تصمیم طلاق هلیا از نامزد زندانی اش ! / هیچکس پشت پرده را نمی دانست !
سایر خبرها
اعلام خبر شهادت روی پُل ری!
خواستگارتان ایرانی بود هم قبول نمی کردید؟ خانم صفدری: روی آن فکر نکرده بودم؛ پیش نیامده بود. خانم صفدری، همسر شهید محمدجعفر حسینی سیزده چهارده ساله بودم و چادرم خیلی کهنه شده بود؛ به مادرم گفتم برای من چادر بخر، مادرم فکر می کرد که من در یک جوی قرار گرفتم که اینقدر چادر چادر می گویم. با پدربزرگم در حیاط نشسته بودیم؛ به مادرم گفتم من فردا با همین چادر می روم به عروسی خودم ...
نقشه عروس خائن برای جوان نخبه
ترنم از مدت ها قبل، برنامه مهاجرت به استرالیا را داشت. در این شرایط و برای آن که امور قانونی اقامت در استرالیا زودتر انجام شود من وکالت کاملی را به همسرم دادم تا به طور صوری از یکدیگر طلاق بگیریم و ترنم پس از آن که مدارک اقامت در استرالیا را دریافت کرد دوباره با هم ازدواج کنیم و من به تبعیت از ایشان به استرالیا مهاجرت کنم. بالاخره در حالی که قرار بود او بعد از عزیمت به استرالیا ...
پدرم می گفت با حاج قاسم عکس می گیرم تا شهادت نصیبم شود
. حدود یک ماه از رفتنش می گذشت و خبری از پدرم نداشتیم تا اینکه تماس گرفت و گفت من در آشپزخانه کار می کنم. با توجه به اینکه پدربزرگم زمان جنگ در آشپزخانه کار می کرد، مادرم نگران شد و می ترسید بابا هم مثل پدربزرگ مجروح شود، اما پدرم به مادرم دلداری می داد. تا اینکه پدرم در یکی از تماس ها به من گفت در سوریه احساس می کنم به خدا نزدیک ترم، اگر می خواهی تو هم بیا. من هم دلتنگ پدر بودم و هم می خواستم جنگ را ...
غیرتش به اهل بیت از او یک مدافع حرم ساخت
خوران انجام شد. یک ماه بعد هم پدرم جهیزیه ام را آماده کرد و ما سر خانه و زندگی خودمان رفتیم. خوب من ابتدا نگران بودم. چون ایشان از اتباع بودند، اما وقتی وارد زندگی شان شدم دیدم فرهنگشان خیلی مثل ماست. من و حسینعلی در یکی از اتاق های منزل پدرشان زندگی مان را شروع کردیم. همه کار های خانه و پخت و پز بر عهده من بود. پدر و مادرشان به مسجد می رفتند و می آمدند و کاری به ما نداشتند. من هم از زندگی ام ...
رکب سارق، باند را متلاشی کرد
برادرم جواب نداده ام او نگران شده و به دفتر کارم آمده و مرا در حالی که بی هوش بودم به بیمارستان منتقل کرده است. وی ادامه داد: زمانی که به هوش آمدم تازه متوجه شدم سه مرد خشن گردنبند طلای 200 میلیون تومانی ام همراه با انگشتر طلا و پول های داخل گاوصندوقم را سرقت کرده اند. اجیر شده بودیم با شکایت مرد جوان تیمی از کارآگاهان پلیس آگاهی به دستور بازپرس دادسرای ویژه سرقت برای شناسایی و دستگیری ...
شاکی، سردسته باند سرقت از آب درآمد
شاکی سرکردگان یک باند بزرگ سرقت بودند که خانه ها را خالی می کردند. وی توضیح داد: من و هاشم(شاکی) که در این ماجرا زخمی شده، از دوستان قدیمی هستیم که در یک محله زندگی می کنیم. ما هر دو سابقه داریم و آخرین بار چند سال قبل از زندان آزاد شدیم. پس از آزادی نقشه سرقت کشیدیم و یک گروه برای دستبرد به خانه ها تشکیل دادیم. وی ادامه داد: شگردمان این بود که خانه ای را از قبل شناسایی کرده و بعد با تخریب در یا ...
دلیل طلاق های زود هنگام امروزی+ پیامدها
، اما عاقبتش طلاق بود. ازدواج برای فراموشی رابطه قبلی! آقایی 23 ساله و مهندس عمران با خانمی 19 ساله و دانشجوی کارشناسی ازدواج کرده بود. خانم می گوید: من از همان روز دوم بعد از عقد به ایشان حس بدی پیدا کرده بودم و تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم با وی به زندگی ادامه دهم. همان موقع تصمیم به جدایی گرفتم، اما سه ماه تحمل کردم و در این مدت حتی زمانی که می فهمیدم همسرم قرار است از محل کارش که در ...
