سایر منابع:
سایر خبرها
سپاه مدرسه عشق است/ شهادت درسی است گرانبها که پیامبران وارث آن هستند
و چگونه مردن را به ما آموخت و با درود و سلام بر امام امت خمینی بت شکن، و با درود و سلام بر رزمندگان اسلام که مردانه در جبهه های جنگ در حال نبرد یا دشمنان کافر می باشند. دست از سر و تن زسر جدا باید رفت در دشت بلا بهر بقا باید رفت غفلت منما که خصم دون بیدار است از پا منشین به کربلا باید رفت من به آگاهی کامل وارد سپاه شدم، چون می دانم که سپاه مدرسه عشق ...
سرایداری که معلم شد
.... حدود 10 روز از ماه مهر گذشته بود اما هنوز با درخواست من موافقت نمی شد، تقریبا همه روستاها معلم داشتند و من هنوز به رویای چندین ساله ام نرسیده بودم. یک روز مسئول اداره مرا صدا کرد و گفت، مدرسه شهید علی سالاری روستای خدنگ معلم ندارد و مدیر مدرسه دست تنها 6 پایه را تدریس می کند، حاضری به انجا بروی. من با خوشحالی پذیرفتم و راهی روستا شدم. آن روز حتی نتوانستم منتظر ...
دختر 24 ساله: بردار دوست پسرم عفتم را از من گرفت
به شهرستان ها می رفتیم و در پارتی های دوستانه شرکت می کردیم تا این که چند روز قبل ستار مرا به جشن تولد یکی از دوستانش دعوت کرد، به همین دلیل مرا به یکی از آرایشگاه های معروف شهر برد و لباس های زیبایی برایم خرید، خودش نیز کت و شلوار شیکی پوشید چون مدعی بود من باید مانند ماه تابان در آن جشن مختلط شبانه بدرخشم و در چشم های دیگران یک دانه باشم! خلاصه من که به خاطر شرکت در پارتی های دیگر، اعتماد زیادی ...
خاطره پرستار نمونه کشور از کرونا و کما/ وقتی بیماران برای شفای پرستارشان دست به دعا شدند
داشته باشیم. در ابتدا خودتان را به صورت کامل معرفی کنید. درخشان مهد وی زاده هستم، متولد 1359، مجرد و در دره شهر متولد شدم؛ کارشناس پرستاری و فارغ التحصیل سال 1382 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد بروجرد که طرحم را از سال 1383 در بیمارستان حضرت ولی عصر(عج) شهرستان دره شهر گذراندم و استخدام رسمی همان بیمارستان شدم. در پست های مختلفی مشغول به کار بودم؛ سوپروایزر، پرستاری در ...
آرزوهای کودکیِ جانبازی که در دوران کرونایی به ثمر نشست
خبرگزاری فارس- اصفهان، فاطمه نجفی : قهرمان گمنام این گزارش علی نصیری اول مهر 1347 در شهر ونک سمیرم متولد و دوران ابتدایی و راهنمایی را در ونک به پایان رسانده است. از سال سوم راهنمایی جهت ادامه تحصیل به همراه خانواده به شهرضا مهاجرت و در دبیرستان شهید باهنر تحصیل کرد و مسؤول انجمن اسلامی مدرسه و عضو فعال انجمن اسلامی شهرضا شد. دکتر نصیری در سال 58 از ونک راهی شهرضا شد و هفته ای چند شب ...
صوت قرآن خواندنش را به یادگار گذاشت و به سوی شهادت رفت
ما نمی دانستیم همسرم شهید شده یا اسیر و کسی هم چیزی نمی دانست. پدر همسرم بسیار پیگیر شد، اما خبری نبود. سال های چشم انتظاری برای من و پنج فرزندم سخت گذشت. هر بار که صدای در را می شنیدیم من و بچه ها به طرف در می دویدیم که شاید همسرم باشد یا کسی که خبری از او برایمان آورده باشد. بعضی از روز ها که رزمنده ها از جبهه می آمدند می رفتیم جلوی اتوبوس تا شاید خبری از همسرم بگیریم. روز هایی که تا رسیدن خبر شهادت بر ما خیلی سخت گذشت ...
کتاب سنگر مدیریت قابلیت تدریس در دانشگاه های نظامی را دارد
، ایمان، اعتقاد خالص و تخصص ایشان در حوزه مدیریت نظامی مرا به خود جذب کرد و باعث شد من در این مسیر قدم بگذارم. نویسنده کتاب سنگر مدیریت در خصوص زمان شروع و اتمام کتاب، بیان داشت: نوشتن کتاب از پاییز سال 96 آغاز و پاییز 98 به اتمام رسید. در ابتدا مطالب را به شکل پایان نامه بود. به دلیل این که مباحث مدیریتی را از زوایای مختلف مورد برسی قرار داده بودم، اساتید استقبال خوبی داشتند و پیشنهاد ...
