سایر منابع:
سایر خبرها
چند سال دیگر به ایران برمی گردم
.... بعد از 5سال به لیگ چین برگشتی. درباره انتقالت از لیگ قطر به تیم شنژن بگو. از کودکی دوست داشتم به کشورهای مختلف بروم و فرهنگ های متفاوت را ببینم. 6سال پیش که به چین رفتم نه زبانی بلد بودم نه رفیقی داشتم. نمی توانستم خودم را با شرایط وفق دهم و دیدید که بعد از یک سال به قطر رفتم. الان با شناخت بیشتری به فوتبال چین برگشتم و می خواهم تجربه ها و چالش های جدیدی داشته باشم. آمده ام ...
پایان تکاندهنده "بیگانه ای با من است"
خونسردی دروغ می گفت و ما و دیگر همسایه ها باورش کرده بودیم. بنابراین نمونه شخصیت نسا را دیده بودم؛ ضمن این که خانم فروهیده، نویسنده سریال برای دیالوگ های سریال زحمت زیادی کشید و متناسب با شخصیت ها، دیالوگ ها را نوشته بود که کار بسیار دشواری هم بود، زیرا از یک دهه شروع کرده بود و چند سال بعد ادامه پیدا می کند. در مجموع فیلمنامه نقشه راه است و من سعی کردم با تمام قوا و انرژی نقش نسا را بازی کنم و از ...
خاطره ای شنیدنی از دوران کودکی الهام چرخنده
من میگم و تکرار کن و هرگز هرررگز نخواهی ترسید! گفتن: بسم الله الرحمن الرحیم. سر نهادم بر زمین کسی نیاد بالا سرم غیر از امیرالمومنین ع خدااایا، من چرا نترسیدم دیگه؟! این نام چی داشت؟ که در هر شرایط و سختی و شادی و غم و پیروزی و شکست و قدرت و ضعف کارایی داره. بعد ها فهمیدم این جمله سال ها و نسل ها تو خانواده عزیزخانوم چرخیده. همیشه با خودم میگفتم؛ کاش منم مثل عزیز خانوم جوری حرفم سند باشه که وقتی ...
چالش های آموزش در کرونا برای معلمان یا دانش آموزان؟
بچه ها قادر به اتمام تحصیل نبودند و اکنون که آموزش نیاز به امکانات خاص و ابزار های پیشرفته دارد شرایط سخت تر شده است. او ادامه داد: به عنوان مثال، دانش آموزی دارم که روزها مجبور است برای کمک به امرار معاش خانواده کار کند. او که به کمک خواهر خود می تواند در کلاس آنلاین آن هم فقط در پایان شب برای زمان کوتاهی حاضر شود، تمرین های هر روز را در آخر شب با تمام خستگی از کار روزانه، انجام می دهد ...
شما دعوتید به یک دل سیر خنده!
خودم اجرا کردیم. خدا را شکر نتیجه خوبی دریافت کردم و از آن پس در بیش از 500 نمایش در اماکن مختلفی مثل مدارس، سراهای محله، بوستان ها و... در منطقه 19 مهمان نگاه پرمهر اقشار و گروه های سنی مختلف بوده ام. این هنرمند در ادامه می گوید: درست است که امکانات مناطق جنوبی خیلی کمتر از مناطق شمالی شهر است، اما منطقه 19 با وجود همه محدودیت هایی که داشت هیچ وقت برای من کم نگذاشت. چه زمانی که اینجا محصل بودم ...
مرد حافظه جهان رکورد جدیدی ثبت می کند
ذهن سپاری سریع تکنیک های مختلفی انجام دادم. شما مرد اول حافظه جهان هستید چه احساسی از کسب این عنوان جهانی دارید؟ بله من مرد حافظه جهان شدم واین اول از همه لطف و بخشش خدای مهربان است که مرا لایق دانسته و بعد هم خواست، اراده و تلاش خودم و شرکت در کلاس ها وو استفاده از تکنیک های مختلف. احساس می کنم در این دنیا هرچیزی امکان پذیر است، در مورد خودم مثال می زنم، من در زمان ...
