سایر منابع:
سایر خبرها
پای تفسیر یک معتاد؛ خاطره یک همراه جهادی بیمارستان
، خودم را معرفی کردم و گفتم چرا زنگ میزنم، کمی درد و دل کرد و گفت شماره خواهر بزرگتر را نمی دهد، چون از او مخفی کرده ایم و او بیماراست، نهایتا ازش خواستم اگر میتونه با برادرش صحبت کنه و کمی آرامش بهش بده، قبول کرد، هنوز روی پا ته راهرو نشسته بود، نشستم روی صندلی روبرویش، گفتم فلانی، خوب باهاش صحبت کن، میخواد بهت کمک کنه، تلفن را گرفت، بعد از سلام و علیکی زد زیر گریه، آب دهان و بینی اش کش آمده ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد ضبط شود
.... آنجا حالم خیلی خوب است. حاج قاسم هر سال ایام فاطمیه در بیت الزهرا مراسم داشت، جلوی درب ورودی هرسال می ایستاد و خوشامد گویی می کرد به عموم مردم. امسال بدون حضور او اما کنار زینب خانم بودم و دلم آرام می گرفت. *زیرنویس شبکه خبر شکه ام کرد حوالی ساعت 6 صبح روز جمعه بود که تلفن مادرم زنگ خورد، چشمانم را باز کردم ببینم چه خبر است این وقت صبح؟ سابقه نداشت آن ساعت تلفن ...
نامه ای که شهید حاج قاسم سلیمانی وصیت کرد در کفنش بگذارند
.... طوری گریه می کردم که پسرم فکر کرده بود مادرم از دنیا رفته. آمد از من پرسید و وقتی متوجه شد به شدت ناراحت بود. حال همه مردم همین بود. انگار عزیزترینم را از دست داده بودم. با همسر مدیر شهرکی که حاج قاسم آنجا ساکن بود دوست بودم. ماجرای وصیتش را برای او تعریف کردم او هم گفت به نظرم حتماً بیا به خانواده اش اطلاع بده . خودم را رساندم منزلشان. خیلی خانه شلوغ بود. دستنوشته را به دختر شهید د ...
پوگبا: مادرم می دانست که به منچستریونایتد بازمی گردم/ چیزهای زیادی از پیرلو و اسکولز آموختم
تلاش کنم. باید بیشتر کار کنم و هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن در پیش دارم. پیرلو و اسکولز، هافبک هایی بودند که کنترل بازی را در دست می گرفتند، بازیکنانی که باید به آنها نگاه کرد و چیزهای زیادی از آنها آموختم. وی یادآور شد: فوتبالم را به عنوان مهاجم آغاز کردم، سپس به پست مهاجم دوم رفتم و بعد از آن در پست پال چپ به بازی گرفته شدم. خدارا شکر که به پست دفاع نرفتم چون می خواستم بیشتر به توپ ...
این زن می خواهد کلیه اش را بفروشد!
وقتی خواهرم در خانه نبود دست دخترم را می گرفتم و سریع از خانه خارج می شدم. بالاخره یک روز بغضم شکست و به دخترم گفتم برو پیش پدرت من در پارک هم می توانم سرم را زمین بگذارم. تا به حال هم دخترم از این موضوعات خبر ندارد. پیشانی من را با قلم سیاه نوشتند و او هم پاسوز من شده است. شنیده بودم بهزیستی می تواند از بی پناهان حمایت کند. با دخترم رفتم بهزیستی خانمی که آنجا بود به من گفت بهتر است اینجا نیایی ...
سعید حدادیان: با پول نویسندگی ازدواج کردم!
دوست نداشتم که قهرمان های پایتخت وارد مقوله مواد مخدر شوند، آن هم به این گستردگی. از طرفی سریال شاه دیالوگ های زیادی دارد. دورهمی را دنبال می کنید؟ خیلی نقد به دورهمی دارم، اما باور کنید که به آقای مدیری زنگ زدم و تشکر کردم و گفتم بالاخره سرگرمی در بحران موضوعیت دارد و شما هم خسته می شوید. در رسانه جمهوری اسلامی ایران کار می کنند و در فضایی که دنیا می گوید مردم ایران شاد نیستند ...
بیشترین پاداشی که گرفتم 4 تا لاستیک پژو بود
با پزشک تیم ملی رفیق بودم. ایشان یک سرلاک بچه به من داد که به آقای وزیری بدهم. 5 ماه گذشت تا یک بار مادرم گفت: از کنوانسیون فوتبال، کنفدراسیون فوتبال (منظور فدراسیون فوتبال) زنگ زده بودند و آقای وزیری نامی با تو کار داشت. کمی فکر کردم و یادم افتاد کدام وزیری است. قراری گذاشتیم و از آن روز کار شروع شد. به من گفتند فردا بیا که رفتم و 9 ساعت جلسه برای مذاکره و امضای قرارداد با بلاژویچ داشتیم و از آن ...
