سایر منابع:
سایر خبرها
اولین فرمانده زن سپاه پاسداران چه کسی بود؟
.... دباغ در قسمتی از خاطراتش می گوید: تعدادی از بچه های دانشگاه های علم و صنعت، شریف و تهران از طریق شهید سعیدی با بنده ارتباط داشتند که پس از شهادتش این ارتباط به صورت مستقیم شد، بخصوص دو سه تا از بچه های خواهر شوهرم که دانشجو بودن در خانه ما رفت و آمد داشتند که برخی کار ها مانند توزیع اعلامیه و تکثیر کتاب ولایت فقیه حضرت امام را انجام می دادیم. همین باعث شد که بچه های ...
روایت زنی که با انتخابی اشتباه به دام هیولایی شوم افتاد
گفتم تا بچه دار نشدیم باید از او جدا شوم اما اطرافیان مرا نصیحت می کردند که تو به اعتیاد او چه کار داری. او از پول خود استفاده می کند. او آنقدر ثروت دارد که تو بتوانی تا آخر زندگی ات خوشبخت باشی و من خام این حرف ها شده و بی خیال اعتیاد همسرم شدم. سه سال گذشت و ما صاحب دختری شدیم که اسمش را نگین گذاشتیم اما افسوس که با ندانم کاری خود، نگین باارزش زندگی مان را به راحتی از دست دادیم. پس از ...
جدا کردن کودک از تبلت به شیوه ی والدین موفق
اسکرین تایم بدان معناست که کودک شما وقت آزاد بیشتری را برای انجام فعالیت های سرگرم کننده داشته باشد بنابراین اگر یک کودک نوپا یا در سنین پیش دبستانی در منزل دارید تجربه شما در سرگرم کردن و دوری او از موبایل و تبلت چیست؟ آیا می دانید بچه ها در این سنین به 3 ساعت فعالیت بدنی در روز نیاز دارند؟ کودکان بین 2-4 سال نه تنها به تحرک زیاد بلکه به تنوع حرکتی زیادی نیاز دارند بنابراین اختصاص دادن ...
ترفند پرستار خانگی برای خالی کردن حساب صاحبخانه
چند روز قبل زن جوانی به پلیس رفت و از سرقت خانه مادرش خبر داد. وی گفت: مادرم پیرزنی است که به تنهایی زندگی می کند، هر روز با او تماس می گیرم. پریروز هر چه به مادرم زنگ زدم جواب نداد. با خودم گفتم شاید بیرون رفته و خانه نیست. صبح امروز دوباره به مادرم زنگ زدم اما باز هم جواب نداد و همین مسأله باعث نگرانی ام شد، خودم رابه خانه اش رساندم و با ورود به خانه مادرم با ...
روایتی از زندگی همسر شهید غواص علی اکبر ابراهیمی | 18 ماه عاشقی، 38 سال بغض
سالگردش خواب دیدم ده زن و مرد آمدند گفتند: پاشو حاضر شو برویم گفتم: من بچه کوچیک دارم کجا بیام؟ گفتند: بلند شو بریم پسرم را ازم گرفتند. می ترسیدم بچه ام را ببرند. می گفتم امانت شهید است. ما را بردند حرم امام رضا (ع). یکی شان گفت: دیگه توی خانه گریه نکن. هروقت دلت گرفت بیا اینجا، من هستم از آن شب آرام تر شدم. گفتم: صلاح خدا بود. همه جا با شهید بودم 4 سال خانه پدرشوهرم ماندم، بعد ...
برای هدف مقدسی که داشتم شلاق های را به جان می خریدم . چه شلاق های لذیذی!
تابناک : برای شهید دکتر محمد علی رجایی از بازداشتگاه های ساواک و بندهای اوین تا ساختمان ریاست جمهوری ، فاصله زیادی بود اما او هرگز خود را نباخت و مغرور نشد . مخلص بود و فداکار .او در کنار همسرش در سالهای مبارزه چه سختی ها که کشید و چه شکنجه ها را که تحمل کرد برای رسیدن به آزادی و برپایی جمهوری اسلامی. با هم گوشه هایی از پایداری او در دوران مبارزه با رژیم پهلوی را مرور می کنیم. ...
