سایر منابع:
سایر خبرها
مادرشهیدی که پلاک و استخوان شوهرمفقود الاثرش راتحویل گرفت
. وقتی خاله شهید ذوالقدر آمدند و پیشنهاد دادند، پدرم گفتند: باشه پسر خوبیه الان 2 ساله جلو در اتاق منه و من می شناسمش. یک روز عینک پدرم جا مانده بود و از ایشان درخواست کرد که عینک را از منزل بگیرد. این آقا آمد جلو درب و من رفتم. گفتند عینک آقای قنبری رو بدهید ببرم؛ من ندادم. گفتم من شما رو نمی شناسم . چراکه عینک پدرم دورش طلا بود. ایشان رفت و پدرم یه نامه دادند که "دخترم عینک لای کتابه ...
روایت یک تخریب چی بدون مرز/ نابغه اهوازی چگونه از نُبُل و الزهرا سر درآورد؟
آمدنشان آشوب اند دلمان سیر و سرکه ای نباشد. اما این بار فرق کرد، یک روز، سه روز، یک هفته، کم کم همه چیز غیرعادی شد، نگران شده بودیم، در اینکه میتوانست گلیمش را از آب بیرون بکشد شکی نبود اما اینکه بدون هیچ نشانی غیبش زده بود دلمان را آشوب میکرد. همه چشم امیدها به سمت من بود چون بعد از فوت مادر، آرام و قرار هم شده بودیم، چادر سر کردم و با کفش های لنگه به لنگه تا درِ خانه ی یکی ...
تصویر کودک آزاری در دور از دسترس اطفال نگهداری شود / ببینید
، فرستادمش بیرون. رفتم زیر دوش. بعد اومدم بیرون، دیدم بچَه م داره می سوزه تو آتیش. اولش خواستم بسوزه. بعدش سریع پشیمون شدم. بغلش کردم بردم تو حموم زیرِ دوش. اما... قلبش نمی زد، نمی زد. صابر نشسته بود نگاه می کرد و می خندید. بالا بود، بالای بالا، خیلی بالا. گندش همه ی زندگیمونو لجنی کرد. لعنتی! گفتم یه کاری می کنم فکر کنن کار اون بوده. دستشو کشیدم رو شیشه ی الکل. اومدم تو حموم. دوشو وا کردم ...
خدا نکند که مادری هم مادرشهیدباشد و هم پدر
که در این روزگار پدر در کنار خانواده نباشد و دائم در مبارزه باشد. باید بچه ها را به گونه ای بار می آوردم که بدانند چه مصلحت بزرگی باعث شده که در این روزگار پدر در کنار خانواده نباشد و دائم در مبارزه باشد. خانه ما محل رفت و آمد مجاهدین افغانستان بود. کسانی که از افغانستان می آمدند در خانه ما می ماندند تا جایشان در پادگانی آماده می شد، ما از این افراد هم در منزل پذیرایی می ...
همسرکشی به کمک باجناق مقتول
با جسد خونین مرد 57 ساله روبه رو شدند. شواهد نشان می داد این مرد با شلیک گلوله به سرش به قتل رسیده است. سارا به مأموران گفت: من به همراه دختر و پسرم به خانه خواهر شوهرم رفته بودیم و شوهرم در خانه تنها بود. وقتی به خانه برگشتیم کسی در را باز نکرد. من با کلید خودم در را باز کردم و وارد خانه شدیم و جسد شوهرم را دیدیم. پلیس در ادامه بررسی ها دریافت که مقتول تاجر آهن بوده است و فقط ...
شهادت به محمود الهام شده بود/لباس برای سربازان جهت فرار از پادگان ها جمع آوری می کردم
اگر تا اذان مغرب نیامدم بدان که شهید شده ام انگار به او الهام شده بود. ظاهرا آن روز هم مثل همه روزهایی بود که محمود به راهپیمایی می رفت ولی حرفهای شب گذشته اش حالم را دگرگون کرده بود. مثل هر روز نهار را آماده کرده بودم و تا ساعت 3 منتظرش ماندم. نه خودم و نه بچه ها هیچکدام چیزی نخوردیم تا محمود بیاید. بیطاقت شده بودم. رفتم منزل برادر شوهرم و از او خواستم که برای گرفتن خبری از محمود کاری ...
