سایر منابع:
سایر خبرها
زندگی سخت و دردناکِ بازیگر تلویزیون در کودکی؛ روی مقوا در خیابان می خوابیدم
. حدوداً 15 سالم بود. تا اینکه رفتم و سر فیلمی و به خاطر اضطراب، فشارم افتاد و مرا به درمانگاه بردند. بعد از آن مدتی گذشت تا سال 1358 یک فیلمی در شیراز، کار کردم و اولین کار در تهران را به نام سیگنال ایکس جلوی دوربین رفت. بعد از آن هم سریال ماجراهای آقای مشکمبری و به بیش از 290 فیلم و سریال رسید. - با این که پدرم، 37 سال حتی نگاهم نکرد، اما من او را دوست داشتم و برایش احترام قائل بودم ...
مدافع حرمی که فرمانده اش به او مرخصی نمی داد!
، گلزار شهدای بهشت رضا (ع) آرام گرفت. پدرم نتوانست نبود برادر را تحمل کند و خیلی زود به فرزند شهیدش پیوست. بعد از شهادت سیداسحاق پدر و مادرم به همه برادر ها اجازه حضور در منطقه را دادند و حالا من اسلحه سیداسحاق را به دست گرفته و راه پرنورش را ادامه می دهم.
روایت شهادت حمید نامجو از زبان مادرش
و جمع زیادی را نیز مجروح کردند. صغری خراسانی مادر شهید حمید نامجو باغینی با اشاره به این حادثه اظهار داشت: یازدهم محرم بود که همه برای تظاهرات در مسجد امام خمینی (ره) جمع شده بودیم که از بلندگو به ما گفتند نماز را که خواندید به منازل خود بروید و بعد از ظهر به مسجد صاحب الزمان (عج) بیاید. مادر شهید حمید نامجو باغینی با بیان اینکه آن روز، روز سوم شهادت حسن توکلی بود و من نیز با ...
سارق خشن طلاهای خواهر مردی آشنا از آب درآمد / مادر به دزدی های پسرش اعتراف کرد
، بلافاصله عملیات شناسایی مال باخته و دستگیری سارقان طلاها در دستور کار قرار گرفت. ساعتی بعد ماموران انتظامی با استفاده از فناوری های نوین پلیسی موفق شدند مال باخته طلاها را شناسایی کنند. این زن جوان به افسر پرونده گفت: همه طلاهایم را نزد مادرم به امانت گذاشته بودم که اوایل آذر متوجه شدم طلاها سرقت شده است. بلافاصله به برادرم مسعود مشکوک شدم چرا که او دارای چندین سابقه کیفری است اما مادرم ...
خیانت در اوج اعتماد
گرفتیم و خانه ای در شهر اجاره کردیم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بعد از 2 سال زندگی، فرزند پسرمان به دنیا آمد. تازه داشتم طعم خوش زندگی را می چشیدم که متوجه رفتارهای مشکوک همسرم شدم. بعضی شب ها که شیفت کاری ام بود و مجبور بودم در شرکت بمانم، وقتی با همسرم تماس می گرفتم، تلفنش مشغول بود و زمان های طولانی در حال مکالمه بود. علتش را که جویا می شدم از پاسخ دادن طفره می رفت و جواب درست و حسابی نمی داد ...
عشق به شهادت بالاتر از عشق های دیگر است
امام خمینی فرموده اند از بهترین شغل ها می باشد. اینک که در دوران جنگ هستیم بر خود لازم دانستم که بر حسب وظیفه شرعی خودم چند کلمه ای به عنوان وصیت به بستگان خود تذکر دهم. اولا دوستان و آشنایان و کسانی که به نحوی با آنها آشنایی داشته ام می خواهم که هر بدی از من دیدید به خاطر خدا مرا ببخشید و ثانیا پدر و مادر عزیزم شمایی که مرا تربیت کرده اید و بخاطر من رنج های طاقت فرسایی تحمل نموده اید به ...
