سایر منابع:
سایر خبرها
ماجرای مرگ آگاهی شهید چمران
؟ ما آبرو داریم. گفتم: ما تصمیممان را گرفته ایم، باید پس فردا باشد. البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم عقد خانه پدرم باشد نه جای دیگر. اگر شما رضایت بدهید و سایه تان روی سر ما باشد من خیلی خوشحال ترم. باباگفت: آخر شما باید آمادگی داشته باشید. گفتم: من آمادگی دارم، کاملاً! نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم. من داشتم ازهمه امور اعتباری، از ...
از حکایت عاشقی و ازدواج شهید چمران چه می دانید؟
کرد که کسی که نامش با جنگ گره خورده و همه از او می ترسند، باید آدم غسی ای باشد! اما لبخند او و آرامشش، غاده را غافلگیر کرد. در بخشی از خاطرات غاده جابر می خوانیم؛ مصطفی تقویمی آورد مثل آن تقویمی که چند هفته قبل سید غروی به من داده بود، نگاه کردم گفتم: من این را دیده ام. مصطفی گفت: همه تابلو ها را دیدید؟ از کدام بیشتر خوشتان آمد؟ گفتم: شمع، شمع خیلی مرا متاثر کرد. توجه او سخت جلب شد و با ...
مصطفی؛ مرد صالحی که روزی قدم زد در این سرزمین به خلوص
می کرد! با این همه آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همانقدر حاصلخیز بود که برای زیتون و نخل! هرچند به گواه خودش نمی دانست چرا! غاده نوشته بود: نمی فهمیدم چرا مردم باید هم را بکشند. حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که اینطور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی، از مصیبت. خانه ما در صور زیبا بود که بعدها اسرائیل خرابش کرد. شب ها در بالکن می نشستم، گریه می کردم و می نوشتم. از این جنگ ...
چمرانی که می شناسیم و چمرانی که نمی شناسیم/ مصطفی یک شاهکار بود؛ غافلگیرکننده و جذاب
شخصیتی مصطفی چمران چنین گفته بود: برای من که زنش بودم هر روز یک زاویه از وجودش و روحش روشن می شد . • پدر یتیمان چمران برای بچه های یتیم در حکم پدر بود. از اعماق وجود برایشان دل می سوزاند و نمی خواست ناراحتی شان را ببیند. عکسی که شهید چمران با زانوانی در بغل در یتیم خانه ای در مناطق فقیرنشین جنوب لبنان به نقطه نامعلوم خیره شده، هزاران حرف در دل خود دارد. در عکس های دیگر بچه ها ...
عشق گاهی بی تصویر در می زند!
برادرهایم و مادرم به کسی شرایط رضا را توضیح ندادم. چون من انتخابم رو کرده بودم و می ترسیدم کسی حرفی بزنه و من از دست اقوام و خواهر و برادرهای خودم دلگیر بشم. برای مراسم عقد هم فقط همین یک برادرم و مادرم را دعوت کردم. به باقی اقوام گفته بودم رضا معلولیت دارد اما جزئیات را توضیح نداده بودم اما بعدها که خواهر و برادرهایم به خانه مان آمدند و دیدند رضا چقدر خوش صحبت است مهرش به دلشان نشست. رضا خیلی خوش اخلاق ...
شهید چمران دکتر شگفت انگیز
، خوشحال شدم. خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت شویم. شب به مصطفی گفتم می رویم؟ خندید و گفت: نمی روم. من اگر بروم تهران، روحیه بچه ها ضعیف می شود. اگر نمی توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختی هایشان شریک باشم . غاده در همان ایام مجروحیت چمران از بیان احساساتش دست برنمی داشت و دوست داشت تا به هر شکل ممکن چمران را از میدان جنگ خارج کند. به او گفت: مصطفی تو مال منی ...
زن پلید من را به عقد شوهرش درآورد تا وام بگیرد
کنم با چرب زبانی گفت: شما به خاطر همین شرایط می توانید وام بانکی خوبی بگیرید. با این ادعا، من هم که جا و مکانی نداشتم به بهزیستی رفتم و مدتی را به همراه دخترم در آن جا ماندم ولی هنوز زمان زیادی از سپردن مدارکم برای گرفتن وام نگذشته بود که آن زن مرا اغفال کرد و مدعی شد اگر وام می خواهی بیا تو را به عقد همسرم دربیاورم که ما نیز از این تسهیلات کم بهره استفاده کنیم. من هم که فقط در حد چند ...
