سایر منابع:
سایر خبرها
سناریوی جدید دخترجوان در قتل راننده
ایستاده بودم که راننده پژو پارس سفید رنگ مقابلم ترمز زد من هم سوار شدم و از او خواستم مرا به خیابان پورسینا در شهرک شهید رجایی ببرد چرا که پیرزنی که از دوستانم است در آن جا سکونت دارد. وقتی به آن محله رسیدیم من از داخل خودرو متوجه شدم که لامپ برق منزل پیرزن خاموش است و او در خانه اش حضور ندارد. به همین دلیل از راننده پژوپارس خواستم تا مرا به بزرگراه 100 متری ببرد. او هم با سرعت زیاد حرکت کرد ...
آرزوهای کودکیِ جانبازی که در دوران کرونایی به ثمر نشست
کرد و موقعی که ترکش به سر و صورت و شکمش خورد نگاه خندانی به من کرد و چند کلمه ای گفت که فکر می کنم سوره یاسین بود و با صورتی نورانی و ریش های آراسته و سرشار از معنویت با لبخندی بر لب شهید شد و من چفیه را به دور گردنش انداختم و دیگر چیزی نفهمیدم. بعد از مجروحیت سال دوم دبیرستان بودم که بعد از بهبودی دوباره به جبهه کردستان رفتم و نزدیک چهار ماه در کردستان بودم؛ سال 63 دوباره در پاتکی در ...
اعترافات دختر آدم کش در سناریوی جدید
طرف من دراز کرد! او در پاسخ به این سوال قاضی که شما در صندلی جلو نشسته بودید؟ گفت نه! من در صندلی عقب بودم!متهم سپس ادامه داد: در مسیر حرکت از راننده خواستم مرا به بولوار شهید مفتح شرقی ببرد، چرا که قصد داشتم آن جا پیاده شوم و از سرویس بهداشتی استفاده کنم! اما زمانی که از خودرو پیاده شدم و در را بستم راننده عصبانی شد که چرا در را محکم بستی؟ در این هنگام قاضی احمدی نژاد پرسید شما که گفتید او درهای ...
از پسِ تاریکی
محیط تردد می کردند و پرسه می زدند، چندان ترس ناک نبودند. ضمن این که زمانِ نگه بانی در این پست ها دو ساعت بود، ولی دو پست نگه بانی دیگر که یکی پشتِ میدان صبح گاه و دیگری استخری در انتهای پادگان بود، مایه ی عذاب و نگرانی سربازها شده بود، بخصوص برای سربازان تهرانی که با چیزی به نامِ ماندن در تنهایی و تاریکی بی گانه بودند و البته این پست ها سه ساعته بودند. در تمام طول خدمت، فقط یک بار قرعه ی نگه بانی ...
صوت قرآن خواندنش را به یادگار گذاشت و به سوی شهادت رفت
! به همین خاطر آوردمت این اتاق. خوب یاد دارم خیلی تمایل داشت بچه ها نماز اول وقت بخوانند. یک روز نزدیک اذان صبح، بلند شدم و به ساعت نگاهی انداختم و گفتم: محمدحسن! اذان شده؟ گفت: بله؛ بلند شو! الان دیگر آفتاب طلوع می کند. آستین هایم را بالا زدم تا وضو بگیرم. با صدای کمی بلند شروع کرد به خواندن قرآن، گفتم: آرام تر هم می توانی بخوانی. بچه ها بیدار می شوند. آیه را که تمام کرد، گفت: آرزویم این است که بچه ...
نیلوفر جلیلوند: پدرم می خواست از بدی های جامعه هنری به دور باشیم/ زنان در ایران امروز فرصت رشد فراوانی ...
یک نفر را می بیند ،با آن شخص اشک می ریزد، هیچ جای دنیا چنین چیزی را ندیدم. من انگلیس بودم، آلمان، فرانسه و ... اینجا و در ایران احساسی هست، تصور می کنم افراد به یکدیگر متصل هستند و انرژی عجیبی دارند. *در ایران بینشی رسمی درباره مهاجرت به آمریکا وجود دارد که می دانم با سبک مهاجرت موقت پدر شما متفاوت است . در آمریکا پدر و مادر من بیزنس و خانه داشتند. ما در خانه امان باغچه داشتیم ...
