سایر خبرها
ارکان تدلیس در عقد نکاح
قبول کند، عقد نکاح صحیح است؛ هر چند که مشاهده صورت نگرفته است. ولی اختلاف در عین، موجب بطلان بیع وعقد نکاح می باشد؛ به این دلیل که اگر ولی دختر به عمرو بگوید که دخترم را به عقد تو درآوردم، ولی کسی غیر از عمرو، نکاح را قبول کند و یا این که کسی بگوید که این برده ی خود را به تو می فروشم و مشتری بگوید بیع در جاریه را قبول کردم، هر دو مسأله به دلیل اختلاف در عین، باطل می باشد و به همین دلیل، بین زن و ...
زن جوانی که برای خودش هوو آورد!
زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای [...] زن جوان با مراجعه به مطب پزشک وقتی فهمید دچار بیماری سرطان شده و مهلت چندانی برای ادامه زندگی با شوهر و فرزندانش ندارد تصمیم گرفت پیش از مرگ برای شوهرش همسری انتخاب کند تا سرپرستی دختر و پسرش را به یک هووی مهربان بسپارد. اما پس از یافتن زنی برای شوهرش سرنوشت، ماجرای شگفت انگیزی را برایش رقم زد. زن جوان که به همراه شوهرش پشت در بسته دادگاه خانواده مجتمع صدر به انتظار شروع جلسه محاکمه نشسته با چشمانی اشک آلود زیر لب، خودش را به خاطر آوردن هوو برای خودش سرزنش می کند و مرد سعی می کند همسرش را آرام کند ولی موفق نمی شود. زن با لحن سرزنش باری به مرد می گوید: اگر مرا دوست داشتی پیشنهادم را قبول نمی کردی و زن نمی گرفتی، حالا باید مهتاب را طلاق بدهی وگرنه روی خوش در زندگی نمی بینی. مرد به اعتراض می گوید: من نه تو را طلاق می دهم نه مهتاب را. وقتی اصرار می کردم که لجبازی نکن و از خواستگاری دست بردار به خرجت نمی رفت و پافشاری می کردی تا اینکه دو دستی زندگی من و بچه هایمان را خراب کردی و حتی در حق همکلاسی ات مهتاب و بچه تو راهی اش هم ظلم کردی، حالا مرا کشیدی دادگاه که چه شود؟ چند بار به دست و پایت افتادم تا از زن گرفتن برای من بی خیال شوی اما تو چه کردی حالا وقت عقب نشینی است؟ ریحانه که آرام و قرار ندارد اشک می ریزد و می خواهد هر چه سریع تر وارد دادگاه شود. در همین هنگام منشی شعبه 244 دادگاه خانواده مجتمع صدر نام زن و مرد را می خواند و آنها را دعوت به حضور در دادگاه می کند. قاضی بهروز مهاجری در حالی که به اوراق پیش رویش نگاهی می اندازد از آنها می خواهد تا مشکلشان را شرح دهند.ریحانه 35 ساله _ با اشاره به پیچ و خم های زندگی اش می گوید: 14 سال پیش محمد به خواستگاری ام آمد. از آنجایی که همکارم بود تا حدودی او را می شناختم؛ جوان برازنده و باشخصیتی که در همان برخوردهای اول با خانواده ام خودش را در دلشان جا کرد و ازدواج کردیم. چنان خوشبخت بودم که همه فامیل آرزوی چنین زندگی سرشار از شادی ما را داشتند. با به دنیا آمدن دختر و پسرمان خوشبختی مان تکمیل شده بود تا اینکه با شنیدن یک خبر دنیا بر سرم خراب شد و مسیر زندگی ام تغییر کرد. در حدود سه سال پیش دچار یک بیماری شدم و پزشک معالجم پس از چند آزمایش اعلام کرد مبتلا به نوعی سرطان هستم و مهلت زیادی برای ادامه زندگی ندارم. شنیدن این خبر و دیدن جواب های آزمایش ها شوکه ام کرده بود نمی توانستم باور کنم که خوشبختی ام به پایان رسیده و لحظات زندگی ام مانند ساعت شنی هر ثانیه در حال تمام شدن است. تا مدتی در خودم فرو رفته بودم و با هیچ کس حرفی نمی زدم ولی یک روز به خودم آمدم و گفتم باید کاری کنم تا دختر و پسرم و همسرم که همیشه همدم و مونسم بوده اند پس از