نکاتی جالب در مورد ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س)
خواسته اشان شد. پیامبر (ص) که خود حالات رفتاری و روحی امام علی (ع) باخبر بود، سکوت را شکستند و فرمودند: می بینم برای حاجتی اینجا آمده ای. خواسته ات را بر زبان آور و آنچه در دل داری بازگو که خواسته ات پیش من پذیرفته است. خواستگاری کردن حضرت علی علیه السلام حضرت علی خواسته ی خود را با سخنان شیرین به پیامبر این گونه بیان کرد که پدر و مادرم فدای شما، وقتی خردسال بودم مرا از ...
طلاق به خاطر جشن تولد مادرزن
تولد را هم خودش برگزار کرد. من هیچ نقشی نداشتم و نمی دانستم که قرار است چنین جشنی برگزار شود. وقتی به خانه مادرم رفتم گفت که دوستان و بستگانش را دعوت کرده تا دور هم جشن بگیریم. راستش من هم ناراحت شدم ولی با خودم گفتم دراین باره بعدا با مادرم صحبت می کنم. ولی شوهرم آن شب به خانه مادرم آمد و جشن را به هم زد. او کلی به مادرم و من بدوبیراه گفت و به همه خانواده ام توهین کرد. پیش همه خجالت ...
شهید چمران مرد جنگی و یک عارف به تمام معنا بود
بچه های فقیر و مظلوم الان جزء فرماندهان بزرگ گروه مقاومت حزب الله هستند. رزمنده هشت سال دفاع مقدس و برادر شهید عنوان کرد: غاده جابر همسر لبنانی شهید چمران قبل از ازدواج بی حجاب بود به خاطر همین بچه های حزب الله اعتراض می کردند ولی شهید چمران به خاطر رضای خدا و با رعایت همه جوانب مشکل را حل کرد و یک روزی به خانم غاده جابر روسری هدیه می دهد، وقتی ایشان روسری را می بینند می پرسند این چیست ...
نامزدی دور کرسی!
. منصور را خیلی دوست می داشت با آن سن و سال جلوی پای او بلند می شد. قبل از این، من هم تصمیم جدی برای ازدواج نداشتم. می گفتم تا وقتی که خواهرهای کوچک ترم سرو سامان نگیرند، شوهر نمی کنم، ولی منصور با همه فرق می کرد. دو هفته بعد، عمه و منصور با حلقه و شیرینی به خانه ما آمدند. اوایل فصل سرما بود، همه دور کرسی نشستند. چایی آوردم و کنار مادرم نشستم. بیشتر پدرم حرف می زد. مادرم وقتی که دید کار ...
در افغانستان روزگار پیش نمی رود/ ما بی سرنوشت هستیم
... آنجا که بودم، نمی شود کار کرد، نمی شود درس خواند. خلاصه روزگار پیش نمی رود. – حالا می خواهم بروم آن ور و بتوانم درس خود را ادامه بدهم، دوباره برمی گردم وطن و به وطن خدمت می کنیم. ما آینده های وطن هستیم. – یک وقتی معلم مان می گفت بچه ها شما درس بخوانید که آینده وطن دست شماست. بعد آن روز رفیقی به من زنگ زد گفت حبیب یادت هست؟ گفتم چی؟ گفت استاد به تو می گفت درس بخوان آینده دست ...
ولایتمداری از ویژگی های شاخص شهید چمران بود
صحبتی از امام خمینی ره که استاد بارز این شاگرد مجاهد عارف بودند اشاره کرد: امام خمینی(ره) پس از شهادت چمران در خطابه ای فرمودند: چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد، ما و شما هم خواهیم رفت؛ مثل چمران بمیرید. انتهای پیام/ ...
رازی نهفته در ازدواج علی و فاطمه (ع)
.... یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟! عرض کرد: آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوش زبان بوده اید. فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد. علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید محرمعلی نیکوکار
؛ چون به گفته خداوند لبیک گفته اید. ای پدر صبر پیشه کن و برای عبادت و نماز برای ذکر خدا به پادار. خدا یارو یاور صابران است. حضرت علی (ع) فرمود: بنابراین جنگ موقعی ضرورت قانونی پیدا می کند و تکلیف و وظیفه شرعی است که تخلف از آن مبارزه با مشیت خداوندی می باشد. در ضمن خدا به شما یک امانتی داده است اگر خواست او را پس بگیرد، شما باید از او ناراحت باشید. آیا این درست است آن هم درراه ...
دیدار مهندس محمدی مدیرعامل شرکت فولاد اکسین خوزستان با مادر شهدای فرجوانی
احمدیان ادامه داد: در بهشت زهرا بودم که خبر شهادت ابراهیم را شنیدم، یک دفعه از جایم بلند شدم، دست و پام را گم کردم و نمی دانستم چکار کنم. هی گفتم الهی شکر، الحمدلله رب العالمین، هی خودم به خودم دلداری می دادم که فقط به خانه برسم. با حاج آقا به سردخانه رفتیم. در که باز شد، اصلاً بدون اینکه این ور و آن ور را نگاه کنم، گفتم آن از آخری دومی بچۀ من است. اصلاً نمی دانستم که سر ندارد. دست کردم زیر شانه اش ...
