سایر خبرها
صورتش زیبا نیست ولی سیرتش آسمانی است
یک پسر زیبا ازدواج کنم از میان خواستگارانم زیباترین پسر را با شور جوانی انتخاب کردم؛ اوایل سال 1350 زندگی مشترک خود را با حاج رجب که صورت زیبایی داشت شروع کردم. وی عنوان کرد: سال های اول زندگی مشترکم بسیار خوب و عالی گذشت، همسری خوش اخلاق، با ایمان و زیبا داشتم، زندگی بر وفق مراد من بود تا اینکه جنگ شروع شد و همسرم علی رغم اینکه چهار فرزند داشتیم به جبهه اعزام شد؛ او در تیپ ویژه شهدا به ...
بنیاد در آینه مطبوعات
؛ طوری که کارش به آمبولانس و بیمارستان میکشید. یادم است یک شب آنقدر غصه خورد که وقتی به خانه آمدم، دیدم حالتی دارد که انگار رو به مرگ است. خودم را برای تشییع جنازه همسرم آماده کرده بودم. اما همین مادر وقتی خبر شهادت دو پسرش را شنید، آرام بود. انگار خداوند صبری به او هدیه داد. روزهای بی قراری همسر، حاج احمد را به یاد روزهای شهادت پسرها می اندازد؛ از یک هفته جلوتر خبر داشتم که دو پسرم با هم به ...
دعا نکن درد نکشم ، دعا کن کم نیاورم
...: دیگر من را نمی بینی. من دیگر برنمی گردم. پرسیدم: عازم سفرید؟ پاسخ داد: نه کسالت دارم. گفتم ان شاءالله که چیزی نیست. به خانه که برگشتم به همسرم گفتم حاج آقا نجفی شهید می شود. حدسم درست بود. ایشان بعد از سه روز مرگ مغزی در 24/2/1381 بعد از تحمل 15 سال عارضه شیمیایی که از عملیات والفجر10 همراه خود داشت، دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید. او دلباخته شهادت بود و در عاقبت نیز لباس زیبای شهادت را به تن کرد . شهید عباس نجفی منبع: جوان ...
هویتم را عوض کردم تا پسرانم به سوریه بروند
همین دلیل همین اسم را روی پسرم گذاشتم. مصطفی با تولدش برکات زیادی برایمان آورد. من سه روز در بیمارستان رازی نزدیک حرم بستری بود. وقتی خواستم مرخص شوم هر چه منتظر ماندم همسرم نیامد، خیلی نگران شدم. بعد از دو سه ساعت پیدایش شد. با ناراحتی گفتم: معلومه شما کجایی؟ یکدفعه با خوشحالی قولنامه خانه ای را نشانم داد و گفت: خانم دیر کردن من به خاطر این بود، ببین ما خانه دار شدیم. از طرف شرکت پشم ...
عمل به دستورات وحیانی؛ بیمه کننده انس با قرآن
فقط این را می توانم بگویم که خدا به آنها لطف فراوانی داشته که در آن سن به درجه والای شهادت نائل آمدند. مادر شهید ثابتی درباره نحوه رفتن فرزندش به جبهه چنین گفت: حمیدرضا نامه ای از مدرسه خود به خانه آورد تا من و پدرش آن را امضا کنیم. ما نیز چون سواد نداشتیم نخوانده آن را امضا کردیم. وقتی این کار را انجام دادیم، حمیدرضا بسیار خوشحال شد. به وی گفتم چرا از امضاء کردن این نامه تا به این ...
شوهرم زنان غریبه را به خانه می آورد و از من می خواست تا به عنوان میهمان ازآنها پذیرایی کنم!
به گزارش سرویس حوادث “ جام نیوز” من فقط به خاطر حفظ غرور و لجبازی با خانواده همسر مرحومم اشتباهات بزرگی را در زندگی مرتکب شدم به طوری که زمانی به خودم آمدم که دیگر آبرو و حیثیتم بر باد رفته و نمی توانم حتی به چشمان پسر نوجوانم نگاه کنم و... زن جوان در حالی که دستبندهای آهنین قانون بر دستانش حلقه شده بود در تشریح ماجرای زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: هنوز خوب و بد را ...
