وقتی به هروئین فکر می کنم کسی را به خاطر می آورم که عمیقاً دوستش داشتم
سایر منابع:
سایر خبرها
اعزام رزمنده جوان به جبهه با اعمال شاقه!
کمی فکر کرد و گفت: والا چی بگم؟ برو آقاتو راضی کن. گفتم: نَنِه، می دونی که اون راضی نمی شه. منم جرئت ندارم برم با اون حرف بزنم. دوباره کمی فکر کرد و گفت: علی جون هرجور صلاح می دونی. برو به سلامت. با شنیدن این حرف انگار خدا دنیا را به من داد. روز بعد مادرم به پایگاه آمد، زیر برگه اعزام را انگشت زد و رفت. نمی دانم پدرم روز بعد چطور با خبر شده بود. وقتی به خانه آمدم و با ...
از کردستان تا بهشت؛ روایت شهیدی که به خاطر یک امضا به زندگی برگشت
خود استفاده کردید؟ گفتم اگر خواست خدا نبود این پارتی بازی هم انجام نمی شد بنابراین خواست خدا بود که آقای محمودنژاد آن ساعت در شهرداری باشد و حتی آقای ثنایی به این فکر بیفتد که به شهرداری زنگ بزند بنابراین زمانی که همه این موارد را در کنار یکدیگر قرار می دهیم نشان می دهد که این خواست خدا بوده است البته من آقازادگی به این معنای امروز را قبول ندارم و معتقدم آقازاده کسی است که خود را فدای مردم و وطنش ...
سخت بود، اما از همسر جوان و دختر یکساله اش گذشت
خانه برگشتم. نزدیک غروب خواهر شوهرم زنگ زد و پرسید کجا بودی؟ گفتم پیکر حسین آمده است، برای تشییع شهدا رفته بودم. گفت که از کجا می دانی پیکر حسین آمده است؟ گفتم جلوی یکی از تریلی ها که رسیدم هر کاری کردم که بروم نمی توانستم، انگار یکی مرا آنجا نگه داشته بود و نمی گذاشت حرکت کنم. چطور یقین حاصل شد که پیکر ایشان همراه آن کاروان شهداست؟ وقتی پیکر شهید پیدا شد، پلاکش همراهش بود ...
افسوس محکوم به قصاصی که بعد از 15سال آزاد شد
.... گفتم که احساس بدی پیدا می کنم. هم خودم به هم می ریزم و هم ممکن است خانواده مقتول داغ دلشان تازه شود. آنها عزیزشان را از دست داده اند. فقط این را بگویم که من با اجرای مراسم قسامه به قصاص محکوم شدم. چون خودم هرگز قبول نکردم که قاتل هستم. اصلا قصدم کشتن کسی نبود. 50نفر در دادگاه حاضر شدند و قسم خوردند که من قاتل هستم و دادگاه مرا به قصاص محکوم کرد. حادثه در کجا اتفاق افتاد؟ ...
حبیب احمدزاده در نشست مهمان : معاون شهید آوینی به اثرم گفت: آشغال!
...: کاغذ ندارم و به من کاغذ بدهید. کمال تبریزی گفت: داستانی داری برای ساختن فیلم و گفتم که یک آشغال دارم! وی در ادامه افزود: برای رمان، داستان طراحی شده ای در ذهنم نبود؛ چرا که در جنگ بودم و همه چیزهایی را که خودم احساس می کردم، نوشتم و مرتضی سرهنگی این اثر را داد به یک نویسنده و او گفت: این آشغال است. من کتاب شطرنج با ماشین قیامت را تحویل دادم و می گفتند که حیف نویسنده ...
تک تیراندازی که در کربلای یک به هدف زد
. گفتم من که تازه از بیمارستان آمدم، رضا حالش خوب بود. دیدم پدرم در گوشه ای گریه می کند، بعد مادرم متوجه جریان شد. ما عزیزمان را از دست داده بودیم و از این موضوع خیلی ناراحت بودیم. انسان از این که عزیزش را دیگر نمی بیند ناراحت است. بعد از شهادت برادرتان چه مسئولیتی به دوش شما افتاده است؟ ما به نوعی پاسدار حرمت خون شهدا هستیم، مسئولیتی که بر دوش ماست این است که فرزندانی که تربیت ...
