون می روم (واحد) الهی فدات ...
اشعاری تقدیم به کریم اهل بیت(ع)|نجف برای علی، کربلا برای حسین/ مدینه خادمی مادرش نمود حسن
خود حرمت را خراب کردم من کریم هستی و عالم به تو بدهکارند تو بی حرم شدی اما همه حرم دارند حرم نداری نه! تو حرم نخواسته ای ز روزگار خودت غیر غم نخواسته ای بقیع سینه زن روضه های افلاکی ست بقیع روضه مکشوف چادر خاکی ست گلاب یعنی تو اضطراب یعنی تو و بعد فاطمه خانه خراب یعنی تو ز حلقه ی تو همان کودکی نگین افتاد همین که ...
راز بی آبروی عروس خانم او را به کلانتری مشهد کشاند / با کیوان به خانه مجردی اش رفتم !
های او توجه می کردم. خلاصه آن روز بعد از صرف ناهار مرا به خانه مجردی اش در بولوار وکیل آباد برد و با جملاتی مانند دوستت دارم! تو همه زندگی من هستی! فریبم داد و ... آن شب وقتی به خانه بازگشتم نتوانستم به چهره معصوم پدر و مادرم نگاه کنم. از شدت اضطراب و استرس همه بدنم می لرزید. مادرم با دیدن این وضعیت، مرا شبانه به درمانگاه برد اما من می ترسیدم پزشک متوجه ماجرا شود. در عین حال شب سختی را ...
کدام کتاب گره ساخت سریال امام حسن (ع) را باز کرد؟
...: مهدی فخیم زاده، کارگردان فیلم تنهاترین سردار در کتاب خاطرات خود سینما و من درباره چگونگی ساخت این فیلم می گوید: انصاریان (مدیر تولید وقت سیمافیلم) گفت: چقدر راجع به امام حسن(ع) می دونی؟ من که کامل منگ بودم، گفتم: هیچی. گفت: اصلا چیزی درمورد زندگی ایشون خوندی؟ گفتم: نه. گفت: می دونی چه جوری شهید شده؟ یه خرده به مغزم فشار آوردم، چیزی یادم نیومد، گفتم: یادم نیست. انصاریان خندید و گفت: کارگردان مارو ببین! زنش امام رو مسموم کرده. گفتم: آره راست میگی. حاجی من معلوماتم راجع به تاریخ اسلام خیلی کمه. خندید و گف ...
یکی از قربانیان ک.الف : مرا بیهوش و تجاوز کرد
می اومد. به من گفته بودن که برادرش و کیوان با هم زندگی می کنن. مدتی گذشت، هم درسم تموم شد و هم از کافه ای که توش کار می کردم اومدم بیرون. اما توی اینستاگرام من و کیوان همدیگه رو دنبال می کردیم. یه بار رفته بودم سفر، تو اینستاگرام بهم پیام داد و سر صحبت رو باز کرد. خیلی مودبانه گفت وقتی برگشتی یه قراری بذاریم و کافه ای بریم . بعد از بازگشت ف. از سفر، قصه، ساز می شود؛ وقتی برگشتم با ایشون قرار ...
غزلیات عاشقانه در کتاب دلم بی صدا شکست
این کتاب 116 صفحه ای در قطع رقعی، با شمارگان یک هزار نسخه در کتابفروشی ها موجود است و اختیار علاقه مندان به اشعار کلاسیک قرار دارد. قیمت هر جلد از این کتاب 35 هزار تومان تعیین شده و مطالب آن در 2 بخش اشعار کلاسیک و نو ارایه شده است که حجم اشعارکلاسیک بیشتر است. صحرای جنون ، چشم تو ، طبیب ، امید شفا ، دلم بی صدا شکست ، شراب شعر ، بهار بی تو ، شیدا چه شد ، مجال گناه ، پرده راز ، دعای بی ...
پایان یک فراق، آغاز یک جدایی
خداحافظی سر می دادند. نسبتی با شهید بهروان دارید؟ درحال ارسال عکس و فیلم ها شده بودم که پیرزنی را دیدم همچنان درحال گریه، بااینکه عجله داشتم اما دلم نیامد دلیل این بی تابی را نپرسم. جلو رفتم درب بشکه آب معدنی ام را باز کردم و گفتم کمی آب بخورید تا آرام شوید. نگاهم کرد و آب را از دستم گرفت و با دعای خیرش تشکر کرد. گفتم نسبتی با شهید بهروان دارید؟ همان طور که سرش ...
یک عمر شمشیر زدن و اسب تاختن بدون بدلکار!
