جنجال ازدواج 50میلیونیِ دختر 15ساله
سایر منابع:
سایر خبرها
جنجال ازدواج 50میلیونیِ دختر 15ساله
اجبار در خانه ماندم و مشغول پاک کردن زعفران شدم تا از این طریق درآمدی کسب کنم و با پول هایی که گاهی پدر و مادرم به عنوان پول توجیبی به من می دادند برای خودم پس اندازی داشته باشم اما در این میان همواره به خاطر توهمات شیشه ای پدر و مادرم در عذاب بودم، چون آن ها مدام مرا کتک می زدند به گونه ای که آثار آن روی بدنم باقی می ماند. در عین حال من همه ناملایمات زندگی را تحمل می کردم تا این که یک ماه ...
قتل به خاطر سختگیری های مادر | دختر کینه ای به مادرش کمک نکرد
قتل این زن آغاز شد. پسر جوان به نام مهران در بازجویی ها به قتل مادرش اعتراف کرد و گفت: امروز با مادرم درگیر شدم و در یک لحظه کنترلم را از دست دادم و با روسری و دست او را خفه کردم. من به دختری علاقه داشتم و مادرم مخالف ارتباطم با آن دختر بود و می گفت او معتاد است. در ادامه تحقیقات مشخص شد، خواهرش نیز در زمان قتل در خانه حضور داشته و شاهد قتل مادرش بوده اما به خاطر کینه ای که از مادر ...
زن 22 ساله: هیچ یک از ازدواج های موقت من دوام نداشت
های دلاری شوهرش نقشی ندارد درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: دختری خردسال بودم که مادرم من و برادر سه ساله ام را رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت چرا که پدرم مردی شیشه ای بود و آن ها با هم اختلاف داشتند. بعد از این ماجرا پدرم منزلی را اجاره کرد و ما به زندگی ادامه دادیم تا این که هفت سال قبل جوانی به نام فولاد به خواستگاری ام آمد و من پای سفره عقد نشستم. یک سال از دوران نامزدی ما گذشته ...
روایت زنی که با انتخابی اشتباه به دام هیولایی شوم افتاد
به گزارش سرویس اجتماعی شیرازه ، آوای آرامش شیرازه سلسله موارد دردودل و مشاوره و تحلیل های مرکز مشاوره آرامش پلیس فارس است که تقدیم مخاطبان گرانقدر می شود. اعتیاد مادر من بچه بودم و خوب و بد را تشخیص نمی دادم، اما پدر و مادرم که خودشان را عقل کل می دانستند باید حواسشان را جمع می کردند تا در اسارت یک دیو سیاه، دلم کبود نمی شد. من بی گناهم و تمام این تقصیرها گردن خانواده ام است ...
بهشت زیر پای مادران است اما دنیا زیر پای مادران شهدا
گذشته زندگی اش جست وجو کنید؛ گذشته ای که از هر مقطعش برایم گفت، بیشتر شگفت زده شدم: سال 57 خانه ما در خیابانی بود که به پادگان نیروی هوایی منتهی می شد و این یعنی حضور در متن اتفاقات و تحولات انقلاب. ما شب ها به پشت بام می رفتیم و شعارهای انقلابی می دادیم. عاقبت هم خانه مان شناسایی شد. یک روز موقع نماز صبح، گاردی ها به خانه مان ریختند و همه چیز را زیر و رو کردند. دنبال اعلامیه های اما من آنها را در ...
روایتی از زندگی همسر شهید غواص علی اکبر ابراهیمی | 18 ماه عاشقی، 38 سال بغض
. شوخ بود و خیلی گرم صحبت می کرد. حرف هایش دلنشین بود. چشم هایش همیشه می خندید. میهمان دوست بود و فامیل ها را خیلی دوست داشت. 2 سال عقد بودیم. خانه آن ها مشهد بود. پنجشنبه ها ظهر می آمد و جمعه ظهر برمی گشت. از ازدواج چیزی حالی ام نمی شد، ولی دوستش داشتم. پدر و مادرم که می رفتند سر زمین من یک میز می گذاشتم توی اتاق، تمام کادو هایی را که برایم آورده بود می چیدم روی میز. از آن میز های چرخ ...