مرگم آسیب نبینند، به همین خاطر پیشنهاد ازدواج دوم را به همسرم دادم که ای کاش لال می شدم و هرگز چنین حرفی نمی زدم. مرد که برافروخته است رو به قاضی می گوید: زندگی ام را سیاه کرده بود جناب قاضی. بارها از او خواستم دست از رفتارهای بچگانه اش بردارد ولی گوشش بدهکار نبود. می گفت اگر مرا دوست داری باید هر چه می گویم گوش کنی ولی هر چه می گفتم بی فایده بود و مجبورم می کرد تا به حرفش گوش کنم و هنوز هم نمی توانم ناراحتی اش را ببینم ولی ... آن روزها رفتارش تغییر کرده بود در دنیای خودش بود و از همه حلالیت می طلبید، زندگی مان سرد و بی روح شده بود و نمی دانستم چه کنم؟ ریحانه ضمن سرزنش خود می گوید: درست است آقای قاضی هر روز به محمد اصرار می کردم تا در حضور من همسر دومش را انتخاب کند که بعد از مرگم مراقب او و مادر مهربانی برای فرزندانم باشد. شوهرم از رفتارهایم خسته شده بود ولی من مصمم بودم و وظیفه خودم می دانستم که به فکر آینده زندگی خانواده و جگرگوشه هایم باشم. با اینکه خانواده هایمان بشدت با کار من مخالف بودند ولی من در تصمیمم جدی بودم. بین دوست و آشنا و فامیل می گشتم تا زن وفاداری برای همسرم و مادر مهربانی برای بچه هایم پیدا کنم تا اینکه در یکی از مهمانی ها با همکلاسی ام مهتاب روبه رو شدم. از آنجا که مهتاب را بخوبی می شناختم نور امیدی در دلم تابید. او همانی بود که می توانستم خانواده ام را به او بسپارم. مهتاب مدیر یک مدرسه ربود و با وجود داشتن خواستگارهای بی شمار شوهر نکرده بود. رابطه ام را با او بیشتر کردم و پس از مدتی برای اقامت در هتل مشهد دو بلیت خریداری کردم و از او خواستم مرا همراهی کند تا به گردش و زیارت برویم. مهتاب که از همه جا بی خبر بود با من به این سفر آمد و با یکی از سخت ترین روزهای زندگی ام روبه رو شدم. برایم آسان نبود دو دستی زندگی ام را که لحظه به لحظه برایش زحمت کشیده بودم به دست زن دیگری که قرار بود هوویم شود، بسپارم ولی چاره ای نداشتم و به دلیل علاقه زیاد به محمد و عشق به فرزندانم خودم را کنترل کردم و با مهتاب حرف زدم. ریحانه که با یادآوری خاطرات گذشته غم در چهره اش موج میزد، ادامه می دهد: در آن شب ماجرای زندگی ام و تصمیمی را که داشتم برای مهتاب تعریف کردم و او که نمی دانست زنی که می خواهد برای همسرش زن دوم انتخاب کند من هستم با چنین تصمیمی بشدت مخالفت کرد و گفت به هیچ عنوان تصمیم درستی نیست و باید به آن زن گفت که چنین کاری نکند وقتی مخالفتش را دیدم ناگهان بغضم ترکید و با گریه و التماس همه ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم زنی که در جست وجوی هوویی برای خود است خود من هستم. باورش نمی شد من او را برای همسرم خواستگاری می کنم و از پیشنهادم بشدت ناراحت شد ولی وقتی حال و روزم را دید فرصت خواست تا در موردش فکر کند. محمد حرف های ریحانه را قطع می کند و می گوید: زندگی ام را جهنم کرده بود وقتی از سفر آمد و ماجرا را برایم تعریف کرد همه بدنم یخ کرد، برایم آسان نبود که فکر کنم قرار است او را از دست بدهم و پس از سال ها زندگی مشترک با زن دیگری ازدواج کنم ولی مخالفتم بی فایده بود با اینکه مهتاب دختر برازنده و مهربانی بود راضی نبودم زندگی او را هم خراب کنم ولی از اصرارهای ریحانه عاصی شده بودم، طفلک دختر و پسرمان هم از رفتارهای ما گیج شده بودند و وقتی دیدم راهی ندارم به ناچار تسلیم