مروری بر زندگی طلبه شهید ابراهیم رضوانی چهارنائی
. سرانجام او از طریق لشکر 5 نصر در عملیات کربلای 4 در منطقه ام الرصاص شرکت کرد و چهارم دی سال 1365 مفقودالاثر شد و به دیدار معبود خود شتافت. خاطرات صدیقه رضوانی چهارنائی (خواهر شهید): در شبی از ماه مبارک رمضان میهمان زیادی برای افطاری دعوت کرده بودم. برادرم تازه از جبهه برگشته بود و همچون سال های گذشته در تهیه افطاری به ما کمک می کرد. در حین چیدن سفره، پارچ آبی را به وی دادم تا ...
آدم ربایی ساختگی برای تنبیه شوهر
به مأموران گفت: در حال مسافرکشی بودم که 3مرد جوان نزد من آمدند و ماشینم را دربست کرایه کردند. آنها می خواستند به یکی از خیابان های جنوب تهران بروند اما در بین راه شروع کردند به تهدید. یکی از آنها اسلحه ای از جیبش بیرون آورد و روی سرم گذاشت. می گفت که اگر کنار خیابان توقف نکنم، ماشه را می کشد و جانم را می گیرد. با دیدن اسلحه وحشت کردم و تسلیمشان شدم. وقتی توقف کردم آنها با لگد مرا به بیرون از ...
سناریوی جدید دخترجوان در قتل راننده
ایستاده بودم که راننده پژو پارس سفید رنگ مقابلم ترمز زد من هم سوار شدم و از او خواستم مرا به خیابان پورسینا در شهرک شهید رجایی ببرد چرا که پیرزنی که از دوستانم است در آن جا سکونت دارد. وقتی به آن محله رسیدیم من از داخل خودرو متوجه شدم که لامپ برق منزل پیرزن خاموش است و او در خانه اش حضور ندارد. به همین دلیل از راننده پژوپارس خواستم تا مرا به بزرگراه 100 متری ببرد. او هم با سرعت زیاد حرکت کرد ...
شهید تورجی زاده ارادت بی حد و حصری به حضرت فاطمه (س) داشت
ها امام خمینی(ره) اعلام جهاد کرد و در شرایطی که تعداد رزمندگان در جبهه ها کم بود، دیگر به حرف من گوش نداد و امتحانات را رها کرد و در مدت 5 سالی که در جبهه بود، بیشتر اوقات وقتی به اصفهان می آمد مجروح بود. وی خاطرنشان کرد: شهید مراعات حال مرا می کرد و کمتر از اوضاع جبهه برایم تعریف می کرد اما می دانم که در تابستان و در اوضاع جنگ و در اوج گرمای خوزستان تمام روزه ها را می گرفت و نماز شب اش ...
از مسئولین می خواهم گوش به فرمان ولایت فقیه باشند/ هرگز دست از دین پر صلابت اسلام نکشید
حالی که فقط کلاس پنجم ابتدایی بود، هر روز به ساری می آمد تا در تظاهرات شرکت کند. بعد از ده روز از مدرسه، او را اخراج کردند و گفتند: باید پدرت را بیاوری. سال 1359، عضو انجمن اسلامی و گروه مقاومت کلمر شد. در سال 1361، با عضویت در بسیج، در مرزن آباد چالوس، به مدت سه ماه مشغول آموزش شد و سپس، به اتفاق احمد فلّاحیان (شهید) به هفت تپه رفت. او عامل اصلی، ولی الله برای جبهه رفتن بود. ...
داستان ضرب و شتم مأموران ساواک توسط مردم به دعوت شهید لعلی/ شهیدی که لباس پاسداری را بر کسوت روحانیت ...
در پاسخ به سؤالی در رابطه با چگونگی ورود شهید لعلی به سپاه پاسداران و نقش آفرینی در دفاع مقدس ابراز داشت: شهید لعلی نزدیک به دو ماه در کمیته فعالیت داشت. در همان ایام من به تازگی وارد سپاه شده بودم و مسئول گزینش بودم. شهید لعلی هم برای ورود به آنجا، یعنی ایام ابتدایی سال 1358 ابراز تمایل کرد لکن ورود خود را به سپاه پاسداران مشروط به این کرد که هیچکس از ملبس بودنش به کسوت روحانیت مطلع نشود زیرا در ...