روزنامه خراسان: عنایت شفیعی را می توان پای ثابت برخی فیلم ها و غالب سریال های مذهبی و تاریخی دانست؛ از دلیران تنگستان گرفته تا کوچک جنگلی ، روز واقعه ، تنهاترین سردار ، ولایت عشق ، امام علی(ع) و مختارنامه . از آخرین بازی سینمایی شفیعی در حریم ، 12 سال و از آخرین بازی تلویزیونی اش در تله فیلم مردان آفتاب حدود شش سال می گذرد. کرونا او را خانه نشین نکرده بلکه بیکاری و بی مهری او را در ...
اجرای محمدرضا شجریان در نهمین جشن خانه سینما
دماوند موسیقی ایران، به یادگار خوب سهراب، حضرت استاد محمدرضا شجریان تقدیم کنیم. نماشای گلونی شجریان که در این جشن غافلگیر شده و حضورش روی سن با تشویق ممتد حاضران همراه بود، با بیان این که به عنوان بیننده به این جشن آمده، گفت: افتخار می کنم که در بین اهالی سینما و شما که به سینما عشق می ورزید هستم. من دلم برای تمام هنرهای این سرزمین می تپد، سال هاست به سینما عشق می ...
روایتی از آخرین لحظات امام رضا (ع)
خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست. آن ها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم، حضرت جواد فرمود: ای اباصلت! کنار برو، کسی که به من کمک می کند غیر از توست، سپس پدر عزیزش را غسل داد. بعد فرمود: داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور. من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم. کفن و حنوط کافور را آوردم، حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز ...
یک داستان پرانرژی!
مادر می گوید که الان زمان خوبی برای واکنس فلج اطفال نیست و بگذار حال هاشمیه بهتر شود و بعد واکسن بزند اما مادرم من را به بهداشت می برد و آن ها نیز در همان شرایطی که من تب بالا داشتم، واکسن را تزریق می کنند. مادرم می گویدآن موقع تازه دستت را به دیوار می گرفتی و می خواستی راه رفتن را یاد بگیری که وقتی این واکسن زده شد و تو را به خانه آوردم، همان موقع هر دو پاهای تو خشک شد و نمی توانستی راه بروی ...
انتقاد ابوذر بیوکافی از بعضی مداحان؛شرم نمی کنید جای مداح به شما اگزوزی خوان بگویند؟
...، عزاداری های سنتی هم احیا شد. بعد از کرونا فهمیدیم، مدل عزاداری خیابانی تنها دسته جات نیست و می توان عزاداری را در کوچه و جلوی در خانه ها برگزار کرد. مردم به عشق اباعبدالله و روضه های سیدالشهدا آن نکات مطرح شده را رعایت کردند و این یک الگوی خیلی خوب نه فقط برای ایران، حتی برای خارج از ایران هم شد مسجد و حسینیه از نظر فضا، متراژ و مساحت، محدودیت هایی دارند، اما وقتی ما به ...
رسیدن بخیر مسافر زینبی من!
را شمرده ام تا تو را ببینم، حالا برگشتی؟ هر چند امشب با آن شبی که رفتی خیلی فرق داشت، خیلی شبیه فرشته ها شدی، روی دست ها می روی! شنیده ام قبل از آمدنت به خانه، سلام عمه جان را به امام رضا(ع) رساندی، هر چه که هست امشب در مقابل همه این مردم می خواهم با تو حرف هایم را بزنم، پیش از این با تصویر قاب عکس تو گفته بودم. شاید شنیدن حرف های من برای خیلی ها که این 4 سال و 5 ...
عکاسی در خدمت روضه های خانگی
زمانی برایش داشته است. باید این فرهنگ به وجود بیاید که از عکاس هم حمایت کنیم نه اینکه عکس او را کپی و استفاده کنیم. باید به این کار احترام بگذاریم و محصولی که این بچه ها تولید کرده اند را بخریم. شما برای هر هنری مثل تئاتر، سینما، موسیقی، کتاب و غیره هزینه پرداخت می کنید، اما برای عکس نه. البته ما دیگر از این مراحل گذشته ایم و پس از سال ها دوندگی در کوچه و خیابان ها همه خواسته مان این است که مردم ...
محبوبه! کلمات تو دلم را به هم ریخت
...> کاش می شد آنجا باشم... نظاره کنم چطور به استقبال می روی، میان نگاه بچه ها، میان مردم.... کاش بودم کنارت و یک قاب دیگر از عشق و صبر را درک می کردم... چه سنگین است دلتنگی همسران شهدا... چه دستمان خالی ست در برابر شمایان... چه نیازمندیم تا زشت و زیبای دنیا را با شما ببینیم، شاید قبل از دیر شدن، کاری کنیم.. مثلا جوانه ای بزنیم ...
20 داستان کوتاه و خاطره از شهید احمد کاظمی
وقت نشد که لام تا کام درباره ی خدماتی که زمان جنگ یا قبل و بعد از آن کرده، حرفی بزند. خدا رحمتش کند؛ دقیقاً روحیه ی حسین خرازی و امثال آن خدا بیامرز را داشت. حسین هم یکی از دو فاتح خرمشهر بود، ولی هیچ وقت راجع به آن فتح کم نظیر، در هیچ کجا صحبت نکرد. سرمای شدیدی خورده بود. احساس می کردم به زور روی پاهایش ایستاده است. من مسئول تدارکات لشکر بودم. با خودم گفتم: خوبه یک سوپ برای حاجی درست ...