شدم. این بار ریحانه ادامه می دهد: وقتی جواب مثبت را از هر دویشان گرفتم به تدارک مراسم عقدشان پرداختم. روز ها و شب ها ی سختی بود ولی هر روز که می گذشت حس می کردم به روزهای آخر عمرم نزدیک می شوم، سکوت می کردم و نمی گذاشتم کینه در دلم ریشه کند سرانجام با برگزاری مراسم ازدواج همسرم با مهتاب همه مان در کنار هم زندگی جدیدی را شروع کردیم. روزهای خوب و خوشی را کنار هم داشتیم. گرچه واقعاً دیدن محمد در کنار مهتاب برایم راحت نبود ولی خودم خواسته بودم و نمی توانستم زندگی را برای آنها زهر کنم حتی با بچه هایم صحبت می کردم تا مهتاب را قبول کنند تا اینکه کم کم رابطه شان با مهتاب خوب شد. خوشحال بودم که توانسته ام همه چیز را سروسامان دهم و خیالم راحت بود که پس از مرگم زندگی خانواده ام از هم پاشیده نمی شود ولی افسوس که سخت اشتباه می کردم. ریحانه ادامه می دهد: یک سالی از زندگی مشترک با هوویم گذشت تا اینکه متوجه شدم او باردار شده است، تحمل این واقعیت خیلی برایم سخت بود سعی می کردم خودم را با کارهایم سرگرم کنم ولی هزار فکر و خیال در سرم بود تا اینکه در ادامه آزمایش ها نزد پزشک معالجم رفتم اما او من را به یک پزشک دیگر معرفی کرد. در دلم غوغایی برپا شده بود می خواستم بدانم فاصله ام تا مرگ چقدر است پزشک متخصص پس از انجام چند آزمایش از من خواست نزدش بروم تا خبر مهمی به من بدهد. با بدنی لرزان راهی مطب دکتر شدم و وقتی نتیجه آزمایش را داد انگار گوش هایم نمی شنید و شوکه بودم. دکتر چند بار تکرار کرد و گفت: شما هیچ بیماری خاصی ندارید و مبتلا به بیماری لاعلاجی نیستید آزمایش های قبلی به اشتباه سرطان را نشان داده است . با شنیدن حرف های دکتر به جای خوشحالی غمی به دلم نشست. این بار مرد روبه رئیس دادگاه می گوید: جناب قاضی از آن پس ریحانه هر روز دعوا و جنجال راه می انداخت و به مهتاب بیچاره طعنه می زد من هم مجبور شدم به ناچار برای امنیت مهتاب خانه جداگانه ای فراهم کنم ولی هرگز وجدانم اجازه نمی داد از او جدا شوم، ریحانه باید فکر همه چیز و همه احتمالات را می کرد باید احتمال می داد اگر زنده بماند تحمل این وضع را خواهد داشت یا نه؟ خودش با اصرار مراسم عروسی ما را تدارک دید و حالا چطور زن بی گناه را طلاق بدهم و آواره اش کنم. خوشحالم که ریحانه بیماری ندارد و آزمایش ها اشتباه بوده ولی نمی توانم چشمم را به مهربانی های مهتاب ببندم در حالی که منتظر تولد فرزندش هستیم. من نه حاضرم مهتاب را طلاق بدهم و نه از ریحانه جدا شوم ولی او هر لحظه ما را تهدید می کند و می گوید اگر مهتاب را طلاق ندهم خودش را می کشد. آقای قاضی شما بگویید چه کنم؟ ریحانه با چهره ای برافروخته در جواب شوهرش می گوید: من طاقت این زندگی را ندارم نمی توانم آنها را کنار هم ببینم. من اشتباه کرده ام و تاوانش هر چه باشد می دهم ولی باید بین من و مهتاب یکی را انتخاب کند اگر می خواهد با مهتاب باشد باید همه حق و حقوق و مهریه ام را بپردازد و طلاقم دهد در غیر این صورت من هم نمی توانم حضور هوو را در زندگی ام تحمل کنم. قاضی بهروز مهاجری با شنیدن گفته های این زوج احساس می کند با پرونده عجیبی روبه رو است و گرفتن تصمیم درباره این ماجرا هر چند مشکل به نظر می رسد ولی پرونده را در دستور کارش قرار می دهد تا پس از بررسی های لازم، رأی صادر کند. منبع: روزنامه ایران درج شده توسط : دبیر سرویس خبر میرملاس ...