راز قتل مادر، با خودزنی پسر فاش شد
آن کار کنم و زندگی ام را بچرخانم. اما او قبول نمی کرد و همیشه طرف برادرم را می گرفت. آن روز باز هم سر این موضوع با هم دعوایمان شد، هر کاری کردم که او سوئیچ را بدهد قبول نکرد. چطور او را کشتی؟ در یک لحظه عصبانیت گردنش را گرفتم و او را روی مبل پرتاب کردم. به خودم که آمدم متوجه شدم که نفس نمی کشد. ترسیده بودم، با خودم گفتم صحنه سازی می کنم و می گویم که مادرم به خاطر پیری و کهولت سن ...
همدستی با خانم منشی برای سرقت 28 کیلو طلا
. با اینکه تعجب کرده بودم اما موافقت کردم و آنها رفتند تا اینکه چند روز قبل متوجه شدم یکی از آنها طلافروشی بازکرده و یکی هم در کار تجارت است و ماشین لاکچری سوار می شود و فتانه منشی سابقم هم در یک طلافروشی بزرگ مشغول به کار شده است. با خودم گفتم چطور ممکن است به این سرعت وضع مالی خوبی پیدا کنند. به همین دلیل به آنها مشکوک شدم و یک حسابدار و منشی دیگر آوردم که آنها متوجه شدند شهرام و بهروز و فتانه ...
زخم های قاتل، اسرار جنایت را فاش کرد
ماشینش را برای چند ساعت به من بدهد. صد تا بهانه می آورد که آن را به من ندهد. می دانید چرا؟ چون معتاد بودم و به من اعتماد نداشت. بارها مقابل دوستانم به خاطر عدم اعتماد او سنگ روی یخ شدم. چون نوبت به من می رسید که ماشین ببرم و با دوستانم تفریح کنیم، مادرم حاضر نمی شد ماشینش را بدهد. این رفتار او باعث شده بود که دلخور شوم و مدام با هم درگیری داشته باشیم. از روز حادثه بگو. روز حادثه هم دوباره ...
عاقبت بخیری در بلاد کفر!
این چنینی مظلوم هستند. حس می کردم غمی در صورتش می بینم. *از دست دادنش خیلی دردناک است در سال های زندگی با سیدعلی هر لحظه و هر ثانیه به اینکه ممکن است همسرم به شهادت برسد، فکر کرده بودم هر چند که برایم بسیار سخت بود، اما بعد از شهید شدنش فهمیدم خیلی سخت تر است. دائم گریه می کردم. تا قبل از این همیشه سعی می کردم در این زندگی پر تنش و پراسترس مقابل بچه ها خودم را کنترل کنم، اما دیگر ...
مادر طاهره، فقط مادر طاهره نیست
زایمان عقب بیفتد و درد بخورد همان جا جوش می خورد و می میرد و باید زود بیرون کشید. بچه را که بیرون کشیدم خودم ضعف کردم و بیهوش شدم. کمی آب جوش دادند خوردم و حالم بهتر شد، نافش را 4 انگشت زدم، شستمش و رخت بَرش کردم و گذاشتم کنار ننه اش و همان جا خوابیدم. روز بعد که آفتاب بالا آمد یک چایی خوردم و آمدم خانه ام. آن شب، اولی که زن برادرم را دیدم با خودم گفتم بچه اش مرده است و هول کردم. نگران زن برادرم بودم ...
آشنایی با زینب کرمی نامزد بهترین گلر فوتسال جهان
سومین سال حضورش در لیگ برتر فوتسال بانوان همراه با تیم مس رفسنجان به عنوان قهرمانی لیگ برتر دست پیدا کند و با وجود کم ترین گل خورده شگفتی ساز مسابقات باشد. از چه زمانی با فوتسال آشنا شدید؟ من ورزش را از 9 سالگی با والیبال شروع کردم و با دیدن کارتون فوتبالیست ها به خانواده اصرار کردم که مرا در رشته فوتسال ثبت نام کنند و اولین مرتبه خانم لیلا صادقی که مربی آموزش پرورش بودند از من ...