مرد صالحی که یک روز در این سرزمین به خلوص قدم زد
مانده اند تعریف می کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه ها ناهار بخورم، سرگرم شان کنم که این ها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند. گفتم: خب چرا مامان برایمان غذا فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر خوردید. گفت: این غذای مدرسه است. گفتم: شما دیر آمدید. بچه ها نمی دیدند شما چه خورده اید. اشکش جاری شد، گفت: خدا که می بیند. در روایت امیر صادقی گیوی، یعنی کتاب مصطفی چمران (انتشارات میراث ...
30 خاطره خواندنی از شهید چمران
سوراخ کرد.و آمد تو، ولی به کسی نخورد. همه پریدیم پایین، سنگر بگیریم. دکتر آخر از همه آمد. یک گل دستش بود. مثل نوزاد گرفته بود بغلش. گفت "کنار جاده دیدمش. خوشگله؟" 19- گفتم "دکتر، شما هرچی دستور می دی، هرچی سفارش می کنی، جلوی شما می گن چشم، بعد هم انگار نه انگار. هنوز تسویه ی مارو نداده ن. ستاد رفته زیر سؤال. می گن شما سلاح گم کرده ین..." همان قدر که من عصبانی بودم، او آرام بود. ...
روایت آقای بازیگر از زندگی مخفیانه کارگردان تئاتر در خانه اش| چرا عزت الله انتظامی از عبدالحسین نوشین ...
، باید می رفتم منزلش، خیابان فخرآباد پل چوبی. به من گفت: بفرمایید تو. دلم نمی خواست بروم چون حس کردم می خواهد مطلبی به من بگوید. به هر حال رفتم و گفت: آیا شما خانه مرا به کس دیگری اجاره دادید؟ مانده بودم چه بگویم، گفتم: نه. اما یکی از اقوام آمد تهران جا نداشت. خواهش کرد چند روزی خانه در اختیارشان باشد... من هم به خاطر وضعِ حمل همسرم باید پیش اقوام نزدیک تر باشم... قول ...
استعدادها را دریابید!
چون علاقه زیادی به علم اندوزی دارند. اما از این به بعد دیدارهای حضوری هم داریم. براستی که این سوادآموزان مثل مادرم هستند و دوستشان دارم و از اینکه سواد یاد می گیرند خیلی خوشحالم. دیروز به من گفتند که قرار است مدیرکل و معاونشان به اینجا بیایند. سوادآموزان در اینجا غرفه هایی از لباس و خوراکی برپا کرده اند که همه اش کار دست خودشان است. من از کودکی پیگیر مسائل آموزش و ...
بازیگر انگلیسی: پدرم مرا کتک می زد، گرسنگی می داد و تحقیر می کرد
حسادت می ورزید: پدر او یک هنرمند موفق و طراح استوری بُرد بود که به طور منظم با شرکت هایی مانند دیزنی و کوکاکولا همکاری می کرد و مادرش یک مدل از انگلستان بود. آنان در یک "خانه بزرگ" دور از دیگران زندگی می کردند. با این وجود، پشت در های بسته تنها چیزی که برناث به یاد می آورد خشونت بود. او می گوید: "پدرم تا ساعت سه یا چهار صبح فریاد می زد و جملاتی می گفت مانند "از تو متنفرم و باید بمیری ...
ماجرای شهادت سید عارف چه بود؟
انتظامات مکتب همکاری کرده بودم. سید عارف از بچه های فعال آموزش نظامی بود و محدودیت کار های نظامی را برنمی تافت. برای همین و در دفاع از آقای عمویی، آن سیلی محکم را در گوش من زد. سال 1367 و اواخر جنگ بود و تصمیم گرفتم بروم جبهه. بچه ها را هم ندیدم. چند روز بعد، سید عارف ناراحت از این که به من سیلی زده، سراغم را از بچه ها گرفته بود که گفته بودند؛ دارم می روم منطقه. سریع آمد دم خانه ...
سخنان امام امت را سرلوحه زندگی خود قرار دهید
انقلاب و اسلام هستند بدانید که من یک خاطره ای که از جبهه دارم این است، یک روز در خط مقدم جبهه بودم یک روحانی با محاسن سفیدش دست مرا بوسید و گفت من به گفته امام دست شما رزمنده ها را می بوسم و بدانید خیانت به روحانیت، خیانت به قرآن است و من از همگی خویشان و اقوام و دوستان و هرکس از من بدی دیده معذرت می خواهم و درخواست گذشت و بخشش را دارم. خدایا هرکس تو را شناخت جان را چه کند *** فرزند ...
