سایر منابع:
سایر خبرها
انگیزه تازه عروس از ازدواج با یک محکوم به اعدام
زندان ندارد و همیشه سه شنبه ها منتظر است تا اسمش را صدا بزنند و به او بگویند که فردا قرار است اعدامش کنند. وقتی برادرم اینها را گفت تصمیمم را گرفتم که میلاد را از این وضعیت بیرون بیاورم. بعد از آن روز صحبت های تلفنی من و میلاد شروع شد. ما روزی چند ساعت با هم صحبت می کردیم. در این ساعت ها من هر لحظه بیشتر به او علاقه مند می شدم تا اینکه یک روز به او گفتم که این صحبت های تلفنی نمی تواند جوابگوی محبت ما ...
شب پیرمردها/ خدا کند حاج احمد برگردد/ سرودی که ضد انقلاب را عصبانی کرد
...> مرز ما عشق است هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می کند هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند آقا بعد از خاتمه گفتند: هم لفظ هم مناسبت و هم معنا نو بود. * گوشه ای از مناقب آمریکا ! قزوه از حسن صنوبری نام برد برای شعر خواندن و ...
می گفت شهادت در جوانی خوش و لذتبخش است
...> همسر شهید اتفاقی به اسم ازدواج با یک شهید، چطور در زندگی تان افتاد؟ اگر می شود خودتان و همسرتان را بیشتر معرفی کنید. من متولد سال 72 در مشهد هستم و همسرم محمد متولد 9/2/67 بود. پدر من و ایشان با هم آشنا بودند و به واسطه آنها با هم آشنا شدیم و این وصلت اتفاق افتاد. سال 91 با هم نامزد شدیم و سال 92 ازدواج کردیم تا 23 دی 94 که در سوریه به شهادت رسید، تقریباً چهار سال من در زندگی ...
شب پیرمردها!/ خدا کند حاج احمد برگردد/ سرودی که ضد انقلاب را عصبانی کرد
هرجا اوست آنجا خاک ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می کند هر که را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند شعله در شعله تن ققنوس می سوزد ولی لحظه آغاز با پایان چه فرقی می کند آقا بعد از خاتمه گفتند: هم لفظ هم مناسبت و هم معنا نو بود. * گوشه ای از مناقب آمریکا ! قزوه از حسن صنوبری نام برد برای شعر خواندن و عنوانی ...
طعم خوش زندگی در محوطه زندان رجایی شهر - نفس هایی که بعد از خطبه عقد دوباره به شماره افتاد
. متهم به قتل درباره روز حادثه گفت: من هم مانند بقیه مردم کار می کردم بعد از اینکه ترک تحصیل کردم در کارگاه خیاطی بودم و پس از آن در شهرک صنعتی علی آباد درکار چاپ عکس برگردان مشغول به کار شدم. در سال 88 سرباز بودم ، روزحادثه از پادگان تازه آمده بودم و خواب بودم، بین خواهرزاده و برادرم برسریک جفت کتانی درگیری بوجود آمد درگیری بالا گرفته بود. می خواستم آنها را جدا کنم اما محمد ...
ازدواج با محکوم به قصاص در زندان
مقدمات عقد فراهم شده است و من فردا می توانم به زندان بروم و با امیر سر سفره عقد بنشینم. وقتی این موضوع را شنیدم به قدری خوشحال شدم که قابل وصف نیست. من هفت ماه قبل امیر را در زندان ملاقات کرده بودم و از آن روز به بعد به خاطر اینکه با امیر هیچ نسبتی نداشتم، اجازه ملاقات نمی دادند و در این مدت خیلی دلم برای امیر تنگ شده بود و دوست داشتم او را ببینم و از همه مهم تر همسرش شوم. امیر در لباس ...
