رضا نقش بازی کرد تا عاقبت بخیر شود + فیلم
سایر منابع:
سایر خبرها
مردی که به بهانه ی خواستگاری، طعمه هایش را شکار می کرد با زرنگی مادر دختر به دام افتاد
هفته از آمدن پدر رضا به آموزشگاه گذشته بود که سمیرا ماجرای آشنایی اش با رضا را برای والدینش مطرح کرده ،می گوید رضا قصد دارد از وی خواستگاری کند. چند روز بعد رضا به بهانه ی آشنایی خانواده ها به اتفاق پدرش به خانه سمیرا آمده، پس از این جلسه قرار می شود؛ پس از مدتی پدر سمیرا متوجه می شود، در همین حین مادر سمیرا نیز متوجه ،همین امر سبب می شود تا خانواده سمیرا با رضا تماس گرفته و از وی بخواهند ...
مادر شهید بیگلو: فرزندم را هدیه شش ماهه امام حسین(ع) کردم
دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر(ع) برایم آوردند و گذاشتند در بغلم. گفتند: بگیر او علی اصغر پسرت هست. در همان عالم خواب به آنها گفتم دوست ندارم اسم پسرم این باشد. با خودم فکر کرده بودم اگر روزی خدا به من پسر بدهد نامش را بگذارم مانی که به اسم هانیه بخورد. اما فرشته ها هیچ توجهی نکردند و رفتند. صبح خوابم را برای مادرم تعریف کردم و نیت کردم اگر پسر دار شدم تا 6 سال دهه اول محرم و شب حضرت ...
بهترین های فوتسال دانش آموزان ابتدایی خوزستان آماده اعزام به مسابقات کشوری هستند
...> همچنین مهیار تیموری، یکی از بازیکنان این تیم گفت : تیم ما از مسابقات مدارس کار خودش را شروع کرد و در اردوهای انتخابی استانی توانستیم وارد تیم شویم و از 48 نفر به 10 نفر رسیدیم که انتخاب شدن از این تعداد کار سختی بود، اما همه تلاش بسیاری کردند تا انتخاب شویم. خانواده و پدر و مادر در این مسیر از من خیلی حمایت کردند و هر روز از شهر محل زندگی مان، ماهشهر تا محل برگزاری اردو در اهواز زحمت رفت و آمد من را ...
شهریارِ 3 ساله بابا حسن، هم غم رقیه حسین (ع) شد
به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، مهدیه یزدانی ، مقتل می گوید؛ اباعبدالله زمان وداع با علی اکبر به اندازه ی بقیه ی مردان تعلل نکرد، بدرقه اش کرد آن هم بی خداحافظی اما برای یادگار برادرش، وقتی حضرت قاسم برای جنگ از اباعبدالله اذن می خواست، نزد ایشان رفت و به ادب پرسید آیا من هم از کسانی که شهید می شوند هستم؟ می گویند؛ حضرت دلش نمی آمد خبر شهادت قاسم را به او بدهد، جواب داد، فردا همه ی مردانِ حرم ...
نقطه عطف زندگی سکینه
شب نهم محرم سال 1401 نقطه عطف تاریخ دهه ششم زندگی سکینه، زن مرحوم کربلایی رضا بود. بعد از مرگ کربلایی او تقریبا تنها شد. دو دختر و سه پسرش هرکدام ساکن زاویه دوری از محل زندگی مادرشان در بازفت چهارمحال شدند. نزدیک ترینشان دخترش طلا ست که ساکن مسجد سلیمان است و آن خودش به قدر کافی دور است. بگذارید روایت را از مسیر دیگری برسانم به شب مهم زندگی سکینه! توی منطقه بازفت هیچ اسبی هیچ چهارپایی ...
سوسول بازی در خط مقدم جنگ ممنوع!
