سایر منابع:
سایر خبرها
تهران، میدان شهادت محمد شد/ بگذارید با امام زمانم تنها باشم
بگویند شهید شده؟ کدام یکی بهتر است؟ گفتم: قطعا اینکه بگویند شهید شدی. وقتی محمد رفت. کلاس سلاح کشی رفت، بعد کلاس ماموریت داشت 10 شب زنگ زدند محمد تصادف کرده، رسیدیم بیمارستان گفتند در ماموریت محمد را زدند و ساعت 9 صبح پر کشید. مادر شهید درباره علاقه فرزندش برای رفتن به سوریه گفت: دوست داشت سوریه برود، ولی پدرش اجازه نداد. همه کارهایش را کرده بود و عجیب دوست داشت برود که نشد و قسمتش این بود در تهران به شهادت برسد. انتهای پیام/ 141 ...
نعمتی:هر زمان گل محمدی بگوید تمرین می کنیم
لیگ قهرمانان در دفاع راست بازی کرد درباره پست بازی اش هم گفت:" از لحاظ پست بازی مشکلی ندارم. هم آقا یحیی و هم آقای اسکوچیچ گفتند می دانیم در سه چهار پست بازی می کنی و حتما روی همه این پست ها روی تو نظر داریم. " او که دوست صمیمی شجاع خلیل زاده هم در مورد او گفت:" بابت قرارداد شجاع هیچ خبری ندارم امیدوارم هرچه صلاح خودش و پرسپولیس است اتفاق بیفتد." مدافع راست پرسپولیس در پایان گفت:" پیشنهاداتی برایم وجود دارد اما یکسال با پرسپولیس قرارداد دارم و همه چیز در اختیار باشگاه است. ...
روزنامه سراج/حاج حسن قصه ما/شهید عاشق قران بود/شهید مدافع وطن و حرم
را می خواهی گفتم بابا من شکلات سالم را می خواهم بعد خطاب به من کرد وگفت دخترم دختری که حجاب دارد مانند همین شکلات از که از جعبه بیرون نیامده اما دختر بد حجاب نمی تواند از آزار واذیت ونگاه دیگران در امان باشد. شما کدام را دوست دارید به بابا گفتم دوست ندارم هیچ وقت اذیت شوم پس من حجاب را دوست دارم بابا خیلی خوشحال شد وعصر همان روز برای جشن تکلیف من چادر خرید و به من هدیه داد رفتار پدر باعث شد از آن ...
روایتی از دیدار با خانواده شهدای مدافع حرم نجف آباد
الله علیها داشت و می گفت دوست دارم خدا به من سه دختر بدهد و در اسم هر سه از نام فاطمه استفاده کنم . شهید موسی جمشیدیان همسر شهید علیرضا نوری: روز خواستگاری پلاک سپاه بر گردن داشت و رو به من کرد و گفت من مهر و پلاک سپاه هستم و قبل از اینکه با شما عقد کنم با سپاه عقد کردم. سپاه یعنی جبهه، یعنی جهاد و ان شاءالله این زندگی ختم به شهادت شود. علیرضا طوری رفتار می کرد که مطمئن بودم ...
نعمتی: مشکل من ارتباطی با ماجرای شجاع ندارد
خواستیم سر پرسپولیس و هواداران منتی بگذاریم به همین خاطر هیچ حرفی نزدیم و واکنشی نشان ندادیم. فکر نکنم هواداران هم این موضوع را بدانند الان این را گفتم که در جریان باشند. ولی به هر حال هواداران نگران شده اند. ما حسن نیت مان را به پرسپولیس ثابت کردیم. این تیم را دلی دوست داریم. برای خوشحال کردن هواداران همه جوره می جنگیم. با پول های سال 97-96 می شد کارهای زیادی کرد ولی در سال 99 ...
بازیگری با چاشنی شیطنت در هزاردستان
دوستان گاهی تماس می گیرند و حال مرا می پرسند. در سینماها تخته شده است. لااقل گاهی به سینما می رفتم و فیلم می دیدم اما این هم از ما دریغ شد. آیا عصبانی می شوید؟ هرگز. برای چه عصبانی بشوم. البته اگر حق فردی ناحق شود عصبانی می شوم. آخرین کتابی که خواندید چه بود؟ الان یک کتاب خوب با نام شما و رادیو را در دست مطالعه دارم و عکس من هم در کتاب است. چندی پیش پسرم از ...