مشکل صادقیان و درخشان چه بود؟
پنالتی گرفتم گل زدم ولی ایشان به من بازی نمی داد که بدنم را آماده کنم. آن زمان دریبل زدن کار من بود ولی آقای درخشان از من می خواست کمتر دریبل بزنم و بیشتر پاس بدهم. من هم به او گفتم تا یک جایی می شود اما مثلا پشت محوطه جریمه شما در زمین نیستید و من آن جا ممکن است در یک صحنه بخواهم دریبل بزنم و پاس ندهم چون شرایط را دقیق تر می بینم. اگر قرار است شما بگویید چه کار کنم که خودتان بازی کنید. پس از سر همین داستان ها به جای این که به من کمک کند، می خواست مرا حذف کند و آن خیلی کم به من بازی رسید. ...
کتاب فریادرس؛ داستان هایی از کرامات امام زمان
معمول که من امام جماعت بودم، رفتم که نماز را شروع کنم تا ایشان هم به من اقتدا کنند و نماز جماعتی خوانده باشیم؛ امّا ناخودآگاه، پشت سر آن آقا ایستادم و آن آقا، در محراب ایستادند. شروع کردند به گفتن اذان و اقامه، اللَّه اکبر از این صوت دل نشین! از خود بی خود شده بودم، باید می گفتم آقا امام جماعت مسجد منم چرا شما جلو ایستاده اید، امّا همه چیز از هوشم رفته بود. تکبیر نماز را گفتند ...
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است +عکس
بعضی حتی برای خواندن نماز هم بالای سر میت نمی آمدند.بیرون از قبرستان می ایستادند. دو هفته قبل پیرمردی را که چند روزی در بیمارستان پرستارش بودم و اجل مهلت نداد و فوت کرد را غسل و کفن کردم. در تمام مدت شستن او یاد نگرانی هایش افتادم، آنقدر که در ساعت های آخر عمر از خاکسپاری غریبانه و بی غسل و کفن می ترسید. غسل و کفن که تمام شد با همان لباس و تجهیزات جلوی در قبرستان رفتم و چند نفر از اعضای خانواده اش ...
کشتی آنجلیکا را زیر موشک باران بازی کردیم
...> خیر. یک بار که ساعت پنج، 6 صبح به شکارگاه حفاظت شده اطراف تپه های شرق تهران می رفتم تا برای ضبط کشتی آنجلیکا آماده شویم، در راه که می رفتم رادیو اعلام کرد موشک باران است و ما در کناری ایستادیم و در گوشه ای پناه گرفتیم و موشک باران شروع شد و بعدش تمام. بعدش سر کار رفتیم و تا بعدازظهر هم هیچ اتفاقی رخ نداد و بعد به خانه آمدیم. دوران جنگ با الان متفاوت است. الان معلوم نیست با چه چیزی طرف هستید. نه ...
عباس حسین نژاد: امید ، کرونا را شکست می دهد
. البته در زندگی عموما آدم خوش بینی بوده ام و این خوش بینی برایم در زندگی خیلی نقش پررنگی داشته است و با خوش بینی هم در آن جا بستری شدم. زمانی که در بیمارستان بستری بودم، دوستی به من زنگ زد و گفت که دیگه جای امنی گیر آوردی؛ بشین کتاب بخوان و فیلم ببین اما من به او گفتم که این ها برای دوران سلامتی آدم است و نه دوران بیماری. در دوران بیماری درد وجود دارد و سِرُم به دست وصل است و آن حس و ...
دو دستگی در جامعه روحانیت مبارز؛ چرا امام اجازه انشعاب دادند؟ / روایت موسوی خوئینی ها، مهدوی کنی و ناطق ...
بعد از این همه مدت آمریکایی از آب درآمده ایم؟ امام فرمودند: من چنین حرفی نزده ام. من به شما علاقه دارم. عرض کردم شما که انشعاب را قبول کرده اید؛ پس مفهومش این است که شما فلسفه اش را هم قبول دارید؛ چون امام به من خیلی لطف داشتند، جسارت پیدا کرده بودم این طور حرف بزنم. گفتم: یک مشت آمریکایی را برای چه نگه داشته اید؟ نامه ای را نوشته بودم که نه را درباره اینکه آمریکایی نیستیم، از امام بگیرم ...