کارنامه هنری بازیگر روزگار جوانی
فرشته آلوسی، مهمان امروز میز هنر برنامه سلام تهران بود. این بانوی بازیگر که همسر محمودرضا قدیریان مجری و بازیگر صدا و سیماست، درباره پیوستن خود به روزگار جوانی گفت: بعد از تماس با همسرم، هر دو پیش آقای توسلی کارگردان کار رفتیم. او به من هم پیشنهاد بازی داد، در ابتدا کمی مردد بودم، اما بعد از خواندن فیلمنامه عاشق نقشی که پیشنهاد شده بود شدم، زیرا ایفای نقش های پرچالش و سخت را بسیار دوست ...
امیر عابدزاده: خدا پاداش مرا داد
دارم که از اسطوره های فوتبال ایران بوده. قطعاً یکی از دلایل تلاش های مداوم من آوردن خنده روی لب پدر و مادرم است. برای همین، از مسیری که داخل آن هستم لذت می برم. من هم به هر حال مسیر خودم را می روم. حالا چه مقایسه بشوم و چه نشوم، تمرکزم را روی این مسأله نمی گذارم. هر روز دوست دارم رشد کنم و باتجربه تر شوم. این یکی از اهداف اصلی من در ادامه است. به اسپانیا برگشتی تا برای پونفرادینا بازی کنی ...
تنها بازمانده خانواده شهیدان ملک پور: یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس را به دست فراموشی نسپاریم
عراق در آن عملیات شکست خورد، دست به حمله هوایی و بمباران مردم بی دفاع زد که اولین بمب به منزل پدرم اصابت کرد و منجر به شهادت 10نفر از جمله پدر و مادر، 6 برادر و 2 خواهرم شد و هدف دومین بمب امامزاده علی صالح بود که طبق گفته خدمه پدافند توسط نیروهای کشورمان در آسمان منهدم شد، و متاسفانه هر چه تلاش کرده بودند بمبی که سمت خانه ما آمده بود را نتوانستند منهدم کنند. بعد از انفجار بمب دیگر ...
تلخ ترین آزادی قاتل با رهایی از اعدام ! / انگ قاتل بودن اذیتم می کند + فیلم گفتگو
بعد از آزادی روایتی شنیدنی است چرا که یک تجربه کمیاب در آن دیده می شود.آنچه را به دو قسمت تقسیم می کند،روزهای زندان است. قبل از ورود به زندان و بعد از آزادی قابل قیاس نیست.سال ها تلاش برای جلب رضایت را دستخوش یک نگرانی وصف ناپذیر می کند.در این گزارش ماجرای زندگی یک اعدامی را مرور می کنیم. به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، زندگی در زندان برای یک محکوم به قصاص مفهوم حقیقی رو در رویی هر لحظه ...
خداحافظی با خالق دنیاهای سیاه و سفید
.... بعد نشانی نشریه های خارجی را پیدا می کردم و برایشان کار می فرستادم. استقبال آن ها از کارهایم و دستمزدهایی که برایم می فرستادند باعث می شد سرذوق بیایم و بهتر و بیش تر کار کنم و در این راه جدی تر باشم. اما حالا برای جوان ها کار راحت تر شده است. آن ها با فشار یک دکمه در اینترنت به انواع و اقسام کاریکاتورها و مسابقه های جهانی دسترسی دارند. مشوق هم داشتید؟ بله، مشوقم پدرم بود. او علاوه ...
این 10 مورد بوی خوب اما طعم بسیار بدی دارند
. عطر زمانی که 5 سالم بود یکبار مقداری عطر در دهانم گذاشتم و هر لحظه بیشتر پشیمان شدم! 4. شمع وقتی 2 سالم بود شمع های کیک روز تولدم را خوردم! 5. پودر کاکائو وقتی بچه بودم متقاعد شده بودم که پودر کاکائو طعم خوبی خواهد داشت! مادرم حتی سعی کرد به من هشدار دهد، پس از خوردن، خود کوچک من بسیار ناامید شده بود! 6. صابون من وقتی ...
قیمت خودرو
اطراف مشهد خارج شدم و به خیابان چمن آمدم. زمانی که سوار موتورسیکلت شیشه تهیه کرده بودم و قصد داشتم به خانه ام بازگردم دختر نوجوانی را دیدم که با خودش ناله می کرد. کنارش رفتم و پرسیدم : چی شده؟ روبه من کرد و گفت : دنبال یک گوشی می گردم تا تماس بگیرم. من هم گوشی تلفنم را دادم. او چند بار تماس گرفت ولی کسی به تماسش پاسخ نداد. بعد از آن هم چند بار پیامک فرستاد. چون می ترسیدم گوشی ...