روایت سخت ترین بدرقه "باباحسین"/ پروانه ای که دور حاج قاسم می چرخید
رم را گذاشتم به روی مرکب و صدا زدم: بابا... بابا حسین... بابای من ...، هرچه صدا کردم هیچ جوابی نمی داد. همان طور که سرم روی مرکب بود چشم هایم را بستم و مرور کردم، چه زود همه چیز تمام شد، باورکردنی نبود، لبخندش یک لحظه از ذهنم دور نمی شد، لبخندی که داشت ذره ذره وجودم را آتش می زد، وقت وداع بود، مگر سخت تر از این هم می شود؟ بدرقه اش می کردم و زیر لب با او حرف می زدم اما باز جوابی نمی داد. ...
روایت خانواده شهیدان حرم از قاسم سلیمانی
در این مراسم بودند، اما با توجه به مسافت طولانی که باید طی می کردیم کمی خستگی برای ما ایجاد شد، آخر برنامه گفتند خانواده شهدا مدافع حرم برای دیدار خصوصی با سردار سلیمانی حضور داشته باشند. در این لحظه تمام خستگی سفر از تن ما رفت. وی افزود: شهید سلیمانی بعد از دیدار با چند خانواده شهید سر میز ما نشستند، چند سوال و پرسش را انجام دادند پس از آن نیز تسبیح خود را به من هدیه دادند که اینجا من ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش پایانی
و قربون صدقه حاج قاسم می رفتن، بعد نماز جمعه و روضه و مداحی هم مردم خودجوش اومدن تو خیابون و شروع به راهپیمایی کردن و شعارهای ضداستکباری رو با تمام وجودشون تکرار می کردن. فکر نمی کنم مصلی بندرعباس تا به اون روز این همه جمعیت به خودش دیده باشه. استان کرمان نزدیک ترین استان به بندرعباسه و ماهم خیلی دوست داشتیم که مثل بقیه مردم تو تشییع حاج قاسم باشیم اما قسمت نشد و جا موندیم، خیلی ناراحت بودم که نت ...
این انگشت ها می توانند دنیا را تکان دهند!
همان موقع چشمانش را می بستند و کمپرس یخ می گذاشتند. این کار باید زیر نظر چشم پزشک انجام میشد؛ ولی متأسّفانه در بوشهر این کار را نکرده بودند. دکتر گفت هفته ی بعد هم بیایید تا یک بررسی دیگر انجام دهیم. برگشتیم ولی حال و روز خوبی نداشتیم. باباش همش میگفت توکّل به خدا همه چیز درست میشه؛ ولی اصلاً نمیتونستن قبول کنم که دخترم نابیناست. رفتم پیش خانم دکتر و به او گفتم: چرا مراقبت نکردین؟ چرا 40 ...
احساس می کرد کنار حاج قاسم به آرزویش می رسد
زندگی اش را در نهایت گرمی و صفا و صمیمیت در خانه خودش شروع کند باید وارد خانه ای می شدم که دامادی حضور نداشت. این وضعیت دو روز طول کشید تا آقاشهروز به خانه برگشتند و زندگی مشترک مان را رسماً آغاز کردیم. ما آبان ماه عروسی کردیم و تا آخر شهریور سال بعد دوران تحصیل ایشان ادامه داشت. درس شان که به پایان رسید، وارد فاز کار شدند و از همان موقع شیفت ها و مأموریت های طولانی مدت شروع شد. خلاصه آن که ...
تاثیر آموزش بورس روی چندسال تجربه فعالیت در بازار
اواسط سال 98 بود که تقریبا اکثر دوستانم در حال صحبت در مورد بورس و سهام ها و صورت های مالی بودند. من به شخصا از اون دسته آدمایی بودم که توجه به جو و هیجانات پیرامونم نداشتم. برای همین به خودم گفتم این هم مثل بقیه اتفاقات یک موج زود گذر هست و می رود. مدتی گذشت به اواخر سال رسیده بودیم. علاوه بر این که از تب و تاب این هیجانات کم نشده بود بلکه بیشتر هم شده بود. کم کم داشتم ترغیب می شدم که ...