قتل به خاطر سختگیری های مادر | دختر کینه ای به مادرش کمک نکرد
ته هیچ کمکی به او نکرده بود. ماموران از دختر مورد علاقه قاتل هم تحقیق کردند که او منکر اطلاع از ماجرای قتل شد و گفت: من نمی دانستم، او می خواهد مادرش را به قتل برساند. روز حادثه نزد من بود و وقتی به خانه رفت، فیلمی برای من فرستاد که در آن مادرش در حال نماز خواندن است و او تهدیدش می کند. 7 ماه پس از این جنایت تلخ، خواهر و برادر، صحنه قتل مادر را بازسازی کرده و به تشریح روز ...
کتاب حاج جلال به چاپ چهارم رسید
ایستاده و دستم را گرفته بود تا مبادا حالم بیشتر از این خراب شود. دستم را از دستش رها کردم و بردم توی مو های پهن شده روی پیشانی ابوالقاسم و سرش را نوازش کردم. یاد امام حسین (ع) افتادم که صورتش را روی صورت علی اکبرش گذاشت و سینه به سینه فرزندش. خودم را چسباندم روی سینه اش. انگار که زنده بود. کافی بود چشم باز کند و مرا ببیند. گفتنی است حاج جلال حاجی بابایی از رزمندگان سال های دفاع مقدس است که دو فرزندش شهید شده اند و سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی سال 97 به دیدارش در منزل او رفت. انتهای پیام/ ...
مینا دور از چشم شوهرش با مرد پولدار قرار گذاشت / مچ گیری دلاری
خیران جهیزیه ای برایم تهیه کردند تا من زندگی مشترکم را با فولاد آغاز کنم. خلاصه بدون هیچ مراسمی زیر یک سقف رفتیم اما هنوز 6 ماه از ازدواجمان سپری نشده بود که فهمیدم شوهرم از چند سال قبل با زن مطلقه ای رابطه دارد در همین روزها بود که فولاد همه جهیزیه ام را برای زندگی با آن زن به مکان نامعلومی برد و مرا رها کرد. من هم پس از دو سال دوندگی بالاخره موفق شدم از فولاد طلاق غیابی بگیرم. بعد از این ماجرا چند ...
دنیا و بهشت زیر پای مادران شهداست +تصاویر
سر مزارش اما آنقدر دلم شور افتاده بود که قرارِ ماندن نداشتم. رو به عکسش گفتم: داری بیرونم می کنی؟... آن روز آقا به منزل مان تشریف آوردند و تا نگاهشان به عکس سهراب افتاد، چشم هایشان خیس شد. گفتم: آقا 100 تا از این پسرها را فدای دین و آب و خاکمان می کنم اما داغ اولاد، خیلی سخت است. من همه جوانی و زندگی ام را پای سهراب دادم. پیر شدم وقتی رفت... آقا پرسیدند: چند فرزند دارید؟ گفتم: 9 فرزند. گفتند: نه ...
سلول زندانم شبیه قبر بود!
جانفشانی کردند و در این منطقه افتخار بزرگ و مهم خانواده ها این بود که فرزند شهید دارند. یک روز خاطرم هست که از سازمان تبلیغات به خانه رفتم. خانم همسایه ای در خانه ما بود و گفت: بچه من وصیت کرده که در شهادت من گریه نکنید، ولی وقتی خانه را جارو می کنم و چشمم به عکس او می افتد، به گریه می افتم. به نظر شما، من گناه کرده ام؟ منظورم این است که ساکنان این منطقه به چنین فرهنگی رسیده بودند و این گونه بود ...
گزیده ای از آخرین مصاحبه جام جم با علی انصاریان:خداحافظی؟! یعنی چه؟!
.... از همان ها که اگر شاگردی بلند می شد، سایه اش می افتاد روی پرده و بخشی را سیاه می کرد. بعد بچه های دیگر داد می زدند و می گفتند بشین! بیشتر فیلم های بروس لی مثل اژدها وارد می شود و خشم اژدها را من آنجا دیدم. دیدن این فیلم ها که تمام می شد، وسط حیاط مدرسه همه شروع می کنند همدیگر را زدن! وقتی به خانه برمی گشتم لباس هایم پاره بود و بدنم هم مثل بدن بروس لی، جای پنجه های خونی بود! دعوا کردن های من از آن موقع شروع شد. واقعا تب و تاب سینما داشتم و تحت تاثیر فیلم هایی بودم که می دیدم. ...