سرقت 50 میلیونیِ پرستار خانه با گِریم
گیس و گریم درحالی که عینکی به چشم داشتم وارد بانک شدم. کارمند بانک آن روز سرش شلوغ بود و دقت نکرد من هم با استفاده از کارت ملی که از خانه پیرزن برداشته بودم 50 میلیون تومان از حسابش پول برداشت کردم. بعد از سرقت ها چه کردی؟ خانه ای که در آن مستأجر بودم، را دوستم اجاره کرده بود. برای همین مدرکی از من در دست صاحب خانه نبود، وقتی هم سرقت را انجام دادم، آنجا را ترک کردم و به خانه پدری ام برگشتم. منبع: روزنامه ایران ...
خالی کردن حساب زن سالخورده با گریم چهره او!
مرا شبیه زن سالخورده گریم کند که او هم قبول کرد. خبر داشت که قصد سرقت داری؟ نه، من او را فریب دادم. به او گفتم که با دوستانم شرط گذاشتم که نامزدم گریمور حرفه ای است که مرا می تواند شبیه مادر پیرم گریم کند. بعد عکس زن سالخورده را به او نشان دادم و گفتم مادرم است و او هم باور کرد و مرا شبیه او گریم کرد. پس از گریم و گذاشتن کلاه گیس وارد بانک شدم و از حساب شاکی 50 میلیون تومان برداشت کردم. بعد چه شد؟ پس از سرقت خانه ام را تخلیه کردم و همراه وسایل سرقتی به شهرستان رفتم که در نهایت شناسایی و دستگیر شدم. ...
گریم حرفه ای دختر سارق برای سرقت میلیونی
ام را ترک کرد و روز بعد تماس گرفت تا برای برداشتن وسایلش به خانه ام بیاید. وی گفت: او به خانه ام که آمد شروع کرد به جمع کردن وسایلش. بعد برایم یک فنجای چای ریخت. چای را که نوشیدم دچار سرگیجه و خواب آلودگی شدم. به سمت اتاق خواب رفتم که کمی استراحت کنم اما دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم را که باز کردم در بیمارستان بودم. پرستو مرا بیهوش کرد و همه پول ها، طلاها و دلارهایم را که حدود 150میلیون تومان ...
مرگ مرموز زن جوان در خانه
به گزارش بخش حوادث سایت خبرمهم ، ساعت 10 صبح دوشنبه 13 بهمن خبر مرگ زن جوانی در خانه اش به پلیس اعلام شد. وقتی مأموران در محل حاضر شدند دختر نوجوان خانواده به مأموران گفت: من در اتاقم بودم وقتی وارد سالن پذیرایی شدم ناگهان مادرم را دیدم که بی هوش روی زمین افتاده بود. از دیدن این صحنه شوکه شدم و فریاد کشیدم پدرم از اتاق بیرون آمد و بعد با اورژانس تماس گرفتیم. زمانی که امدادگران در محل حاضر شدند ...
چند روایت درباره اینکه مادرها همیشه هستند، حتی اگر در پیش چشمانمان نباشند
بزرگ شود؟ نبات مرد و طفلکی طفلکی گفتن ها شروع شد. آخی! مادر نداری؟ پس کی بهت رسیدگی می کنه؟ دوساله بودم که مادرم از دنیا رفت. عجیب است که مادرم را به خاطر می آورم. تصاویری گوشه ذهنم مانده و هنوز بعد از 38 سال به خاطر دارمشان. گاهی از به یاد آوردنشان تعجب می کنم. تنها تصویرم از مادر، صورت رنگ پریده اش بود. توی بغل برادرم به اطراف نگاه می کردم. خانه شلوغ بود. همسایه ها گوش تاگوش ...
کوتاه از حادثه/شلیک مرموز به دختر 13ساله
2مرد وارد شدند. آنها لباس مأموران پلیس را به تن داشتند و وقتی پرسیدم اینجا چه می کنید؟ لوله اسلحه کلاشنیکف را روی سرم گذاشتند و تهدید کردند که اگر سر و صدا کنم، شلیک می کنند. این زن ادامه داد: من همیشه مقدار زیادی طلای قدیمی که ارزش زیادی دارند همراهم است و آنها قصد سرقت طلاها را داشتند که با آنها درگیر شدم. اما سارقان مسلح مرا کتک زدند و درحالی که بی حال شده بودم، همه طلاهایم را به همراه ...