از مهریه 5 سکه ایی تا بهای خوشبختی 200 میلیونی / عکس
به گزارش ستاره ها؛ پیش از ظهر امروز اتفاقی منحصربفرد در زندان رجایی شهر تهران به وقوع پیوست. در این اتفاق میمون و مبارک یک دختر 28 ساله دارای مدرک فوق لیسانس با یک مرد جوان 27 ساله و محکوم به قصاص ازدواج کرد. در زیر، گزارش فارس از این مراسم را می خوانید: با یک نگاه عاشقش شدم/ از زندان بیایم خوشبختش می کنم میلاد نوجوان 27 ساله که به اتهام قتل محمد ...
استعدادهای فوتبال محمودآباد به خوبی کشف نمی شوند/ عاشق فوتبالم/ از صدای خمپاره 120 می ترسیدم
بازی کنم. آنروز آنقدر خوب بازی کردم که از هفته ی بعد برای اینکه در کدام تیم باشم دعوا می شد . آقا کوروش چگونه به فوتبال علاقمند شد؟ من از بچگی به فوتبال علاقمند نبودم . بعدها مسیر زندگیم به سمتی قرار گرفت که وارد فوتبال شدم. مربی فوتبالیست و برادر فوتبالی باعث شد که من به سمت فوتبال بروم. بیشتر به کارهای خدماتی و امور اقتصادی علاقمند بودم . پدرتان با این موضوع مشکلی ...
پر شتاب و تحت تعقیب
اساس حمایت پدر بود که زاوی یر راه ورودش به حرفه بازیگری و سایر شئون هنر سینما را باز کرد و با سرعت به سمت جلو و قبول و اجرای فیلم ها و رل های مختلف پیش تاخت و انگار که یک شتاب فراوان و فزاینده چاشنی کار اوست و کسی در تعقیب اوست و وی فقط وقت اندکی دارد تا همه ایده ها و حرف هایش را در قالب فیلم های سینمایی موردنظرش عرضه دارد. به رغم تمامی تعریف هایی که از فیلم اول او یعنی من مادرم را کشتم صورت گرفت. وی ...
محسن کوهکن در قابی متفاوت/ همسرم ناراحت شود، به خودم پرخاش می کنم
جوان بود جواب نداد و گفت بررسی می کنم، به شما می گویم بعد از چند روز گفتند من پاسخم مثبت است و پس از حرف ایشان با خانواده اقدام کردم. *مراسم عروسی تان به چه شکل برگزار شد؟ ما مراسم عروسی برگزار نکردیم. در همان جلسه اول که خواستگاری رفتیم به دلیل شناخت خانواده ها خطبه عقد و محرمیت خوانده شد و بعد از آن یک عقد ساده گرفتیم که اقوام درجه یک هرکدام حضور داشتند. بعد از یکسال که عقد ...
مسعود فراستی: من حکومتی هستم!
دارم؟ مرا تغییر داد، بلکه نشستم و مثل خر خواندم. 400 جلد کتاب خواندم. در زندان؟ بله. یعنی هر چه کتاب مسلمانی نخوانده بودم، آنجا خواندم. مذهبی بودید؟ نه، چپ بودم. چپ مائوئیست بودم. شروع به خواندن کردم. از فلسفه هم شروع کردم. بعد تاریخ و سپس همه چیز. هر آنچه را که جدی بود خواندم. المیزان خواندم. چهار جلد اساسی علامه طباطبایی را به دقت می خواندم و خط می ...
دردسر رابطه غیر شرعی برای دختری که 8 سال بزرگتر از پسر بود
یکدیگر قرار بگیریم تا بتوانیم لحظاتی با هم صحبت کنیم. این آشنایی در حالی به ارتباطات پنهانی کشیده شد که ارژنگ مدام به من ابراز علاقه می کرد تا این که چند روز بعد او موضوع خواستگاری و ازدواج را به میان کشید اما من که متوجه شده بودم ارژنگ از من 8 سال کوچک تر است به او گفتم این ازدواج ممکن نیست وما نمی توانیم با یکدیگر ارتباط داشته باشیم. از سوی دیگر شرایط ما کاملا متفاوت بود و از نظر خانوادگی ...