چهار شرط پذیرش ریاست بانک ملی
یک از کشورهای جهان در اختیار قوه مقننه نیست. به این ترتیب موضوع منتفی شد و بعدها نیز چنین طرحی در مجلس مطرح نشد. نخستین روزی که به بانک ملی رفتم، در اجتماعی که از کلیه کارمندان شعبه های بانک ملی در تهران در تالار بزرگ معاملات شعبه مرکزی تشکیل شده بود، به همکارانم گفتم من می خواهم به زبان حسابداری و بانکداری با شما صحبت کنم. روابط من با شما دو جنبه و طرف دارد، یک طرف بدهکار و ...
دیداری که سردار سلیمانی اجازه نداد ضبط شود
م شده ام. حاج قاسم در اسفند سال 96 در جمع فرزندان این شهدا حاضر شد و مهدیه سادات خاطره آن روز را برای ما روایت کرد: *با پیامکی به حسینیه بیت الزهرا دعوت شدیم بعد از شهادت شهدای غدیر کرمان هر چهارشنبه منزل یکی از خانواده های شهدای این سانحه هیئت برگزار می شود. یک شب که در هیئت بودیم از طرف بنیاد شهید کرمان پیامکی برایم ارسال شد که مضمون آن این بود: پنجشنبه جمعی از ...
و قسم به قلم، سلامتی نعمت بود
بزاق بگیرد. به همسرم زنگ زدم خانه نیاید. نمی دانم چرا ولی نشستم روی کاناپه. خندیدم و به خدا گفتم داری با من چیکار می کنی؟ نترسیدم... واقعا نترسیدم. من با مرگ پیش از این ها هم قدم زده بودم، کجا؟ روزهای زلزله شهرم بم... خیلی با خود مرگ مشکلی نداشتم. به این فکر می کردم که اگر مُردم. رفقایم نتوانند بیایند بالای قبرم یک عاشورا بخوانند. یک روضه حضرت رباب بخوانند. اینکه توی سینه زنی مشایعتم نکنند تا ...
افسانه واقعی ماه پری و شهیدی در آن طرف مرز
این بار دلم خیلی برای مادرم تنگ شده است، من هم گفتم خب برو زاهدان مادرت را ببین. شبی هم که می خواست برود زاهدان و مادرش را ببیند، به او گفتم اگر می خواهی بروی لباس هایت را نپوش، آن موقع می گفتند اشرار راه ها را می بندند و سربازان را می گیرند و می کشند. می گفت من خواب دیده ام که این بار بروم شهید می شوم؛ ولی دلم گرم است که مادرم هست و از شما مراقبت می کند. دلتنگی برای بابا تمامی ...
حامد عسکری: من عاشق کرونا بودم
زهرا بروم سینه کش قبر خیلی افت داشت. به قسط هایم فکر کردم. به طلب هایم. سراغ پیرهن مشکی محرمم رفتم و پوشیدمش و علامت کوچولوی پنج تیغه ای را که گوشه پذیرایی داشتیم، نوازش کردم و گفتم: مرگ و زندگی دست شماست ولی یک کاری کنید من خوشگل بمیرم... کرونا خیلی لگدش به من محکم نبود. دو، سه شب تب و چندروزی بدن درد و کرختی و کوفتگی و کماکان تا این لحظه هنوز کربویی را دارم و دو پنجره چشایی و بویایی هنوز به رویم ...
وارن بیتی، مدونا و من / یادداشت دوم از پدرو آلمادوار
گفته اند متعلق به من است. درباره کتاب با هم حرف زدیم (برای دوره قرنطینه پیشنهادش می کنم، موقع خواندن داستانهای لوسیا برلین زمان از حرکت می ایستد.) و من گفتم او برای زمانی که شخصیت پا به سن می گذارد بهترین انتخاب است. من می توانستم این جمله را بگویم چون همه برندگان آن شب 50 را رد کرده بودند. من اولین برنده ای بودم که نامم اعلام شد، چون برگزارکنندگان می دانستند یک مراسم دیگر هم دارم ...
خوانش "یادت باشد"، یکی از مهمترین نشانه ها در زندگی من است
ین کتاب دلنشین را خواندم با بغض با اشک و با تمام قلبم... ضبط "یادت باشد"از اربعین شروع شد و قسمت بود که نیمه ی شعبان منتشر شود بماند که چه برکات عجیبی برایم داشت... خوانش این کتاب، یکی از مهمترین نشانه ها در زندگی من است کتاب یادت باشد از تأثیرگذارترین و پر فروش ترین کتاب های حوزه ی خاطره نگاریست و نسخه ی صوتی آن به امید لبخند شهید سیاهکال ...
