سایر منابع:
سایر خبرها
ناگفته های نخستین اسیر زن ایرانی
مهمات باشد صحنه مرگ و زندگی بود. آ ن قدر همه چیز به سرعت اتفاق افتاد که فرصت هیچ عکس العملی نداشتم. سرباز های عراقی به سرعت به سمت ماشین دویدند و آن را محاصره کردند اسلحه هایشان را به سمت ما نشانه گرفته بودند و اصلاً فکر نمی کردند که زنی در ماشین باشد؛ زیرا ماشین کاملاً آغشته به گل بود تا استتار شود. پنجره را باز کردند و تا چشمشان به من افتاد فریاد زدند، امراة، امراة، یعنی یک زن در ماشین ...
پرواز با بالهای شکسته
... چه میزان شکنجه می تواند در انتظار شما باشد؟ چقدر باید تحمل داشته باشید تا بتوانید در برابر این همه شکنجه مقاومت کنید و اسرار و اطلاعاتی که دارید را به دشمن ندهید؟ بعد از آن تازه معلوم نیست که بگذارند زنده بمانید، به هرحال شما یک فرمانده ی شناخته شده هستید و برای دشمن ارزش زیادی دارید و از طرفی شاید آنها حاضر نباشد به راحتی شما را زنده بگذارند... تصور اسارت برای یک چریک مبارز، برای یک ...
سوالی که تا بحال پاسخ داده نشده است/ ماجرای خوابی که خیلی از اسراء دیده بودند/ پس از قبول قطعنامه، ...
ایران از این قرار بود که می خواستند عملیاتی انجام داده و پاره از عراق را به حالت عمودی توسط کردها تا موصل تصرف کنند تا به اردوگاه اسرا که هشت هزار نفر اسیر داشت برسند. می خواستند از کردستان ایران وارد عراق شوند و قسمتی از آن را به شکل مثلث جدا کنند. اگر این کار را می کردند راه سوریه نیز باز می شد. آنها برای مقابله با عراقی ها در عراق نیاز به نیروهای رزمنده داشتند که ما هشت هزار نفر همان ...
نمی دانستیم کجای دنیا زندانی هستیم/ لذت خوردن اولین نوشابه بعد از9سال! + تصاویر
. امام برگشته بود و همه ما امیدوار به اینده بودیم. در این بین وقفه ای نیز بین درس من پیش آمده بود. هنوز این نهال انقلاب پا نگرفته بود که خبر از درگیری از سمت غرب رسید. رفت و امدهای بچه های محل به غرب کشور و حضور در جبهه زیاد شده بود و همین روی من تاثیر مثبتی داشت. وقتی هم که امام خمینی (ره) فرمودند جبهه ها را پر کنید، من نیز تصمیم گرفتم به منطقه بروم. برای همین به بسیج منطقه ای در محلات ...
ماجرای کلاش در مقابل تانک های عراقی و فرار کردن تانک ها/ فقط عشق و علاقه در ما موج می زد
اگر شهید شدم، شفاعتت می کنم، بعد باهم روبوسی کردیم و تجهیزات را بستیم. باهم که روبوسی می کردیم، پرسیدند شما عطر زده اید؟ گفتم نه بابا عطر کجا بود؟ در آن گرمای مرداد فقط گردوخاک بود و چیزی به نام عطر پیدا نمی شد، اما وقتی یکی یکی همدیگر را بوسیدیم، متوجه شدیم همه بچه ها بوی خوش عطر دارند. به همین دلیل به ما اعلام کردند که امام زمان(عج) نظر دارند و رمز عملیات هم یا صاحب الزمان ادرکنی است ...
اسارت در لابه لای کتابها / همه چیز فقط ضرب و شتم و درگیری نبوده است
بودن دفاع مقدس می دان و در این باره گفته است: وقتی که ده ها هزار نفر این گونه سفرنامه ای را می خوانند مانند این است که عملا خود نیز این راه را رفته اند در حالی که به هیچ وجه در گذشته این راه را نرفته بودند. کتاب زندان الرشید توسط دفتر ادبیات و هنر مقاومت انتشارات سوره مهر در 740 صفحه منتشر و روانه بازار شد. من زنده ام کمتر کسی است که حداقل نام کتاب "من زنده ام" را ...