اسیدپاشی مرد کینه ای روی زنش بعد از طلاق / در جنوب تهران رخ داد
کتک می گرفت و از دست سوء ظن هایش خسته شده بودم. چندبار قهر کردم و نزد خانواده ام رفتم که بعد از مدتی با میانجیگری آنها بازگشتم. او حتی فرزندمان را هم اذیت می کرد و کار به جایی رسید که چندی پیش از او گرفتم و حضانت بچه را دادگاه به من داد. بعد از جدایی تهدیدهای شوهرم شروع شد تا این که یک هفته قبل وقتی از خانه ام در یکی از محله های جنوبی تهران بیرون آمدم تا راهی محل کار شوم، شوهر سابقم مقابلم ظاهر شد ...
من دو تا پسر دارم؛ حاج قاسم و حاج علی/ چشم هایم کور شود از غمشان
.... از خدا خواسته دستشونو گرفتم و گفتم: باشه. می ریم خونه های رسالت! علی گفت: یما چه کاریه؟ مگه موشک اونجا نمیرسه؟ جوون بودم. مادرم دیگه. دلم هزار راه میره. گفتم: نگرانتونم. چه کنم؟ دست خودم نیست. مجبورم اینور اونور بچه هامو بکشونمشون دنبال خودم پدرعلی، هاشمی بود. از هاشمی ها. عموهاش اِمویلحه زندگی میکردن. رفت اونجا خونه خرید. من فقط می خواستم بچه هامو از موشک دور کنم. من جوون بودم. اون ...
عاشقانه شهید مدافع حرم برای همسرش: خیلی خوشحالم می گویی برو!
خودش هم گفتم، خیلی خوشحال شد. دفعه اول تا زمانی که به تهران برگشت نمی دانستم زخمی شده است. بعد از آمدنش خبر دادند به بیمارستان رفته و حالش خوب شد. علی واقعاً خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. نمی خواهد نگرانم باشی، برو شهید شو! دفعه دوم که می خواست به سوریه برود مخالفت کردم، اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب (س) و گفتم برو. گفت: خیلی خوشحالم از اینکه ...
زنی که لیلا را برای رابطه با شوهرش جور کرده بود
زن 32 ساله ای که موفق شده بود دخترش را از چنگ مرد شیطان صفتی نجات دهد، درباره ماجرای هولناک گفت: در دوران نوجوانی با محبوبه دوست صمیمی بودم، او هم محله ای ما بود و در یک مدرسه تحصیل می کردیم اما من در 14 سالگی ازدواج کردم و به دنبال زندگی خودم رفتم. چند سال بعد محبوبه هم در حالی ازدواج کرد که من دختر خردسالی به نام لیلا را در آغوش می فشردم . در این سال ها چند بار به طور اتفاقی یکدیگر را در محله ...
اسیدپاشی مرد انتقام جو به روی همسر سابق/ او حضانت فرزندش را می خواست
داشت و مدام یا به من زنگ می زد یا سر راهم سبز می شد و تهدیدم می کرد. وی ادامه داد: چند روز قبل که از خانه ام خارج شدم تا به محل کارم بروم ناگهان شوهر سابقم سد راهم شد و به مشاجره با هم پرداختیم. به او اعتراض کردم و خواستم دست از سرم بردارد. او یک بطری در دست داشت و مدام تهدید می کرد و می گفت، فکر نکنی داخل بطری آب است. او ناگهان در بطری را باز کرد و محتویات آن را روی من پاشید. شوهر سابقم ...
دختر 16 ساله و خواهر کوچکش شاهد فجیع ترین صحنه قتل
روز 9 آذر ماه دختر نوجوانی هراسان با مرکز فوریت های پلیسی 110 تماس و خبر از وقوع قتل مادرش توسط پدرش را به پلیس اعلام کرد. خیلی زود تیمی از کارآگاهان جنایی به اسلام آباد یکی از محله های کرج رفتند و داخل یک خانه با جسد یک مرد 38 ساله و همسرش روبرو شدند. خیلی زود بازپرس کشیک قتل دادسرای جنایی کرج خودش را به صحنه تکان دهنده این جنایت رساند و در نخستین قدم بعد از اعلام مرگ مشکوک ...
حجت الله روز شهادتش هم فوتبال بازی می کرد!