رزمندگان روحانی در همه عرصه های سخت در خط اول بودند
بسیار عالم انقلابی بودند و رزمندگان را بسیار اکرام می کرد. دفاع پرس: برای ادامه راه شهدا چه پیشنهاداتی دارید؟ راه شهدا یعنی راه اسلام، جهاد، مقاومت، معنویت الان جنگ دشوارتری نسبت به قبل است و جنگ فقط از بیرون نیست و داخل هم است زمانی که ما می رفتیم به جبهه و یادم است بعد از مجروحیت بیمارستان که بستری شده بودم مردمی که مرا نمی شناختند با عشق و علاقه ای محبت می کردند که ما ...
روایت جالب سردار حاج قاسم سلیمانی از ازدواجش!
اینکه 8 فروردین سال 98 مردی با خانه ما تماس گرفت و گفت قرار است فردا سردار سلیمانی به منزل شما بیایند. باورم نمی شد و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم. به فرزندانم و عروس ها و دامادها زنگ زدم و گفتم فردا چنین مهمانی داریم هر کدام دوست دارید بیایید او را ببینید. بچه ها که همه مشتاق دیدار این سردار محبوب بودند صبح فردا پیش از آمدن سردار خود را به منزل ما رساندند. همه هیجان زده و خوشحال منتظر ...
جدال با گراز؛ آن سوی اروند/ گمان کردند جاسوس بعثی ها هستم
می شناسی؟ اسم عمو و اقوامی که با آن ها راهی شده بودم را گفتم. همین که اسم عمو را آوردم من را با خودرویی به سمت اردوگاه فرستادند. عمو بالاخره من را شناخت نزدیک اردوگاه که شدیم، راننده به من گفت تو بشین تا من بروم و عمویت را را از سنگر بیاورم. اسم عمو را که صدا زده بود و گفته بود حسین صادقی کیست؟ عمو به همراه 4 نفر از گردان بیرون آمده بودند. از او پرسیدند که شما 45-44 ...
بی آبرویی مرد جوان با زن صاحبکارش
روانی شدیدی خوردم تا جایی که درس و مدرسه را هم در حالی رها کردم که نمرات درسی ام بسیار عالی بود و جزو نفرات برتر تحصیلی در مدرسه بودم ولی نمی توانستم این رفتار پدر و مادرم را درک کنم که چرا نظر من و خواهرم را درباره این جدایی نپرسیدند و با سرنوشت ما بازی کردند! خلاصه بعد از این ماجرا سعی کردم روی پای خودم بایستم و قوی و محکم باشم به همین دلیل در یک تعمیرگاه خودرو مشغول کار شدم و شب ها ...
حضرت فاطمه(س) و حضرت علی (ع) چگونه ازدواج کردند؟
درآورند و من از اینکه فرصت ازدواج با فاطمه را از دست دهم، نگران بودم و متوجه نشدم که چه شد که حضرت مرا صدا زدند و در خانه ام سلمه به خدمتشان رسیدم. وقتی به من نگاه کردند، چهره شان درخشید، تبسمی فرموده به گونه ای که سفیدی دندان هایشان را که می درخشید دیدم، حضرت به من فرمودند: ای علی! مژده چراکه خداوند مسئله ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود، خود به عهده گرفت. گفتم: قضیه چیست یا رسول الله ...
با یاد عباس آقا و خانه دوست
آلمانی را در اصفهان به من سپرده بودند تا مترجم آنها باشم! من هم روز دوم یا سوم جشنواره آنها را رها کردم و با دوستانی که از کشور هندوستان به جشنواره آمده بودند پیوستم و لحظات مان را با بحث و گفت وگو دنبال می کردیم تا اینکه مدیر نشریه سینمایی شهر کلکته که الان نامش را متاسفانه فراموش کرده ام به من گفت، فکر می کنی می توانم با آقای کیارستمی مصاحبه ای در باره فیلم خانه دوست کجاست داشته باشم؟ ...
ابعاد جدید خیانت علی کریمی به خانواده اش
متوجه شدم از همان ابتدا می دانسته که می خواهد این بلا را سر من بیاورد. وگرنه می توانست دسته چک خودش را خرج کند. من با حکم قطعی اینجا هستم و هیچ کاری نمی شود کرد. همین دیشب دخترم می پرسید مامان کی میایی؟! خواهر علی کریمی می گوید: من همه سرمایه خودم و همسرم را دادم و علی اولین کاری که کرد، خانه بچه های من را گرفت! به او گفتم سرپناه بچه های من را نگیر، ولی بدون اینکه من باشم، وسایل زندگی من را ...