آلکنو از زبان مترجم؛سانسور ولادیمیر به وقت عصبانیت!
سایر منابع:
سایر خبرها
حکایت نیروهایی که به اسارت منافقین درآمدند
بلند شوید، اگر نه، اجازه دهید که صبح برویم، یک برآورد بکنیم و ببینیم عراق تا کجا آمده و ما چه کار می توانیم بکنیم. عراقی ها شب آمدند و پادگان گیلانغرب را گرفتند و 2، 3 کیلومتر فاصله داشتند. وقتی با بچه ها صحبت کردم، گفتند: حاجی! می خواهی چطوری بجنگی؟ گفتم: می خواهم منظم بجنگم. ما ادوات آورده بودیم و 2 تا مینی کاتیوشا، 106 و یک مقدار گلوله هم داشتیم. آقای احمد قاسمی مسوول ادوات مان بود ...
اسارت ما را استاد تبدیل تهدید ها به فرصت کرد
اینجا به محسن- ابراهیم- اسماعیل معروفم چون عراقی ها اسم پدر و پدربزرگ را بعد اسم می گویند. گفت: شما همه چیز را بگویید، من می نویسم و اگر زنده بمانی می آیم و پیدایت می کنم و مجله را بهت می دهم. من شروع به صحبت کردم و گفتم: اینجا هر روز چند نفر را می برند و شکنجه می کنند. هر بار 10 نفر را می برند و دو نفر را برمی گردانند! و... خبرنگار فرانسوی بعد از شنیدن حرف هایم گفت: دور هم جمع شوید ...
تاریخ سیصد ساله ایران و آمریکا در یک کتاب
از دیگران این کار را به سرانجام رساندند. به شدت مشتاق خواندن این ترجمه هستم و آنگاه به همه ی شما نظرم را می گویم. اما لطفاً صبور باشید چون من فارسی را به آهستگی می خوانم! این کتاب 912 صفحه ای در قطع رقعی و جلد سخت با تیراژ 1000 نسخه و با قیمت 180هزار تومان روانه ی کتاب فروشی ها شده است. در بخشی از این کتاب می خوانیم: تاریخ روابط ایران آمریکا از سال 1979 و حتی از سال ...
تنها جرم سیداحمد دفاع از حرم بود!
هزینه ندهیم. گواهی پزشکی قانونی **: آن عوارضی که از سایرین می گیرند را فاطمیون نمی دهند... پسر شهید: مثلا پدرم می گفت ماهی سی تومان را شما باید بدهید. امسال که پدر به رحمت خدا رفت و از نظر مالی یک مقدار به مشکل برخوردیم دیگر مجبور شدیم و زنگ زدیم و وقتی آقای ط شنید، گفت برای فاطمیون از سال 91 رایگان است؛ مگر شما این همه سال از این موضوع خبر نداشتید؟ شما سالی دو ملیون ...
شهیدی که دوست داشت گلویش مثل امام حسین(ع) بریده باشد
ها را هم گفتند و اعلام کردند هر کس شهید شد باید بست برود پیش امام حسین(ع) بنشیند و جواز شهادت نفر بعدی را هم بگیرد اگر هم این کار را نکند شهید نامردی است. آخر همه این فیلم ها هم بابا می گفت آقا مصطفی (صدرزاده) من که می دانم تو زودتر می روی، پس نامردی نکنی و سفارش کنی. شهید صدرزاده عاشورا شهید شد و بابای من یک سال بعد روز عرفه، یعنی سالگرد شهید صدرزاده چهلم بابا بود.آخرین حرف ها هم حرف های همسر شهید ...
کانون پرورش فکری به جایی برای نان درآوردن تبدیل شده است/ فاجعه فروش چاپخانه ها در مدیریت قبلی
که کانون در اختیار او گذاشت فیلم ساز شد و در سطح جهانی درخشید و چه بسیار انسان هایی که به واسطه بسترسازی کانون به موقعیت های فرهنگی و ادبی دست یافتند. حیف از آن رنج ها و زحمت ها. آن سال ها چه بعد و چه قبل از انقلاب با عشق و علاقه کار می کردیم. اما بعد ها پای افرادی که به کانون باز شد که از همه جا بی خبر بودند و صرفا کانون تبدیل شد به جایی برای نان درآوردن. متاسفم برای کانون و کسانی که ...