هشتگ روز
مردن فری کثیفم توطئه نظام سرمایه داری بود تا ما رو ببره رستورانای زنجیره ای و ازمون مالیات بگیره . یا خدابیامرزتش یه بار بهش گفتم آقا فری تو رو خدا یه کارتخوان بذار ما با مالیاتش کارت می کشیم. یا فری کثیف مثال نقض این موضوعه که فقط نام نیک ازت باقی می مونه. می تونه لقبت کثیف باشه ولی بازم یادت رو گرامی بدارن. یا من بچه بودم نمی رفتم فری کثیف چون اینجوری بودم که واسه چی باید بریم چیزی که کثیفه ...
جزئیات ماجرای سوء قصد به آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر/ رژیم پهلوی به پشه در حال حرکت هم سوءظن داشت
دیدیم و واسطه آمدن هم باجناق ایشان به نام آقای رحیمی صفت بود. ایشان آمد و داخل کتابخانه رفت و گفت آقای مطلبی! این کتاب ها چیست؟ این کتابها همه اش تکان دهنده است و مردم اینجا سواد و معلومات ندارند و من گفتم اینها مربوط به من است . وی افزود: قبلا این مسجد بسته بود و یک هیات مسجد را اشغال کرده بود و شب های جمعه به این مسجد می آمد و من بعد از مدتی دیدم این هیات ناجور است و بالای منبر به اینها ...
اینترپل تهران در تعقیب قاتلی که پناهنده شد + عکس
شلیک کردند. من آنجا بودم و دیدم که حسن به پسرم شلیک کرد. اصلاً حسن همه مهاجمان را با خودرواش به خانه ما آورده بود. حسن که به عنوان متهم ردیف دوم از خود دفاع می کرد، گفت: من اتهام قتل را قبول ندارم، چون اسلحه ای نداشتم. من فقط به آنجا رفتم تا درگیری به وجود نیاید. روز حادثه برادرم حمید با خانواده مقتول درگیر شده بود. در ادامه با توجه به اینکه حامد نیز در دادگاه حضور نداشت قاضی ...
پرحرفی آقای بازیگر در برنامه دورهمی!
بازیگر این کار را به عهده داشت، با من تماس گرفتند و به دفتر مرحوم زرین پور رفتم. به من گفتند که چهره ات خیلی مثبت است کاراکتری که ما داریم خیلی منفی است بهش میگن برو کلا بیار سر میاره ! بازیگر پریا اظهار کرد:من هم آن روز ها جوان بودم و تجربه کمتری داشتم. من در جواب آقای زرین پور گفتم آقا اگر اینجوری است می رفتید از خیابان بازیگر می آوردید! البته بعدا عذرخواهی کردم. وی ادامه داد ...
جهادگر شهیدی که به حاج قسم اقتدا کرد و رفت
. چند باری در محله و خیابان او را دیده بودم که با قد بلندی که داشت وسط یک دو جین بچه کوچک به سمت مسجد یا پایگاه بسیج می رود. در راه برای شان قصه می گفت. تشویق شان می کرد وقت شان را هدر ندهند و با پدر و مادرشان با احترام صحبت کنند. گاهی به او می گفتم پسرجان بد است تو با این قد و قامت همه اش وسط این بچه های کوچک هستی. اما او ابایی از وقت گذرانی با بچه ها نداشت و می گفت پدر جان همان طور که شما دست ما ...
مینا دور از چشم شوهرش با مرد پولدار قرار گذاشت / مچ گیری دلاری
را مجبور کرد به صرافی بروند و مقداری دلار برای فرمان بخرد تا او آن فیلم را منتشر نکند یا در اختیار همسر اسفندیار نگذارد. خلاصه من هم که ترسیده بودم سوار بر خودرو با آن ها تا مقابل یک صرافی بزرگ رفتم اما وقتی آن ها پیاده شدند من از فرصت استفاده کردم و از آن جا گریختم چند روز بعد با اسفندیار تماس گرفتم و به او گفتم مموری آن فیلم را از همسر صیغه ای ام دزدیده ام او هم با خوشحالی برای تحویل مموری در ...