به دنبال مراد قصاب
فاطمه و ابیها خواندم و مردم یک یک دعاها را آمین گفتند. از صندلی آمدم پایین و نماز عصر خواندم. بعد از نماز عصر به مردم گفتم من شب ها ناخانه هستم، هر کسی خواست بعد افطار بیاید و اگر سؤالی چیزی دارد بپرسد. آن شب کسی نیامد، نمازهای جماعت صبح و مغرب هم از چند روز قبل از ماه روزه، تعطیل شده بود. فردا، نخستین روز ماه مبارک بود. صبح با صدای دعوا بیدار شدم. سریع عبا انداختم و آمدم بیرون. بیرون حیاط ...
از مهریه 5 سکه ایی و گریه های مادر داماد تا زوجی که بهای خوشبختی شان 200 میلیون است+عکس
گروه اجتماعی- رجانیوز: اواخر فروردین ماه سال جاری بود که دختر جوانی با مراجعه به دادسرای جنایی تهران درخواست کرد با یک قاتل محکوم به اعدام ازدواج کند. وی اظهار کرد:برادرم در یکی از زندان های اطراف تهران در حال گذراندن دوره محکومیتش است. او با مرد جوانی هم بند است که سال 88 خواهرزاده خود را در محله اتابک به قتل رسانده است. حسن با درخواست شوهر خواهرش و با حکم دادگاه کیفری به قصاص محکوم ...
تحسین شاعران افغانستانی توسط مقام معظم رهبری به روایت کاظم کاظمی
به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس ، امسال هم شعر افغانستان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری حضوری پررنگ داشت و خوش جلوه کرد. این دیدار هر سال در نیمۀ ماه مبارک رمضان برگزار می شود و در آن حدود بیست تا سی نفر شعر می خوانند. جلسه بعد از افطار شروع می شود و تا اواخر شب ادامه می یابد. در جلسه شب گذشته 3 نفر از شاعران افغانستان، محمد کاظم کاظمی ، نصیر ندیم ، محسن سعیدی شعر ...
معیارهای ازدواج خانم بازیگر در 42 سالگی! +عکس
پدرهای قدیم دوست داشتند شناسنامه فرزندشان به نام شهر خودشان ثبت شود، پدر من هم شناسنامه مرا در اراک گرفت. کجا بزرگ شدید ؟ پدرم مهندس برق بود و کارش طوری بود که او را به شهرهای مختلف منتقل می کردند. به همین دلیل من تا سال پنجم دبستان زندگی در شهرهای مختلف ازجمله همدان، ملایر، کرمانشاه، فومن، لاهیجان، رشت و بسیاری مناطق دیگر را تجربه کردم. از سال پنجم دبستان به شهر تهران آمدیم و ...
شخصیّت علمی امام حسن مجتبی(ع)
علیه و آله وسلم را دریدید و کسی را داخل حجره اش کردید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جوارش را دوست نمی داشت و اینکه خداوند در فردای قیامت از تو بازخواست خواهد کرد. بدان ای عایشه! که برادرم داناترین فرد به خدا و رسول او است. و داناتر است به کتاب خدا از اینکه بخواهد نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرده دری کند... 8 امام حسن و نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ...
گفتگو با سروش حبیبی؛ ابر مرد ترجمه ایران
آن گرمی و شیرینی محبت پدر و مادرم را چشیده ام و به صمیمیت و هم نفسی با برادران و خواهرم خو گرفته ام و با رفقای کوچه و دبستانم بازی و زد و خورد کرده ام و این خود گنجینه ای از یاد نرفتنی است. تهران مثل پوستی است که من در آن رشد کرده ام. چطور می شود چیزی را هرقدر هم که گرانبها باشد جای منظره توچال و دماوند گذاشت که جمعه ها صبح زود چشمم را روشن و نسیمش جانم را تازه می کرد؟ شما حدود چهل سال ...
رضا کیانیان: دهه شصتی ها به ما وصل هستند
باستانی کار بود و همدوره هفت کچلون و حسین رمضون یخی. مگر پدرت ساکن تهران بود؟ ما کلاً در تهران بودیم. من متولد میدان خراسان هستم، مسجد لرزاده. مادرم مشهدی بود. بعد از ازدواج در تهران ساکن شد. اول برادرم (داوود) که9سال از من بزرگتر است متولد می شود و بعد من. یک سال و نیم بعد هم مهاجرت می کنیم به مشهد و من آنجا بزرگ می شوم. پدر من با چنین پیشینه ای به مشهد می آید. یکی از ...
