سایر منابع:
سایر خبرها
نگاهی به کتاب این سنگر خالی نمی ماند خاطرات شهید انقلابی قاسمعلی میراحمدی
هم انتظار دارم وقتی شهید شدم دیگران اسلحه مرا بردارند و اینگونه نیز شد، دو برادر او به فاصله کوتاهی به خیل رزمندگان پیوسته و شهید شدند و پس از تشییع پیکر مطهر ایشان جوانان زیادی از دیار او به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شدند. *** این سنگر خالی نمی ماند شرح رشادت های بی نظیر شهید قاسمعلی میراحمدی است که از شهر ورزنه، شهر عاشقان شهادت به جنگ با کفر و استکبار رفت. بخشی که با ...
هیچ وقت همسرم را روی ویلچر ندیدم + عکس
داری و می توانی. وقتی برادر شهیدم محسن به جبهه می رفت به ایشان می گفتم برایم از خاک زیر پای رزمنده ها بیاور. می خواهم با خاک جبهه تیمم کنم چراکه مقدس است. رد پای جوانانی روی آنهاست که سینه سپر کرده اند و با دشمن می جنگند. برادر شهیدتان چند سال داشت؟ ایشان 18سال داشت و من 17سال. محسن در کربلای 5 به آرزویش رسید. هر زمان می آمد از خاطرات جبهه و جنگ برایم حرف می زد. موقع جنگ غبطه می خوردم ...
رفتم تا همچون امام حسین(ع) شیرینی آزاد بودن و عاشق بودن را بچشم/ جای من خوب است برایم ناراحت نباشید
ناحیه سر در کربلای 5/ نگران نباشید پشه مرا گزیده در عملیات کربلای 5 از ناحیه سر مجروح شد، یک هفته در منطقه بستری بود بعد او را به تهران آوردند، قبل از آمدن به تهران تماس گرفت و با خنده گفت یک پشه مرا گزیده و دارم به تهران می آیم اما متوجه شدیم که از ناحیه سر به شدت مجروح شده باز هم طاقت نیاورد و با وجود این مجروحیت چند روز بعد دوباره راهی جبهه شد. بعد از شهادتش فهمیدیم که 6 بار در جنگ ...
13 سال زندگی زمینی داشتیم و 34 سال زندگی آسمانی
.... از 4 اسفند ماه سال 1362 تا سال 1369به مدت هفت سال در اسارت دشمن بعثی بودم. بعد از آن لحظه آخر دیگر از پیکر شهید اطلاعی نداشتم. پیکر ایشان در منطقه ای بین الکساره و الازیر ماند. بعد از آزادی محل شهادت شهید حمید آزمایش و رفیعی را نشان دادم. البته پیکر شهید آزمایش تفحص شده بود. در نهایت پیکر شهید رفیعی به صورت گمنام در 19 اردیبهشت سال 1390 همراه با پیکر شهید برونسی تفحص و تشییع شد. از این رو گمنام دفن شد چون هیچ مدرک شناسایی همراه شهید رفیعی نبود. تا اینکه هویت ایشان با آزمایش دی ان ای مشخص شد. منبع: روزنامه جوان ...
ملاصالح را چاپ کردیم تا شهید فهمیده ها از کتب درسی حذف نشوند/ فریبی که عراقی ها از ملاصالح خوردند
.... وی افزود: ما چه بخواهیم چه نخواهیم حین خواندن این کتاب ها خودمان را متر می کنیم. اردوگاه اسیران جنگی از جا هایی است اسیر اولین چیزی که آنجا می آموزد، فن زنده بودن است و این چیزی است که آقای ابوترابی سال ها به بچه ها یاد داد. برخی آزاده ها می گویند اگر ابوترابی نبود خیلی از بچه ها زنده نمی ماندند. در چنین جایی ملاصالح خود را فدای زنده ماندن بچه ها می کرد. این نویسنده عرصه ...
