سایر منابع:
سایر خبرها
لب اروند...
آماده باشید مثل تکلیف همون 72 تن، همه زدن زیر خنده. ساعت 3 بامداد به مقر جدیدمون رسیدیم نهر حاج محمد. هرکس جایی برای خواب آماده کرد. یک حسینیه بود. کسی درست خواب نرفت. حسینیه شیشه نداشت بچه ها هی می گفتند پنجره ببند که باد نیاد. حاشیه نهر چند خانه بود که بعدا در آن جا مستقر شدیم. اتاق ها را درست کردیم چند تخت بود آماده کردیم. شب هنوز درست نخوابیده بودیم که سرو صدا بلند شد. داخل ...
نام بلند والفجر 8 برآسمان استان سمنان/ عاشقی و قهرمانان ایستادگی
شهدای استان سمنان مثل شهدای عملیات کربلا والفجر با حضور مردم زیر برف و باران زمستانی همه برای مردم استان سمنان خاطره انگیز است. گویا بهمن در سرنوشت این مردم جایگاهی ویژه دارد. والفجر 8 اما برای مردم استان سمنان جایگاه ویژه ای دارد نخست از این بابت که بچه های این استان بیشترین شهید را در بین دیگر عملیات دفاع مقدس تقدیم انقلاب اسلامی کردند و دیگر به خاطر نقش لجستیکی و با اهمیت جهادگران ...
واقعه بیعت همافران با امام راحل به نسل امروزی منتقل شود
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ حجت الاسلام محمود اصغری در گفتگو با خبرنگار سبلان ما ، اظهار داشت: همان طور که خداوند در قرآن به 10 شب قسم خورده است، ما هم در انقلاب از دوازدهم تا بیست و دوم22 بهمن ماه 10 شب بزرگ و پر افتخار داشته ایم که از جمله اتفاقات مهمی در آن روز و شب ها از جمله آمدن امام خمینی (ره) از فرانسه، پیوستن ارتش و همافران به مردم و امام به وقوع پیوست. وی افزود: من ...
جرمی که مجازاتش چند سال شکنجه و مرگ دردناک بود + عکس
هیکل ساخته بود، تا جایی که دوستانش او را بچه رستم صدا می کردند. پدرش به قدری به تنها پسر خود وابسته بود که تا ماه ها پس از شهادت او، با اینکه اطرافیان خبرش را آورده بودند، نبود پسر را باور نداشت و به امید زنده بودن امیرمراد زنده بود، اما بعد از انقلاب که مطمئن تر شد، شهادت پسر را تاب نیاورد. خواهر مراد از آن روز ها می گوید: اصلاً به ما خبر نداده بودند ما از طریق بچه های زندان متوجه شدیم و ...
روحیه همافران انقلابی بود
! خاطرم هست که خیلی از سربازان به فرمان امام (ره) پادگان ها را ترک کرده بودند اما ما می دانستیم که باید از پایگاه هایمان مراقبت کنیم. من آن زمان در پایگاه یکم شکاری مهرآباد بودم و مثل یک سرباز اسلحه روی دوشم بود و در کنار دیگر همافران از پایگاه محافظت می کردیم. در آن شرایط نباید پایگاه را ترک می کردیم؛ کلی هواپیما و اسلحه و مهمات داخل پایگاه بود و ما به آنها به چشم سرمایه ملی نگاه می کردیم و خودمان ...
چریکی که تا سال ها نام اصلی اش را به همسرش نگفت!
.... اسلحه ها را روی شکمم بسته بودم از ساعت هفت صبح تا هشت شب! در پاسگاه اول شهید اندرزگو به من گفت: نترس، قرار است همه مسافران را بازرسی بدنی کنند! شروع کردیم به دعا خواندن و متوسل شدیم به حضرت زهرا (س). شهید اندرزگو به رئیس پاسگاه گفت که پزشک است و برای درمان مردم روستایی آمده و مرا نیز همراه خود آورده است. وقتی رئیس پاسگاه متوجه شد من باردار هستم، گفت: تا مسافران دیگر را بازرسی می کنند ...