سهم من از جهاد همسرم حفظ حجابم است
شهادت محرم، بسیاری از اهالی روستا می خواهند مدافع حرم شوند و اینگونه شد که شهید محرم علیپور طلائیه دار جوانان روستا شد. به گزارش روزنامه جوان، همکلامی با فاطمه هنرور همسر شهید مدافع حرم شهید محرم علیپور شنیدنی است. همسر شهیدی که آرزو دارد فرزندانش ادامه دهنده راه همسر شهیدش باشند و مدافع حریم اهل بیت شوند. گویا شما و همسرتان هر دو اهل یک روستا هستید، چطور با هم ازدواج کردید ...
او رفت تا افتخار همسر شهید بودن نصیب من شود
درمان می ماند. خوشحال بودم که اتفاق بدتری نیفتاده است و خدا را شکر کردم و با آرامش به راهم ادامه دادم. دوباره گوشی ام زنگ خورد، نگاه کردم دایی ام بود. دایی گفت بیا خانه ما، گفتم باید بروم خانه مادر همسرم. گفت اول بیا اینجا بعد برو، گفتم باشه منتظر بودم دایی همین اتفاق را به من بگوید. رسیدم آنجا و دیدم حال دایی ام اصلاً خوب نیست و بسیار گریه کرده است. تعجب کردم خواستم بگویم می دانم چه شده است، ولی ...
ای نور هر دو دیده بی تو چگونه بینم؟
لقمه نان می آورد و باز یک روز دیگر مبارزه برای نگه داشتن مزار پسرم شروع می شد . حاج غلامرضا ادامه می دهد: یکی از مسئولان استان یک بار مرا خواست در دفترش. گفت وام می دهم تا یک تاکسی بخری، قبول نکردم. گفت یکی از مغازه های اطراف را به نامت می کنم تا کاسبی کنی و مشکل مالی ات برطرف شود، قبول نکردم. گفت سال دیگر با خانمت برو حج، باز هم قبول نکردم. گفتم شریح قاضی نیستم که اینگونه اغفال شوم. تا ...
می گفتند سیدحکیم ماهی 100 میلیون می گیرد و به سوریه می رود!
دوم لشکر فاطمیون را پذیرفت. گفتگوی تفصیلی با زهرا حسینی همسر شهید این شهید والامقام در ادامه می آید: * از ماجرای آشنایی و ازدواج با سید حکیم بگویید. خیلی کم سن و سال بودم که از طریق یکی از اقوام، با هم آشنا شدیم. بعد از این که مرتبه اول پدر و مادر بزرگوار همسرم به اتفاق ایشان به منزل ما آمدند، به ما گفتند که: بیایید همدیگر را ببینید دور هم بودیم، پدر و مادر ایشان و پدر و مادر من هم ...
قصه پرواز دروازه بان تیم منتخب بوشهر از زبان مادر/ گفتن مشکلات به مسئولین چه فایده ای دارد
62 در سن 14 سالگی تصمیم به رفتن جبهه گرفت . اسکندر چهل روز بعد از شهادت علی تصمیم جدی برای ادامه راه برادرش گرفت و برای رفتن به جبهه نام نویسی کرد، اما به دلیل اینکه سن او کم بود در وسط راه اسکندر را پیاده کردند، وقتی به خانه آمد بسیار ناراحت و افسرده بود و تا مدتی با کسی حرف نمی زد و فقط می رفت مسجد و بسیج و در نماز شب برای رفتن به جبهه دعا می کرد. بالاخره چهار ماه بعد با ...
سهم من از جهاد همسرم حفظ حجابم است
در راه خدا را نصیبش کرد؟ شهید از قصدشان برای رفتن به جمع مدافعان حرم به شما حرفی زده بود؟ از کنایه هایی که به مدافعان حرم زده می شود، نصیب شما هم شده است؟ بله، خیلی حرف ها شنیدم. خیلی ها گفتند که برای چی اجازه دادی برود؟ چرا باید تنهایی بچه های شهید را بزرگ کنی و از این حرف ها. حرف همیشگی من هم این بوده، آن حلاوتی که در 13 سال زندگی با محرم چشیده ام با همه عمر زندگی من ...