کنعانی زادگان: حمدالله مهاجم باهوش و خطرناکی بود/ از پرسپولیس درخواست 10 میلیاردی نداشتم
که موکول شد به بعد از لیگ قهرمانان آسیا. اتفاقا رسول پناه هم به قطر آمد و گفت مشکلات حل می شود و وقتی برگشتیم مسئله تو رو درست می کنم. حالا هم منتظر هستم در چند روز آینده تماس بگیرند و من به باشگاه بروم. همه می دانند که ما چقدر تیم خوبی هستیم. وقتی در چهار سال گذشته دو بار به فینال لیگ قهرمانان آسیا رسیدیم و پوکر قهرمانی کردیم، یعنی همه زحمت کشیدند. از بازیکنان و کادرفنی گرفته تا ...
سوغاتی ادبی برای زائران کوچک حرم رضوی
در حوزه خردسال، به سمت سرودن لالایی رفتید؟ ** من سعی کردم در شعر بزرگسال هم قالب ها و گونه های مختلف را کار کنم و محدود به یک قالب و فضا نمانم؛ از این رو از قالب مثنوی و شعر سپید گرفته تا این کتاب اخیر که لالایی هایی برای بچه هاست در گونه های مختلف شعری تجاربی دارم. نخستین بار وسوسه سرودن شعر کودک با تولد فرزندانم و آشنایی با دنیای کودکان، به جانم افتاد. از طرف دیگر هم می ...
ناگفته های وزیر آموزش و پرورش دولت دفاع مقدس
بودند و فردای آن روز به تهران رفتم. آقای خامنه ای گفتند می خواهیم شما را به عنوان وزیر معرفی کنیم، بعد هم به دیدن مهندس موسوی رفتم و در مجلس هم برخلاف تصورم آقای هادی غفاری و دوستانشان از من دفاع کردند و رأی آوردم، البته بچه های تندرو حزب جمهوری با من مخالف بودند و علیه من صحبت کردند. شاید یکی از عوامل معرفی شدنم وضعیت من در همدان بود، البته پیش از آن با آیت الله خامنه ای و مرحوم آیت الله هاشمی ...
روایت پاکسازی معلمان در دهه 60
مبارزه پیش از انقلاب را با چه گروهی و در چه زمانی آغاز کردید؟ پس از دو سال از استخدام در آموزش و پرورش با همکاری سه نفر از معلمان مذهبی کار های فرهنگی را در همدان شروع کردیم؛ ابتدا جلسات را در منازل و مساجد برگزار کردیم. سخنگوی مجالس بنده بودم، آیت الله ملاعلی معصومی مشوق بنده بودند. به عنوان تنها معلم همدانی که دوره مشاوره را گذرانده بود، کلاس برگزار می کردم و تمامی معلمان دوره راهنمایی باید در کلاس های مشاوره شرکت می کردند. بنده در این کلاس ها ضمن بحث مباحث مربوط به مشاوره، مباحث اجتماعی و سیاسی را در حد امکان مطرح می کردم. پس از آن به دعوت دو معلم نهاوندی، دو سال به نهاوند می رفتم و برای آنان و جمعی از دانش آموزان مباحث توحیدی را مطرح می کردم. در سال 52 که دستگیر شدم، پس از دو، سه روز شنیدم که عده ای از نهاوندی ها هم دستگیر شده اند. پس از اینکه مشخص شد بنده به نهاوند می رفته ام، عصر یک روز به سرعت من را به اتاق شکنجه بردند و به شدت شکنجه کردند و با شلاق به چشم من زدند. پس از آن من را با مرحوم شهید مُنشِط روبه رو کردند و وی گفت ما خواستیم اکرمی ما را با گروه های مسلح آشنا ک ...
خبری که میرحسین موسوی اجازه انتشار آن را نداد /اکرمی: به حدادعادل گفتم معلوم است وزیر می شوی
بخش هایی از این گفتگو را بخوانید؛ *وقتی مرحوم پرورش استیضاح شد، جلوی مجلس ایستاده بودیم؛ آقای حدادعادل گفت حالا وضعیت چه می شود؟ گفتم معلوم است شما وزیر می شوید و رفتم همدان کار خودم را کردم. یک روز عصر از دفتر آیت الله خامنه ای تلفن کردند که من را خواسته بودند و فردای آن روز به تهران رفتم. آقای خامنه ای گفتند می خواهیم شما را به عنوان وزیر معرفی کنیم، بعد هم به دیدن مهندس موسوی رفتم و ...
جنگ چهره زنانه دارد/ آیت الله خامنه ای درباره زنان صدخرو چه گفتند
همچون فرزندانشان ایمان داشتند به شعاری که می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی و جنگ همه زندگی شان شده بود تا به پیروزی برسند. این زنان با دست هایشان حماسه ای ماندگار در تاریخ رقم زدند؛ حماسه ای به اسم نان سال های جنگ . انگار آتش می بارید رقیه خالقی کیا یکی از این زنان روستایی است. او در خاطراتش از آن روزها می گوید: نان پختن توی تابستان کار سختی بود. تابستان انگار آتش می بارید! کنار ...