در سوگِ یاران | روایت روضه 2 شهید در محله 17 شهریور مشهد
که در روضه به برادرهایم متوسل شدم و خواستم جوری به من کمک کنند. بی پشتوانه و تنها بودم. آنجا گره از مشکلم باز شد. بعد از آن هرگاه مشکلی داشته باشم سرخاک شان می روم. البته ارتباط عاطفی با مادر هم حتی بعد از فوت به کار او می آید: مادرم با من انس زیادی داشت. 5 سال متوالی او را برای شیمی درمانی و پرتودرمانی به بیمارستان بردم و همین باعث شد که همیشه منتظرم باشد. ماه های آخر هم که مادر زمین گیر ...
سلطان گم شدن پیدا شد؟ خاطرات مسیریابی من
گرفتم شروع کردم به فرار. طوری می دویدم اگه مسابقه دو سرعت بود حتماً اول، که نه ولی بعد از سگه دوم می شدم. سگه هم جوگیرشده بود. دیدم داره چندمتر جلوتر از من می دوه. یهو انگار فهمیده بود خراب کرده وایستاد و برگشت. منم مونده بودم چی کنم. به اطراف نگاه کردم و دنبال یه راه فرار گشتم، دیدم یه زن و مرد در خونه ای رو باز کردن و دارن می رن تو، مکث نکردم و تا در رو ...
درگیری لفظی شیلا خداداد و نیوشا ضیغمی شدت گرفت + عکس
...! نه!ایشان پیش من آمدند که بینی شان راعمل کنند!دکترپیش من آمدندوگفتند نظرت درباره بینی من چیه؟!(می خندد) اماخارج ازشوخی من ازچندتا ازهمکاران بازیگرم والبته یکی،دوتا ازدوستانم شنیده بودم که کار ایشان خیلی خوب است.من خیلی روی جراحی بینی حساسیت داشتم واصلا دلم نمی خواست قیافه ام عوض شود. سال ها بودکه دکتر می رفتم اما دلم راضی نمی شدکه عمل کنم.اما بالاخره با تعاریفی که از کار ...
سوزنبانی ریل سینمای دفاع مقدس را از مسیر خارج کرد تا حذف شود/ریل سینماهای دیگر پابرجا ماند اما ریل دفاع ...
زمان من فیلم یک قدم تا مرگ را که با نام خط ها و سایه ها معروف بود برای اکران داشتم. یک سینمادار به من گفت: چه کار می کنی؟ در موقعی که فیلم های عاشقانه و رقص و طرب مد شده است می خواهی تیر هوایی در کنی!؟ نمایی از خط ها و سایه ها مدیر سینمایی دیگری به من گفت تو که فیلم خوب می سازی چرا فیلم های روزی که سینماها اکران می کنند را تولید نمی کنی؟ به او جواب دادم که اگر بلد بودم می ...
با خواندن این رمان ها عمیق تر نگاه کنیم و بهتر از قبل زندگی کنیم
سه رمان عاشقانه ای که در این مقاله به شما معرفی کرده ایم و راوی خلاصه ای از داستان هایشان برایتان شده ایم، در گروه دوم قرار می گیرند؛ کتاب هایی با مضامین جذاب و شیرین عاشقانه که بعد از تمام شدن شان حال و هوای دل تان عوض خواهد شد. شهر تهران خفقان گرفته بود. هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده ها از کسانشان می ترسیدند، بچه ها از معلمین شان، معلمین از فراش ها و فراش ها ...
سه قطعه کوتاه هارمونیک به بهانه پرواز استاد شجریان
داره یه سوغات ناب ببره برای سینره. سوغاتی که با همه ی سوغاتیای عالم فرق داشته باشه. توی یکی از هفته های استراحتم یه سوغاتی گرفتم و دادم بهش که ببره پاریس. یه سال حدودا خبری نداشتم ازش. یه روز ایمیل زد بهم و گفت سینره عاشق ایران شده و رشته ی تحصیلی خودش رو رها کرده و ادبیات فارسی می خونه. گفت هرچه کرد باهاش، سوغاتیای تو کرد. من چیزی نداده بودم بهش، غیر از یه جلد غزلیات شمس و آلبوم "بی تو به سر نمی شود ...
دو روایت از یک شهید خان طومان سوریه
زخمی شد، تا زمانی که برگشت تهران نمی دانستم. وقتی آمد خبر دادند رفتیم بیمارستان. حالش خوب بود. علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم برو. گفت: خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو. همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم. انتهای پیام ...