اعترافات دختر آدم کش در سناریوی جدید
وقتی به آن محله رسیدیم من از داخل خودرو متوجه شدم که لامپ برق منزل پیرزن خاموش است و او در خانه اش حضور ندارد. به همین دلیل از راننده پژوپارس خواستم تا مرا به بزرگراه 100 متری ببرد. او هم با سرعت زیاد حرکت کرد و در مسیر قفل مرکزی خودرو را زد تا درها را قفل کند.در این لحظه من فهمیدم که او قصد شومی دارد. هنوز مسافت زیادی نرفته بود که پیشنهاد دوستی به من داد و در حالی که رانندگی می کرد، دستش را به ...
آدم ربایی ساختگیِ زن جوان برای تنبیه شوهر
در نزدیکی خانه وی بود، اغلب برای خرید به مغازه می آمد. او همیشه ناراحت بود تا اینکه یک روز سفره دلش را برایم پهن کرد و گفت همسرش خیلی او را اذیت می کند. سمیرا از شوهرش گلایه کرد و گفت که او کتکش می زند. به او گفتم بهتراست همسرت را تنبیه کنی و 2روز بعد به من زنگ زد و گفت قصد دارد نقشه ربودن خودش را طراحی کند. تصورش این بود که اگر شوهرش متوجه شود او را ربوده اند و جانش در خطر است، علاقه اش ...
چوبه دار، انتهای خط متجاوزان شیطانی
تجاوز به دختر تهرانی توسط شرور سابقه دار و دوستش در دخمه شیطانی متجاوزان را پای چوبه اعدام کشاند. به گزارش رکنا، رسیدگی به این پرونده از اردیبهشت ماه سال 97 به دنبال شکایت دختر 18ساله ای به نام پریا آغاز شد .وی که آثار ضرب و جرح روی سر و صورتش نمایان بود همراه مادرش به پلیس آگاهی رفت و از دو مرد شیطان صفت شکایت کرد. دختر جوان گفت :مدتی قبل در تلگرام با پسر جوانی به نام حامی آشنا شدم که با من قرار ...
کتابی که خاطرات قرن بیست و یکم آلبرایت را روایت می کند
. درکتاب خاطراتی که به سال 2003 با عنوان خانم وزیر منتشر کردم، از دوران میانسالی و سیاستمداری خودم نوشته بودم و زمانی که در مقام سفیر آمریکا به سازمان ملل رفتم و بعدتر هم که وزیر خارجه شدم، چند سالی گذشت و این بار کتاب زمستان پراگ را نوشتم که قصه دوران کودکی هم در اروپا بود و ماجرای زندگی والدینم در فجایع جنگ جهانی دوم و باقی قضایا. در کتابی که پیش روی شماست می خواهم برشی به گذشته بزنم و ...
"با نوای کاروان" حاج صادق آهنگران رونمایی شد/ حسرتی که فرماندهان جنگ بر دل آهنگران گذاشتند/ جمع آوری ...
می خورم به دلیل ضرورت کار در همه تیپ و لشکرها حضور داشتم و در زمان جذب نیرو هم به شهرستان و استان ها می رفتم. در شب عملیات هم باید در نزدیکی خط کنار رزمندگان می خواندم و بعد از عملیات هم که شهید می دادیم برای خانواده شهدا بخوانم برای همین فرصتی نبود که این خاطرات را یادداشت کنم برای همین خیلی غصه می خورم که چرا این خاطرات را یادداشت نکردم. اگر آن خاطرات را یادداشت کرده بودم ...
ناگفته هایی از اولین ساعات کربلای 4
معلمی بود. گویا مادر شهید با خواندن گفت وگوی ما با آقای پورکیا متوجه شباهت بین ایشان و فرزندشان می شوند و همین موضوع باعث می شود تا سعی کنند آقای پورکیا را پیدا کنند. مادر شهید در آن فایل صوتی می گفت فرزندم محمد مثل آقای پورکیا متولد سال 47 بود و مانند او هم در 13 سالگی به جبهه رفته بود. در لشکر 25 کربلا هم غواص بود و همه این خصوصیات شامل آقای پورکیا هم می شد. به جز اینکه در عملیات کربلای 4 سهم ...
قصه مادری ام برای محمد با جدایی و انتظار پیوند خورده بود
یک هفته بعد از شهادت محمد صادق، پدرش به منطقه رفت و از آنجا خبر آورد که پسرمان شهید شده است. دوستانش می گفتند وقتی محمد صادق مجروح شد، اوضاع منطقه به قدری وخیم بود که مجبور شدیم او را نیمه جان در میان نیزار ها بگذاریم و به عقب برگردیم. دو سال پیش هم یکی از همرزمانش که شاهد شهادتش بود برای مان تعریف کرد که بعثی ها سر پسرم را بریده بودند. من تا آن لحظه از نحوه شهادت پسرم خبر نداشتم. فقط می دانستم که شهید شده، اما اینکه با چه کیفیتی شهید شده است، خبر نداشتم ...