پسر 14 ساله ارمنی با تفنگ پلاستیکی با ساواک می جنگید + تصاویر
در آن آشفته بازار رفتم برای خریدن یک تفنگ اسباب بازی که صدای شلیک ترقه اش مثل یک تفنگ واقعی باشد. تفنگ را چند شب زیر بالشتم می گذاشتم و می خوابیدم. فکر می کردم من حتماً باید اسلحه داشته باشم تا بتوانم از اطرافیانم دفاع کنم. دریکی از همان شب ها حدود ساعت 2 نیمه شب یکی محکم در خانه مان را می کوبید و فریاد می زد که بازکنید. برادر بزرگم خانه نبود رفته بود برای گشت زنی محله. خانه مان یک طبقه بود و ...
جنجال ازدواج 50میلیونیِ دختر 15ساله
اجبار در خانه ماندم و مشغول پاک کردن زعفران شدم تا از این طریق درآمدی کسب کنم و با پول هایی که گاهی پدر و مادرم به عنوان پول توجیبی به من می دادند برای خودم پس اندازی داشته باشم اما در این میان همواره به خاطر توهمات شیشه ای پدر و مادرم در عذاب بودم، چون آن ها مدام مرا کتک می زدند به گونه ای که آثار آن روی بدنم باقی می ماند. در عین حال من همه ناملایمات زندگی را تحمل می کردم تا این که یک ماه ...
خالی کردن حساب زن سالخورده با گریم چهره او!
مرا شبیه زن سالخورده گریم کند که او هم قبول کرد. خبر داشت که قصد سرقت داری؟ نه، من او را فریب دادم. به او گفتم که با دوستانم شرط گذاشتم که نامزدم گریمور حرفه ای است که مرا می تواند شبیه مادر پیرم گریم کند. بعد عکس زن سالخورده را به او نشان دادم و گفتم مادرم است و او هم باور کرد و مرا شبیه او گریم کرد. پس از گریم و گذاشتن کلاه گیس وارد بانک شدم و از حساب شاکی 50 میلیون تومان برداشت کردم. بعد چه شد؟ پس از سرقت خانه ام را تخلیه کردم و همراه وسایل سرقتی به شهرستان رفتم که در نهایت شناسایی و دستگیر شدم. ...
مادرم در هر شرایطی هم و غم گره گشایی داشت/ امام(ره) نام طاهره را بر ایشان نهاد
دباغ ذکر کرد و افزود: به یاد دارم فردی به خانه ما آمده بود و به فرش مان دست می زد و گوشه آن را زیر و رو می کرد که ببیند فرش دستباف است یا ماشینی. مادرم به او گفت همه فرش های ما ماشینی است. یکی از همکاران من روزی از مادرم پرسید شما چرا این قدر ساده زندگی می کنید؛ می توانستید مانند خیلی ها از شرایط استفاده کنید. مادرم گفت آنها ممکن است از خدا نترسند اما من از خدا می ترسم. فرزند مرحومه طا ...
بوق آب پاش!
می کرد که مرا با جناب گلف به مدرسه برساند؛ خب چه اشکال دارد که دلم نمی خواست بچه های مدرسه رویز رویز ما را ببینند! آخرین باری که گلف قصه ی ما حوالی مدرسه دیده شد، وقتی بود که بعد از تعطیل شدن مدرسه، بابا دنبالم آمد و دو کوچه پایین تر از مدرسه، وقتی در حال فرار بودم، یکهو پیچید جلوی من و دستگیرم کرد! آن روز نیم ساعتی دم در ایستاد تا بیایم، اما خبری از من نشد. مطمئن بود توی مدرسه هستم ...
چند روایت درباره اینکه مادرها همیشه هستند، حتی اگر در پیش چشمانمان نباشند
شود و زندگی عادی مان را از سر بگیریم. این تلفیقِ احساس پذیرش و انکار مرگ مامان روز مرگش و روز های بعد هم ادامه داشت. مامان صبح روز بیست و هفتم مهر سال 82 تمام کرد، حول و حوش ساعت 7 صبح، اما ما، یعنی من و بچه های هم سن و سال من توی فامیل، همان شب دور هم جمع شدیم و شروع کردیم به بگوبخند و جوک گفتن و ادا درآوردن و هزار و یک جنگولک بازی دیگر. صبحش چرا، به گریه و هق هق و زاری گذشته بود. مدرسه بودم که ...