ظلم و گناه نتیجه فراموشی مرگ و قیامت
به گزارش جهان نیوز ؛ یکی از مسائلی که بشر همواره درگیر فهم آن بوده است، مسئله جهان بعد از مرگ او است. همواره در طول تاریخ، ادیان الهی، عقل و فطرت آدمی انسان را به وجود قطعی جهانی بعد از مرگ خبر داده است. فلاسفه و متکلمین در طول تاریخ و در مباحث بسیار مهم خود، وجود جهان بعد از مرگ و شروع زندگی حقیقی پس از اتمام دنیای فانی را ثابت کرده اند. از طرف دیگر قرآن کریم، ائمه معصومین(ع) و علمای اخلاق یکی از مهم ترین عناصر تذکر دهنده و هدایت کننده و متنبه کننده برای آدمی را ذکر مرگ و آماده شدن برای آن روزِ قطعی دانسته اند. در حدیثی از رسول گرامی اسلام ...
حجاب اجباری به قدر قدرت و مصلحت شدنی است
آیا حکومت می تواند به اجبار حجاب را اعمال کند؟ یا لزوم اجباری بودن حجاب ریشه در کجا دارد و چرا معتقدید حجاب باید در جامعه اجبار شود؟ زیبایی نژاد: آنچه فقها مطرح می کنند که کبرای کلی است و بحث ها ابتدائا در آنجا باید مطرح شود، این است که حوزه اختیارات حاکمیت چیست؟ آیا حاکمیت می تواند فعالیت های بازدارنده و مجازات هایی در قبال گناه (محرمات) اجرا کند یا نه؟ چون در شریعت بحث گناه مطرح است نه جرم. در علم حقوق به جرم تعبیر می شود اما در شریعت گناه معنا می شود. آیا حکومت می تواند مجازات و رفتارهای بازدارند ...
10 فیلم برتر تاریخ سینما درباره روزنامه نگاری
ملعون می شود . برنز خوشحال است که تلاش می کند با حمایت از یک فرماندار به او رشوه دهد و هیلدی اجازه می دهند نامزد جدیدش در زندان با چشمان مشتاق او را دنبال کند، در حالی که هیلدی در تعقیب سوژه داغش است و می خواهد یک کار تر و تمیز تحویل بدهد. هیلدی ادعا می کند که می خواهد تبدیل به یک زن واقعی شود، ازدواج کند و بچه دار شود. اما ما می دانیم او برای خبر و روزنامه شاید هم والتر ساخته شده است ...
مشکلاتی که سالمندان با آن دست و پنجه نرم می کنند
.... موضوعاتی که در خانواده می توانند مطرح باشند، عبارتند از: قوانین ازدواج، ارث، سکونت و مبادله. در برخی جوامع مردان می توانند چندین همسر داشته باشند، در بعضی جوامع فرزندان جدای از والدین در مراکز آموزشی شبانه روزی زندگی می کنند، در تعدادی از جوامع بعد از فوت شوهر، زن با برادرشوهر ازدواج می کند. به هرحال، از دیدگاه فرهنگی، تمایز اساسی بین جوامع این است که در بسیاری از جوامع معاصر ...