سید باقر سوخت تا جان رزمنده ای را نجات بدهد
می شد. اگر بخواهم از آشنایی ام با انقلاب و امام خمینی (ره) برایتان بگویم من هم مثل دیگر مردم کشورم با انقلاب آشنا شدم اما بعد از ازدواج با شهید سیدباقر این آشنایی بیشتر شد. با تشکیل بسیج من هم وارد بسیج شدم و به فعالیت هایم ادامه دادم. همسرتان چه زمانی راهی جهاد و دفاع از اسلام شدند؟ سید باقر پاسدار بود و از فعالان جنگ. همسرم اغلب در جبهه حضور داشت. از زمان ازدواجمان تا زمان شهادت شان ...
درددل های حاج رسول رستگاری ؛ از قاب تلویزیون تا تخت بیمارستان
سریال نبردی دیگر - پخش در سال 74 از شبکه اول سیما در علم پزشکی می گویند نخاع با کوچکترین ضربه ای قطع می شود اما شکر خدا حاج محمد در این حادثه، قطع نخاع نشد و دلیلش را هم اینگونه بیان می کند: در جبهه هر کسی هر چیزی از خدا می خواست، می گرفت. من از خدا خواسته بودم که تا چشمم به مسجدالاقصی و قدس شریف نیفتاده، شهید نشوم. همچنین خواسته بودم که اگر مجروح می شوم، از درون باشد و دست ها و پاهایم را ...
شوق پرواز ؛ روایتی خواندنی از اشتیاق شهادت جاویدالأثر "اسدالله حسنوند"
، آرام نمی گرفت. یقین داشت یک روز شهادت ، زنگ خانه اش را خواهد زد. آنچه بیشتر از شهادت ذهن او را مشغول می کرد، آرزهای اسد بود. جایی گفته بود دوست دارد گمنام شهید شود. تصور اینکه سال ها چشم به راه خبری، پلاکی بماند، مادر را پریشان خاطر می کرد. یقین داشت بعد از اسد، مدت زیادی نمی تواند زنده بماند. هر بار که فرزندش به جبهه می رفت، روح او را، فکرش را، ذره ذره وجودش را با ...
❖ "مرهم نیستید، نمک نپاشید" دلنوشته دختر شهید نوری به فاطمه حسینی
تشخیص دهد که این تب، تبِ غصه ست. مادرم با چهره ای خسته بالای سرم ایستاده بود و با بغضی پنهان گفت: "جان مادر، من که برات عروسک خریدم". گریه امانم را برید و گفتم: "من از اون عروسکها می خوام که بابام بخره و سر صف بهم بِدن". ایوانِ اتاقِ خانه ما، روز قیامت شهادت به اشکهای مادرم می دهد. و اما ... اکنون مادر دو فرزند پسر هستم، یکی 15ساله و یکی 4ساله ...
بانویی که همسفر شهیدان "احمد و حسن ملاسلیمانی" بود
. برای میانجی گری همسرم به درب منزل رفت. مرد همسایه به احمد ناسزا گفت؛ ولی همسرم هیچ پاسخی به او نداد. پس از اتمام حرف هایش او را به خانه دعوت کرد. مرد همسایه با عصبانیت رفت ولی نیم ساعت بعد آمد و از همسرم به خاطر رفتار نامناسبش عذرخواهی کرد. شهید احمد ملاسلیمانی ** فرزندمان را به آغوش نمی گرفت با شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفت. حدود دو سال در غرب (کردستان و بانه) در سمت ...
کنکور 95 مادر را راهی زایشگاه کرد!
ایلیا که در بخش زنان و زایمان بیمارستان به کنکور 95 معروف شد، 3 کیلو و پانصد گرم وزن دارد و با آمدنش، مادر 24 ساله اش را به یکی از سوژه های کنکور سال 95 تبدیل کرد. گفت و گوی خبرنگار گروه زندگی روزنامه ایران با داوطلب شماره 1462523 کنکور علوم تجربی که نخستین زایمانش را در شرایطی غیر عادی تجربه کرده است، مروری بر لحظه های پر تب و تاب دو اتفاق مهم زندگی پروین سنجابی فر است. آزمونی متفاوت ...