وقتی پرچم سه رنگ ایران به ما سلام داد
فکر رفته بودم. وقتی نزد خانواده رفتم با پدرم با برادران و خواهرانم چگونه برخورد کنم؟ اصلاً پدر زنده است؟ نکند افراد دیگری هم از خانواده از دنیا رفته باشند و به من نگفته باشند؟ اگر چنین بود چکار کنم؟ به بچه های برادر شهیدم چه بگویم؟ و ده ها سوال و تصور و تجسم در زمان دیدار با خانواده. اتوبوس همچنان به کندی راه خود را ادامه می داد ساعت سه بعد از ظهر اتوبوس توقف کرد ولی این بار توقفش از ...
وقتی افسر عراقی نامه شمخانی را لو نداد
حرکت دشمن به صحنه آمدیم که متأسفانه ما بسیار کم و تنها پنج نفر بودیم و تنها از یک اسلحه سبک برخوردار بودیم. مجبور شدیم مقداری عقب نشینی کنیم و این بود که متوجه شدیم برای ما از شب گذشته هلی برد کرده بودند و از پشت ما را محاصره کردند و ما در مرکز نیروهای عراقی محاصره و به مدت دو سال و 45 روز اسیر ماندیم. بچه ها می گفتند که حضرت زینب(س) در کربلا و در شام چه کشیده و شاید برای ما که ...
روایت قاصدان از یک خبر برای مادر: پایان 33 سال فراقِ فرزند شهید + فیلم
.... بعد از ظهر رفتم پیش او. چون سربازی رفته بود. در آنجا یک مسئولیت هایی به او داده بودند. اسلحه ها را تحویل بچه ها می داد و صورت جلسه می کرد و خیلی فعال بود. ساعت چهار که اتوبوس آمد من صورتش را بوسیدم و از من خداحافظی کرد تا امروز. اردیبهشت سال 61 بود و حالا مرداد ماه سال 94 است. 33 سال است که چشم انتظاریم. و حالا بازگشته است. سالیان سال من خواب می دیدم که او آمده و به او گفتم همیشه توی خواب می ...
اصحاب فتوا در زندان اوین چه کسی بودند؟/ اشتباه استراتژیکی که بهزاد نبوی انجام داد/ نظر منافقین درباره ...
آن نشست و برخاست، هم سفرگی و هم غذا شدن با مارکسیستها حرام می شد. در محور دوم راجع به مجاهدین به این نتیجه رسیده بودند، آنهایی که از این سازمان تا حالا در راه مبارزه کشته و اعدام شده اند اگر آگاهانه به طرف مارکسیسم رفته اند، شهید نیستند و نباید اسم شان به عنوان شهید برده شود و اگر ناآگاهانه به سوی کمونیسم رفته اند و کشته شده اند ما اکنون دربارۀ آنها نظری نمی توانیم بدهیم ولی کسانی که الآن ادامه ...
حکایت آزاده ای که یک شهید او را راهی جبهه کرد/ اعمال داعشی ها امروز برای ما تازگی ندارد/ شکنجه عاطفی؛ ...
برود و در عملیات شرکت نکند، همه ثابت قدم می ایستادند و مبارزه می کردند. پاتک دشمن با تمام قدرت شروع شد و آنها وارد جاده شدند و پیشروی کردند و بین جزیره شمالی و جنوبی را شکستند. فرماندهان ما در بخش شمالی بودند لذا دشمن اول سمت جزیره جنوبی آمد؛ از ظهر تا عصر در آن منطقه با دشمن درگیر شدیم و در این درگیری فقط یک نفر از نیروهای ایرانی توانست زنده به ایران بازگردد و باقی شهید یا اسیر شدند. پس ...
امروز فریادهای رهبر را بر زمین گذاشته اند و کدها را دست به دست می کنند!
دست برود، پس می گیریم. کل جبهه را ببینیم، سنگر بعدی که می خواهد حمله کند چیست؟ وگرنه مطمئن باشید گیج خواهیم شد. نیرو هم که کم نداریم، در همین مشهد الان همه جا، دکتر حزب اللهی، مهندس حزب اللهی، کلی بچه های نخبه اهل نظر اهل فن وجود دارد. می شود تقسیم کار کرد. اگر نگران مذاکره و وین و اینها هستیم، خیلی خوب، بیست نفر، پنجاه نفر، دویست نفر بروند در آن حوزه کار کنند ، ده نفر دیگر هم بیایند در ...