پیرزن از کارهای کثیف دختر مطلقه اش پرده برداشت!
همسرم نیز از رفاه و آسایش خودم گذشتم تا تنها دخترم به سعادت و خوشبختی برسد به طوری که از 10 سال قبل وقتی از شوهرش طلاق گرفت یک طبقه از منزل مسکونی ام که با اجاره آن زندگی ام را می گذراندم به صورت رایگان در اختیارش گذاشتم تا مجبور به اجاره نشینی نباشد اما حالا با وجود این که خودش دختری 12 ساله دارد، آسایش و آرامش را از من سلب کرده است و به بهانه های مختلف مرا مورد ضرب و جرح قرار می دهد و به همه ...
این پسر 17 ساله بخاطر نامادری وسوسه گر پدرش را کشت!
را به نام خودش کند. از ماجرای قتل بگو. پنجم مرداد سال 92 بود که بار دیگر پدرم و نامادری ام با هم درگیر شدند. نامادری ام قهر کرد و همراه دختر و پسرش به خانه مادرش رفت. آن روز بشدت سردرد داشتم و از دعواهای همیشگی آنها خسته شده بودم و مدام به حرف های نامادری ام فکر می کردم. پدرم عصر وقتی از محل کارش به خانه برگشت خواهر و برادرناتنی ام را هم با خود به خانه آورد. ولی نامادری ام ...
آخرین استقبال/ بازگشت پیکر 3 دریانورد شهید سانچی پس از 40 روز
.... فقط بگویند مرد و تمام شد. حداقل ما می توانیم با برادرم وداع کنیم و هرازگاهی سر مزارش برویم ولی آنها هیچ جسدی تحویل نگرفتند و عزیزشان را تمام و کمال از دست دادند. خداحافظی با پدر؛ در روز تولد سه ماه می شد که مادرش را از دست داده بود. زمانی که خبر فوت مادرش را به او دادند، روی کشتی فرسنگ ها دور از خانه اش بود. نتوانست در مراسم مادرش شرکت کند. تنها به مراسم چهلم فوت مادرش ...
روایتی از دوستی دیرینه رهبری با هنرمندان از دیرباز تا کنون
عمیق پس از درگذشت اخوان نیز ادامه داشت. پس از فوت اخوان، با تصمیم همسر او، این تمایل پیدا شد که به حسب ارادت اخوان به فردوسی، پیکرش در محوطه آرامگاه فردوسی دفن شود و این امر واقعا شدنی نبود. ماجرا چند روز ادامه یافت تا سرانجام با اجازه رهبر انقلاب، اخوان در توس به خاک سپرده شد. حاتمی کیا و رهبری فیلم از کرخه تا راین وقتی به نمایش درآمد،500 صفحه اعتراضیه به دفتر رهبری ارسال ...
من اولین زن استنداپ کمدین ایران هستم
مدام همراه من بود. در مدرسه هم اوضاع همین بود. مسابقه ورزشی اول، روزنامه نگاری اول، آن دوران مسابقه های هفتگی آقای قرائتی را هم شرکت می کردم و برایم جایزه می فرستادند. سرود می خواندم، عضو گروه تواشیح می شدم. سوره بقره را حفظ کرده بودم و سوم کشوری شدم. یادم می آید یک روز از بس جایزه گرفته بودم. با دست پر و سربالا مجبور شدم به خانه بیایم. از ساعت دیواری گرفته تا مدادرنگی های بزرگ. شوآف را دوست داشتم ...
نقشه کثیف خواهر شوهر برای عروس/شوهردومم من را در شرایط بدی دید و ..!
شهر دیگری رفته بودند . وقتی از زندان آزاد شدم پیش آن ها رفتم. در شهر غریب و تنها مانده بودم. شوهرم قرص متادون مصرف می کرد و من هم به مصرف متادون روی آوردم. بعد از گذشت مدتی شوهرم به خاطر مصرف مواد دچار یک بیماری لاعلاج و خانه نشین شد. هزینه مخارج زندگی به گردن من افتاد و به عنوان نیروی خدماتی مشغول به کار شدم تا این که بعد از چندین ماه شوهرم فوت کرد و به ناچار با تنها پسرم نزد پدر و مادرم برگشتم ...