چهره ای متفاوت از زن افغان در ایران
اکنون به دلیل وضعیت جسمی اش چندان نمی تواند فعالیت کند. مادرم خانه دار است. در مشهد که بودیم به نهضت سوادآموزی رفت و تا پنجم ابتدایی تحصیل کرد ولی بعد از آن، شرایط، اجازه ادامه تحصیل به او را نداد. پدر و مادر نصیبه که فاقد تحصیلات بودند، آرزو داشتند فرزندانشان در این عرصه موفق باشند و حتی از نان شبشان کنار می گذاشتند تا خرج تحصیل آن ها را بدهند. خواهرم سال آخر داروسازی در ...
قاتل سپهرکوچولو مجنون است
پدرم جلو آمد و گفت باید این پسر را به امین آباد ببریم. می خواست کتکم بزند که با چاقو او را زدم. بعد از آن هم با چاقو ضربه ای به خواهر و مادرم زدم و پس از آن منتظر نشستم تا پلیس بیاید و دستگیرم کند. پرونده این جوان که روز حادثه قرص هایش را مصرف نکرده بود، برای بررسی سلامت روانی وی به پزشکی قانونی فرستاده شد که پس از انجام آزمایش های مختلف نتیجه را اعلام کردند. براساس نتیجه اعلام شده، عامل قتل عام خانوادگی در شهرک غرب دارای اختلالات روانی و رفتاری بوده و جنون دارد. همین کافی بود تا قاضی سعید احمدبیگی قرار موقوفی تعقیب در پرونده را صادر کند. ...
هنراسلامی در قاب نمایشگاه قرآن
وقایع اتفاقیه: مصلی تهران عصرها و شب های متفاوتی را تجربه می کند. فضای مصلا به معماری اش بازگشته و یک اتفاق دینی، هنری و ادبی در این مصلا در حال برگزاری است. نمایشگاه قرآن بیست و چهارمین دوره اش را تجربه می کند و هم مشاهدات و هم آمارهای مسئولان نمایشگاه نشان می دهد امسال نیز مانند یکی، دو سال اخیر استقبال خوبی از این نمایشگاه شده است. بخش مهمی از این نمایشگاه مربوط به آخرین تولیدات محتوایی در ...
داستان یک فرار
از سر کوچه که برمی گشتم ناگهان مریم را دیدم که چمدان به دست سوار خودرویی شد و به سرعت دور شدند سراسیمه وارد منزل شدم و به اتاقش رفتم تمام وسایلش را جمع کرده و بود و نامه ای نوشته بود و جلوی آیینه چسبانده بود نامه را خواندم گفته بود که شناسنامه اش را برداشته و به همراه محمد به مشهد می روم و دیگر به خانه برنمی گردم. انگار آب سردی رویم خالی کرده باشند مات و مبهوت از آینده دخترم و فکر کردن ...
فراستی: جلال آل احمد نویسنده عقب افتاده است
جلال آل احمد روشنفکر نیست و به نظر من نویسنده بسیار عقب افتاده ای است... بعد از انقلاب زندان بودم... آخر سال 1360. به اوین رفتیم... بازجویم که حکم تعزیر مرا داشت، اشک هم از گوشه چشمش افتاد... مرا تغییر داد... نشستم و مثل خر خواندم. 400 جلد کتاب (در زندان) خواندم... نقدم را درباره فیلم محمد (ص) مجید مجیدی، آقای خامنه ای خوانده و گفته است دقت کنید؛ این نقد جدی است. مسعود فراستی به برخی از ...
پس از سه ساعت مردن دوباره زنده شدم!