حفاظت از سردار سلیمانی در عراق /سردار سوار بر ترک موتور!
منطقه رفتیم؛ حاج قاسم گفت "به جز من و شما و دو نفر دیگر کسی حق ندارد بیاید"؛ ما با یک ماشین به دل دشمن زدیم و نقاط هدف را مشخص کرده و برگشتیم؛ در آن زمان در فاصله 200 تا 300 متری دشمن بودیم. حاج قاسم سلیمانی شخصی است که تمام جبهه حق به او مدیون هستند و وظیفه تمام مردم عراق است که از این شخص دفاع کنند تا ان شاالله راه مقاومت اسلامی و دفاع از حریم اهل بیت (ع) ادامه پیدا کند. ...
اتفاق باورنکردنی؛هتک حرمت دختر 18 ساله توسط پسر 7 ساله
پرداختیم و من مجبور شدم کار خود را رها کنم و مواظب ساسان باشم. من که هیچ، اگر تمام دنیا هم جمع شوند از پس این شیطان برنمی آیند. از سن 4 تا 6 سالگی خودم از او نگهداری کردم. این دو سال برایم یک عمر گذشت. 30 سال بیشتر ندارم اما موهای سرم مانند زنان کهنسال سفید شده و زود پیرشده ام. در این دو سال جرأت نداشتم پلک برهم بگذارم. اگر یک لحظه غافل میشدم، او از خانه خارج میشد. تا حالا ...
نمی دانم چرا این روزها بیشتر به یاد فرزندانم می افتم/ ملت ایران را به صبر و بردباری در برابر حوادث دعوت ...
برایم نگذاشته است. وی می افزاید: پدر شهیدان سال 1357 به رحمت خدا رفت و من با 10 فرزند، پنچ پسر و پنج دختر ماندم فرزندم امیر پسر آخری ام با نشاط و دوست داشتنی بود، او عصای دست مادر پسری شجاع و شوخ طبع بود. وی تاکید می کند: بعد از فوت پدرشان همه جا همراهم بود امیر محصل بود که انقلاب شد و در کمیته انقلاب اسلامی خواجه ربیع مشغول به کار شد، او دو بار به جبهه رفت و نوبت سوم به ...
تجلیل از خانواده شهید کامران در یادواره شهدای مدافع حرم
ابا عبدالله الحسین (ع) از جوانان خود در راه خدا گذشتند. بعد از مدیحه سرایی توسط پیرغلام اهل البیت حاج قاسم نیکو کردار و در پایان مراسم از خانواده شهید مدافع حرم محمد کامران تجلیل شد. این مراسم به همت هیئت امنای فعال مسجد و حمایت نمازگزاران که غالبا کسبه محل هستند، برگزار شد.
می گفت می روم آلمان، اما از سوریه سر درآورد/ مجید ما، مجید سوزوکی اخراجی ها نیست/ آخری ها نماز شب می ...
داستان مجید را بسیاری با مجید سوزوکی اخراجی ها مقایسه کرده اند. پسر شروشور و لات مسلکی که پایش را به جبهه می گذارد و به یک باره متحول می شود؛ اما خواهر مجید می گوید مجید قربان خانی، مجید سوزوکی نیست: بااینکه خودش از مجید اخراجی ها خوشش می آمد؛ اما نمی شود مجید ما را به مجید اخراجی ها نسبت داد. برای اینکه مجید سوزوکی به خاطر علاقه به یک دختر به جبهه رفت؛ اما مجید به عشق بی بی زینب همه چیز را به یک باره رها کرد و رفت. ...
در یوم الله انقلاب به روح الله پیوست
دیدم که حرم حضرت زینب (س) با لودر تخریب شده و من داد می زدم که حضرت زینب (س) دستان مرا گرفت و گفت که برای حفظ حرم من باید جان دهید، پس از بیدار شدن به همسرم گفتم من مشکلی با رفتنت ندارم و او 4 بهمن 1394 دوباره رفت و 18 روز بعد در 22 بهمن ماه به شهادت رسید. این همسر شهید در پاسخ به این سوال که آیا همسر شما خبرنگار خبرگزاری قرآنی کشور بودند گفت: بله حدوداً دو سال با این خبرگزاری همکاری ...