. یک شب در خواب دیدم صدایی دو مرتبه صدایم کرد و گفت: خانم! دامن شما سبز میشه، اهمیت ندادم تا اینکه بار سوم همان صدا گفت:خانم! شنیدی؟ می گوییم دامنت سبز میشه. حدود یکسالی از این خواب گذشت تا اینکه فرزند اولم را هفت ماهه باردار شدم، خانم ملکی همسایه مان که مادر شهید هم بود یک روز آمد خانه مان و گفت: خانم باقری! فرزندت پسر است، من خواب دیدم بچه ای را به من دادند، پرسیدم این بچه کیه؟ گفتند: بچه حبیب آقا ...
یا لثاراتِ زخم های معطر
عمه شان در کرب و بلا، ببوید. نمای روبه رویی حرم مطهر زنی عراقی برای حضرت معصومه (س) روضه رضا (ع) می خوانَد، برای خواهری جا مانده و برادری مسموم. و مگر نمی داند که این خاندان، سال هاست که عزادار حسین اند و رنج شان را در برابر محنت او هیچ می انگارند؟ عزادار شیخی که پیکر چاک چاکش سه روز بر زمین و زیر هُرم آفتاب ماند اما عشیره ای تشییع اش نکرد. عزادار حسینی که تکه ای از تنش نماند ...
آقا خطیر ماهی مرده را چه سود !
پنجمی وششمی ببندد . چنین نشانه ها در پس بی خیالی ها وفرصت سوزی ها باعث تسلیت به استقلال است ! اقای خطیرکار شما حکایت آ ن بنایی است که از پسرش پرسید: ...پسرم بزرگ شدی می خواهی چکاره بشی؟ پسره برگشت به پدرش گفت می خواهم مثل تو بنا بشم ...پدر در جوابش گفت وای بر تو ای پسر،من می خواستم مهندس ساختمان شوم بنا شدم توکه می خوای بنا بشی دیگه چی میشی ! حالا هم اگر با حضورحضرتعالی سقف ...
اشعار شب هشتم محرم _ حضرت علی اکبر علیه السلام
تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را آیا که داد تسلیت خاطر حسین چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟ آیا که غم گساری و اندُه بری نمود لیلای داغدیدۀ محنت کشیده را بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد آتش زدند لانۀ مرغ پریده را مرتضی امیری اسفندقه: علی اکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد خدا خورشید را در هفت پشت ...
در لباس عروسی داماد را کشتم / خودکشی زهره برای نجات عشق فداکارش
روی سینی فلزی شنیده می شد و پدر با دیدن این صحنه خنده بلندی کرد . همه تصور می کردند این ذوق ازدواج است که حال ناهید را دگرگون کرده است تنها خود او بود که سعی داشت طوری به فضای اتاق نگاه کند تا جمشید را نبیند شاید با گریه و زاری می توانست نظر بابا نعمت را تغییر دهد. آن شب وقتی در اتاق خلوت کرد روبروی آینه نشست و به چهره اش خیره شد در برق چشمانش چیزی جز غم نزده بود می خواست ...
ظفر خالدی کم سن و سال ترین شهید دفاع مقدس
ظفر خالدی نخستین بار از طریق تیپ 114امام حسین(ع) به جبهه اعزام شد و در عملیات های فتح خرمشهر و رمضان به همراه پدر و تنها بردارش حضور پیدا کرد. شهید خالدی در عملیات رمضان و در روز 23 ماه مبارک رمضان حین عملیات با بردارش در یک سنگر و در آغوش هم در حالی به شهادت رسید که کمتر از 12 سال داشت. به گزارش نبأخبر،در هشت سال حماسه و دفاع غرور آفرین، قاسم هایی در کربلای ایران سر برآوردند که درس ...
وقتی نماد استبداد منور به زیر کشیده شد!
فردی ریاکار است و کلی بافی و دورویی را سلاح های مناسبی تلقی می کند در آغاز مقال مناسب می نماید تا رضاخان را از زبان برکشانندگانش به توصیف بنشینیم. آنچه در پی می آید، بخشی از گزارش سفارت انگلستان از ویژگی های شخصی و شخصیتی قزاق است. به نظر می رسد این روایت، منهای سطوری که جنبه شعاری دارد، می تواند آیینه ای نسبتاً شفاف از کردار پهلوی اول باشد. این متن از یادداشت های سیاسی ایران ، ویرایش آر. ام. بارل، جلد دهم، بخش اول (1317- 1313)، ترجمه افشار امیری و منتشره از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی اخذ شده است: فرد ریاکا ...