من به جانبازی نیاز داشتم + عکس
مجروحیت هایش خبر نداشتیم تا اینکه بعد از بهبودی از همان بیمارستان مجدد به جبهه اعزام می شد. هشت سال دفاع مقدس در اکثر مناطق جنگی و در کنار سردارانی چون مصطفی چمران، سردار قربانی و... بود. هیچ وقت هم پیگیر جانبازی اش نشد و در نهایت به رحمت خدا رفت. برادر دیگرم سید مهدی آملی به فیض شهادت نائل آمد. حسن برای ما از حال و هوای جبهه و جهاد و بچه ها صحبت می کرد. او از تمام تعلقات دنیایی اش برای خدمت به اسلام ...
غبار پیری بر چهره مادر شهید حمید مرادلو از سال ها فراق/کاش زودتر می آمدی تا تابوتت را همراهی کنم
امیرالمومنین(ع) و به عنوان بسیجی عازم جبهه های حق علیه باطل شدند. موقع اعزام پدرش در خانه نبود و من به اتفاق دخترم برای بدرقه حمید رفتیم. ناراحت بودم، به مسجد رفتم و نام حمید را خط زدم. اجازه ندادم حمید برود. همه دوستانش سوار ماشین شدند و حمید تنها مانده بود. وقتی چهره بغض کرده حمید و زبانش که از حرف زدن عاجز مانده بود را دیدم، دلم به رحم آمد و دوباره اجازه او را به مسئولان دادم. حمید رفت و بعد از 15 روز به ...
شهیدی که یک روستا را به نام خود زد
. عروسی مجللی نداشتیم. در دو خانه عروسی گرفتیم و سرخانه و زندگی خودمان رفتیم. برای ماه عسل مرا به اردوی جهادی برد جلال و آمنه ازدواج می کنند. آمنه می داند زندگی اش تفاوت زیادی با بقیه همسن و سال هایش خواهد داشت. تفاوتی که حتی در ماه عسل هم خودش را نشان داد: ماه عسل من در اردوی جهادی گذشت. اول خیلی ناراحت بودم. می گفتم یک سفر مشهد را همه عروس و دامادها می روند. گفت حالا شما ...
تجارت مرگ با ضایعات جنگی!
می زند و پی در پی لبخند می زند؛ عادت مردم مهران است انگار؛ وقتی از دردهایشان می گویند، لبخند می زنند: سال 70 بود که به مهران برگشتیم. آن موقع 4 ساله بودم. مهران تقریباً خالی بود. بعضی ها بعد از جنگ برگشته بودند. بچه که بودیم مهمات و گلوله که پیدا می کردیم، آتش می زدیم و بازی می کردیم. خیلی ها همان بچگی روی مین رفتند. توی همان سن چهار پنج سالگی. برادر من سیف الله، سال 77 رفت. 14 سالش بود، چوپانی می ...
حاج صادق مستشرق به فرزند شهیدش پیوست + توصیه شهید به مسئولان
ها و اختلافات سلیقه را کنار بگذارید و به فکر اساسی مملکت که در حال حاضر جنگ است بپردازید و اگر اختلاف این کار را بکنید گناه بزرگی (کبیره) است. اگر می خواهید ارواح شهدا راحت و آسوده باشند دست از این کارهای پوچ و بیهوده بکشید و جا دارد از این دولت خدمتگزار به عنوان یک برادر حقیر نظر کنم که با مشکلات جنگ مملکت چگونه مقابله و پیروز شده است در طی مدتی که در جبهه ها بودم دوستان زیادی از ...
نحوه مراقبت یک شهید از روحیه معنوی خود در دوران جبهه
...> شهید حسین یوسف الهی یک آدم آرام با منطق و با سواد چون معلم بود. جزو معلمانی بود که اعزام شده بود به جبهه و از نظر مدیریت واقعاً کاردان بود و ما را مثل بچه های خودش حساب می کرد. ما شب ها که می رفتیم شناسایی، زمانی که برمی گشتیم کسی که انتظارمان را می کشید حسین یوسف الهی بود. یعنی ما زمانی که نزدیک خط از محور برمی گشتیم نگاه می کردیم ایشان را می دیدیم و روحیه می گرفتیم. خستگی از تنمان در می رفت ...