به همه فامیل در دولت شغل دادم
این همه بیکار را سرکار فرستاده ام. بعد از اتمام این کار احساس کردم هنوز یک کار ناتمام دارم. اما هرچه فکر کردم نفهمیدم چه چیزی. پس علی الحساب تلفن را برداشتم و به تک تک وزرا زنگ زدم و وقتی برداشتند توی تلفن فوت کردم. کلی خندیدم. هرچند باید فکری به حال ادبیات وزیر اقتصاد و پول بکنم. چون در کسری از ثانیه با تمام اقوام مؤنث خاندانم احوال پرسی صمیمانه ای کرد. روز کاری در همین جا برایم تمام شد و باقی اتفاقات روز را هم نیازی نیست یادداشت کنم. پایان پیام ...
قاتل حدیثه 8 ساله کیست؟!
رد شنی تانک ارتش روی پیکر مادرم مانده بود
دعای وحدت، اعلام شد که می توانید بروید. آن روز هم با دیر رسیدن ما اهالی خانه نگران شده بودند. مادرتان چطور به شهادت رسیدند؟ یک روز قبل از حادثه شهادت مادرم، همراه ایشان به مسجد گوهرشاد رفتیم تا در مراسم چهلم شهید نجات اللهی شرکت کنیم. در راه دیدیم مردم در صف نان و نفت ایستاده اند. مادرم با دیدن این صحنه ها شروع کرد از خاطرات خود در دوران رضاشاه تعریف کردن که آن زمان ها از دست ظلم ...
پدری که با سنگدلی زندگی دخترش را به تباهی کشاند
فهمیدم میثم در شب نشینی ها معتاد شده است. درچنین شرایطی درمانده شده بودم وبشدت احساس تنهایی می کردم. تا اینکه تصمیمم را گرفتم و خانه را ترک کردم و پیش یکی از دوستانم رفتم. این حرکت تلنگری به میثم زد. تا آن موقع مرا جدی نمی گرفت. اما وقتی فهمید قصد ندارم به خانه برگردم اخلاقش عوض شد. هر روز جلوی خانه دوستم می آمد و با خواهش و التماس می خواست برگردم. قول داد رفتارش را عوض کند و من هم که بیش از یک هفته ...
برگه استعلاجی
. خلاصه بعد از کلی انتظار و معطلی ویزیت شدم وآخرین نفری بودم که از اتاق دکتر بیرون آمدم. قبل از اینکه آزمایشگاه تعطیل شود به با عجله سمت حیاط بیمارستان رفتم .دفترچه را به پذیرش و بعد به صندوق دادم و بعد از کلی معطلی در آزمایشگاه بالاخره کارم تمام شد و از بیمارستان بیرون زدم. شب هوس کردم سری به کیفم زدم . دفترچه بیمه و فیش های پرداختی بیمارستان در هم و برهم توی کیف بین خورده ریزها گم شده بود . مشغول ...
دفترچه خاطرات حاج غلام راهنمای او در کوران سخت زندگی بعد از جنگ بود / آدمی بزرگ در ظاهری خشن اما باطنی ...
: این بِچه آخرش زن گرفت ، کلاگر می گفت اره حاج اقا الان بچه هم داره ، خنده ریزی می کرد و می رفت ، از اینکه با آدم بزرگی همکلام می شدم احساس خوبی داشتم . شب 21 بهمن ماه بود که برای شرکت در جشن 40 سالگی انقلاب اسلامی به گلزار شهدای امامزاده عبدالله گرگان رفتم ، نورافشانی بود و خوشحالی ، همه آمده بودند ... اما در پایان مراسم وقتی مجید علایی مجری مراسم اعلام کرد که حاج غلام صادقی مقدم عروج ...