همسر شهید: کسی نباید خبردار میشد که من همسر شهید هستم!
مدارک ما برای آن برادر پاسدار برده بود تا سپاه هم حواسشان به ما باشد. خبر ازدواج حاج احمد مثل بمب ترکید. خیلی ها جا خوردند. قرار بود پس فردایش حاج احمد را تشییع کنند. خیلی دوست داشتم حاج احمد را ببینم. برای مراسم هایش که اجازه حضور نداشتیم. بنیاد شهید اعلام کرد ساعت 2 بعدازظهر ماشین می فرستیم تا شما را به معراج شهدا ببرد تا شهیدتان را ببینید. خانه شهید گودرزی مرکزی برای توزیع ...
الحمدلله غرق نعمتیم، حالیمون نیست، استغفرالله
مدرسه علمیه معصومیه شدم و قید دانشگاه را زدم. همان سالِ نخست طلبگی با دوستان طلبه اتوبوسی اجاره کردیم و راهی تهران شدیم تا از نمایشگاه کتاب دیدن کنیم. نمایشگاه بزرگی بود و غرفه های فراوانی داشت، قرار بود بعد از خرید کتاب، رأس ساعت چهار در محل قرار باشیم و به قم برگردیم؛ اما در این میان، من که همه پولم را کتاب خریده بودم، دیر به محل قرار رسیدم، اثری از دوستان و اتوبوس نبود، آنها راهی قم ...
"دیدار به قیامت" زندگی نامه شهیدی از خطه دامنه فریدن
را از من برگرداند و آرام باگوشه چارقدش اشک هایش را پاک کرد. چند وقتی بعد از چند شب که خواب زاییدن گاومان را دیده بودم و بعد هم گوساله خوشگل متولد شد، در یک برنامه تلویزیونی شنیدم صدام ملعون دور از چشم صلیب سرخ، گورهای دسته جمعی برپا کرده و تعدادی از اسیران ایرانی را زنده در خاک دفن کرده است. تمام تنم لرزید و اشکم جاری شد. بی اختیار یاد خواب آن شبم افتادم. نکند محمد ما هم...ای وای! تازه ...
روایت متفاوت یک بازمانده از عملیات کربلای 4
کردن فاصله صد متر، محمد کلاته ای شهید شد و پیکر وی در همان محل باقی ماند و بعد از گذشت مدتی به عقب منتقل شد. بالاخره به خط رسیدم اما در نزدیکی خط مجروحی را دیدم که حسین حامی معاون گروهان نصر(اهل روستای گیفان) بود که به شدت احساس سرما می کرد. پتویی برایش پیدا کردم اما او نیز بعد از گذشت چند ساعت به شهادت رسید. به شدت خسته بودم و از سوی دیگر زمانی که در آب بودم ترکشی به کتفم اصابت کرده بود ...
جانبازی در راه اهل بیت(ع) را برکت زندگی ام می دانم/ شهید سلیمانی حساسیت ویژه ای در حفظ حریم زندگی مردم ...
تا به لطف حضرت زینب(س) و محبت همسرم که مانند یک پرستار همراهم بود اکنون وضعیتم بهتر است. فرماندهی شهید سردار سلیمانی قوت قلبی برای ما بود وی ابراز کرد: تقریبا حدود 30 روز در منطقه بودم که همان بار اول هم مجروح شدم؛ البته بار دیگر هم داوطلب اعزام شدم اما توفیق دوباره نصیبم نشد.از آنجایی که منطقه بانس مورد حملات شدید قرار گرفته بود، دو هفته بعد از بازگشتم به ایران، شهید سردار ...