حمله شاهرخ بیانی به موسوی: اگر پول داشتی چرا به استراماچونی ندادی تا نرود؟
برای زندگی ام است و گفتم این کار را برایم انجام بده. یک روز من را به سعادت آباد برد و دیدم دور یک قطعه زمین خط کشیدند و با گچ رویش نوشته اند شاهرخ بیانی. من هم باور کردم و پیش خودم گفتم حتماً درست است. بعد از استقلال جدا شدی و باقی ماجرا... - بله، رفتم باشگاه استقلال و خیلی هم ناراحت بودم که این همه در حقم اجحاف شده. دیدم برای شان انگار هیچ اهمیتی ندارد که دارم می روم. یک جورهایی لج و ...
یک عمر جهاد برای ویروس زدایی از جهان
به سوریه رفتم و در سه عملیات مشارکت کردم. امروز هم به عنوان فرمانده قرارگاه امنیتی غرب استان مازندران در خدمت شما هستم. چه انگیزه ای باعث شد تا به جبهه بروید و از خوشی ها و علایق جوانی بگذرید؟ عرق و تعصب دینی و ملی و اعتقادی که به ولایت داشتم، شهادت طلبی را در من به وجود آورد و این انگیزه را ایجاد کرد که حتما باید در مناطق جنگی باشم و به مردم خدمت کنم. شنیده بودم که در مناطق ...
یک بازنده
اینکه اون بدونه. ساعت های زیادی که بهش فکر می کردم و ترس از اینکه خیال بافی ها مانع بشه برای اینکه با حقیقت روبرو بشم. کلی فکر کردم و بالاخره تصمیم قطعی گرفتم. وقت اجرا ... وقتی رسیدم دیدم با دوستاش جلوی در منتظرن. رفتم صبحونه خوردم و با چند نفر صحبت کردم. وقتی وارد سالن شدم، فقط ردیف آخر جا بود. من هم برای اینکه جلوی راه نباشم، رفتم وسط ردیف آخر نشستم که رفت و آمد زیاد نباشه ...
واکنش امام خمینی(س) به نامه تند و انتقادآمیز یکی از علمای مشهور به روایت آیت الله موسوی اردبیلی
چیست؟ فرمودند هیچ چیز. گفتم یعنی تذکر زبانی هم به ایشان داده نشود؟ گفتند چه تذکری، مگر شما چیزی می دانید که او نداند؟ امام فکر می کردند ممکن است من قضیه را در جلسه سران سه قوه مطرح کنم و با او برخورد کنیم. با آنکه خداحافظی کرده بودم، صدایم زدند و فرمودند با آقا سیدابوالفضل کاری نداشته باشید. هرچند با توجه به اینکه امام موافق برخورد با ایشان نبودند، من قصد نداشتم برخوردی با آن نامه بکنم، ولی امام ...
حقیقی: آقای اسطوره زیرابم را پیش علی دایی زد
حواشی بزرگی مواجه بود، اکنون بعد از مدت ها تن به گفتگو داده و درباره آنها به صحبت می پردازد. رضا حقیقی چرا به این شکل نابود شد و فوتبال را کنار گذاشت؟ چند پیشنهاد لیگ یکی داشتم و یک تیم لیگ دویی هم پیشنهاد داد که گفتم والا آنجا دیگر از همین هم که هستم به فنا می روم. الان وزنم کمی بالا رفته ولی زود کم می کنم. الان هم که کرونا آمده و مرا از همه چیز انداخت. فکر می کنم انتخاب ...
در جلسه دادگاه سپهبد محمدتقی مجیدی، محکوم کننده نواب صفوی به اعدام، چه گذشت؟ / همزمان با دادگاه فدائیان ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب : روز سه شنبه 21 فروردین 1358، چهار شبعه دادگاه های انقلاب اسلامی به طور تمام وقت مشغول رسیدگی به پرونده اتهامی 11 تن از رجال کشوری و لشکری رژیم شاه شدند. پس از ساعت ها دادرسی و شور هر چهار شعبه به اتفاق در ساعت 2 و نیم بامداد روز چهارشنبه 22 فروردین به اعدام همه محاکمه شوندگان خود رای دادند، این حکم پس از ابلاغ به مجرمان بی درنگ اجرا شد. یکی از تیرباران شدگان سپهبد محمدتقی مجیدی، رئیس دادگاه فداییان اسلام و عامل محکوم به اعدام کردن نواب صفوی ...