مادر ساجده دختری که در یکی از مراکز بهزیستی خودکشی کرده بود لب به سخن گشود
این 40 روز چیزی به زبان نیاورد سؤال اصلی ام نیست. اما او از عشق شروع می کند و سال هایی که خیلی دور نیست. از زندگی ای می گوید که با مهر شروع شد و در خواب های تاریکش هم قرار نبود در آن، تلخی خودکشی دومین فرزند نوشته شود. قبل از اعتیاد شوهرم عاشقش بودم. دوستش داشتم که با او زندگی کردم. مرد خوبی بود. آن وقت ها نان بازویش را می خورد و جوش کاری می کرد. حرف خوشبختی مان توی خانه همه آشنایان م ...
شوخی مدیری با الهام حمیدی: یه شوهر کردی دیگه چرا اینقدر عوض شدی؟
، کی بود؟ من می خواستم انگلیسی توضیح بدهم که آخرین بار در خانه زندایی مادرم چای خوردم که نشد. من دیگر کلاس نرفتم و یک طور دیگر زبان را یاد گرفتم (خنده) . مدیری در ادامه، از حمیدی درباره تست بازیگری سوال کرد و او گفت: خیلی تست بازیگری دادم، اما یک تست عجیب و غریب را در کلاس بازیگری داشتم. باید اتود می زدیم و من یک روز گفتم می خواهم شمع باشم! برای همه خنده دار بود. اما من مثل شمع روشن شدم ...
مردم از حاج قاسم سلیمانی می گویند/ بخش دوم
...> شیرزاد، 32 ساله ورزشکار، همدان *حسی مثل مادر فرزند مُرده... خبر شهادت حاج قاسم رو صبح زود از تلویزیون شنیدم همه شوکه بودیم و باور نمی کردیم، شروع کردم به پیام و تماس تلفنی با اقوام، انگار عضو عزیزی از خانواده مون رو از دست دادیم، همون روز موسسه ای که کار می کردم مراسم ختم و عزاداری گرفتیم با بچه ها برای سردار. من ساکن تهران هستم و تشییع حاج قاسم رو با همکارم رفتم و ...
تن پوش هایی گرم از مهربانی – ایرنا
زنی که بیرون از خانه بماند تا صبح می میرد. اما زهره تجربه هشت سال کارتن خوابی را در خیابان های سطح شهر دارد. یکبار برادرم دنبالم گشت و مرا پیدا کرد. برایم خانه گرفت و یک ماهی صاحب خانه و زندگی بودم. دیگر مجبور نبودم گوشه خیابان ها بخوابم. بعد از یک مدتی برادرم در یک درگیری روانه زندان شد. دوباره بی کس و کار و کارتن خواب شدم . زهره از تجربه اولین زمستان کارتن خوابی اش ...
کراسفیت سبکی برای زندگی/ رشته مچ اندازی برای بانوان برازجانی در آینده ای نزدیک
. من مشکل دیسک کمر و گردن داشتم و خیلی از لحاظ بدنی ضعیف بودم. احساس درد و ناتوانی داشتم که همسرم خیلی من را تشویق کردند که بدنسازی را شروع کنم. بالاخره ماهیچه ها تقویت شود و بتوانم قوی تر شوم. ابتدا برای بهبود وضعیت جسمی ام وارد ورزش شدم. خوشبختانه با زمان کوتاهی توانستم به بعد قدرتی که همان پاورلیفتینگ است علاقه مند شدم. پنج سال است به شکل حرفه ای ورزش می کنم. مشوقان اصلی ورزشی ام ...