غفلت از آداب طلبگی در کش مکش های سیاسی
طبله شوم. یک سال بعد که طلبگی را رها کرد و رفت، متوجّه شدم که مخالفت اش برای این بوده است که دوست نداشته رفیق نیمه راه من باشد. بالاخره کمی بعد از اذان، خادم مدرسه آمد و در را باز کرد و ما وارد مدرسه شدیم. اولیّن بار بود که واردِ یک مدرسه علمیّه می شدم. همه چیز برای ام جذّاب بود و با این حال، یک راست رفتیم حجره ی شانزده. یکی دو نفر دیگر از دوستانِ هم شهری آن جا بودند. برای این که ...
اعتیاد رسانه ای چیست ؟
تلویزیون یک ساعت پیش از خواب شما خاموش شوند. این کار بهذهن شما فرصت می دهد تا با تصاویر منفی به خواب نروید. همچنین هوشمندانه است که هر از چند گاهی تلفن همراه خود را خاموش کنید. به عنوان مثال در دانشگاه، مدرسه یا محل کار کاملا غیرضروری است که تلفن همراهتان روشن باشد. این یک عادت بده است. همراه داشتن تلفن همراه در مکان های این چنینی تمرکز شما را از بین خواهد برد. یک تلفن همراه ارزان قیمت و با ...
عروس ربایی عجیب در تهران / مرد سوپر مارکتی راز مرجان را می دانست + جزئیات
یک بچه داشت ازدواج کردم و از شوهرم صاحب یک فرزند شدم. وی افزود: در گذشته ازدواج نکرده بودم و سعی می کردم برای همسرم زن خوبی باشم اما شوهرم بخاطر اعتیادش با من بد رفتاری می کرد و بعضی وقت ها مرا کتک هم می زد و خرجی زندگی را هم نمی داد و من با پس اندازهایی که کرده بودم زندگی را می چرخاندم. مرجان ادامه داد: چند بار برای خرید به مغازه سوپرمارکت مسعود رفتم و با او سر صحبت را باز ...
خاطرات دمشق/ هوس تحویل زن ایرانی به ابوجعده !
آتش گرفتار شده که فریاد حیوان تکفیری گوشم را کر کرد. مادر مصطفی را تا لب بام برده بود، پیرزن تمام تنش می لرزید و او نعره می کشید تا بگوید مردان این خانه کجا هستند و می شنیدم او به جای جواب، اشهدش را می خواند که قلبم از هم پاره شد. می دانستم نباید لب از لب باز کنم تا نفهمند ایرانی ام و تنها با ضجه هایم التماس می کردم او را رها کنند. مقابل پایشان به زمین افتاده بودم ...
یادداشت های ناصرالدین شاه، یکشنبه 1 دی 1246؛ صحبت همه از آتش بود
چون شب حکایت آتش بود، کم خوابیدم. سرِ حمام رخت پوشیده، پنج از دسته رفته [ساعت 11 صبح – انتخاب] سوار شدم به کالسکه. آخرِ دهِ باباعلی خان ناهار خوردیم. حاجی میرزاعلی و همه پیشخدمت ها بودند. صحبت همه از آتش بود. یک تیهو روی هوا زدم. کریم خانِ کِه را یک تیهو نشان دادم، رفت بالا قوش انداخت گرفت. بعد رفتیم سه پایه، شکار نشد. وقتی که در سرکشِ سه پایه تماشای شکارها را می کردیم، دیدیم محمدتقی میرزا از ردّ ما قُبُل مُنقَل [چیزی شبیه منقل – انتخاب] آبداری، یدک و غیره می آید. بسیار خنده داشت. ...
ناگفته هایی از اولین ساعات کربلای 4
گویان به سمت ما می دوند. مثل اتفاق دو ساعت قبل، اینبار هم یک نارنجک سفید مصری به طرف مان پرتاب کردند. کار از کار گذشته بود و تا بخواهم در سنگر پناه بگیرم، نارنجک مقابلم افتاد و منفجر شد. تمام سر و صورتم را ترکش گرفت و پرده هر دو گوشم از موج انفجار پاره شد. به هوش که آمدم دیدم زمین و زمان دور سرم می چرخد. درگیری همچنان ادامه داشت و بچه ها با کلاشنیکف به نیرو های دشمن شلیک می کردند. هر بار ...