گریم حرفه ای دختر سارق برای سرقت میلیونی
ام را ترک کرد و روز بعد تماس گرفت تا برای برداشتن وسایلش به خانه ام بیاید. وی گفت: او به خانه ام که آمد شروع کرد به جمع کردن وسایلش. بعد برایم یک فنجای چای ریخت. چای را که نوشیدم دچار سرگیجه و خواب آلودگی شدم. به سمت اتاق خواب رفتم که کمی استراحت کنم اما دیگر چیزی نفهمیدم. چشمانم را که باز کردم در بیمارستان بودم. پرستو مرا بیهوش کرد و همه پول ها، طلاها و دلارهایم را که حدود 150میلیون تومان ...
روایت زنی که با انتخابی اشتباه به دام هیولایی شوم افتاد
رفتم و انتقام خود را از آنها می گرفتم. آنها هم باید در این بدبختی سهیم می شدند. در خانه پدرم من سرگرم بدبختی های خودم بودم و به کسی کاری نداشتم اما نگاه تحقیرآمیز همسایه ها و فامیل آزارم می داد. امروز وقتی از خانه بیرون آمدم یکی از همسایه ها به چشمانم خیره شده بود. از او پرسیدم آیا آدم ندیده ای؟ زن با لحنی زننده جواب داد: هرچه فکر می کنم تو شبیه آدم ها نیستی. شنیدن این حرف به مانند پتکی ...
ترفند پرستار خانگی برای خالی کردن حساب صاحبخانه
چند روز قبل زن جوانی به پلیس رفت و از سرقت خانه مادرش خبر داد. وی گفت: مادرم پیرزنی است که به تنهایی زندگی می کند، هر روز با او تماس می گیرم. پریروز هر چه به مادرم زنگ زدم جواب نداد. با خودم گفتم شاید بیرون رفته و خانه نیست. صبح امروز دوباره به مادرم زنگ زدم اما باز هم جواب نداد و همین مسأله باعث نگرانی ام شد، خودم رابه خانه اش رساندم و با ورود به خانه مادرم با ...
اینترپل در تعقیب متهم پرونده شلیک مرگبار
: این خانواده به ما تهمت زدند و بعد هم به خانه ما حمله کردند. در ادامه با توجه به اینکه متهم ردیف اول پرونده حضور نداشت، ساسان در جایگاه قرار گرفت او گفت: من اتهام را قبول ندارم. من در آن درگیری نقشی نداشتم و رفته بودم که جلوی خونریزی را بگیرم. من سن و سالی دارم و دیگر جوان نیستم که ناپخته عمل کنم. روز حادثه برادرم سینا با خانواده سیاوش درگیر شده بود، آنها به تالاری که ما در آن میهمانی ...
نگاهی به یکی از وقایع 2 دی 57 در چهارراه شهدا مشهد
.... درحال تعریف از خنده شیرین همکارش است، اما به ناگاه چشمانم به اشک می نشیند و ادامه می دهد: سبزوار آخرین سفری بود که با حسین رفتیم. بعد او به جبهه رفت و فرمانده گردان کوثر شد. از رشادت هایش همیشه می شنیدم و بعد از 4 سال از دوستی مان خبر شهادتش را به من دادند. پاساژ فیروزه توکلی نژاد از ظهر 2 دی ماه این گونه یاد می کند: آن روز نزدیک ظهر وقتی شیخ علی تهرانی از تظاهرکنندگان جدا شد و ...
مادر مهربان محله امیریه با پخت سمنو زندگی فرزندان و همسر جانبازش را می چرخاند
کافی نبود، مدت 6ماه را به کارگاه خیاطی رفتم تا با فوت و فن خیاطی آشنا شدم. بعد از گذراندن دوره کارآموزی به عنوان یک استادکار خیاط، مدرک فنی و حرفه ای خیاطی را دریافت کردم. بعد از آن هم یک دستگاه چرخ خیاطی تهیه کردم و مشغول به کار شدم. روز ها و ماه های اول درآمد چندانی نداشتم، اما از اینکه توانسته بودم با همین درآمد اندک خانواده خودم را تأمین کنم، خیلی خوشحال بودم. بعد از چند ماه ...