کرمانشاهی: با امام رضا(ع) عهد بستم از مداحی ارتزاق نکنم/ ماجرای یهودی ای که با عزاداری محرم، مسلمان شد
پیرغلامان هم دعوت بود. من جوان بودم و خیلی پرطمطراق می خواندم و همه دوست داشتند و منتظر بودند من بخوانم. من هم دو خط خواندم و بعد گفتم من می خواهم این عزیز بزرگوار بیشتر بخواند. همه اعتراض کردند و گفتند ما منتظر بودیم شما بخوانید! گفتم یک روزی هم در جوانی همه منتظر بودند ایشان بخواند، پس امروزی که برای ایشان است حتماً یک روزی هم برای من است! نوحه با چشمای خیسم با نوای امیر کرمانشاهی - دهه اول ...
شرحی روان از نهج البلاغه به جلد دوم رسید
به گزارش سرویس کتاب نشر خبرگزاری رسا : به اعتراف همه دانشمندان، نویسندگان و ادیبان عرب و غیرعرب، نهج البلاغه امام علی علیه السلام بعد از قرآن کریم، فصیح ترین و بلیغ ترین متن به زبان عربی است که بشر شاهد آن بوده است؛ مجموعه ای بی نظیر که حکمت های ژرف و ارزش های انسانیِ متبلور در علم اخلاق را با فلسفه تاریخ و سیاست درست، درهم آمیخته و به زیباترین و شیواترین شکل ممکن آن را در مسیر چشم انداز بشری ...
صفدر تقی زاده که بود و چه کرد؟
به استخدام شرکت نفت درآیند. روزی یکی از همین همکلاسی ها پیش از آغاز درس درباره خانم معلم حرف هایی زد و متلک هایی پراند که همه بچه های کلاس به خنده افتادند. خانم اسکول فیلد از این بابت قدری دلگیر شد و از من پرسید آقای ابطحی چه می گوید که بچه ها این جور می خندند؟ من که دست پاچه شده بودم گفتم هیچی، می گوید شما امروز چه لباس قشنگی پوشیده اید. ناگهان خانم اسکول فیلد گل از گلش شکفت و گفت این ...
چرا نباید ترجمه سایت خود را به گوگل ترنسلیت بسپارید؟
تواند سئوی سایت چند زبانه شما را نابود کند. نکته مهم: کیفیت ترجمه گوگل ترنسلیت به زبان های مختلف متفاوت است، مثلاً کیفیت ترجمه فارسی به انگلیسی بهتر از ترجمه فارسی به عربی است؛ بنابراین اگر خواستید محتوای سایتتان را به زبان عربی ترجمه کنید به هیچ وجه به گوگل ترنسلیت اعتماد نکنید. پیشنهاد ما به شما این است که ترجمه متون تان را به مترجم های معتبر بسپارید؛ جمعی از این مترجمان ...
اتفاق عجیب در دوچرخه سواری ایران؛ رای ندادید تقاص پس می دهید!
را برای من فرستادند و دیدم تاریخ 20 مرداد ماه است من گفتم شما که گفتید شانزدهم ارسال کردید؟ کریمی در ادامه تصریح کرد: دیروز که به وزارت ورزش رفتیم گفتیم برای پیگیری نامه فدراسیون برای اعزام به اسپانیا آمدیم و بعد گفتند اصلا چنین نامه ای در وزارت ورزش ثبت نشده است. فدراسیون نامه را بیستم نوشته بود اما ارسال نکرد. وزارت ورزش با فدراسیون تماس گرفت و همان لحظه فرستادند و مسئولان وزارت ورزش ...