ناگفته های خانواده دختر محبوس شده در خانه وحشت
مجتمع دانشگاهی هستم. از وقتی سمیه رفت از آنها خواستم به من مرخصی بدهند، ولی آنها موافقت نکردند. من هم مجبور بودم دنبال دخترم بروم. برای همین کارم را از دست دادم. بیکار شدم. هر روز و هر شب به جاهایی که ممکن بود برود سر زدم. به محله مولوی و هرندی رفتم. پاتوق تمام دختران فراری و بی خانمان را گشتم. پاتوق معتادان را سر زدم. اما هیچ ردی از دخترم نبود. دیگر همه آنها مرا می شناختند. چون هر شب به سراغ شان ...
دیدار با خانواده شهید محمد رضا داستان در شهرستان بهمئی
جامعه ما دانست که همچون شمعی در تاریکی مسیر راه کمال بشری را به ما نشان می دهند . سرپرست اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بهمئی گفت: به همت ستاد کانون های فرهنگی و هنری و طرح سه شنبه های تکریم و شکوه مادری امروز از پدر و مادر شهید محمد رضا داستان دیدار و ضمن عرض ادب و احترام به خانواده شهید، برسر مزار شهید رفته و ضمن غبار روبی و عطر افشانی با قرائت فاتحه یاد آن شهید را گرامی داشتند. ...
از کارتن خوابی تا اسارت
این پرونده صبح روز سه شنبه 23 آذر ساناز یکی از دخترانی که سه سال در خانه وحشت حبس شده بود برای تحقیق به دادسرای امور جنایی منتقل شد. در این جلسه پدر ساناز هم حضور داشت و نحوه گمشدن دخترش را توضیح داد. وی گفت: من در مجتمع دانشگاهی مشغول به کار بودم تا اینکه چند سال قبل از حادثه از همسرم جدا شدم و بعد از آن همراه دخترم ساناز و مادرم زندگی می کردم. ساناز همیشه بهانه گیری می کرد و از من می خواست ...
شهیدعلی دانا میرزایی: از امت حزب الله می خواهم حامی ولایت فقیه باشند
سربازان حضرت مهدی(عج) شدم، پروردگارا تو را شکر چنین رهبری با عظمت که اسطوره مقاومت و تقوا است و با ظلم و ستم کفار را درهم شکست به ما عطا کردی و پروردگارا تو را شکر که به ما افتخار در جبهه اسلام جنگیدن را عطا فرمودی. و اما شما ای پدرم و مادرم و امت حزب الله. ای پدر و مادرم، ای رنج کشیده های من همچون کوه صبور و استوار باشید و در از دست دادن فرزندتان ناراحت نباشید، خدای تعالی را شکر کنید که ...
32 بار شهید شده ام! | گپ وگفتی خودمانی با آقا معلم سختگیر محله نواب
خوانندگی هم دارید. ته صدایی دارم که از پدر خدابیامرزم به ارث برده ام. ایشان خواننده و آهنگساز زمان طاغوت بودند و نام هنری شان رسول فرید بود. در واقع پدرم خواننده بود و مادرم روضه خوان؛ و من در کودکی با یک دستم سینه می زدم و با دست دیگر بشکن. (با خنده) به چهره تان می آید که معلم خیلی مهربانی بودید؛ از آن معلم هایی که همه بچه ها دوستشان دارند. اتفاقاً معلم بسیار سختگیری بودم. اگر ...
شهید علیرضا غیاثوند؛ امام دنیا را متحول کرد
پوشانید و پس ما را هدایت کرد و ما را برای رشد و اصلاح در این دنیا قرار داد. سپس انبیا را فرستاد برای راهنمایی بشر. و اکنون امام خمینی فرزند حسین(ع)، این رهبر خروشان و این خروشان فریادگر این فریادگر سازش ناپذیر، این روح بزرگ عصر آمده تا دنیا را متحول کند. مادرم خدا را شکر که شهادت را نصیب من کرد تا تو بتوانی با سربلندی بگویی من مادر شهیدم؛ شما باید مانند خانواده شهدا رفتار کنید و از ...
نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمی شود
شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند، تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش به عنوان یک شهید بپذیرد. مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسان های سازشکار و بی تفاوت و متأسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه می گویند بسیارند. ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما ...