پشت پای جهیزیه به ازدواج
؟ من از همان بچگی شروع به خریدن جهیزیه دخترهایم کردم و خب به خاطر همین، فشار زیادی به ما وارد نشد. الان با این وضع نمی شود وسایل را به روز خرید و مسلماً بچه ها هم درک می کنند. من الان یکی از پسرهایم دم بخت است و از طلا گرفته تا فرش، پتو، تلویزیون، چادر سیاه و سفید، حوله و... همه چیز را برایش کم کم خریده ام... این طور مسلماً کمتر به خانواده فشار وارد می شود. بچه های امروزی به جهیزیه ضعیف ...
جمال انصاری؛ شهیدی که زندگی اش را وقف محرومان کرد
رفتم جلو و گفتم بچه های شما کوچک هستند فعلا نروید بگذارید بچه ها بزرگ تر شوند. شما که خیّر هستید، بمانید و همین جا کار خیر انجام دهید. اما او فقط با اشاره به من گفت که اگر سرم برود باید بروم، برگشتی در کارم نیست. خلاصه نتوانستم او را مجاب کنم و رفت و ما هم برگشتیم. در همان سفر هم شهید شد. نوای دلنشین نماز صبح پدر... یوسف انصاری پسر ارشد شهید انصاری است. او که زمان شهادت پدر تنها 8 سال ...
روایت عاشقانه های شهدای ورزشکار | ورزش، فراغتی جدی برای محمد
انقلاب زبانه کشید و مبارزات مردمی قوی تر شد. امام خمینی (ره) پیام دادند که سربازان، پادگان ها را خالی کنند و محمد با اینکه فقط یک هفته به پایان خدمتش مانده بود، از پادگان چهل دختر فرار کرد و به دوستان انقلابی اش پیوست. او در تمام تظاهرات نقش فعال داشت. قبل از آغاز انقلاب، به مسجد کرامت در مشهد می رفت و در سخنرانی های حضرت آیت ا... خامنه ای شرکت می کرد. با پیروزی انقلاب به سپاه پیوست. او و ...
مادرشهیدی که پلاک و استخوان شوهرمفقود الاثرش راتحویل گرفت
چه طوره اگر خوبه می تونی برگردی از بیست تا شانزده تاش رو زد گفتن باشه می تونی بری و برگردی. رفتیم سوریه و برگشتیم و فرداش ایشون رفتن دیگه من ندیدمش. سه ماه آموزشی داشتند بعدش رفتن جبهه عملیات خیبر همه توی باتلاق فرورفتن و خیلی شهید دادیم. بعد از 11 سال برام پلاک و استخوانهای پیکرشون رو آوردند. خبر شهادت را چطوری متوجه شدید؟ هر شب ما به رادیو گوش می کردیم، هرشب اسیرها می آمدند ...
پلاکم باید به دخترم زهرا برسد ...
از سال های جوانی اش به خبرنگار ایسنا می گوید، از همسری که پابه پایش در تمامی لحظات زندگی مشوق و همراهش بوده است. همه چیز از 14 سالگی بتول خانم آغاز شده، زمانی که به همراه آقای سیفی برای ساختن زندگی مشترکشان راهی تهران می شوند. بتول خانم اظهار می کند: خودم تمایلی به ازدواج نداشتم، نه اینکه فکر کنی از آقای سیفی بدم می آمد، نه. بچه بودم، می گفتم حالا چه وقت شوهر کردن است. خاله ام هم همین ...
پدر و مادر واقعی شیما درخواست قصاص کردند
و گفت جسد او را در حیاط صاحبخانه اش دفن کرده است. متهم گفت: وقتی شیما را سوار خودروام کردم او را فریب دادم و به خانه ام بردم. او 50 روز در خانه من حبس بود به طوریکه هر روز صبح در را روی او قفل می کردم و خودم برای کار بیرون می رفتم و دوباره شب پیش او بر می گشتم. شب حادثه او در حال تماشای تلویزیون بود که وارد خانه شدم. قرار بود برای او قرص اعصاب بخرم، اما پیدا نکرده بودم که او ...