داورزنی بدون مشورت با من قول حضور در المپیک را به قائمی داد
.... شاید ارزش آن را داشت که بیشتر به تجزیه و تحلیل آمار و اطلاعاتی که پس از تماشای ویدیو در اختیار داشتیم، اعتماد کنیم. * شما برای اولین بار در حرفه خود با مترجم کار کردید. این تجربه چگونه بود؟ باید بگویم که متقاعد شدم که تیم ملی نباید توسط یک خارجی مربیگری شود. من یک مترجم عالی داشتم، او با تیم در تماس خوبی بود اما با این وجود، پیامی که از قلب می آید همیشه در اصل به مخاطب ...
ناگفته های گنده لاتی که با سفر به کربلا متحول شد/ شاهراه توبه کمک گرفتن از امام حسین است
...، لذتی دارد که توصیف اش برای من سخت و نشدنی است. – بعد از توبه ام، هر روز دعا می کنم، هر ساعت و هر لحظه دعا می کنم که خدایا، ما را آنی به خودمان وانگذار و دست ما را از دامن اهل بیت (ع) جدا نکن تا دوباره به خطا نیفتیم. راه توبه، مدد گرفتن از اهل بیت (ع) است – جوان های عزیز، من دست همه شما عاشقان امام حسین (ع) را می بوسم، شاهراه توبه، اصلی ترین راه توبه، کمک ...
مرندی: معروف سیاه شده بود و داشت سکته می کرد| در حق سعید اجحاف شد
...> او در ادامه گفت: شاید خیلی از آدم ها از بیرون والیبال را می بینند و نفهمیدند که سعید آن لحظات چه کشید واقعا نمی توانم بگویم. فقط می گویند که سعید معروف آن لحظات گریه کرد و تمام شد و رفت، اما هیچ کس نمی توانست او را درک کند و من خیلی شنیدم این روز ها خودم هم می گویم به هم تیمی بودن با او افتخار می کنم و خداراشکر می کنم نه سال با او در تیم های مختلف بودم. با او درباره اینکه برمی گردد یا نه صحبت ...
قصه ستاره ای از آسمان شهر نمونه شاهد
خودمان به پدر بگوییم چه اتفاقی افتاده؛ چون پدر راننده تاکسی بود، اگر ما نمی گفتیم، قطعا دیگران به او اطلاع می دادند. بنابراین با حاج آقا مجتبی و یک جمعی از دوستان و اهالی محل به سراغ پدر رفتیم. وقتی به او گفتیم مهدی شهید شده، گفتند: من 30 سال است منتظر این خبر بودم. معلوم شد فکرها و غم و نگرانی که از کودکی برایش داشتم برای چه بود. من همیشه نگران سرنوشت او بودم. حرف هایی که سال ها پیش خودم نگه داشتم و ...
انتقاد جنجالی حمیدرضا آذرنگ از نیکی کریمی
فیلم آذر به تهیه کنندگی و بازیگری نیکی کریمی در نقش اول ساخته و اکران شد. به گزارش وقت صبح ، پس پخش پوسترها و تیزرهای تبلیغاتی این فیلم، حمیدرضا آذرنگ بازیگر آذر نسبت به حذفش از مواد تبلیغاتی فیلم مذکور به شدت رنجیده بود و صحبت های تندی را علیه نیکی کریمی مطرح کرد. نیکی کریمی مدتی درگیر حواشی پخش تیزرهای تلویزیونی اش از صداوسیما بود، بعد نامه ای سرگشاده نوشت و سینما و ...
10 نکته کوتاه برای آغاز کتاب خواندن
کتابی کردید و لذت نبردید، آن را کنار بگذارید. عمر، کوتاه تر از این حرف هاست که خودتان را آزار بدهید و البته دنیای کتاب بی اندازه وسیع. یک کتاب دیگر بردارید و بخوانید. هر کتابی که موجش همه را می گیرد لزوماً شاهکار نیست. به ویژه در اینستاگرام. نیازی به خجالت نیست، چون کتابی که برای دیگران شاهکار است ممکن است به کام شما خوش نیاید. اصولاً با احتیاط به مُد نزدیک شوید. از لباس تا کتاب! 5 ...