برسد به دست خانم ف ؛ نامه هایی که زشتی جنگ را به زیبایی زندگی سوق می دهد
نمی خوردند. چند تا از بچه هایی که داخل چادر بودند را صدا زدم. هر چه توی صورتشان زدیم، بیدار نشدند. بیسیم زدم و هلیکوپتر خواستم. یک ساعت بعد هلیکوپتر آمد و هفت، هشت نفر از بچه های سرمازده را به عقب فرستادم. هیچکس، حتی فرماندهان، فکر نمی کردند عملیات در این منطقه اینقدر سخت باشد و طبیعت اینطور جلوی ما بایستد. مشکل اصلی ما موانع طبیعی، کوهستان صعب العبور و سرما، بود که نمی گذاشت راحت کار کنیم و نه ...
ماجرای آخرین بوسه
شهیدش بر آن نقش بسته بود و زیر چادرش کمی پیدا بود را به همراه داشت. این گفتگوی جذاب با مادر دو شهید مدافع حرم به شرح زیر است: صبح توس: قصه از کجا شروع شد؟ شاد: چنانچه ذهنم مرا یاری کند داستان مربوط به سال 92 -93 است؛ آن زمان هنوز مدافعان حرم آن چنان معرفی نشده بودند و کمتر در تلویزیون از آن ها صحبت می شد. همان لحظه که زنگ خانه را زدند حسی به من می گفت خبری است که هر دو برادر ...
طلبه شهیدی که قلبش از شوق تعلیم کلام خدا می تپید/ بر من اشک نریزید؛ شهدا پیرو می خواهند
. او در طول زندگی کوتاه و پربارش در دو جبهه می جنگید، می آموخت، عمل می کرد و آموزش می داد. حمید در سال 1364 برای گذراندن یک دوره آموزش رهسپار اصفهان شد و به همراه اولین نیروهای پارتیزانی قرارگاه رمضان حدود 3 ماه دوره های پیچیده و مشکلات نظامی را گذراند. نیروهای آموزش دیده پس از طی این دوره در منطقه شمالغرب جبهه و کردستان عراق دست به عملیات شناسایی زدند. شهید سیاح پس از مدتی فعالیت در ...
پیمان ابدی به جای من پرید پایین!
زیر سایه درخت در بغداد و دمشق گزارش ارسال کنم، برای مخاطب دیدن این گزارش چه جذابیتی می تواند داشته باشد؟ پس در دوران کودکی تان بچه شیطان و بازیگوشی بودید؟ پرجنب و جوش و فعال بودم. ماجراجو هم بودید؟ بله، 14 ساله بود که جبهه رفتم، می شود گفت به جاهای خطرناک رفتن علاقه خاصی دارم. البته جبهه رفتن قضیه اش فرق می کرد و برای دفاع از میهنم رفته بودم. حضورم در ...
شهیدی که اخلاص را در عمل معنا کرد
توانست مانع رفتنش شود. خانم هاشمی در مورد نحوه اطلاع از شهادت همسرش هم گفت: بعد از عملیات کربلای 5 که نیروهای مازندرانی زیادی در آن شرکت داشتند جانبازان و شهدای زیادی را آوردند.ما آن روزها برای عیادت جانبازانی که در بیمارستاها بستری بودند می رفتیم. در یکی از این ملاقتها از جانبازی که تازه از جبهه امده بود پرسیدم چه خبراز منطقه ؟ میدانستم که اتفاقی افتاده چون نامه های اخری که برای ...
رنج های یک بیمار مبتلا به اختلال هویت جنسی
پر است از سرزنش های بیهوده. در بهترین حالت پدر و مادرشان آنها را از خانه بیرون نمی کنند! من مرد نیستم ! نگار، یکی از آنهاست. او سال هاست که در ترس و اضطراب زندگی کرده است. قبلا در تنهایی، اضطراب و ترس از پسرهایی که مجبور بود با آنها در یک جا باشد، به این دلیل که ظاهرش مردانه بود؛ اما خودش نه. حالا هم در اضطراب این که کسی متوجه ترنس بودنش نشود؛ در 30 سالگی هم آرامش ندارد. آن ...
مادری که فرزندش را نذر امام و انقلاب کرد/ نذری که در عملیات مرصاد ادا شد
هم سن و سالهایش و با سخنان و اعمالش همه را به تفکر وا می داشت و به سوی خداوند متعال سوق می داد اشتیاق به شناخت معبودش او را راهی حوزه مقدس علمیه کرد او می گفت انسان باید ابتدا خود را بشناسد و بعد خدایش را ،این حقیقتی غیر قابل انکار است که خود نیز به آن عمل کرد. پس از موفقیت های روز افزونش در حوزه،عشق به امام و ولایت پذیری او را در سال های پایانی دفاع مقدس راهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ...