بازی بزرگان در سفر سبز / سکانسی ماندگار با بازی امین تارخ
. او در ایران و در همان روز اول با اکبر (راننده فرودگاه) با بازی محمدرضا شریفی نیا آشنا می شود و اکبر نیز به دلیل روحیه جوانمردی و با مرامی بچه های پایین شهر، سعی می کند به دنیل کمک کند تا پدر و مادر خود را پیدا کند. قصه و ماجرای سفر سبز در ایام محرم روایت می شود؛ اکبر هر شب راهی تکیه حاج رضا (با بازی زنده یاد امین تارخ) از دوستان قدیمی پدرش می شود و دنیل را نیز با خودش همراه می کند تا ...
مهدی قلی خان قرائی میزبان همیشگی عزاداران حسینی
اصلاحات ارضی شود و املاک ارباب ها از سوی دولت به رعایا برسد، ولی خان محمدآباد خواف، خودش را رعیت امام هشتم(ع) می دانست و شاید بر همین اساس بود که املاکش را به نیت هزینه کرد برای مجالس سوگواری اباعبدالله الحسین(ع) در حرم رضوی، وقف کرد. آن روز که به نیت وقف اموالش پا به آستان قدسی امام رضا(ع) که هنوز این همه جلال و جبروت و شوکت نداشت، گذاشت در یکی از صحن های حرم مطهر، تعزیه گردان ها شبیه خوانی ...
نمایش تماشایی راه رفتن آهو روی طناب در گیلان
موقع بعد از خواهرش لیلی، دومین فرزند خانواده بود که پا جای پای پدر گذاشت. خانواده بندباز بندبازی هیچ شباهتی به نمایش های سیرک ندارد؛ چرا که این کار سنتی تر است. سیرک مجهز است اما در کار بندبازی، شما بدون هیچ ایمنی ای باید از روی یک طناب، آن هم با تمرکز بالا عبور کنید. آهو حالا 14 سال است که بندبازی می کند. او می گوید پدرش سال ها در این کار بوده و از همین راه کسب ...
اعتبارش را خرج مردم می کند
قبر مادرم گریه می کردم. حال و روز بدی داشتم. بعد از فوت مادر، پدرم خیلی موافق درس خواندنم نبود. به همین سبب روزها کار می کردم و شب ها درس می خواندم. تا اینکه نوجوان شدم و برای اینکه از بحران فکری نجات پیدا کنم عمه ام برایم آستین بالا زد. خیلی زود ازدواج کردم. آمدن بانو به خانه خیلی از مشکلات روحی برقعی را برطرف کرد. او بانوی فهمیده و دانایی بود که با درایت سکان زندگی را به دست گرفت ...
شبی که از آسمان مسجد آتش می بارید/ سرای سبز و پابرجای حاج منصور
دوخته شده و زمین تا آسمان کشیده شده بود تا بیرق این هیئت حتی یک شب هم بر زمین نماند و شب ششم محرم سال 83 را کسی از دست ندهد. آن شب رضا هلالی آمد و مجتبی عرب خالقی برای نخستین بار غسل من اشک چشامه ، کفنم پیرهن سیامه را خواند. حاج منصور گفت که شب گذشته نتوانستیم برای عبدالله (ع) عزاداری کنیم، حالا امشب برای هر دو فرزند امام حسن اشک می ریزیم. بگویید حسین جان ؛ من بیشتر دوست دارم ...