78 ماه در اسارت دشمن/ زیارت قبور ائمه اطهار(ع) در دوران اسارت تلخی شکنجه ها را از بین برد
تبریک دهه کرامت و سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی اظهارداشت: در عملیات خیبر به عنوان پزشک یار گردان یاسین در تیپ 21 امام رضا(علیه السلام) مشغول خدمت بودم که به اسارت دشمن درآمدم و مدت 78 ماه در اسارت دشمن بعث عراق بودم . وی با بیان اینکه دوران دفاع مقدس مخصوصا برای رزمندگان پر از خاطرات، معنویت و سختی فراوان بود، گفت: حسی که یک رزمنده در آن دورن داشت این بود که عشق به سرزمین و معنویت ...
شنیدن کی بود مانند دیدن
افغانستان آگاه می شد دستکم علامتی بزرگ پیش رویم می نهاد که در این روزگاران چرا؟ روز موعود صبحگاهان در فرودگاه امام خمینی(ره) حاضر شدم بدون عبا بعد از ظهر روز قبل به تهران رفتم کتابهایی را که می خواستم در سفر بخوانم جا گذاشته بودم و نیز عبایم را دوست عزیز و فرزانه و همراه و همدلم حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج آقای معراجی برایم عبایی آورد امّا اندکی کوتاه. لحظه های پرواز نزدیک ...
امداد غیبی در عملیات کربلای 4 به یاری غواصان آمد/ حضور مردمی در مراسم تشییع شهدای غواص حمایت از مذاکرات ...
بودند این پیام را مخابره کرد که احتمال عملیات دیگری در راه هست. حتی من یادم هست که خیلی از خانواده ها نگران بودند نیاز داشتند که رزمندگان که حالا زنده بودند یک طوری سلامتی شان را به خانواده شان اطلاع بدهند. برای گردان ما این امر بعد از یک هفته اتفاق افتاد. یعنی حتما رعایت شد که همه چیز سری بماند و چیزی به پشت صحنه انتقال پیدا نکند، معنایش این بود که فرماندهان تصمیم گرفته اند عملیات دیگری را ...
عقاب ها در بند نمی مانند
فیروزه تهران قرنطینه کردند. دهه آخر ماه صفر بود که همان شب ما را برای زیارت به مرقد امام خمینی (ره) بردند. یکی از بچه ها مداحی می کرد و همه ما سینه زنان به سمت حرم می رفتیم که از میان جمعیت یک نفر مرا به اسم صدا زد. برادرم بود که مرا پیدا کرده بود. صحنه عجیبی بود. همه کنار رفتند و من و برادرم در آغوش هم گریه می کردیم. مردمی که آنجا بودند با ما گریه می کردند. آنجا بود که برادرم خبر فوت پدر و برادر کوچک ...
خاطرات منتشر نشده بیسیم چی شهید مهدی باکری از عملیات والفجر 8 و دوران اسارت
، رزمندگان جلوتر از ما فاو را آزاد کرده بودند و ما باید 3 راهی را باز می کردیم. حیدرزاده بیسیم چی ما شهید شده بود، ما وارد خاک عراق شده بودیم، فرمانده لشکر به همه دستور عقب نشینی داده بود، خبر به ما نرسیده بود، دو گروهان قبلی برگشته بودند و ما غافل از دستور عقب نشینی، راه برگشت نداشتیم در یکی از سنگرها موضع گرفتیم، 8 نفر از نیرو های عراقی به سمت ما آمدند، من بودم و دو بسیجی جوان که دستور حمله ...
روایتی از تلخ و شیرینی های دوران اسارت
...: روز 26 مرداد سال 69 برگ دیگری از تقویم انقلاب اسلامی ورق خورد و نخستین گروه آزادگان ایرانی پس از سال ها اسارت به آغوش ملت بازگشتند. دلاور مردانی که با ایمان خود در برابر شکنجه ها و فشارهای روحی و روانی رژیم بعثی عراق هراسی به دل خود راه ندادند تا دشمن را به زانو درآورند. روزهای غم انگیز و دردناک اسارت برای بسیاری از آزادگان سخت و دشوار بود اما ایستادگی این دلاورمردان ...