مجروحیت را مقدمه شهادت می دانست
. در ادامه چند روایت از دوستان، همرزمان و خانواده شهید ذبیح الله دریجانی را می خوانید: برداشت اول/ اول جبهه مادر شهید: گفتم: تو که دانشگاه قبول شدی، پس چرا نمی روی؟ گفت: درس خوب است، ولی دانشگاه بماند برای بعد؛ الان باید بروم به جبهه. در خط مقدم نیاز به نیرو دارند، باید به انقلاب خدمت کنم. گفتم: تو که به درس علاقه داری، برو درست را بخوان، اگر نخوانی، در ...
امام فرمودند قطعنامه یک تاکتیک نیست/ مطیع امر ولایت هستیم/ اگر مبارزه از وجود ما گرفته شود، می میریم
با سن چهارده سال به جبهه نیامده اند . یا اگر آمده اند اندک شمار هستند. سن های دوازده سال به بعد در انتظار هستند . ما نمی توانیم این چارچوبی را که از خط شهادت گرفته ایم رها کنیم. ما نمی توانیم این تعریف هایی را که از شهیدانمان به دست آورده ایم و در شب های عملیات برایمان تعریف کرده اند، از یاد ببریم... ما باید پرچمدار شهیدان باشیم ... ما باید تعریف کنیم که فرمانده گرانمان و آن همرزمان و یا آن آرپی ...
"پرستوها" به "آشیانه" بازگشتند؛ پایان فراغ 33 ساله 3 شهید دفاع مقدس/ بغض چندین ساله شکسته شد
شناسه خبر: 1469461 || 29 تیر 1396 - 11:06 به گزارش خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، صدای تپش های قلبش را به راحتی می توان شنید؛ در تمام این سی و چندسال انتنظار هیچ وقت به اندازه امروز بی قرار نبود؛ شاید بی قراری اش به خاطر پایان چشم انتظاری است و یا نبود مادر و پدری که سال ها چشم به زنگ در دوخته بودند و حال امروز که لحظه وصال است نیستند که تابوت جگر گوشه شان را در آغوش بگیرند. امروز ثانیه ...
ایرج شمسی زاده: شاعری و عاشقی هر دو مایه دردسر است
به شیراز رفتم. در همان سال اول ورود به مدرسه شیراز، دانشگاه شلوغ شد و من هم به پشتیبانی از دانشجویان کلماتی سر هم کردم و یکی از بچه ها تخته پاک کنی به طرف عکس شاه پرتاب کرد و عکس شکست. به هر حال 20 نفر را از استان فارس اخراج کردند که یکی از آن 20 نفر من بودم. از استان فارس که اخراج شدم به دبیرستان فرخی برازجان آمدم و دیپلم ادبی را در آنجا گرفتم. *چند خواهر و برادر هستید؟ من تنها ...
پیکر جبیب سینمای ایران تشییع شد+جزئیات و زندگی نامه
...: امروز همه می خواهند انقلاب را برای خود کنند. نمی دانم این جناح بندی ها وارد سینمای ایران شده است. حبیب با همت خود و بدون ترس کارش را انجام می داد. اگرچه به خاطر این موضوع ضربه های بسیاری خورد. به نظرم باید حبیب کاسه ساز را برای محسناتش ستایش کرد. مسعود ده نمکی نیز گفت: آنهایی که جبهه بودند می دانند که استرس شب عملیات یعنی چی. برای ساخت اخراجی ها ما چنین استرسی داشتیم. حسابش را کنید ...
30 سال درخششِ خسرو شکیبایی
تئاتر علاقه داری و می خواهی تئاتر کار کنی؟ من هم در پاسخ گفتم بله و آن مرد رفت و مرا نیز با خود برد. کارگردان تئاتر یک نوشته سه خطی به من داد و گفت این نوشته را تمرین کن. بعد از پایان جلسه من در مسیر برگشت و توی راه پله متن را در همان پله ها حفظ کردم و دوباره برگشتم پیش کارگردان تا متن را همان لحظه اجرا کنم. کارگردان هم پس از چند دقیقه اما و اگر و اینکه تئاتر بچه بازی نیست و شما باید متن را ...