بازداشت آشپزباشی به اتهام قتل همسر
در آهنی را نداشتم، اما کلید آپارتمان را داشتم و وقتی کلید انداختم، متوجه شدم همسرم از پشت در را قفل کرده است. در زدم او در آپارتمان را باز کرد، اما قفل در آکاردئونی را باز نکرد و دوباره شروع به مشاجره لفظی کرد که چرا به خانه مادرم رفته ام. او خیلی عصبانی بود و با قیچی که دستش بود جلو موهایش را زد و بعد هم به آشپزخانه رفت و ظرف پلاستیکی را که داخل آن تینر بود، برداشت و جلوی در آمد. ابتدا مقداری از ...
هرایی ؛ سعید تشکری ؛ نشر نیستان خواب هایی که بوی باور می دهند!
...، حتی وقتی هم می خوابند، خواب هایشان بوی ِ باور می دهد. من یک نویسنده ی ِ تمام وقت هستم و عناصر داستان در تمام وقتم به شدت وجود دارد. با قهرمان افغان داستانم در دوسالی که ساکن قم بودم آشنا شدم. و بعد دوران سخت بیماری ام آغاز شد و در مشهد بودم. در دورانی که بیمار شدم و تکلمم را از دست دادم در حقیقت تنها عنصری که در آن یک سال نجاتم داد، همین عنصر نوشتن بود و به همین جهت نوشته های آن ...
پس از یلدا
کاشان نیوز-محمد ثابت ایمان: سال 92 بود. میان خستگی غریبی از راه های رفته دست و پا می زدم. مشکل در رستم مداری فرهنگی ما بود. همان سهراب کشان عادی وطن. و من آن را از حفظ بودم. به قول سهراب خودمان : “و مثل آب تمام قصه ی سهراب و نوشدارو را، روانم ! غم نان سرکشی می کرد. همیشه رستمی روی غیرت الست تو، با همین غم، پا می گذاشت. ای علمداران بلوای الست ...
تولد 2 خواهر دوقلو از 2 مادر جداگانه با 8 هفته و 1،200 کیلومتر فاصله
هایی داشت. لیزا می گوید: او هم مثل کلسی و کایل نگران تأثیر این کار بر روی من بود. ولی من به شدت مصمم بودم. اگر امکان کمک وجود داشت باید این کار را انجام می دادم. محل زندگی کلسی و مادرش 12 ساعت از یکدیگر فاصله داشت به همین دلیل کلسی و همسرش نتوانستند هنگام کاشت جنین پیش لیزا باشند. کلسی با خنده می گوید که آن را از طریق تماس تصویری تماشا کردند. او می گوید: این عجیب ترین چیز ...
جانباز هفتاد درصد آب بر به خیل هم رزمان شهیدش پیوست
دستور داد تا به کمک زخمی ها برویم. قبل از رسیدن گروه امداد می توانستیم زخمی ها را به پناهگاه برسانیم. باران گلوله به شدت می بارید. درحالی که مجروحی را به دوش گرفته بودم، صدای انفجار مهیبی تمام اردوگاه را لرزاند. همراه با انفجار چون پرنده ای در هوا معلق شدم. هیچ حسی در بدنم نداشتم. پس از چند لحظه در جلوی سنگری که با قلوه سنگ فرش شده بود تا خاک و گل وارد سنگر نشود فرود آمدم و از هوش رفتم و نفهمیدم که ...
شب یلدا گرفتار خیابان شدم/ در خانه بمانیم تا حسرت نخوریم
انجام دهیم. او خاطره ای جالب از یلداهای سال قبل دارد و در این باره می گوید: چند سال قبل بود که تعدادی از پیشکسوتان دور همی فوتبالی در شب یلدا داشتیم. قرار بود بچه های سابق پرسپولیس در منزل من میهمان باشند اما در حال بازگشت به خانه بودم که تصادف کردم. جالب این جا بود که میهمانان در منزل من بودم اما خودم نرسیده بودم. بنده خدایی که با ماشین من تصادف کرده بود، مقصر بود اما اصرار داشت افسر بیاید و کروکی بکشیم. آن شب میزبانی بودم که خیلی دیر به خانه رسیدم و ساعت ها میهمانانم را معطل کردم. 3 شب یلدا محمد پنجعلی پیشکسوت باشگاه پرسپولیس ...