انصاریان: من را کنار پدرم خاک کنید
تیرماه سال 1356 به دنیا آمدم. دیپلم تجربی هستم، چهار، پنج ترم دانشجوی تربیت بدنی بودم که به خاطر مشکلات نتوانستم ادامه دهم، یک خواهر کوچک تر از خود دارم که مترجمی زبان انگلیسی می خواند، برادر بزرگ ترم هم کارمند است. پدرم بازنشسته بود و مادرم در حال حاضر خانه دار، اما سابق استاد دانشگاه بود... در حال حاضر هم در خیابان نفت تهران زندگی می کنیم. بابام پرسپولیسی بود، یعنی تمام خانواده ام پرسپولیسی ...
پسر 14 ساله ارمنی با تفنگ پلاستیکی با ساواک می جنگید
برای بردن برادرت آمده؟! مرد غریبه مرتب اصرار می کرد که در حیاط را بازکنید. وقتی اعتبار پیدا کردم حالا وقت مبارزه من شده بود کلت اسباب بازی را از زیر لباسم بیرون آوردم و جلوی چشم پدر و مادرم، مرد غریبه را زیر نور لامپ کوچه بن بست نشانه گرفتم و فریاد زدم: بچسب به دیوار. دست هایت را بالا نگه دار و الا شلیک می کنم. مادرم رنگ به رو نداشت و مرتب می گفت: آرمن بزار بره. ولش کن. ؛ اما ...
در رسانه | حسرت های زنانه ای که مردانه جان می دهند
قبل باشم. بارداری های سختی داشتم صبیه می گوید: دو سال از زندگی مان گذشته بود که مادرم آمد و گفت دختر، چطور تو هنوز باردار نشدی، آن زمان باید زود باردار می شدی و اگر کسی بچه نداشت چله بُرش می کردند، مادرم هم چند بار مرا چله بُر کرد، یک دختر به دنیا آوردم که بعد از یک سال فوت کرد، خیلی ناراحت شدم اما دختر دومم سالم بود، او هم حالا با عشقش فرار کرد و به تهران رفت. ...
دلتنگی های مادرانه کهریزک
بوی صحبتش را با شرایط کرونا و سلیقه زنانگی اش گره می زند. بدلیل شیوع کرونا و رعایت پروتکلها در فضای باز می بینمش. 57 ساله است و به گفته خودش به خاطر فکر و خیال "ام اس" گرفته و اکنون حدود 16 سال است که در آسایشگاه کهریزک زندگی می کند. از فکر و خیالی که آنها را باعث و بانی بیماریش شده می پرسم که می گوید: 15 ساله بودم که ازدواج کردم، شوهرم اعتیاد داشت، مرا می زد اما چون خودم این ...
خون می دهیم تا اسلام عزیزمان به پیروزی برسد
ها را پر کنیم مادر عزیزم هر وقتی که من شهید شدم و لایق شهادت بودم باید برای من یک قطره اشک هم نریزید و الا مدیون هستید به خون شهدا. مادر باید خون های ما ریخته شود تا صدامیان بفهمند که ما جوانان خون می دهیم تا اسلام عزیزمان به پیروزی برسد مادر اگر من شهید شدم من نمی خواهم که خانواده ام ناراحت بشوند باید خوشحالی کنند مخصوص خواهرانم و برادرانم باید مرا ببخشند که من آنها را کتک زدم مادرم من ...
با مادری مبارز که هم سلول دخترش شد
ین توام با شیطنت های کودکانه و دوست داشتنی بچه ها نبودم. یکی دو مامور نیز متوجه این حال و شعف شدند از این رو پس از پایان وقت ملاقات، بچه های مرا دیرتر از همه از آن جا خارج کردند. آنها گریه می کردند و می گفتند: ما می خواهیم پیش مامان بمانیم! فکر می کردند که به مهمانی آمده اند! هم سلول مادرم شدم رضوانه دباغ (دختر خانم دباغ) در سال 1352 که تازه من و خواهرم به فاصله یکی دو ...
علی انصاریان: کاش قبل از مادرم بمیرم
خیلی تشویق می کرد و در کنار مادرم نقش عمده ای برای پیشرفت ما داشت. او کل هفته را سرکار بود و فقط روز جمعه- تنها روز تعطیل او- از صبح تا شب درخدمت ما بود؛ ابتدا ما را به حمام می برد، بعد به خانه برمی گشتیم، ظهر به لاله زار می رفتیم و فیلم تماشا می کردیم و بعد از آن به استادیوم آزادی برای تماشای فوتبال می رفتیم. مادرم هم که جای خود دارد؛ زحمات او برای ما بی دریغ بود و در هیچ کاری برای ما کوتاهی نمی ...