ماجرای سیاه بخت شدن دختر مشهدی که در 11 سالگی پای سفره عقد نشست
به گزارش رکنا، زن 43 ساله با بیان این مطلب به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن گفت: هنوز در مقطع ابتدایی تحصیل می کردم که با اصرار پدر و مادرم پای سفره عقد نشستم و در حالی که 11 سال بیشتر نداشتم در حالی با جوان 17 ساله ای ازدواج کردم که برادر بزرگ ترم نیز با خواهر نامزدم پیمان زناشویی بست. آن زمان درس و مدسه را رها کردم و به خانه داری پرداختم اما از همان دوران نامزدی متوجه شدم که همسرم به مواد مخدر ...
نقش والدین و آینده ای که برای فرزندان قرآن آموز رقم می خورد
های تجوید، روخوانی و روان خوانی قرآن را آغاز کردم، از سن هفت سالگی نیز شروع به حفظ قرآن کردم گرچه در زمان ورودم به جامعةالقرآن مادرم در این تصمیم مرا یاری کرد اما در سن هفت یا هشت سالگی خودم تصمیم به حفظ قرآن گرفتم. وی با اشاره به اینکه از 9 سالگی به صورت جدی حفظ قرآن را آغاز کرده ام، افزود: اکنون 15 ساله هستم و خوشبختانه با یاری خداوند توانستم در طول پنج سال حافظ کل قرآن شوم. ...
قیمت خودرو
اتفاق ها و خاطرات واقعی زندگی خودم بوده است و شاید همین موضوع باعث شده که کارهایم بیشتر به دل نشسته و با مخاطب ارتباط برقرار کرده است مثل کاری که برای مادرم خواندم. این دست از کارهایم به دل خودم هم بیشتر نشسته و در اجرا موفق تر بودم. آسرایی در پاسخ به اینکه چه ویژگی باعث شده که بین همه گروه های سنی طرفدار داشته باشد گفت: این نهایت خوش شانسی من است که گروه سنی های مختلف از جوان و پیر با ...
مواجهه کودک با پیکر پدر در وسط خانه! + عکس
و سال و اینها در افغان ها یک مقدار سخت است. خانم صفدری: الان پدرم 56 ، 57 ساله هستند. آن وقت ها خیلی جوان بودند و خیلی زود هم ازدواج کردند. اختلاف سنی من و مادرم 18 سال است. بعد از اینکه پدرم با قوامش می آیند، خانواده دایی هایم هم یکی دو نفرشان مجردی به ایران آمده بودند. پدربزرگ هایم تصمیم می گیرند همه خانوادگی به ایران بیایند. حالا این بعدها برای ما سوال پیش می آمد به خاطر این ...
خاطرات یک تاریخ نگار و خواب کتاب های طلایی/ از آرتورشاه و دلاوران میزگرد تا اسپارتاگوس
پنجاه شمسی، از این مجموعه هشتاد و شش عنوان کتاب چاپ و منتشر کرده است. مدتی بود که مادرم اول هر هفته، دو تومان به من پول تو جیبی می داد. این پول برای خرید یک جلد کتاب طلایی کم بود. از مادرم خواهش کردم که به جای بیست ریال، بیست و پنج ریال بدهد. مادرم مخالفت کرد و نداد. یعنی نداشت که بدهد! من ناچار بودم هر دو هفته یک بار کتابی برای خودم بخرم! در طول یک سال حدود ده، دوازده عنوان از کتاب های ...
دختر شهید فاطمه اسدی: ظلم چشم گروهک های ضدانقلاب را بسته است/ مادرم یک تنه دنیا را بیدار کرد
کشیده بودم به ذهنم آمد. کشور تصریح کرد: اولش بسیار نا آرام بودم و به سختی دلتنگ روزهایی که سایه مادر بر سرم نبود ولی وقتی در این چند روز با پیکرش همراه شدم و استقبال مردم شهرهای مختلف کشور از تهران، قم و مشهد را دیدم فهمیدم که اگرچه دوران کودکی را بدون خانواده و سایه پدر و مادر بزرگ شدم ولی حالا خانواده ای به بزرگی همه ایران دارم. وی با تاکید براینکه خوشحالم که فریاد آزادی ...
نقشه گنج خیالی دختر ساده لوح را گرفتار کرد
به گزارش جنوب نیوز ، چند روز قبل دختر 17 ساله ای همراه خواهرش به دادسرای امورجنایی رفتند و از پسر 22 ساله ای به نام ستار به اتهام آزار و اذیت و اخاذی شکایت کرد. شاکی در توضیح ماجرا گفت: مدتی قبل در اینستاگرام با پسری به نام ستار آشنا شدم. او خودش را مهندس و کارآفرین معرفی کرد و گفت وضع مالی خوبی دارد. ارتباط تلفنی و پیامکی ما ادامه داشت تا اینکه به من پیشنهاد ازدواج داد. روزی که با هم بیرون قرار ...