بنیاد در آینه مطبوعات
را توی حرف می انداختیم تا اینکه یک روز قرص و محکم گفت: مادر، من می خواهم بروم جبهه. گفتم: تو باید بمانی و کمک دست برادرت باشی. همین که او رفته و حالا هم مجروح شده، بسمان است.گفت: برادرم حق خودش را رفته. من هم باید حقم را بروم. دشمن تجاوز کرده و باید مقابلش بایستیم.مثل آدم بزرگ ها حرف می زد. اما من هم کم نمی آوردم و حسابی جلویش می ایستادم. یک بار حرفی زد و دلیلی آورد که دیگر نتوانستم قانعش کنم. گفت ...
دانشگاه اسارت مشق ایستادگی در برابر ظلم بیگانگان را به ما هدیه کرد
و زندانی در آسایشگاه کردند. عقده ی که سه ماه بعد سر باز کرد در سال 1363 عراقی ها که با رفتن صلیب سرخ، راحت شدند و عقده ی شکنجه ی دهه ی فجر سال 62 سرباز کرد و هر شب 10 نفر از ما را برای پذیرایی مختصر (کتک، فحش و...) می بردند. یکی از آن شب ها قرعه به نام من و 9 نفر دیگر افتاد و ما رابه حمام شکنجه بردند و همان پذیرایی مختصر را از ما کردند و بعد به کلاسی که کلاس آموزش ...
اسیر دست بسته ایرانی و حمله به صدام+فیلم
فکر می کردم فیلمبردارانی که روی دژ ایستاده اند، عراقی هستند. تعدادی شعار در ذهنم آماده کرده بودم و تصمیم داشتم در یک لحظه ی حساس خروشی سخت بر آورم که لرزه بر اندام دشمن زبون اندازم. مرگ بر صدامِ ضد اسلام، تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست، مرگ بر آمریکا، مرگ بر منافقین شعارهایی بودند که مرتب زیر لب زمزمه و تکرار می کردم. لحظه ها به سرعت می گذشت. احساس می کردم لحظه ی شیرین وصال می رسد و ...
آتشی که شفیعی کدکنی روشن کرد، هنوز زبانه می کشد
...> گنج باغ از سپید و سرخ و بنفش همه در چنگ شب به یغما رفت شاخِ گردو ز بیم پای نهاد بر سرِ شاخ سیب و بالا رفت شب چو دودِ سیه تنوره کشید رو نهاد از نشیب سوی فراز دست و پای درخت ها گم شد بر نیامد ز هیچ یک آواز بانگ برداشت مرغ حق: شب! شب! برگ بر شاخ بید لرزان شد راهِ فرسوده بر زمین بخزید لای انبوهِ پونه پنهان شد شب دمی ...
خنده های دوران اسارتِ اسرای ایرانی، جام زهری برای عراقی ها
جنگ می آمدیم و بعد بازمی گشتیم. وی با اشاره به اینکه در سال 67 بعنوان نیروی عملیاتی وارد جبهه های حق علیه باطل شد، افزود: پس از چند مرحله اعزام و بعد از گذشت دو ماه و نیم که در خط بودیم سرانجام در تک دشمن در منطقه شلمچه به اسارت گرفته شدیم. راشکی با بیان اینکه شلمچه از دو بخش تشکیل شده بود، تصریح کرد: یک قسمت شلمچه در خط ایران و قسمت دیگر آن در خاک دشمن قرار داشت. در طی این مدت در ...
خاطرات فراری ناکام تکریت یازده
نیزارهای می رساندم تا نیروهای خودی مرا ببینند. دستم را به لبه ی سنگر گرفتم و خودم را بالا کشیدم. سرم گیچ رفت و دوباره بی هوش شدم. این بار به که به هوش آمدم، صدای بعثی ها را می شنیدم یکی از آنها بالای سرم آمد، توان حرکت نداشتم و فقط چشمانم را باز کردم. فریاد زد: سیدی! هذا حی (قربان! این زنده است) ... اسارت آغاز شده بود. در آن لحظه تصور نمی کردم بچه های دیگری هم از گردان اسیر شده باشند. تک و ...