قصه عزیز
کارهایی را برای او کردم که برای پسر خودم می کردم اگر زنده می ماند. به او کمک کردم تا شغل خوب پیدا کند، برایش به خواستگاری رفتم و کمک کردم خانه داشته باشد و درمراسم عروسی اش مثل یک مادر دلسوز خدمت کردم طوری که فامیل عروس همه مرا به عنوان مادرشوهر قبول کردند. اما شما یک دختر هم داشتید. چرا خود را با تربیت او مشغول نمی کردید؟ اتفاقا دخترم مدام می گفت که تو مال منی و نباید به خاطر ...
میزان تاثیر دعای خیر مادر در زندگی
به گور نکنم پنهانی در قبیله خودش وضع حمل می کند. هنگامی که دخترم به سیزده سالگی می رسد، آن را با خود به نزد من می آورد، این دختر بسیار شبیه به من بود و بسیار به من محبت می کرد. اول می خواستم او را از کوه پایین بیندازم نتوانسم، سرش را می خواستم ببرم نتوانستم و در نهایت او را به چاه انداختم. هم زمان که مرد داستان را تعریف می کرد پیامبر اشک می ریخت. مرد گفت: چه کار کنم که خدا مرا ببخشد؟ پیامبر گفت: اگر مادرت زنده است به او محبت کن. مرد گفت: مادرم فوت کرده است. پیامبر گفت: کاش مادرت زنده بود، چون محبت به مادر سبب آمرزش گناهان می شود. ...
9000 دختربچه در تابستان عروس شدند
ازدواج کردم؟ انسی 16 ساله است و یک دختر دو ساله دارد به نام آرزو. انسی 12 سالگی به عقد پسرعمویش حسام درآمد. آنها در تهران زندگی می کنند. انسی از صبح تا شب با عمو و زن عمویش در خانه است و به کارهای خانه می رسد و حسام هم کارگر یک قهوه خانه در جنوب تهران. انسی از همان دخترانی است که در 11 سالگی با اذن پدر و تشخیص دادگاه صالح، به عقد حسام درآمد. اینها را مریم خورشیدی، مددکار یک مؤسسه به نام ...
سیره تربیتی حضرت زهرا (س) راهگشای مشکلات جامعه است
فرزندانشان محبوب و معتبر بودند و چون محبوبیت بالایی داشتند و معتبر بودند لذا می بینید که امام حسن (ع) در حالی که 5 سال بیشتر نداشتند شب جمعه ای را تا صبح کنار محراب عبادت مادرش می نشیند و می گوید: مادرم در حال عبادت بود و من تماشا می کزدم و گوش میدادم که به خدا چه می گوید و چطور با خدا حرف می زند و از خدا چه درخواست هایی دارد ، مادرم برای همه دعا می کرد و هر چه منتظر شدم تا ببینم کی برای ما دعا می ...
به مناسبت میلاد صدیقه کبری(س): رویش شجره طیبه و ریزش خیر کثیر
مقبول است . و بدین گونه پدر دختر زمینه سخن گفتن خواستگار را فراهم می سازد. علی لب به سخن گشود: پدر و مادرم به فدایت باد، شما خود می دانی که مرا از عمویت ابی طالب و فاطمه بنت اسد گرفتی و من طفلی کوچک بودم، مرا با غذای خود پروراندی و به اخلاق و سیره خویش تربیت نمودی، نیکی و دلسوزی شما در باره من از پدر و مادرم بیشتر و بهتر بود، تربیت و هدایتم به دست شما بوده است و شما ای رسول خدا ...
مادر؛ روایتی از مادرانه های شهدا
دومم به همراه همکلاسی هایش برای تخلیه مجروحین به اهواز برودساعت حرکت قطار یک بود 12 شد که دیدم رسول به خانه آمد از او علت را جویا شدم گفت، مامان من نمیروم! گفتم چرا؟ گفت: مدیر مان مرا نمیبرد گفتم چرا؟ با او تماس میگیرم. گوشی را از دستم گرفت تا تماس نگیرم. مادر ادامه می دهد به هر شکلی بود با مدیر تماس گرفتم و گفتم، چرا رسول را نمیبرید؟ گفت: مگر شما از جریان بیخبرید؟ گفتم چه جریانی چه اتفاقی ...