آنقدر خوب بود که شهید پذیرفته شد
های دیگر بود. گفتم امرالله! چه لباس قشنگی امروز پوشیدی! بدون هیچ حرفی خواست لباسش را درآورد و به من بدهد. این عادت همیشگی اش بود. اگر از لباسش تعریف می کردم فوراً آن را به من می داد. این بار گفتم امکان ندارد بذارم از تنت دربیاری. برای اولین بار به حرفم گوش کرد و گفت چشم. روز تشییع جنازه اش با همان لباس او را دفن کردند. مقابله با اجیرشدگان فرعونی امرالله در دستنوشته ای برایم ...
خبرخوب| کودکانی که وقف خادمی اربابند
گروه خبرخوب : هفتمین روز از دهه محرم را به نام طفلکی می شناسیم که صدای گریه های جانسوز و خشکی لب های کوچکش فریاد مظلومیت اوست. شنیده ایم که پدر قنداقه اش را می برد تا چشم مادر را به لبخند او روشن کند. شاید مثل تمام لحظه های عاشورا به این جای ماجرا هم که می رسیم دلمان می خواهد ورق برگردد، دلی به رحم بیاید، جرعه ای آب کودکی را سیراب کند و چشم مادری روشن شود. اما نمی شود که نمی شود. ولی جای ناامیدی ...
شمیم| محمد اسداللهی: مداح باید خودش شاعر یا لااقل شعرشناس باشد+فیلم
سبک ها را داشته باشم و به خصوص در شور هم مضامین رفیع را بیاورم. تا قبل از این کارها، شور تنها یک ملودی ساده بود و چه بسا گوشواره هم نداشت که مردم تکرار کنند و بخواهد پیامی منتقل کند. خیلی دغدغه داشتم سر این موضوع و به دوستان می گفتم همه تلاشم را می کنم ولو نتیجه هم ندهد ولی خداراشکر نتیجه داد. کار کربلا خونمه شاید بعد از 10 سال هنوز هم خوانده می شود و الحمدلله بابی شد که دوستان دیگر هم ...
سرش را در محرم تقدیم اباعبدالله الحسین (ع) کرد
پشت آن گذاشتیم و از آن منطقه خارج شدیم. می خواهم شهید شوم! حاج عقیل غریب بلوک از همزمان برادرم از حال و هوای عبدالله قبل از شهادتش اینگونه می گوید: در منطقه عین خوش بودیم. صبح روز قبل از عملیات در حال غسل کردن بود. گفتم چه خبر؟ گفت می خواهم شهید بشوم. لبخند زدم، اما حرفش را جدی نگرفتم. سر شب باران تندی گرفت. همه جا پر از آب شده بود و خیال دشمن راحت بود که حمله نمی کنیم. در همین حال دستور ...
شب ششم محرم متعلق به کیست؟
حسن (ع) بود که در سال 47 هجری قمری، در شهر مدینه متولد شد. به گزارش رویداد24 او درسن دو سالگی پدر بزرگوارش را از دست داد و از آن موقع تا هنگام شهادت در دامان عموی بزرگوارش امام حسین (ع)، پرورش یافت. وی در واقعه کربلا به همراه مادر و دیگر برادران و خواهرانش حضور داشت. در روز عاشورا حضرت قاسم برای کسب اجازه نبرد با دشمن، نزد امام حسین رفت، اما امام رضایت نمی داد تا اینکه ...
سعید زنده ماند تا مرگش را خودش انتخاب کند
خانواده شهدا سر می زد و چیز هایی را که نیاز داشتند برای آن ها تهیه می کرد. به پدر و مادر شهیدی که در محله مان بود، محبت می کرد. یک روز گفت: امروز به خانه پدر شهید رفتم. پیت نفت را به در خانه اش رساندم. سر راهم چند تا نان گرفتم و برایشان بردم. پیرزن و پیرمرد در حقم دعا کردن و گفتند سعید جان! وقتی تو را کنارمان می بینیم، جای خالی بچه مان را کمتر احساس می کنیم. این حرفشان خوشحالم کرد. گر نگه ...
حضرت قاسم(ع) چگونه و از چه کسی اذن میدان گرفت؟!