همسرکُشی بعد از خودکشی قاتل
گرفت و به تشریح جزئیات زندگی اش پرداخت. او گفت: من فوق لیسانس دارم و کارمند هستم. سال 85 با زهره ازدواج کردم. ما صاحب یک پسر شدیم و زندگی خوبی داشتیم. من عاشق زنم بودم و همه چیز خوب بود تا اینکه متوجه شدم همسرم به من خیانت می کند. مدتی بود به رابطه پنهانی او با یکی از دوستان صمیمی ام پی برده بودم. من و سجاد خیلی با هم دوست بودیم؛ رابطه نزدیکی داشتیم و دوستی ما باعث شده بود بعد از ازدواج ...
سودآوری در بورس؛ آموزش صحیح بورس را از کجا بگیریم؟
از بازار اطلاع کافی دارم چند سهم را خریداری کردم. چند روز اول که سهم مثبت بود خوشحال بودم و مطمئن به خودم می گفتم دیدی گفتم که کاری نداره. بعد از مدتی سهم سیر نزولی گرفت. گفتم بالاخره همش مثبت که نمیشه! تا اینکه دیدم نه! دیگه دارم ضرر می کنم. ضررم بیشتر شد. از اونجا بود رفتارم تو بازار هیجانی شده بود. هر وقت صف خرید میدیدم فکر می کردم که سهام ارزشمنده و شروع به خریدن و اضافه کردن در ...
روایت خانواده شهیدان حرم از قاسم سلیمانی
در این مراسم بودند، اما با توجه به مسافت طولانی که باید طی می کردیم کمی خستگی برای ما ایجاد شد، آخر برنامه گفتند خانواده شهدا مدافع حرم برای دیدار خصوصی با سردار سلیمانی حضور داشته باشند. در این لحظه تمام خستگی سفر از تن ما رفت. وی افزود: شهید سلیمانی بعد از دیدار با چند خانواده شهید سر میز ما نشستند، چند سوال و پرسش را انجام دادند پس از آن نیز تسبیح خود را به من هدیه دادند که اینجا من ...
چرا شهید حسین پورجعفری مخزن الاسرار حاج قاسم بود؟+ فیلم
. سال 1363 محمدعلی 10 روزه بود که بابا به خانه برگشت. فقط توانست یک هفته پیش ما بماند. سال 1365 دختر دار شدیم. روز تولد نعیمه رسید، نعیمه که 10 روزه شد، باز به جبهه برگشت. آن سال ها یک مدتی هم اهواز زندگی کردیم. بعد از اینکه پدر بزرگ بچه ها در سال 1362 فوت کرد، حاج حسین مادرش را 12 سال پیش خودش نگه داشت. هرجا میرفتیم بی بی را هم با خودمان می بردیم. خیلی روی دعای مادر و احترام به مادرحساس ...
روایتی ناب از عشق مادری که در پرستاری از دو فرزند معلول تجلی کرده است
ناامید نشوم، درست است که سختی نگهداری از بچه ها زیاد است اما وقتی سختی ها رو با خدا معامله میکنی، شیرینی خاص خودش را دارد! آرزوی من فقط عاقبت بخیری است. از این مادر مهربان می پرسم با این همه دغدغه نگهداری بچه ها چطور شد به کارافرینی رو آوردید؟ می گوید: از سال 1372 برای معالجه فرزندانم به تهران مسافرت میک نم در بیمارستان با افرادی آشنا شدم که به صنایع دستی علاقمند بودند و قرار شد در سفر ...
خانواده بی خانمان منتظر یاری مردم نوع دوست
پیدا کرد و مدام خونریزی داشت. آنقدر درد داشت و آنقدر خونریزی اش زیاد بود که مجبوربودم هرصبح تشکش را عوض کنم... سرکار نمی رفت، یعنی نمی توانست برود. در همین حین باردار شدم و پسرم را به دنیا آوردم؛ اما از شانس بد من او هم مریض بود. از دو سالگی فهمیدم کنترل مدفوع ندارد و باید برای دوا و درمان او را به شیراز ببرم؛ اما با کدام پول؟ مدتی بعد داود شروع کرد به مصرف مواد. برای تسکین دردش مواد مصرف می کرد و ...