دختر شاد و سرحالی بودم و دقیقاً به خاطر دارم که شانزده سال و دو روز سن داشتم که این خاطره در زندگیم ثبت شد، زیرا دو روز قبل توسط مادرم که عاشق جشن تولد گرفتن برای بچه ها بود یک میهمانی درست و حسابی به مناسبت تولد من برپا شده بود که باعث شد دو تا از دایی هایم نیز از تهران به شهر ما (که نزدیک تهران بود) بیایند و اتفاقاً علت مردن و زنده شدن من نیز همان آمدن خانواده دایی ام بود، در حقیقت آمدن دختردایی ها! ...
تیمارستان حکم ابدی جوانی که اعضای خانواده اش را به قتل رسانده است + عکس
...: روز حادثه باز حرف خواستگاری شد که پدرم گفت آن دختر را به من نمی دهند. من هم عصبانی شدم و با چاقوی بزرگ آشپزخانه ضربه ای به تلویزیون زدم. پدرم گفت امیردیوانه شده، زنگ بزنید بیایند او را ببرند امین آباد. من دیگر کنترلی روی رفتارم نداشتم و با چاقو ابتدا ضربه ای به پدرم زدم. او و خواهرم قصد فرار داشتند که آنها را نزدیک در ورودی زدم و بعد مادرم را در راه پله ها مجروح کردم. بعد از آن نمی دانستم چکار ...
ارثیه شوم پدر برای پسر تنها
فایده ای نداشت و او حسابی خودش را گرفتار کرده بود. 9 ساله بودم که آنها از هم جدا شدند و من از همان موقع به بعد طعم تلخ بی پدری و بی مادری را چشیدم. بهنام افزود: پدرم حضانت مرا برعهده گرفت. او خانه ما را تبدیل به پاتوق دوستان لاابالی و بی سر و پا کرده بود. دور هم جمع می شدند و بساط موادفروشان جور بود. من هفته ای یک بار به دیدن مادرم می رفتم. او نیز در شرایطی نبود که بتواند مرا پیش خودش ببرد. بیچاره ...
ماجرای زندگی دختری که اعتیاد مادرش اورا به هرزگی کشاند
همین روزها بود که دیگر سراغی از برادر تنهایم نمی گرفتم بیماری او بدتر شده بود و مادرم نیز مدام با دوستان معتادش سرگرم بود. مدتی بعد و در سپیده دم یک روز حزن انگیز با تماس تلفنی مادرم در جریان مرگ برادرم قرار گرفتم. مرگ او برایم خیلی درد آور بود، اما من هم با شرکت در پارتی ها و میهمانی های شبانه به سوی مصرف مشروبات الکلی کشیده شده بودم و سیگار پشت سیگار روشن می کردم و خیلی زود خانواده ام را فراموش ...
پاراگراف کتاب (75)
ازاوقات پدر و مادرم به قبرستان می روند و روی قبر الی دسته گلی می گذارند. من هم یکی دوبار همراهشان رفتم، اما بعد دیگر ولش کردم. یک دلیلش این است که هیچ میل ندارم او را توی قبرستان لعنتی ببینم، که وسط مرده ها و سنگ قبرها افتاده. وقتی که هوا آفتابی بود، رفتن به آنجا چندان بد نبود. اما دوبار موقعی که آنجا بودیم باران شروع کرد به باریدن. خیلی ناراحت کننده بود. باران روی سنگ قبر الی، روی علف ...
از دروغ ، نامردی و قدر ناشناسی بدم می آید/5 کار خارق العاده یک بدلکار
نشستیم و با جهان و سبک زندگی اش بیشتر آشنا شدیم. چطور شد که وارد دنیای بدلکاری شدید؟ مربی رشته ورزشی آی کی دو بودم که یک روز اتفاقی تبلیغ بدلکاری مرحوم پیمان ابدی را دیدم. رفتم امتحان دادم و بعد از شاگردی پیمان ابدی، یک سال و نیم بعد سرمربی باشگاهش شدم و این طوری دنیای بدلکاری من شروع شد تا مربی بانجی جامپینگ و البته اولین مربی بانجی جامپینگ شدم و آنجا با بچه هایی که می آمدند ...