دنیا و بهشت زیر پای مادران شهداست +تصاویر
قندپهلو می آورد، مُشت مُشت نقل و کشمش و انجیر توی جیبم می ریخت و دست روی شانه ام می گذاشت و آرام –جوری که فقط خودش و خودم بشنویم-، می گفت: چیزهایی را که امروز برایت گفتم، تا حالا به کسی نگفته بودم... و همان موقع که می شدم محرم اسرار مادر شهید، من درست وسط بهشت بودم... برای گفتن از آن روزها، روز مادر، بهانه مبارکی است. برای مرور خاطرات همنشینی با مادران شهدا که دنیا به بهشت فخر می کند که ...
در منزل مان همه به فکر رفتن به جبهه بودند/ پسرم معتقد بود مجروحان شهیدان زنده هستند
حسین رزقیان پدر شهید ایوب رزقیان در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس در آذربایجان شرقی، اظهار داشت: ایوب در منطقه مارالان تبریز رو به روی مسجد صاحب الزمان (عج) به دنیا آمده است. بچه آرام و درس خوانی بود. وی ادامه داد: خودم عضو سپاه پاسداران بودم و بارها به جبهه ها اعزام شده بودم. ایوب نیز با کمک جوانان دیگر انجمن اسلامی و هسته مقاومت مسجد صاحب الزمان (عج) را تشکیل داده بودند و محیط منزل ما ...
پسر 14 ساله ارمنی با تفنگ پلاستیکی با ساواک می جنگید + تصاویر
داشت و بسیار باجربزه و با مسئولیت است، به جبهه نمی آید؟ از او نمی پرسیدم؛ اما این سؤال بدجور ذهنم را درگیر کرده بود. وقتی از جبهه برای مرخصی برمی گشتم کنارش می رفتم و در کارگاه آهنگری با یکدیگر مشغول به کار می شدیم. ظهر که می شد برادرم بدون هیچ توضیحی کار را رها می کند و می رفت. دل شوره گرفته بودم. احترام او بر من واجب بود و با خودم می گفتم اگر صلاح بداند خودش می گوید که کجا می رود. خجالت می کشیدم ...
قتل به خاطر سختگیری های مادر | دختر کینه ای به مادرش کمک نکرد
برداری و ما را اذیت نکنی؟ عصبانی شد و با هم درگیر شدیم. چاقو و چوب داشتیم. دستم با ضربه چاقو زخمی شد. متوجه نبودم چه کار می کنم. اول روسری را دور گردنش گره زدم و بعد با دست گلویش را فشار دادم. وقتی به خودم آمدم، دیدم روی زمین افتاده و نفس نمی کشد. او خواب بود، وقتی بیدار شد و آن صحنه را دید، گریه کرد. با پدرم تماس گرفتم و گفتم به خانه بیا، مامان را کشتم! او باور نمی کرد. به همین ...
پسرانم برای دفاع از اسلام به جبهه رفتند
مقاومت مسجد حضور داشت و در مقابل ضدانقلاب ایستادگی می کرد. رزقی با بیان اینکه خسرو سال 1362 برای دفاع از دین به جبهه رفت، گفت: پسرم در عملیات والفجر 4 که در پاییز 1362 در منطقه پنجوین عراق انجام شد، به شهادت رسید. وی با بیان اینکه حسن نیز برای ادامه راه برادرش در مسجد و مدرسه فعال بود، بیان کرد: او سال 1365 برای آموزش نظامی به پادگان الغدیر مراغه اعزام شد و ایثار و شجاعتش را در ...
انصاریان: من را کنار پدرم خاک کنید
ب کردم. پدرم این علاقه را در من ایجاد کرده بود و در واقع پرسپولیسی بودنم را مدیون پدرم هستم. * بر سر مزار پدرم با خودم خلوت می کردم قبل از فوت پدرم ماهی یک بار یا دو ماه یک بار به بهشت زهرا می رفتم و با خودم خلوت می کردم، اما از زمانی که پدرم به رحمت خدا رفته تقریباً هر هفته بر سر مزارش حاضر می شوم و کنارش هستم. شاید باورتان نشود من از روز اول فوت پدرم تا شب هفتم هر روز با خانوا ...