به یاد ورزشکار و پاسدار شهید محمد (حجت) موسوی
...> خاطرات خوب و ماندگار شهید موسوی ادامه داشت تا زمانی که دوستان در تدارک جشن شب یلدا با امکانات موجود در منطقه (شهرک المهدی سرپل ذهاب) بودند که شهادت آقا حجت مراسم ما را در شب یلدا در سال 1360 به گرامی داشت یاد و خاطره و ذکرمصیبت برای همه شهدا مخصوصآ شهید موسوی تبدیل کرد. این ورزشکار عزیز در 39 سال پیش در روز 60/9/30 در سرپل ذهاب به شهادت رسید. یادی که در دل ها هرگز نمی میرد. یاد شهیدان است پاسدار عزیز صادق عنبری بعد از گذشت سه ماه از شهادت محمد در عملیات فتح المبین در منطقه جنوب به شهادت رسید. یادداشت از: دوست و همرزم شهید محمد فتحی انتهای پیام/ ...
چرا طلبه شدم؟: خاطره استاد حسین انصاریان
مشتاق بودم . با این که در دبستان و دبیرستان بیشتر مواقع شاگرد اول بودم و می توانستم وارد دانشگاه بشوم ، کششی سنگین از 12-13 سالگی مرا به طرف روحانیت کشانید . این احساس ، ریشه در تعلیم و تربیت خانوادگی و جو حاکم بر زندگی ما داشت . به عبارت دیگر ، ابا و اجداد پدری و مادری ام ، همه در به وجود آمدن چنین روحیه ای در من سهیم بوده اند . هم چنان آثار تربیت آنان را می توان بوضوح در تمامی فرزندانشان ...
هدف گروه تروریستی پژاک نابودی کُردها است
. برای بررسی این ماجرا با خانواده وی مجددا مصاحبه ای انجام شد. او داستان ربایش خود را اینگونه تعریف کرد: شب در روستا بودم و می خواستم به خانه برگردم. در تاریکی شب ناگهان متوجه سه نفر شدم. آنها به زور اسلحه مرا تهدید کردند و با خود بردند. آن شب در دشت ها و کوه های اطراف روستا بودیم و من تا صبح نخوابیدم. نمی دانستم باید چه کار کنم. می ترسیدم با آنها درگیر شوم یا فرار کنم، زیرا احتمال داشت ...
سمانه محسن پور: ورزش و کار، زنانه مردانه ندارد
افرادی مثل من ساخته نشده. انگار غریبه ای بودم در آن فضا. از وقتی خودم را شناختم تبعیض های زیادی را در زندگی تجربه کردم. با وجود محدودیت جسمی، پرتحرک بودم و توسط یکی از دوستان به پاراتیراندازی دعوت شدم. حدودا بیست ساله بودم که برای آشنایی با ورزش افراد دارای معلولیت با مادرم از روستا به شهر رفتیم اما در باشگاه با 15 پله روبه رو شدیم. مادرم مرا کول کرد و از پله ها پایین برد. همان یک جلسه تمرین کافی بود ...
سفرنامه دمشق/ از امروز هیچ جا برایت امن نیست؛ حتی حرم!
ازت برنداره. فکر می کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی گردیم ایران، ولی نشد. و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت : از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم! سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه حضرت زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد ...
تصویر بدنی؛ رابطه شما با اندامتان چگونه است؟
می شد "باید به اندازه پول بلیطی که دادیم آنجا غذا بخوری. ". اما زمانی که به آنجا رسیدیم، محلی ها جوری نگاهم می کردند انگار گودزیلا به خیابان های شان زده. در بازار شبانه کلی خوراکی های کوچک و جذاب پیدا کردیم، اما مادرم خیلی آرام به من گفت "کمتر بخور، همه دارند نگاه می کنند. " وقتی 12 سال داشتم با خانواده ام برای سفر به شانگ های رفتیم. در یک فروشگاه بزرگ یکی از فروشندگان با تعجب ...
امروز توجه زیادی به انقلاب و رهبر باید داشته باشیم
زندگی نامه شهید: آخرین بار که می خواست به جبهه برود، وصیت نامه اش را برایم خواند و از من درخواست کرد که طبق آن عمل کنم. گفت: روز تشییع من گریه نکن. حتّی به یکی از دوستانش به نام احمد جعفری گفته بود که جنازه مرا در محل دفن کنید تا برای مادرم مشکل نباشد و بتواند شب جمعه به سر قبرم بیاید. با دل گفته های ام البنین ، کودکانه های فرزندش را مرور می کنیم. آن گاه که صدای گریه نورسیده ...