وقتی عکس را به شان دادم با دقت نگاه کردند. وقتی روی چهره محمدحسین متوقف شدند، گفتند: بله...بله یه نوره؛ ...
حسرت می گفت: خوش به حال شهید صیاد! کی بود که حضرت آقا تابوتشو بوسید! به آقا گفتم: خیلی دوست داشتم دستمال اشک محمدحسین را به شما تقدیم کنم؛ الان نمیدونم کجاست، ان شاالله یه فرصت دیگه تقدیم می کنم. با خوش رویی تمام استقبال کردند. فرهاد جریان شهادت محمدحسین را تعریف کرد. بعد به آقا گفت: ما نمی دونیم که واقعا اول محمدحسین تیر خورده، چاقو خورده، ضربه خورده... آقا خیلی ناراحت شدند ...
هشت کتاب برای شناخت بیشتر خان طومان
تسلط نیروهای جبهه مقاومت بود، آتش بسی کوتاه بین دو طرف داده می شود. در همین حین تروریست های تکفیری از فرصت پیش آمده سوء استفاده کرده و منطقه را پس از بمباران و به شهادت رساندن تعدادی از رزمندگان مدافع حرم مازندرانی، تصرف می کنند. پس از آن همچنان درگیری ها ادامه پیدا کرد تا اینکه تنها چند روز پس از به شهادت رسیدن سردار حاج قاسم سلیمانی مجاهدان اسلام توانستند برای همیشه خاک این منطقه را ...
کسی از اینجا دست خالی برنمی گردد
برگشتم سر قرارم با همسرم. خادمان لطف کردند و دمپایی عنایت کردند تا بتوانم خودم را به خیابان برسانم. وقتی عصر آن روز دوباره به زیارت رفتم و خواستم از باب الرضا وارد شوم، به خادم دربان گفتم: این دمپایی ها را به چه کسی باید تحویل بدهم؟ ایشان گفتند: اینجا دو جفت کفش آورده اند. ببینید کفش شما نیست؟ و من ناباورانه اولین جفتی که برداشتم، کفش های خودم را دیدم. همان روز برگشتیم به هتل و هنوز در بهت ...
روایتی از پاکبان فداکاری که با از خودگذشتگی، 2 کودک را از دل آتش نجات داد
خانواده ام خوشحال شدند. چقدر هم خودم از درون خوشحال شدم، واقعا قدردانی کردند و حسابی شرمنده ام کردند. همانجا هم گفتم که من با شما ها فرقی ندارم، همیشه زحمت ها با شماست حالا یک بار هم من توانسته ام مثل شما خدمت کنم. البته من دنبال این قدردانی ها نبودم. حاضری آتش نشان بشوی؟ بله حتما، البته آتش نشانی لیاقت می خواهد. من فعلا لیاقت دارم زیر پای مردم را تمیز کنم، اگر خدا لیاقتش را بدهد حتما می روم. هر چه خدا بخواهد همان می شود. ...
مرغ کیلو 25 زار
: مرا بستری کنید. گفت امکان ندارد. گفتم من تمام نشانه ها ی لازم برای بستری شدن را دارم به شعر دقت کنید متوجه می شوید قرار بود خوشبخت شوم اما نشدم ولی روانپریش شدم. دکتر خنده تمسخر آمیزی تحویلم داد و گفت: امثال تو زیادند. تازه تخت هامون پره، گفتم: تخت بیماران روانی هم مثل کرونایی ها پرشد؟ همه خندیدند. جناب نفس کش فریاد زد: آهای نفس کش. چندی پیش داشت نفسم بند میومد. شب داشتم می رفتم چند نفر ...
از ورزش، نظم، احترام و تکریم بزرگترها را آموختم
پدر و مادر را آموختم. بهروان به سانحه تصادفش در سال 81 در مسیر اصفهان به تهران اشاره کرد و گفت: من به خاطر علاقه ای که به اصفهان و زندگی در این شهر داشتم حاضر نشدم در تهران زندگی کنم و در این مسیر رفت و آمد می کردم. حتی برای جام جهانی 1990 و المپیک مجبور می شدم یک ماه یا 15 روز تهران بمانم. وقتی مردم در اصفهان مرا می دیدند به من می گفتند: آقای بهروان به اصفهان خوش آمدید! و من به آنها می ...
چهره امام رضا (ع) را در خواب دیدم و کشیدم
کردند و گفتند که سال 59 برای عمل قلب به آمریکا رفته بودم. دکتر ها اصرار داشتند که حتماً عمل قلب انجام دهم و چندین نوبت آزمایش گرفتند و من در این فواصل متوسل بودم به امام هشتم که آقا کمکم بفرمایین . در آخرین آزمایش قبل از عمل که باید انجام می شد، دکتر ها شگفت زده من را خواستند و گفتند که شما طی این مدت نزد کدام دکتر دیگر رفته ای و خود را مداوا کردی؟! هر چه به دکتر ها گفتم من جایی نرفتم، شما چه می ...