رد پای گربه در صفحات یک کتاب
.... حتی زودتر از کلاس اول دبستان به کمک پدرم سواد خواندن و نوشتن آموختم. این موضوع باعث شد سال اول دبستان برایم کسل کننده و تکراری باشد. اما در خانه، در قفسۀ کتاب هایم کلی کتاب داشتم که شوق خواندن شان مرا سرزنده نگه می داشت. خواندن مداوم مرا به سمت نوشتن سوق داد. خاطرات روزمره و بعد داستان های پراکنده ای که از همان سنین پایین شروع کردم. در مدرسه معمولاً برای اثبات این که انشا هایم را خودم نوشته ...
گفت و گو با جانباز 25% حسین حکیمیان ماجراهای یک رزمنده پرحاشیه
کارهایی می کردم که صدای همه را درمی آوردم. من کسی بودم که باید دم دست پدرم می بودم. یوسف برادرم هم همینطور. با برادرم هم از بچگی کار کردیم و کمک دست پدر بودیم. من بیشتر مواقع از زیر کارها در می رفتم؛ اما یوسف خدابیامرز نه. هر دو در یک شب با هم عروسی کردیم. یوسف دو سال هم در جبهه بود. بعد که از جبهه آمد، در پادگان شکاری اصفهان در استخر غرق شد. سکته کرده بود. من به درس زیاد اهمیت نمی دادم ...
یادداشت/ غافل گیری
کلاس نقاشی پیدا کرده بود و حالا کلاسشان هم مثل پارک رفتن تعطیل بود. آنقدر با عروسک هایش بازی کرده بود که هر روز همان کارها و قصه های روز قبل را تکرار می کرد، البته با حذف و اضافه. با هم بازی می کردیم، اما حوصله منِ آدم بزرگ که اندازه کودک چهار ساله نبود. ساعت هایی که کلاس آنلاین داشتم باید خودش بازی را از سر می گرفت یا فیلمی را که به تازگی در فلش ریخته بودیم، تماشا می کرد. از خانه نشینی کلافه شده ...
تعرض جنسی به دختر 17 ساله در تهران به بهانه یافتن گنج!
به گزارش مشهد فوری ، یافتن گنج در تپه های اطراف تهران نقشه دزد سابقه دار برای اخاذی و تعرض جنسی از دختر 17ساله بود. چند روز قبل دختر 17ساله ای راهی دادسرای جنایی تهران شد تا از مرد جوانی به اتهام آزار و اذیت و اخاذی شکایت کند. او در توضیح ماجرا گفت: چند ماه پیش با پسری جوان به نام فریبرز در اینستاگرام آشنا شدم و پس از چندبار ملاقات، او به من ابراز علاقه کرد و گفت قصد ازدواج با مرا دارد ...
نیره عاکف، بانوی مدال آور پارالمپیک: اگر معلول نبودم، زندگی ای معمولی داشتم
را در اجرای خود پیاده کرده بود. آن هم این بود که به هیچ چیز فکر نکند و تنها یک اجرای خوب داشته باشد. آن زمان مانند امروز نبود که بتوانی خیلی راحت از طریق اینترنت به اطلاعات دست پیدا کنی. به همین دلیل، حتی بعد از مسابقه، متوجه نشده بودم که چه مقامی کسب کرده ام، اما پس از آن متوجه شدم که قبل و بعد از انقلاب اسلامی تا آن موقع، هیچ مدالی در این رده مسابقات بین المللی در هیچ کدام از رشته ها برای بانوان ...
کشاورزی که بذر کتاب در زمین روحش می کارد
در مورد شروع علاقه اش به مطالعه گفت: در کلاس های شبانه، معلمی داشتیم که برای یادگیری بهتر ما روزنامه باطله سر کلاس می آورد و هر کدام یک ستون را می خواندیم و من بعد از تمام شدن کلاس برگه های روزنامه را جمع می کردم و به خاطر علاقه ای که به مطالب آن پیدا کرده بودم ساعت ها مشغول خواندن روزنامه ها می شدم و این کار برایم مثل یک سرگرمی لذتبخش بود. وی ادامه داد: معلم که این اشتیاقم را دید چند ...
اخاذی با نقشه گنج خیالی
پیشنهاد ازدواج به همراه نقشه گنج ترفندی بود که پسر جوان برای اغفال و اخاذی از دختر نوجوان به کار برد. به گزارش ایران، دختر 17 ساله ای چند روز قبل قدم به اداره پلیس گذاشت و از پسر جوانی به اتهام اغفال و اخاذی شکایت کرد. دختر نوجوان گفت: چند ماه قبل در اینستاگرام با پسر 19 ساله ای آشنا شدم. ارشا از همان روزهای اول به من ابراز علاقه کرد و خیلی زود پیشنهاد ازدواج داد. من هم که ...