همه ثانیه های یک بیعت تاریخی
پرواز بودیم که استاد آن، محسن آژوی بود. او اولین استاد مراقبت پرواز ایران محسوب می شد که البته در سال 61، در دفاع مقدس به شهادت رسید. آژوی از همافران انقلابی بود که بخشی از اعلامیه های امام(ره) در پایگاه های نیروی هوایی توسط او پخش می شد. این را هم بگویم که اگر سیستم متوجه چنین فعالیت هایی از سوی نظامی ها می شد،کمترین مجازاتش اعدام بود. خدایش رحمت کند؛ آن روز در کلاس به ما گفت که فردا صبح ...
ساواک اصفهان، کشتن برادرم را شاهکار خود می دانست!
تعقیب قرار می دهد. البته ساواک مطمئن نبود که او مهدی باشد، با این همه از تمام امکانات خود برای دستگیری او استفاده می کند، تا بالاخره یک روز او را محاصره می کنند. مهدی که سوار موتور بوده، چند نارنجک را به طرف ساواکی ها پرتاب می کند و یک ماشین ساواک آتش می گیرد و چند تن کشته و زخمی می شوند. کسانی که شاهد ماجرا بودند، گفتند: خودش هم در اثر اصابت تکه ای از همان نارنجک ها، به شهادت رسید! ساواک اصفهان ...
غبارروبی مزار شهدا با طعم ارادت به امامزادگان عشق
...، نزدیک به سی سال است که به یاد دوستان شهیدشان این ایستگاه صلواتی را راه اندازی کرده اند و هر شب جمعه همانند ایستگاه های صلواتی زمان جنگ به زایرین شهدا خدمت رسانی می کنند. برگزاری نمازهای جماعت، توزیع صفحات قرآنی -که هدیه ای برای شهدا و امام (ره) است- از ویژه برنامه های آن است.. دوستانی که در اینجا فعال هستند و از فرمانده گردان و فرمانده گروهان گرفته تا بچه رزمنده بسیجی همه با جان و دل خدمت می ...
آخه بی بی ... شما منظورتون اینه که من برم گوسفند بچرونم؟
شکر می کنی دختر؟ - بی بی جون، من منظوری نداشتم، من در همه حال خدا رو شکر می کنم، میدونین که... آن روز بی بی مرغ و خروس ها و گوسفندها را فروخت و من آن شب با خیال راحت چشم روی هم گذاشتم اما... ساعت 6 صبح بود که بی بی آمد بالای سرم... - گلابی... گلابی... پوشو... - ای بابا، پاشم چکار کنم بی بی؟ مگه مرغ و گوسفندارو نفروختین؟ - میگم دختر، ای زمین کناریو هیطو بی استفاده مُنّه، پوشو برو چار تا بِیل بزن یَی پاکنیش کن مشت گورجه، بادمجون، خیارسبزی بکاریم توش. یَی کیلو خیارسبز شده 15 تومن!!!! گلابتون ...
تاریخ نگاران و راویان صحنه نبرد ؛ فعالیت گروهی، روایت فردی
، مکان، مدرسه و ... در امتداد زمان اتفاق می افتد. آنچه به آن رنگ و بو و صدای خاص می دهد؛ مجموعۀ روایت های شخصی است: اول مهر سال 1351 مادر ما فرش های خانه را جمع کرد. برد بانک کارگشا گرو گذاشت. پول گرفت برای شهریه مدرسه ما. آن موقع نفری هزار تومان شهریه مدرسه های خوبی مثل علوی بود؛ کی؟ وقتی که با هشت هزار تومان می شد توی محلۀ نارمک خانه خرید. ما هم سه، چهارتا بچه محصل بودیم. کم پولی نمی شد . (699 ...