کومان: اگر خوب کار کنم مدیر بعدی مرا اخراج نمی کند / مسی زبان فوتبال را بلد است
...> سرمربی بارسلونا گفت: به خاطر پروتکل های بهداشتی برای کرونا ، ما باید کمتر با هم ارتباط داشته باشیم. پس از مسابقه همه باید سریعاً از هم خداحافظی کنند و کسی حق ندارد در رختکن بماند. باید سریعاً به رختکن برویم، لباس ها به زودی عوض شود و خیلی زود آنجا را باید ترک کنیم. کومان گفت: زمانی که مربی بارسلونا شدم صحبتی با مسی داشتم و گفتم که می خواهم شرایط را تغییر دهم. او خیلی خوب برخورد کرد و صحبت ...
زلاتان: هیچکس نمی تواند من را متوقف کند
بودم و همین دلیلی شد تا من گرسنه تر شوم. هیچکس قصد نداشت من را در بازی متوقف کند. زلاتان ادامه داد: وقتی که پنالتی را از دست دادم، نا امید شدم اما در کل مهم پیروزی تیم بود. من پیرترین بازیکن میلان هستم اما احساس مسوولیت بسیار زیادی دارم. این احساس را دوست دارم زیرا بازیکنان دیگر از من پیروی می کنند و برای پیروزی گرسنه هستند. وی در پاسخ به این پرسش که آیا از عملکرد خود تعجب ...
خلعتبری: با هیچ کس در شهر خودرو مشکل نداشتم
محمدرضا خلعتبری، در خصوص اینکه چرا با وجود داشتن قرارداد با شهر خودرو، از این تیم جدا شد گفت: یک فصل دیگر با شهر خودرو قرارداد داشتم ولی بعد از اتمام مسابقات لیگ قهرمانان آسیا، برای حضور در دور جدید تمرینات با من تماسی گرفته نشد. بعد از صحبت هایی که با آقای حمیداوی داشتم از این تیم جدا شدم و باید از مالک باشگاه شهر خودرو تشکر کنم که بدون مشکل خاصی رضایت نامه مرا صادر کرد. وی در خصوص اینکه ...
وصیت نامه دلسوزانه پدر پسری یک شهید مدافع حرم
قرار دهید. همسر عزیزم؛ در طول زندگی مشترکمان فراز و نشیب های فراوانی را با هم طی کردیم. از آغاز، هدفمان ساختن زندگی مشترک بود. در تمام سال های زندگی سعی کردم علاقه ام را با تمام وجود به شما هدیه نمایم، اما شما می دانید که انسان کامل فقط معصومین هستند. در طول این مسیر بنده قصورات فراوانی را نسبت به شما داشتم، عاجزانه خواهشمندم مرا حلال نمائید و حتما برای من همیشه دعای خیر نمایید. ...
این بار سرکار استوارها و ستوان ها از نیروی انتظامی گفتند
...، او گفت: شاید شعاری باشد اما واقعاً آرزوی شهادت دارم، تفریح خاصی ندارم فقط داخل رینگ می روم و سختی های روزگار را بر روی کیسه بوکس خالی می کنم، دوست دارم به نحوی خدمت کنم که شب اول قبرم جدم بالای سرم بیایید و از عملکردم راضی باشد. 5 ساعت در آمبولانس گیر کردم تا خیابان ها باز شوند این بار به سراغ ستوان یکمی می روم که در یکی از عملیات ها جانباز شده است، این ستوان یکم که نامش ...
دوستت دارم به یک شرط منتشر شد
جا خوردم؛ ندیده و نشناخته، چه مخالفتی؟! البته شاید هم حق داشتند. خانواده سرشناسی مثل آنها حتما گزینه های بهتری برای پسر قهرمان شان در نظر گرفته بودند. ابروهایم به طرف هم پیش آمدند. به گزارش کازرون نما، کتاب دوستت دارم به یک شرط زندگینامه شهید مدافع حرم، پژمان (محمدکاظم) توفیقی از شهدای کازرون استان فارس است.این کتاب به روایت طاهره خوبکار (همسر شهید) و به قلم طاهره کوهکن نوشته شده است ...
نیمه پنهان ماه ؛ روایتی جذاب از خاطرات همسر شهید مصطفی چمران
قول می دهم تا زنده ام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت. ***خدا که می بیند یادم هست اولین عید بعد از ازدواجمان - که لبنانی ها رسم دارند دور هم جمع می شوند - مصطفی موسسه ماند و نیامد خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟ مصطفی گفت: الان عید است. خیلی از بچه ها رفته اند پیش خانواده هاشان. این ها که رفته اند، وقتی ...