برگشت گریه می کند و برادرم او را می بیند. سریع یک بسته سبزی می برد و به آن خانم می دهد. چند روز بعد که خانم همسایه می خواست پول سبزی ها را به مادرم برگرداند، مادرم با تعجب می گوید من که به شما سبزی نداده بودم! آن خانم تازه متوجه می شود که حجت الله با پول خودش بسته سبزی را به او داده است. خانم همسایه هنوز هم زنده است و وقتی من را می بیند به یاد برادر شهیدم این خاطره را تعریف می کند. خاطره دیگرم باز ...
به ماندنم عادت نکن
.... دوست داشت شب، غذای مورد دلخواه محمد را درست کند. نوروزی به یاد آن شب می افتد: نمی دانم چرا اینطوری شده بودم. دلم نمی خواست محمد از کنارم تکان بخورد. انگار لحظه لحظه بودن با او برایم ارزش داشت. حال عجیبی داشتم. فردا همین که خواست از در بیرون برود به او گفتم: محمد آقا مراقب خودت باش. نگاهی کرد به من و گفت: مراقب خودم باشم؟ یک لحظه خودت را به جای حضرت ام البنین(س) و حضرت زینب(س) بگذار. از گفته ...
روایتی از یک مجرم که محبت امام رضا(ع) نمک گیرش کرد/ ضمانت امام رئوف(ع) با هدیه تحول و زندگی
، چشمانم را باز کردم اما خبری از نمک نبود! سهم من یک شکلات بود! ناراحت ترین موجود زمین بودم، دنبالش به راه افتادم و گفتم: من شکلات نمی خواهم نمک آزادی ام را بدهید!... اشک اجازه نمی دهد صحبت هایش را ادامه بدهد، گویی که یکبار دیگر آن ناامیدی بر زندگی اش چیره شده است، صدایش لرزان است... دوست نداشتم خاطراتش را اینگونه مرور کند، به نظر می رسید بازهم دارد آن سختی ها را درک می کند، انگار یک بار ...
دیدبانی که امروز نقش راوی جنگ را ایفا می کند
1371به دنیا آمده اند. همسرش معصومه محمدی در ادامه گفته های او، سر حرف را باز می کند و از سختی هایی که پشت سر گذاشته می گوید: حاجی با اینکه عیالوار شده بود اما کمتر در خانه پیدایش می شد. من بودم و خانه مستأجری و زینب و حسین که هر دو نوپا بودند. حقوق بخور و نمیری می گرفت که نصف آن برای اجاره خانه هزینه می شد. هنگام تولد بچه ها نبود. موقع مریض شدن شان هم حضور نداشت. مرتب باید از این خانه به آن خانه ...
پیکرتراشی وحشتناک!
برای آن که مانند جاری هایم چهره ای زیبا داشته باشم، تصمیم به عمل جراحی بینی گرفتم، اما در حالی کارم به پیکرتراشی رسید که برخی پزشکان مدعی بودند فقط چند روز در بیمارستان بستری می شوم ولی اکنون بعد از 21 بار عمل جراحی پیکرتراشی وحشتناک و یک سال بستری در مراکز درمانی به روزی افتاده ام که چندین بار به کما رفته ام و با مرگ دست به گریبانم... به گزارش خراسان، زن 37 ساله درحالی که بیان می کرد ...
پیکرتراشی حاصل 8 ماه کارگاه تحقیق و پژوهش/ برای هم نسخه نپیچیم
مجبور شدم خودم تمامی آنها را متقبل شوم زیرا به اعضای گروه تعهد اجرا داده بودم. کارگردان پیکرتراشی درباره وضعیت اجرای عمومی تئاتر در شرایط کنونی، تأکید کرد: تئاتر برای من یک اعتقاد و ایمان است و به عنوان شغل به آن نگاه نمی کنم. همیشه می گویم نباید برای کسی نسخه پیچید که در شرایط کنونی تئاتر اجرا کند یا نه. من به گروه ام تعهد اجرا داشتم و اگر اجرا نمی رفتم باید خسارت مالی پرداخت می کردم ...
یک بار هم با زیرپیراهن و لباس راحت ندیدمش!