جزئیات ماجرای سوء قصد به آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر/ رژیم پهلوی به پشه در حال حرکت هم سوءظن داشت
نزدیک یا دور است. آن زمان اسم مسجد فلاح بود چون سازنده آن آقای فلاح بود و داوود فلاح تقریبا مالک بسیاری از اراضی آنجا و یک ارتشی بود و زمانی که من به این مسجد آمدم ایشان زنده بود. مطلبی با اشاره به اینکه من همین اول که آنجا رفتم، دورم یکسری جوان جمع شد و فقط یک اتاق مسجد داشت که آن را کتابخانه کردم و کتاب های روز نهضتی و انقلابی را آوردم، گفت: یک شب آقای فلاح به مسجد آمد و ما همدیگر را ...
پشت هم بودیم شاه رفت
درباره آن روزها می گوید: مدرسه فرخ رو پارسا که بعدها به حضرت زینب(س) تغییر نام داد، نزدیک خانه بود و هر سه به همان مدرسه می رفتیم. یادم هست سال های قبل از انقلاب باید همه دانش آموزان با فرم های خاص آن زمان به مدرسه می رفتند که روسری یا مقنعه نداشت. ما با روسری سرکلاس حاضر می شدیم و دوست نداشتیم آن را از سرمان برداریم. به یاد دارم هر شب جمعه با خانواده برای دعای کمیل به خانه همسایه می رفتیم و آنجا به ما ...
خاطرات جوان مبارز انقلابی از روز های پر التهاب بهمن 57
تا کله پزی و قصابی را امتحان کردم. آن سال ها روز ها کار می کردیم و شب ها با پدرم سر یک ساختمان نیمه ساز می خوابیدیم. همه آن سال ها دلم می خواست درس بخوانم، اما مگر فقر می گذاشت؟ مگر خرج و مخارج اداره کردن زندگی خانواده اجازه می داد؟ معلم زبان فراموش نشدنی خانواده کامل سال 1347 به مشهد کوچ می کنند و بالاخره شرایط برای ادامه تحصیل محمدرضا فراهم می شود. دی ماه بود و هر مدرسه ای می ...
در رسانه | قصه مامانِ ریحانه ؛ روایت زنی عاشق در همین حوالی...
گرفت یک روز بدون هیچ حرکتی کنار بخاری خوابیده بود و مادرش بی تابانه تا صبح گریه می کرد، این ها را مامان ریحانه تعریف می کند و می گوید: به خودم گفتم حمیده خودت را جمع کن، یک روز طاقت نداشتی بی حرکتی ریحانه را طاقت بیاوری، بالای سرش نشسته بودم و اشک هایم می آمد با خودم زمزمه می کردم، این همه بچه چرا من، یک روز هم طاقت نداشتم آن را بدون حرکت کنار بخاری ببینیم، من گریه هایم را کردم، تو سر زدن هایم را ...
بچه دار شدن زن خائن تهرانی از شوهر نابارور + عکس قاتل
به گزارش خبرنگار جنایی رکنا، رسیدگی به این پرونده از بیست و یکم اردیبهشت ماه سال 91 به دنبال تماس زن جوانی به نام شیرین با کلانتری یوسف آباد آغاز شد . این زن که هراسان بود به مأموران کلانتری گفت در غیاب وی و دو فرزندش ، شوهرش به نام مهدی کشته شده است . ماموران بلافاصله به خانه این زن در خیابان عباسپور رفتند و با خونین مرد 57 ساله روبه رو شدند . شواهد نشان می داد این مرد با شلیک به سر ...
خدا نکند که مادری هم مادرشهیدباشد و هم پدر
کرده و از همان دم در خانه پیکرشان را نقل باران کردم. بار آخری که شوهرم رفته بود برای جهاد، چند سال در افغانستان مانده بود، وقتی به شهادت رسید، عکس او را همه جا به عنوان مجاهد خستگی ناپذیر زده بودند. به همه آشنایان سپرده بودم، همان طور که وقتی زنده بود و به خانه بازمی گشت برای آمدنش خوشحال می شدیم حالا هم همان طور باید از آمدن پیکرش استقبال کنیم. هم در زمان شهادت همسرم و هم زمان شهادت ...