می دانستم "خولی" نقش پیچیده و عجیب و غریبی است
...، با داود میرباقری، من و عرب نیا هم صحبت کرده اند"؛ من گفتم "سریال مختارنامه این همه بازیگر دارد حالا چرا من!؟ "، گفتند "حالا خودشان می آیند و با شما صحبت می کنند". وی خاطرنشان کرد: خیلی کنجکاو شدم؛ با من قراری گذاشتند و به منزلم در جنت آباد آمدند؛ آن موقع مترجم این گروه شخصی به نام مسعود مسجدجامعی بود که به همراه کارگردان لبنانی و دستیارها و عوامل این گروه ساعت 8:30 صبح به منزل ما ...
مدافع حرمی که با اجبار پیگیر امور جانبازی شد! + عکس
) همه اش سوریه بود. یک هفته می آمد خانه، بهش که می گفتیم سید یک مقدار بیشتر بمان، می گفت نمی توانم، خدا شاهد است من وقتی می آیم اینجا اصلا نفسم می گیرد. فیلمِ صحبت هایش هست... پسر شهید: پدرم بین فاطمیون پرسابقه ترین مدافع حرم است. 2333 روز سابقه جهاد دارد، یعنی حدود 7 سال؛ یعنی در این 8 سالی که پدرم درگیر جنگ سوریه بوده، کلا 7 سالش را آنجا بوده، 11 ماه اینجا و در خانه بوده که 2 ماه از این ...
حکومت بر قلب ها (فانوس)
داشت از دامنه کوه پیاده می رفت . رفتم جلوی پایش ، ماشین را نگه داشتم و گفتم : آقا مهدی سوار شین. گفت: بچه ها ماشین ندارن ، اگه اینا دیر می رسن، من هم باید دیر برسم. همه با هم این مسیر رو میریم گفتم : هرچی باشه شما فرمانده لشکرین، سوار شین تا زودتر به مقر برسیم. گفت : هستم که هستم. خدا کمک می کنه و قوت می ده ، چون می خوام توی عملیات از نزدیک با بچه ها باشم. به خاطر همین کارهاش بود که بر قلب ...
رمز پیروزی ما ممزوج شدن فرهنگ دفاع مقدس با عاشورا بود
. بچه ای که نه انقلاب را دیده و نه جنگ را. در یکی از مدارس به ما گفتند که امکانات خوبی در نمازخانه داریم؛ اما بچه ها به نماز جماعت بی اهمیت هستند. من رفتم یک خاطره گفتم. گفتم یکی از هم سن و سال های خودتان تیر خورده بود و خونریزی داشت. راننده آمبولانس می دانست اگر این به کما برود دیگر برنمی گردد. پس با او حرف می زد که هوشیار بماند. اما دید که چند دقیقه است چیزی نمی گوید. بعد از چند دقیقه مجروح به ...
آرزویی که در وطن برآورده شد
سخت بود که او را در خانه تنها بگذارم. ایشان گفتند: نهایتاً مراسم رژه یک ساعت است، شما 8 برو من 9 منزل هستم ، گفتم مطمئنی؟ گفت: بله من ماشین را می برم که زودتر برگردم و قبل از اینکه امیرعباس بیدار شود به خانه می رسم. ایشان فردا یک ربع به 8 تماس گرفت و گفت: یکی از همکاران من پسرش را در همان مدرسه ای که امیرحسین را ثبت نام کرده ایم ثبت نام کرده، آماده شوید که ایشان شما را برساند، گفتم نه، گفت نه ...