. گفتم چرا این را می گویی؟ می گفت جدی می گویم که خدا را شکر می کنم که پدر و مادرم اسلام را به من یاد دادند. می آمد پیش من و هم خانمش و هم بچه هایش از آقارضا هم بیشتر به من احترام می گذاشتند. گاهی نصف شب زنگ می زد و می دید اگر من خوشحال بودم، خوشحال می شد اما اگر حال نداشتم، می گفت مریضی؟ می گفتم نه، مریض نیستم. کمی حال ندارم و دارم می خوابم. زود می آمد پیش من. نگران می شد. وقتی می آمد و من را می ...
سه برابر مخارجمان پس انداز می کردیم
را کف دست دانش آموز بگذارد و بعد دو دستش را به هم فشار دادم. سنگ داغ بود و هر دو کف دست دانش آموز تاول زد. 26 ساله بودم. آن موقع و از ترس کاری که انجام داده بودم، آخر زنگ با سوزنی آب تاول ها را کشیدم. عصر آن روز دانش آموز به درمانگاه رفته و دستهایش را پانسمان کرده بود. فردای آن روز نماینده فرهنگ بخش ارسنجان به کلاس آمد و علت پانسمان کردن دستهایش را پرسید که دانش آموز جوابش را داد و گفت کار ...
رفاقت با چیت سازیان مسیر درست زندگی کردن را یادم داد
دنیای تان در روزگار جوانی چه رنگ و شکلی داشت؟ من بچه روستایی هستم. روستایی به نام حصارخان که نزدیک ترین روستا به شهر همدان محسوب می شود. روستا در آن زمان محیط خوبی نداشت و جوانان به سمت اعتیاد گرایش پیدا می کردند. من در چنین محیطی بزرگ شدم، البته در همین روستا پدرم زمانی که گندم را برداشت می کرد، اول زکاتش را می داد و هیچ وقت نماز و روزه هایش ترک نمی شد، اما خودم بی فکر بودم و دلیلش این بود که در اجتماع عجیب و غریبی بزرگ شده بودم. من تازه می خواستم به مدرسه و مقطع اول ابتدایی بروم که مادرم را از دست دادم. اهل کفتربازی بودم و اهل درس خواندن نبودم. من تا پنجم ابتدایی درس خواندم و در مقطع اول راهنمایی بودم که دائم از مدرسه فرار می کردم. در محل ...
چه چیز وحشتناک تر و غیرمنتظرانه تر از اتفاق اصلی!
مفهوم از دست دادن هم، مهم است. زاغچه چطور در داستان تان جای گرفت؟ در همان روزگار بدی که بعد از مرگ مادرم گذراندم روی هره پنجره ی خانه ام زاغچه ای لانه ساخت. تمام توصیفی که از ساختمان و لانه ساختن زاغچه در داستان نوشته ام، واقعی است. من ساعت ها از پشت پنجره زاغچه را تماشا می کردم. برایش آب و دانه می گذاشتم، حتی شکلات تلخ هم گذاشته ام و او خورده؛ برای اینکه زاغچه ها همه چیزخوارند. کم ...
متهم: مست بودم
دهم با نقشه قبلی این کار را کرده است. شاید اختلافی بین آن ها بوده و من از آن بی خبر بودم. از خون پسرم گذشت نمی کنم و درخواست قصاص دارم. سپس متهم با قبول اتهامش گفت: من و سیاوش خیلی با هم صمیمی بودیم و در این سال ها اختلافی نداشتیم. با هم رفت و آمد داشتیم و بار ها به خانه همدیگر رفته بودیم تا آن شب وقتی پدر و مادرم به میهمانی رفتند از سیاوش خواستم به خانه مان بیاید تا تنها نباشم. بعد از آمدن ...
محبی: پژمان درستکار سزاوار آن برخورد نبود/ برزگر گوشه ای از کار را بگیرد
کشتی ایران و جهان تاکید کرد: من همیشه از حسن یزدانی دفاع کردم چون خیلی زحمت کشیده و جزو افتخارات کشتی است که 8 مدال جهانی و المپیک گرفته است. من خودم این کاره بودم و در سطح تیم ملی کشتی گرفتم به همین دلیل دوست ندارم کسی را زیر سوال ببرم. واقعیت این است که عمر و جوانی اش را گذاشته است. محبی تصریح کرد: امروز اصلا اوضاع جالبی نیست که در رابطه با کشتی بگویم ولی دلم می خواست آدمی مثل منصور ...