چند روایت معتبر مادرانه
؟ گفتم: می دهم ولی تا صبح بالای سرت اشک می ریختم. پسرم بودی ... . از کرمان که می رفتیم بم، غروب ها نرسیده به بم، چراغ های شهر پدیدار می شد. توی عالم هفت - هشت سالگی می پرسیدم چراغ خانه ما کدام است؟ می گشت چراغ سبز امامزاده اسیری را پیدا می کرد و می گفت آن چراغ خانه مان است. من بزرگ شدم و بعدها فهمیدم ما هر وقت به کرمان می رفتیم چراغ های خانه مان را خاموش می کردیم و مادرم قشنگ ترین و ...
جنجال ازدواج 50میلیونیِ دختر 15ساله
. از آن روز به بعد آواره و سرگردان در کوچه و خیابان ها می گشتم وحتی گدایی می کردم و شب ها را نیز در پارک ها یا زیرگذرها می خوابیدم ولی هیچ گاه دست به دزدی نزدم و با هیچ کس ارتباطی نداشتم تا این که از این وضعیت به تنگ آمدم و نزد بنگاه دار ایرانی رفتم که پدرم برای اجاره منزل به او مراجعه می کرد. وقتی ماجرای فرارم از منزل را برایش بازگو کردم، او مرا نزد همسرش برد تا غذا بخورم و استراحت کنم ...
قصه عزیز
ساختنش چه قدر خرج دارد؟ زمینی 825متری در پردیس است که مهندسان حدود چهارمیلیارد تومان برآورد ساخت برایش داده اند. ما باید فکر آینده این بچه ها هم باشیم و می خواهیم جواز ساخت سه مغازه در این ساختمان را هم بگیریم تا پشتوانه شغلی آنها در آینده باشد. این بچه ها آرزوهای بزرگی دارند و همه شان کار، خودرو و خانواده ای مستقل می خواهند. امروز روز مادر است و شما یکی از خاص ترین مادران این ...
کودکم مرا ببخش
. او اجازه نداد علیرضا با مادرش همراه شود و همین موضوع سبب شد راضیه از دوری فرزند و مشکلاتی که هر روز به جانش افتاده بود، درگیر مواد شود. راضیه ماند با غم دوری علیرضا و اعتیادی که به جان او چنگ می زد. مدتی بعد وقتی برای دیدن پسرش به خانه همسر سابقش رفت، متوجه شد که خبری از علیرضا نیست. وقتی مأمورها برای دستگیری او آمده بودند، علیرضا را به بهزیستی تحویل داده بودند. ...
تقدیر امام خمینی از مبارزات انقلابی بانوان رفسنجانی
محمدرضا میرافضلی شد من دو کودک خردسال با خود داشتم یک پسر 4 ساله و یک دختر شیرخواره، بعضی از خواهران بچه شیرخوار را از من گرفتند و به عنوان کمک با خود می آوردند. بعد از درگیری و ضرب و شتم پسر کوچکم یک باطوم به دستش خورده بود که تا چند روز کبود بود پس از متفرق شدن به خانه آمدم در حالی که نمی دانستم طفل شیرخوارم به دست کیست آن ها هم نمی دانستند که این بچه مال کیست لذا چند ساعت از بچه ام خبر نداشتم و ...
برق زندگی مجید را تاریک کرد
کمکی از دستش برمی آمد برای ما انجام می داد . سارا و خواهرش ازدواج کرده و سر خانه و زندگی شان رفته اند اما معتقد است همیشه سایه مشکلات روی سر خانواده اش سنگینی می کرد. هیچ وقت روی خوش زندگی را ندیدیم. همین چند ماه پیش و طی یک حادثه خودم دچار سوختگی شدید شدم. تاندوم دستم پاره شد و زیر ظرفشویی از هوش رفتم. از آنجایی که آبگرم خانه مان استاندارد نبود و شیر آب باز بود، در فاصله ای ...