حرکت پروفسور سمیعی در مقابل جانباز نابینا
عجیبی شد. وقتی به بیمارستان مراجعه کرد، جواب معاینات و آزمایش پزشکان خیلی بد بود. یک تومور بدخیم در سر همسر او جا خوش کرده بود. به پیشنهاد یکی از دکترها، مدارک رو برای پروفسور مجید سمیعی که خارج از ایران بود، ایمیل کردند. در کنار مدارک، توضیحی هم از وضعیت خانوادگی بیمار و اینکه شوهرش جانباز نابیناست، نوشتند. پروفسور سمیعی که ظاهر در طول سال فقط چند روز به ایران می آید و به لطف خدا و همت ...
محرم و سفر به سوی حسین (ع)
.... شما نمی دانید او چه انسانی بود، چقدر خوش اخلاق و خوش روحیه بود و همیشه همه را سر هر کاری شاد می کرد. سر سریال وضعیت سفید ما یک سال و نیم با هم کار کردیم و با این که فضای کار خیلی سخت بود اما اصلا با حضور او متوجه این دشواری نمی شدیم، آن قدر که می زد و می خواند و فضا را شاد می کرد. من از لحظه ای که این خبر را شنیدم آن قدر گریه کردم که هنوز گیج هستم. همه مدام تماس می گیرند و می گویند آدم ها ...
پیام مخاطبان/ اعتراض داوطلبان واکسن برکت که واکسن نما دریافت کردند
گفتم مگه دفترچه رو هم میخواهید؟ ایشان با صدای بلند گفت هزار بار به این خانم گفتم بعد میگی دفترچه میخواد؟؟؟ این نمونه مکالمه با شخصی است که خودش را وقف مطالعات آنها کرده است. گذشت و دز دوم رو هم زدیم. بعد موقعیتی برای واکسیناسیون توسط شزکتی که در آن مشغول هستم ایجاد شد. بعد از حدود 7 هفته بعد از دز دوم پیگیر بودم که به من واکسن زدند یا واکسن نما؟ برای شماره ای که دادند پیام دادم و ...
اسلام دین عقلانیت است
تعصب ندارم و از دلیل عقلی پیروی می کنم با شما هم با عقل صحبت می کنیم، اما هر قدر اصرار کردم آنها نپذیرفتند چنین تعهدی داشته باشند، کمی بعد متوجه شدم سخنان من در آنها اثر داشته و حتی یکی از آنها شیعه می شود. آیت الله مهدوی با تأکید بر اینکه تمام ابعاد دین اسلام عقلی است، تصریح کرد: عقل می گوید در هر امری از متخصص تبعیت کنید، از پزشکی تا امور دینی رجوع به متخصص یک کار عقلانی است، رعایت ...
ماجرای انتخاب زاکانی به عنوان شهردار تهران از زبان خودش: با رفتن بنده به شهرداری منافع خیلی ها به خطر می ...
آن به محضر رهبر معظم انقلاب رفتم و نکاتی را به بنده گفتند. تبلیغات امسال بنده از صحبت های رهبر معظم انقلاب درمورد نوع تبلیغات در انتخابات نشأت گرفته بود. من بعداً متوجه شدم که اطلاعات غلط و ناقصی به شورای نگهبان در سال 92 و 96 داده اند که بعد از آن با ورود بنده حل شد. بنده تنها کسی هستم که هر دو بار بعد از عدم احراز صلاحیت، نامه زدم و از شورای نگهبان تشکر کردم. برای قبول مسئولیت مرکز ...
علی هاشمی حقیقت را فدای هیچ مصلحتی نمی کرد
اهواز برسد دو روز طول می کشد، بعد هم باید جاده را حفاری کنیم و مواد منفجره را کار بگذاریم. بعد از حرف هایم علی آقا از من جدا شد و از سنگر بیرون زد. فردا صبح دستگاه حفاری در قرارگاه بود! اول فکر کردم خواب میبینم، چشم هایم را مالیدم، بعد خودش را کنار دستگاه ها دیدم که لبخند بر لب داشت. همه چیز را فهمیدم! چهار نفر را هم در اختیارم گذاشت. یکی از آن ها پرسید: چه موقع شروع کنیم؟ گفتم: حاج علی ...