وکیل گیسور
رنج من می شد. تحصیل من مصادف شد با انقلاب و بعد هم آغاز جنگ ایران و عراق و من هم مثل بسیاری از آدم های این مملکت، وظیفه خود دیدم از کشورمان دفاع کنم؛ بنابراین به جبهه رفتم و حدود36 ماه در جبهه بودم. هم به عنوان بسیجی و هم مدتی در دادسرای انقلاب کردستان که آن زمان نیاز بود خدمت کردم. پرسش هایی که درباره کم برخورداری و محرومیت روستا در کودکی در ذهنم شکل گرفته بودند با من بزرگ شدند و به این نتیجه ...
چند روایت معتبر مادرانه
...: مادر همین است. معنای و تجسد و تجسم عشق است. بی مزد و منت و توقع عشق می ورزد و هیچ نمی خواهد. به گزارش فکرشهر، در یادداشتی در روزنامه جام جم به قلم حامد عسگری آمده است: می گفت داشتم شیرت می دادم. زنگ خانه را زدند. دایی علی از جبهه آمده بود. بوس و بغل و خوشامدگویی که می کنند، دایی علی اولین بار من را می بیند. بغلم می کند. بعد می گوید اگر امام بگوید حامدت را بده، می دهی ببرمش جبهه ...
آرزویی که علی انصاریان درباره مرگ کرد
وقت به آن نزدیک شدم، از من دور شد. *قلعه نویی و استقلالی ها فوتبال من را قبول دارند. (در روز هایی که آری هان از پرسپولیس او را کنار گذاشت). *با رفتن به استقلال خودزنی کردم. انگار با خودم لج کرده بودم. *بدترین خاطره فوتبالم، روزی بود که مقابل پرسپولیس در دربی بازی کردم. *دوست دارم زمان مرگم را خودم تعیین کنم. *کاش قبل از مادرم بمیرم. ...
قصه عزیز
کارهایی را برای او کردم که برای پسر خودم می کردم اگر زنده می ماند. به او کمک کردم تا شغل خوب پیدا کند، برایش به خواستگاری رفتم و کمک کردم خانه داشته باشد و درمراسم عروسی اش مثل یک مادر دلسوز خدمت کردم طوری که فامیل عروس همه مرا به عنوان مادرشوهر قبول کردند. اما شما یک دختر هم داشتید. چرا خود را با تربیت او مشغول نمی کردید؟ اتفاقا دخترم مدام می گفت که تو مال منی و نباید به خاطر ...
با مادری مبارز که هم سلول دخترش شد
خدا کند که بمیرم و از این همه ظلم و جنایت راحت شوم... نصیری جمله ام را برید و گفت: چه کرده ای؟ برای چه تو را گرفته اند؟ خود را به بی خبری زده و عوامانه گفتم: کاری نکرده ام، جرم من این است که می خواستم دامادهایم دکتر و مهندس شوند و دخترانم سفید بخت شوند! نصیری گفت: این چرند پرندها و مزخرفات چیست که می گویی. قسمی لفظی خورده و ادامه دادم: الان چند روز است که بچه هایم بی سرپرست در خانه رها ...
روایت 3 مادر از دو راهی بخشش و قصاص (+عکس)
نزدیکی محل قتل با من قرار گذاشتند و بیتا را تحویل گرفتند. فردای آن روز مادربزرگ بیتا با من تماس گرفت و گفت هرچه پیگیر هستیم، خبری از آنها نیست و تلفن هایشان را جواب نمی دهند. من با مدرسه دخترم تماس گرفتم که مدیرش گفت امروز بیتا به مدرسه نرفته است. ساعت2 بعدازظهر به محلی که بیتا را تحویل پدرش داده بودم، رفتم و به جست وجو در آنجا پرداختم. سه ساعت بعد خودروی پدر بیتا را پیدا کردم و با 110تماس گرفتم و ...