مرگ در حبس؛ از سعید امامی تا سیدامامی
. بازپرس از همان روز اول از تمام افرادی که قبل یا بعد از فوت، ستار بهشتی را دیده بودند همچون زندانبان، بازجو، زندانیان اوین، مسئول بهداری، مسئول بند و خانواده وی تحقیق کرده و مجموعه این تحقیقات منجر به بازداشت تعدادی از افراد هم شده است. در پی این حادثه، اسماعیل احمدی مقدم فرمانده وقت نیروی انتظامی، رئیس پلیس فتای تهران را برکنار کرد. این ماجرا واکنش های داخلی و خارجی زیادی را ...
اقتصاد دوناتی پنچ کتاب پیشنهادی کیت ریوُرت برای بازاندیشی در علم اقتصاد
ای را تجربه می کنند. پس همه چیز به خوبی پیش نمی رود و به همین دلیل هم هست که نیازمند بازاندیشی در علم اقتصاد هستیم. اجازه بدهید به ریشه اقتصاد بازگردم که همانا هنر مدیریت خانوار است. زمانی که کسنوفون، فیلسوف یونان باستان، برای اولین بار کتابی به نام اقتصاددان 1 نوشت، درحقیقت از مدیریت یک ملک شخصی می گفت. آیا باید به زن خانه برای مدیریت حساب های خانوار اعتماد کرد؟ برده ها را چطور باید ...
گره تازه در پرونده قتل دختر 8ساله
کیفری استان تهران ارسال کرد. صبح روز نهم اسفند سال 90 دو خواهر برای رفتن به مدرسه از خانه شان در یکی از روستاهای میگون لواسانات بیرون آمدند و در مسیر خواهر بزرگ تر وارد مغازه ای شد تا برای حدیثه خواهر هشت ساله اش خوراکی بخرد اما وقتی بیرون آمد، اثری از خواهر کوچکش نبود. جست وجوی اهالی در منطقه آغاز شد اما هیچ ردی از حدیثه به دست نیامد. تلاش برای افشای راز ناپدیدشدن این دختربچه آغاز شد تا ...
می خواهیم شهری دلخواه زنان بسازیم
گفت همه زنان بزرگ و شخصیت های فرهیخته آن روز در آن فعال بودند. دختر حضرت امام خمینی(ره) (خانم دکتر مصطفوی)، نوه حضرت امام (خانم فرشته عراقی)، عروس حضرت امام (خانم فاطمه طباطبایی)، خانم فیاض بخش، خانم گرجی، خانم دکتر رهنورد و خیلی عزیزان دیگر، این جمعیت را شکل دادند و زنان جوان تر دیگری. کسانی که به هر حال دغدغه مند و باورمند بودند؛ در مورد اینکه جایگاه زن در اسلام، جایگاه بسیار والایی است اگر هم ...
روایت رزمندگی یک چریک+تصاویر
. بچه های ما وقتی دیده بودند که گردان های دیگر حرکت می کنند و رفته اند، قبل از اینکه به من بگویند تحت تاثیر قرار گرفته و خودشان جلوتر رفته و هر چه داد زدم متوجه نشده بودند. دنبال آن ها رفتم ولی چون شب بود، آن ها را گم کردم. نیروهای قبلی در زمین سنگر کنده بودند، رفتم و در سنگر نشستم. از طرفی نیروها را گم کرده و از طرف دیگر نگران آن ها بودم. با این که گفته بودند سبک حرکت کنید، ولی چون آن زمان ...
رنگ زندگی روی آوار زلزله
های مختلف را انجام دادم، کارهای زیباسازی شهر . تابلو هم کار می کنم اما چون شهر ما کوچک است، تمرکزم را روی همین بحث نقاشی دیواری گذاشته بودم. آن روز که رفتم داخل خانه ام تا بوم ها را بیرون بیاورم، خیلی ها می گفتند که آقا نرو خطرناک است. اما من دلم پیش نقاشی هایم بود. به هر زحمتی بود از بین ویرانه ها رفتم داخل خانه و بوم ها را پیدا کردم. خیلی هایشان شکسته بودند اما بعضی ها هم سالم بودند. همان موقع ...