99 پیام تبریک روز مادر و روز زن برای تمام زنان خانواده
سه چهار مرتبه، از تهِ دل عید است. روز مادر مبارک ******** مادرم! تو نبض خانه ما هستی، بدون تو و حضورت قلبی نمی تپد. روزت مبارک ******** مادر ها اگر منطق داشتن مادر نمی شدند نمی شود با منطق آن قدر عاشق بود! روز مادر مبارک ******** خدا انداخت زیر پای مادر بهشتی کز همه چیز است برتر اگر ...
آرزوی حاج قاسم که برآورده شد/بوسه بر کف پای مادر
حسنیه گفت که از اقوام بود و به خاطر ابتلا به مرض سل، همه او را رها کرده بودند و پدرش این زن بیمار را به خانه آورد و تا وقتی زنده بود، مادر بدون هیچ بگومگو و اعتراضی به او خدمت کرد. و گفت که چقدر دلش می خواسته کف پای مادر را ببوسد ولی حجب و حیا مانع می شده، اما نهایتاً این توفیق حاصل می شود.گفت: بار آخری که آمدم این جا، مادرم خیلی اصرار داشت که چند روز بیشتر بمانم ولی من کار داشتم و باید ...
حضور در راهپیمایی کلاس درسش بود/ نسبت به حضرت قاسم ارادت خاصی داشت
بعد از پرسجو به بیمارستان 17 شهریور سر زدیم و آن جا بود که متوجه شدیم علی اکبر شهید شده است. خانواده چقدر در سوق دادن علی اکبر به این سمت موثر بود؟ مادرم زن مومنه ای بود برای انجام فرائض دینیمان خیلی پافشاری می کرد. علی اکبر اهل نماز و مسجد بود حتی به خاطر دارم همان روزی که علی اکبر شهید شد خانواده هر کاری کرده بود که نگذارند علی اکبر به راهپیمایی برود ولی علی اکبر به سرعت همه ...
کودکان محروم که آرزو های بزرگی برای مادرشان دارند
سرویس جامعه جوان آنلاین: شکلات، شیرینی و غذای محلی آماده و هدایایی هم خریداری شده است. نسترن دانه کار، مدیر گروه جهادی حنیفا درباره کمبود تعداد هدایا به خبرنگار جوان می گوید : دلمان می خواست که برای همه مادران هدیه بخریم، اما، چون تعداد زیاد است و بودجه مان کم، تصمیم داریم که این هدایا را در قالب جایزه مسابقه به برخی از مادران هدیه دهیم. او ادامه می دهد: شانه سر، لوازم خیاطی و دیگر اقلام اینچنینی را کادو کرده ایم تا به مادران هدیه دهیم. قرار است موسیقی پخش کنیم و جشن بگیریم. مدیر گروه ج ...
ماجرای آتش زدن رقیب عشقی؛ متهم به جنایت: بی گناهم
هم مقاومت کردم. فردای آن روز در تاریکی شب ایمان به سمت من حمله کرد. او روی صورتم بنزین ریخت و مرا آتش زد. همه بدنم سوخت و دیگر نتوانستم کاری بکنم. من درخواست دارم متهم مجازات شود و خسارت همه آسیب هایی را که دیده ام هم می خواهم. بعد از گفته های شاکی پرونده، متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من 5 سال است بی گناه در زندان هستم. من روی احسان بنزین نریختم و گفته های او دروغ است. او خودش در بیمارستان ...
روایت”پیام خاوران “از حال و هوای شهر بیرجند در روز مادر/ حکایت چشم انتظاری مادران و همسران شهدا در روز ...
در این روز مقدس به حرف مادرت گوش کن و داماد شو محمد در جوابم می گفت: “مادر جان من شهید می شوم و اگر شما مرا داماد کنید بعد از شهادتم بار زیادی از خانواده ام بر دوش شما و پدر می شود”. وی گفت: شب آخر که محمد قرار بود به جبهه برود، غسل کرد و هنگام رفتن به من لبخندی زد و گفت”من از این سفر برنمی گردم اگر برگشتم مرا داماد کنید و بعد از اعزام دیگر برنگشت و به آرزویش رسید و مدت 9 ماه پیکرش مفقود ...