شروع سرمایه گذاری تنها با یک دلار
واسه جذب سرمایه گذار برای آژانس هواپیمایی، زنگ میخورد، آژانسی که هنوز حتی روی نقشه وجود خارجی نداشت! تا 9 شب یکسره پای تلفن بودم. با یک دلار سرمایه گذاری، اونم برای آگهی نیازمندیها ، حدود 20 انتخاب نهایی داشتم. از تجربه های قبلی ایده هایی داشتم که وقتی پای تلفن توضیح میدادم، سرمایه گذارها جذب می شدن. یادمه تا یک هفته بعد، تلفن خونه زنگ می خور. فقط 24 ساعت بعد آگهی، با یکی از سرمایه گذار ها به توافق ...
یلدا شیرین ترین سنتی است که می تواند همه را دور هم جمع کند
بخواهیم قضاوت کنیم ولی به نظر می رسد لیگ پویایی را در پیش خواهیم داشت. او با اشاره به شب یلدا توضیح داد: در دوران کودکی به رسم هر سال تا پاسی از شب کنار اقوام بیدار می ماندیم آن دوران خاطرم است که احساس می کردم واقعا از نظر زمانی شب طولانی است. اما بزرگ تر که شدم به این نتیجه رسیدم که بدون دغدغه خاصی دور هم جمع شدن بوده است که بیشتر به این شب رنگ و بوی خاصی داده است. به هر حال الان در ...
کاشت 6 نهال در سال، شرط بخشش قاتل
گفتند که خبری از او ندارند و وی در این خانه نیست. با این حال مأموران به بازرسی خانه پرداختند تا اینکه قاتل فراری را در کمد یکی از اتاق خواب ها درحالی که میان رخت خواب ها پنهان شده بود دستگیر کردند.متهم پس از انتقال به اداره پلیس به ارتکاب جنایت اقرار کرد و توضیح داد: دعوای ما بر سر مسائل پیش پا افتاده رخ داد. آن شب، دوستانم به من زنگ زدند و خواستند با آنها همراه شوم و چرخی در خیابان بزنیم. من که ...
استاد زندگی
او پس از چند سال آموزش و تجربه اندوزی در ایتالیا و چکسلواکی، در سال 1343 به ایران برگشت. او در عرصه ها و رشته های گوناگون، از نویسندگی و بازیگری و طراحی و گریم برای سینما و تئاتر، تولید فیلم های انیمیشن و نمایش های عروسکی کارهای زیادی ارائه داده است. کریمی پس از انقلاب از فعالیت هنری بازماند و به تدریس روی آورد و به کارهایی مانند پیکرتراشی و پرورش گل پرداخت. نصرت کریمی در مصاحبه با ایسنا درباره ورودش به هنر گفته بود: شانزده ساله بودم و هنرجوی هنرستان صنعتی ایران و آلمان در بخش آهنگری که یک شب به اتفاق برادرم استاد زنده یاد علی کریمی به تئاتر هنرستان هنرپیشگی ...
شرط عجیب برای اعدام نشدن/ خانواده مقتول حرفی از پول نزدند/ گفت وگو با قاتلی که بچه بود
من نمی دانم چه شد که دست در جیبم بردم و چاقویی را که داشتم پرتاب کردم که به قلب علیرضا برخورد کرد. بعد از آنجا فرار کردی؟ فرار که نه.اما طبق معمول همیشه به سمت خانه مان برگشتم.چون فکرش را هم نمی کردم که علیرضا جانش را از دست داده باشد.وقتی داشتم از محل دعوا دور می شدم او سر پا ایستاده بود.اما در بیمارستان جانش را از دست داده بود. تو چطور دستگیر شدی؟ فردای آن روز ...