تا روز عاشورا فارغ از سن و سالش، شمشیر به دست گرفته، وارد میدان جنگ شود و در دفاع از رسالت ولی و خاندان خود، طعم شیرین شهادت را بچشد. *فرزندانی قاسمی ترییت کنیم، جسور اما اخلاق مدار اذن میدان می خواهد! سر از پا نمی شناسد، این پا و آن پا می کند و بالاخره نزد عموجان می رود؛ عمویی که برایش حکم پدر دارد و تمام دوران کودکی اش در آغوش او قد کشیده است اما امروز می خواهد غزل وداع بخواند و ...
ماجرای مرگ آگاهی شهید چمران
می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند، داستان مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص. دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت از جنگ بدم می آید با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟ چه می دانست! حتماً نه. خبرنگاری کرده بود، شاعری هم، حتی کتاب داشت ...
اشعار شب ششم محرم _ حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام
زدند از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود گفتم که زاده ی حسنم بیشتر زدند این ضربه ها تلافی بدر و حنین بود گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند از جنس شیشه بود مگر استخوان من دیدند خوب می شِکَنم بیشتر زدند می خواستند از نظر عمق زخم ها پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند دیدند پا ز درد روی خاک می کِشم در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند ...
گفتگو با کارشناس اورژانس مشهد که از پشت تلفن عملیات احیا را انجام می دهد
به گزارش شهرآرانیوز ، احتمالا مشهدی ها، عصر سومین روز ماه مبارک رمضان در فروردین سال 1401 را از خاطر نخواهند برد. روزی که در صحن پیامبر اعظم (ص) حرم مطهر رضوی خون به پا شد و سه طلبه مورد ضربات شدید چاقو از سوی یک تروریست قرار گرفتند. دو نفر جانشان را از دست دادند و به درجه رفیع شهادت نائل شدند و یکی از طلبه ها، جان به در برد و زنده ماند. طلبه ای که در نجات جانش یکی از نیرو های اورژانس نقش پررنگی ...
ماجرای گالانت آلبالویی تا تدریس در روستا
خانه را به اسم تو می زنم، فقط نرو محمد بوربور عظیمی، پدر شهید می گوید: برای اینکه مانع رفتن او به جبهه شوم، گفتم ازدواج کند، اما قبول نکرد. حتی یک بار گفتم سند خانه را به اسم تو می زنم، فقط بمان و نرو اما قبول نکرد. او از آن محرم خاص به بعد قید پول و ثروت و مقام را زده بود. نزدیک خیابان حرم حضرت عبدالعظیم(ع) پیرایشگاه داشت. یک صندوق کنار مغازه گذاشته بود و وقتی اصلاح سر و صورت مردم را ...
کتیبه های مقبره ناصرالدین شاه خوانش شد
میر مائده که خدیوا / مائده آماده است بر زبر خوان گفت که خواهم نخست خود بدوگانه / بار ستایم یگانه ایزد سبحان گرم مناجات واجب از سر تسلیم / پا زده بر ممکنات عالم امکان پس ز سر صدق سوز دل بتضرع / حاجت خود برد سوی حجّت یزدان گفت بدان چشم چشمه زای پر از خون / گفت بدان قلب زار واله هیمان گفت که یا صاحب الزمان ز تو خواهم / خیر خلایق؛ چه کافر و چه ...
شهدای مدافع حرم اصفهانی که در ماه محرم پرکشیدند
. درس را که تمام کرد وارد سپاه شد و شد یکی از بچه های پای کار لشکر زرهی 8 نجف اشرف. سال 94 بود که جسارت های داعشی ها به حرم حضرت زینب ( س) اوج گرفت. خبر شهادت دو نفر از رفقایش طاقتش را طاق کرد و خونش حسابی به جوش آمد. بدون درنگ اسمش را نوشت تا هر زمان که نیاز شد به سوریه اعزام شود و شد آنچه که دلش می خواست. باید انتخابت کنند، باید راه را برائت هموار کنند، باید خدا بخواهد که ...