10 دامی که بر سر راه کار آفرین های جوان قرار دارد
. بعضی نجواها را نباید گوش داد. یکی از دوستان من رفته بود راجع به زندگی احمدشاه مسعود تحقیق کرده بود و تا اجدادش هم جلو رفته بود، بعد که با این پدیده صدای دانش آشنا شد خنده اش گرفته بود که به من چه ربطی داشت و دارد. من با برادر مریم میرزاخانی همکلاس بودم. مریم وقتی لیسانس ریاضی محض خواند و فوق لیسانس هم ریاضی محض، این مشی او برای ما قابل هضم نبود. می گفتیم آخر این چه کاری است؟ ولی مریم درست فکر می ...
دانشجویی که الهیات و غواصی را در والفجر8 به هم گره زد
تا راس البیشه آغاز شد. شهید علی عباس حسین پور از جمله رزمندگان لرستانی دوران دفاع مقدس می باشد که با حضور در عملیات های مختلفی از جمله والفجر 8، نام خود را در جرگه مدافعان انقلاب اسلامی ثبت کرد. علی عباس وقتی به جبهه اعزام شد با این که می توانست به عنوان مبلغ دینی به واحد تبلیغات رفته و کار فرهنگی انجام دهد، ولی سخت ترین کار را به عهده گرفت. او به خاطر تجربه قبلی به واحد ...
تکدی گری، فیلم های هندی برای کسب درآمد/ سو استفاده از عواطف مردم
بعد از ازدواج اعتیادش آشکار شد، مرا معتاد کرد، اعتیاد من به شکل سنگینی بود در قالب مواد صنعتی، شیشه، کراک که بعد از چند سال که نتوانستم برایش فرزندی بیاورم من را طلاق داد، بیمارستان هم بعد از مطلع شدن از اعتیادم من را اخراج کرد. پدرو مادرم فوت کرده بودند، فرزندم را از من گرفته بودند، بار سنگین اعتیاد و مهر مطلقه بر شناسنامه ام سیاهی سرنوشتم را می رساند،با کمک خواهر و برادر هایم از طریق ...
30 تیر؛ آوردگاهی تاریخی برای ملت
...، نقطه اوج تظاهرات به شمار می رفت. طوفان از زمانی آغاز شد که تانک های ارتشی، راه را بر جماعتی که به سوی مجلس روان بودند، بستند. از همان آغاز تظاهرات تا پنج ساعت بعد شهر دستخوش آشوب بود. صدای شلیک تفنگ و مسلسل در تمام خیابان های مرکز شهر به ویژه میدان بهارستان و اطرافش شنیده می شد اما در شمال شهر (مخصوص اعیان نشین ها) هیچ خبری نبود. شاه که قیام مردم را باور نمی کرد، برادر خود، شاهپور علیرضا را ...
خلبانی که حسرت برگزاری اجلاس سران غیرمتعهدها را به دل صدام گذاشت
وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود . در 29 اسفند سال 1360 طرح آغاز شد و دوران به عنوان لیدر یا همان فرمانده دسته پروازیف انتخاب و 15 نفر از خلبانان تیزپرواز ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز انتخاب شدند. بعد از توجیهات لازم توسط دوران، همگی به پرواز ...
روایت حضور رجوی در فرمانداری اسلام آباد غرب/ از دستور مریم برای کشتن مجروحین تا راز یک عملیات ناگفته ...
ماجرایی بر شما گذشته است، پیش از شروع بحث ممکن است ابتدا از آن اتفاق برای ما بگویید ؟ من توفیق حضور در جبهه ها از همان ابتدای جنگ تا عملیات مرصاد را داشته ام. بنده یک خاطره عجیبی از همان اوایل جنگ دارم؛ در سال 60 و بعد از عملیات والفجر مقدماتی بنده از چند ناحیه مجروح شدم و مرا به بیمارستان انتقال دادند، ظاهرا دکتر ها تشخیص داده بودند که که من فاقد علائم حیاتی هستم و به قول آنها شهید شده ...