حضور عجیب ماموران شاه در تشییع یک شهید
تا فردا در میدان شهدا جمع شوند. روز 16 شهریور که هنوز اعلام حکومت نظامی نشده بود، گردانی را که محمد در آن بود، مسلح کردند و با تیر جنگی به میدان امام حسین(ع) آوردند و دستور دادند به مردم شلیک کنند. فرمانده گردان می بیند محمد تا شب از کار طفره می رود. شب که به پادگان بر می گردند تا استراحت کنند و صبح دوباره به صحنه بیایند، محمد و یک نفر دیگر را صدا می کند و به محمد و خانواده اش توهین و جسارت می کنند ...
روایت زندگی تاکسیرانی که هم محله ای پهلوان تختی بود
به روز سیاه نشسته اند آن را هزینه کنم که این اتفاق هم افتاد و از کار آن خانواده هم گره گشایی شد. از او می پرسم باز هم مشابه این اتفاقات در تاکسی اش افتاده است. می گوید: نه به بزرگی این حادثه. اما چند سال پیش هم صبح زود دو مسافر خانم سوار تاکسی ام شدند. من هم می خواستم بروم خانه دخترم. آنها را در مسیر رساندم و زمان پیاده شدن متوجه شدم که کیفی داخل ماشین جا مانده است. دخترم با تلفنی که ...
جهادگر شهیدی که به حاج قاسم اقتدا کرد
را گرفتی و به پایگاه بسیج بردی یکی هم باید پیدا شود با این بچه ها حرف بزند و آن ها را تشویق به این کارهای خیر کند. قسمت مصطفی بود که در حین انجام ماموریت جهادی که در بسیج داشت تصادف کرد و در این راه به شهادت رسید، اما آن بچه ها هنوز به این پایگاه ها رفت و آمد دارند و راه او را ادامه می دهند. ***گفتم منتظر اجازه من نباش همه از علاقه زیاد مصطفی به پاسدار شدن خبر داشتند. در این ...
الضاریان؛ طلوعی که غروبی ندارد!
شهدا رفتم و موضوع را مطرح کردم. ایشان هم گفت: بابات آدرس درست داده. مزاری که دیدی همان مزار شهید "محمد انصاریان" است که به اشتباه روی قبرش "الضاریان" نوشته شده است". شهادت در حال اقامه نماز صبح محمد علی شیروئی، یکی از رزمنده های هشت سال دفاع مقدس که در عملیات کربلای چهار شاهد شهادت محمد انصاریان بوده است، در مورد نحوه شهادت او می گوید: ".... نزدیک صبح بود و من داخل سنگر امن کوچکی که در مسیر کانال ...
دوربینم همراه مردم بود
جمالزاده رخ می داد و من هر روز در این محدوده بودم. در کوچه پسکوچه ها می رفتم و عکس می گرفتم. تعقیب و گریز هم داشتیم. مأموران نمی گذاشتند عکس بگیریم. من هم مثل همه مردم در خطر بودم و برای عکاسی باید خیلی احتیاط می کردم. همراه مردم بودم. اگر راهپیمایی در خیابان بهارستان یا قیطریه یا جای دیگری بود من هم آنجا می رفتم. اما تمرکز فعالیت های انقلابی در مرکز تهران بود. قیطریه از تهران دور بود ...
شوخی جالب مهران مدیری با پرحرفی مهمان دورهمی
شب گذشته امیررضا دلاوری بازیگر سینما و تلویزیون مهمان مهران مدیری در برنامه دورهمی بود. دلاوری در این برنامه ازدواجش گفت: یک دوست مشترکی داشتیم به همین خاطر من همسرم را به تئاترم دعوت کردم،حاصل ازدواج ما یک دختر 10ساله به نام دیار است. دلاوری درباره کار کردن در خانه توضیح داد: من در خانه همه کارها را مثل ظرف شستن، جاروکردن، غذا پختن را انجام می دهم. البته این کارها در خون من ...