زندگینامه آزاده شهید حسین منصوری فرمانده گردان محرم تیپ57ابوالفضل (ع)
همرزمانش را به خانه آورد .همه پتوی خودشان را به همراه داشتند. ما هم یک گوسفند داشتیم برای آنها قربانی کردیم و شب در خانه ما بودند و روز بعد رفتند. بعد از یک هفته که حسین از جبهه برگشتند. گفتند: مادر احوال بچه ها را نمی پرسی. من گفتم: چطورند ،حالشان خوب است. شما پیروز شدید. گفت: پیروزشدیم اما با شهید شدن 40 نفر از ما؛ فقط دو نفر از ما زنده ماند. بعد از این واقعه ایشان سکوت کرده بودند و همیشه ...
سرانجام 238 افسر ارشد رب المشاکل
. همچنین از شهید ستوان محمد ملکی که بچه شهر ری بود. سرهنگ بارها در جبهه های گوناگون زخمی می شود و به جبهه باز می گردد و هنوز ترکشها در کتف راست و کمر او جا خوش دارند. گردان نمونه 755 در سال 66 سرهنگ حسینی وقتی رئیس رکن دوم و سوم گردان 755 تیپ چهل سراب به فرماندهی سروان محمد صحت می شود؛ این گردان درسمت راست ارتفاعات میمک کرمانشاه که عراقی ها به این ارتفاعات ...
شهیدان را شهیدان می شناسند(حدیث دشت عشق)
شهید رسول فیروزبخت سال 1345 در کرج به دنیا آمد و در گلشهر زندگی کرد. از وقتی خودش را شناخت دیگر بندگی کرد و خوب هم بندگی کرد. جوانهای گلشهر کرج خیلی هایشان رسول را نمی شناسند. آهای نوجوان های 16 ساله، او هم سن شما بود رفت جبهه و در جبهه ماندگار شد. در میان گردان های گوناگون حاضر در دفاع مقدس، شاید با جرات بتوان گفت که تنها بچه های تخریب چی بودند که بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه ...
از خزانه تا بهشت با عباس جدیدی
کراسنویارسک روسیه فرستادند تا از میان من و حیدری یک نفر برای تیم ملی انتخاب شود. من وزن کشی کردم اما حیدری نیامد و رفت. عباس جدیدی من به دنبال همه اینها می دویدم و به آنها گفتم که من آماده هستم با شما کشتی بگیرم در حالی که حیدری در صف وزن کشی بود یک دفعه دیدم که حیدری نیست و غیبش زده است. خلاصه حیدری نیامد و من هم در کشتی دوم به تایمازوف خوردم که توانستم پنج بر یک او را در کشور خودش ...
روایتی از پایان اولین عملیات برون مرزی ایران در جنگ
کنیم که یکی از اصفهانی ها با آن لهجه قشنگش گفت من هم بیام؟ که جعفر هم به او گفت چند تا موشک بردارد و بلند شود راه بیفتد بعد یکی دیگر از بچه های اصفهان، که گفتم تو هم بلند شو موشک ها را بگیرد کولت بیا شدیم سه نفر آرپی جی زن و سه نفر هم کمک و راه افتادیم. اگر از روبرو می رفتیم دوشکاهایی که بالای تانک ها لحظه ای خاموش نمی شدند می زدندمان. گفتم توکل بر خدا! از بغل دستشان می رویم و راه افتادیم ...
پارسایی که خاک پایش را می بوسیدند
تشکیلات عظیمی را راه اندازی کرده بودیم و بنا بود که به اسلحه خانه اردوگاه یورش ببریم و پس از آن یا به سمت بغداد یا به طرف ایران حرکت کنیم. به این منظور اسرا را در تیپ های مختلف و در قالب گردان ها و گروهان ها، دسته بندی کردیم. تیرماه اسیر شده بودیم و این فرآیند شش ماه طول کشید که البته در طول این مدت تعدادی از بچه ها شناسایی شدند و در مکان دیگری در اردوگاه زندانی شدند. آذرماه بود که دست به اعتصاب ...