بنیاد در آینه مطبوعات
الگوی زندگی همگان دانسته و بر ادامه راه این همکاران شهید تأکید و خانواده شهید را نمونه صبر و استقامت نامید. گفتنی است شهید محمد ابراهیمی در رسته توپخانه و در تیپ 2 لشکر 77 خدمت نموده که در سال 61 و در عملیات بیت المقدس به فیض رفیع شهادت نایل گردید. از این شهید 5 فرزند به یادگار مانده است که همه آنها مدارج عالی علمی داشته و 2 نفر از آنان صاحب مدرک پزشکی هستند. شهرآرا ...
اسم حزب الله لبنان را متوسلیان پیشنهاد داد
، اتاق حاج احمد یک اتاق سه متر در سه متر و قدیمی بود، سقفش هم چوبی بود و روی آن را پلاستیک زده بودند، راه که می رفتی لمبر می خورد، یک طاقچه هم داشت که قرآن، مفاتیح و یک ضبط روی آن بود، ما نشستیم... بعد از صرف شام سرگرم تعریف خاطرات بودیم که زنگ خانه را زدند، حاج احمد هیچ وقت نمی گذاشت اسلحه برداریم و از او محافظت کنیم. سال 60 و 61 هم بکش بکش بچه های سپاه بود، من در پادگان به جعفر جهروتی گفتم یک کلت ...
آماده رفتن بود...
خواهرم خانه مان بود. صدایش کردم. دردم داشت دائم شدیدتر می شد. حاجی ماشین نداشت. رفت ماشین همسایه دیوار به دیوارمان را گرفت. اصلا نفهمیدم چطور تا بیمارستان رفتیم. همه اش صلوات می فرستادم. زیر لب بعد از هر صلوات می گفتم: خدایا بچه ام طوریش نشه. خدایا پسرم سالم به دنیا بیاد... . حسم خیلی قوی بود که پسر است. خواهرم شانه هایم را می مالید و حاجی چند کوچه و خیابان را ورود ممنوع رفت تا زودتر به زایشگاه ...
قبل از شهادت سید حکیم، 3 فرزندم را از دست داده بودم
مادر او که روزها و سال ها شاهد قد کشیدن پسر ارشدش بوده است، رنگ متفاوتی دارد. گفتگوی تفصیلی ما با بی بی سلیمه حسینی مادر سید حکیم در ادامه می آید: * از دوران کودکی سید حکیم بگویید. چطور بچه ای بود؟ سید محمد حسن فرزند اولمان بود که در تل عاشقان درافغانستان به دنیا آمد. روستای تل عاشقان درولایت سرپل، السوالی(مرکز) بلخاب، قرار دارد. وقتی سید حکیم یک سال و 8 ماهه بود ما به ایران ...
دلش را به حرم حضرت زینب(س) گره زده بود
شهادت در آنجا بود. آن شب به او اصرار کردم که نرود اما فردای آن روز به من گفت: مادر! این بار امام حسین(ع) مرا طلبیده است. با شنیدن این جمله تنم لرزید. به مهدی گفتم: آیا خوابی دیده ای؟ مادر! تو را به خدا قسم، مرا نترسان. اما مهدی نه تنها از این حرف اندکی شک و نگرانی به دل راه نداد بلکه انگار تا به حال او را به این شادی ندیده بودم . مادر! مرا به حضرت زینب(س) بسپار مادر شهید مهدی ...
کتاب صوفی و چراغ جادو تا مربای شیرین به حاضران معرفی شد
...> کتاب مربای شیرین نوشته هوشنگ مرادی کرمانی از جمله کتاب هایی بود که توسط فاطمه زینلی معرفی شد. جلال نوجوان هر چه سعی می کند نمی تواند در شیشه مربا را باز کند، از مادر، همسایه، دوستان، معلمان و بقال محله کمک می طلبد، اما هیچ کس قادر به باز کردن آن نیست و سرانجام مشخص می شود تمام شیشه های کارخانه مرباسازی همین شکل را دارند. جلال که از برخورد توهین آمیز عوامل کارخانه ناراحت است ...