ماجرای ناپدید شدن مادر میانسال پس از مرگ پسر
پلیس پایتخت در جست وجوی زنی میانسال است که پس از فوت فرزندش به طور مشکوکی ناپدید شد. بازپرس جنایی درخواست کرده عکس این زن در روزنامه منتشر شود و برای یافتن او از هموطنان کمک خواسته است. چند روز پیش مردی میانسال با حضور در شعبه نهم بازپرسی دادسرای جنایی تهران با طرح شکایتی اعلام کرد خواهر 49 ساله اش به نام اعظم ناپدید شده و جست وجوی او برای یافتنش بی نتیجه مانده است. ...
شکنجه های مرگبار خواستگار خشمگین
تقاضای مجازات دارم. سپس سیما در جایگاه ویژه ایستاد و گفت: چند سال بود از همسرم جدا شده بودم و با دخترم زندگی می کردم. یک سال قبل از این ماجرا به عنوان مسافر سوار خودروی آرش شدم. او که مجرد بود سر صحبت را باز کرد و این شروع آشنایی ما بود . او چند بار به دیدنم آمد و پس از مدتی به من ابراز علاقه کرد. آرش می گفت قصد ازدواج دارد.این زن ادامه داد: ماجرای پیشنهاد ازدواج آرش را با خانواده ام در میان گذاشتم ...
اعضای سازمان مجاهدین در پی کارت عضویت در کمیته بودند
...، نفوذ در کمیته ها را در دستور کار خویش قرار دهند. درخواست برخی اعضای سازمان برای دریافت کارت عضویت در کمیته، در دوره ای به یکی از چالش های این نهاد مبدل گشت. راوی در ادامه خاطره گویی خویش در این باره می گوید: مسئله دیگر در مورد صدور کارت برای کادر مرکزی سازمان مجاهدین بود. به افرادی که با کمیته همکاری می کردند، کارت شناسایی می دادیم. این کارت ها سه نوع بود؛ کارت انتظامات مخصوص پاسدارها و ...
روایت داستانی - مستند حاج آقا خرمگس(6)
محمد کیانوش راد / قسمت ششم برشی به برخی رویدادهای پیش از انقلاب و هسته های جوانان انقلابی در دهه 50 در خوزستان زندگی پر پیچ و خم است ، درست مثل کارون ، در کدام پیچ پاییزی ، پیاده خواهیم شد. نمی دانم" . بردن آنهمه چوبِ پلاکارد برای جوان نحیفی مثل من سنگین بود . نفس نفس می زدم . همراه با ترس و دلهره . گارد همه جا بود . نگهبانانِ دانشگاه ، زیر نظر گارد بودند. امروز ...
راز قتل حدیثه همچنان سر به مهر ماند
گفتند آن روز امیر را حوالی محل حادثه ندیده اند و نمی دانند چه کسی دختر خردسال را کشته و جسد وی را سوزانده است. در پایان هیئت قضائی با توجه به آخرین دفاع متهم و گواهی شاهدان، دستور برگزاری مراسم قسامه را برای اولیای دم در جلسه بعدی صادر کرد. چهارمین جلسه محاکمه و لغو مراسم قسامه صبح روز گذشته پرونده متهم برای چهارمین بار روی میز هیئت قضائی گشوده شد، اما طبق حکم صادره، اولیای دم ...
قسم می خورم شوهرم را نکشته ام
حمله کرد اما در یک لحظه چاقو از دستش روی زمین افتاد و من چاقو را پنهان کردم. شوهرم که به دنبال چاقو بود با عصبانیت به آشپزخانه رفت و چاقوی دیگری برداشت وناگهان ضربه ای به سینه خودش زد. درحالی که من تصورش را هم نمی کردم که تصمیم به خودزنی داشته باشد. بعد از آن با صدای بلند جیغ زدم و به سمت خانه همسایه دویدم تا از آنها کمک بگیریم. زن همسایه هم به اورژانس زنگ زد و با آمدن اورژانس بلافاصله ...