اراده هایی بلند برای گذر از اعتیاد
بیدار ترین حالت ممکن قرار گرفته اند. او گفت: به گونه ای در اعتیاد غرق شده بودم که دیگر برادرم مرا به عنوان خواهرش قبول نداشت، پدرم دیگر راضی نبود من فرزند او باشم. در این مدت سختی های بسیاری کشیدم، همه ی سختی هایی که کشیدم باعث شد دوباره طعم شیرین زندگی را بچشم و به عنوان مادر خانواده توانستم اعتیاد را شکست دهم و باعث سربلندی خانواده ام شوم. حالا خانواده ام به من افتخار می ...
اثرانگشت برای رمزگشایی از هویت جنازه دخترانه در دخمه وحشت
ادامه رسیدگی به این پرونده دختری که سه سال در خانه وحشت حبس شده بود، برای تحقیقات به دادسرای امور جنایی منتقل شد و گفت: بعد از جدایی پدر و مادرم زندگی خوبی نداشتم. پدرم مرا در خانه حبس می کرد و به محل کارش می رفت، من هم در یک فرصت مناسب از خانه فرار کردم. یک سالی در پارک ها و گرمخانه ها بودم تا اینکه در یک پارکی حوالی میدان راه آهن، با سعید آشنا شدم. او خودش را سرهنگ نیروی انتظامی معرفی ...
یک بام و 500 هوا!
برای خرید نان از خانه بیرون رفته بودم که شوکت خانم همسایه قدیمی خانه پدری ام را دیدم. لنگان لنگان و زنبیل به دست در پیاده رو در حال عبور بود! مثل همیشه با خودش حرف می زد و دستش را در هوا پِر می داد!!! سلامش کردم! چشمهایش را در چشمهایم ریز کرد و صورتش را آورد نزدیک صورتم و چهره اش را در هم کشید به گونه ای که انگار من را نمی شناسد و گفت: علیک سلام! گفتم شوکت خانم ...
ماجرای فوتبالیست یاغی و قمه کش
گرفتم تا همه چیز را رها کنم و دیگر یاغی گری نکنم و مواد هم نفروشم و حتی در خانه مجردی هم زندگی نکنم و پیش خانواده ام بروم. آقا ابراهیم در این قسمت صحبت هایش گریزی به روزی که پدرش فوت کرده هم می زند، او تعریف می کند: سال 81 مادرم با من تماس گرفت و خبر داد که پدرم سکته کرده است، ولی من یادم رفت و با دوست هایم به شمال رفتم و 10 روز بعد مادرم دوباره تماس گرفت و گفت که پدرم دوباره سکته کرده و ...
مادری که مشق جهاد و فداکاری به فرزندانش آموخت
از دست دادن برادرانم برای پدر و مادر خیلی سخت بود و من به چشم شاهد شکسته شدن شان بودم. با آ نکه سی سال از شهادت آن ها می گذشت هرگاه اسم شان می آمد چشمان مادرم پر از اشک می شد. مرحومه حمیده دیناروند مادر شهیدان یداله، کاظم و محمد دیناروند پس از تحمل سال ها فراق فرزندان دلیر و افتخارآفرینش در 4 آذرماه به فرزندان شهیدش پیوست. پیکر پاک این مادر شهید با تشییع جمع بزرگی از خانواده های معظم ...
وزارت بهداشت زیر پایم را خالی کرد/ عشق به پرستاری مرا زنده نگه داشت
خود را خالی کرد. زهرا باقری با اشاره به قصه زندگی خود به خبرنگار ایلنا در قزوین گفت: هنگامی که سه ساله بودم به علت ضعیف بودنم مادر و پدرم مرا برای درمان نزد پزشکان مختلفی می بردند، تمام چک آپ ها را انجام داده و مشخص شد هر دو کلیه من مشکل دارند به طوری که ممکن بود بعد از چند سال از کار بیفتند و ترس آن روزهای پدر و مادرم این بود که یک روز زیر دستگاه دیالیز باشم. وی ادامه داد ...
"دعا و نفرین" پدر و مادر در روایتی از امام حسین (ع)
...> به خدا قسم، هنوز نفرینش به آخر نرسیده بود که سلامت من از بین رفت و هنگامی که پیراهنم را بالا زدم، دیدم یک طرف بدنم خشک شده است. پس از این ماجرا پشیمان شدم و نزد پدرم رفتم و عذرخواهی نمودم ولی پدرم مرا نبخشید و به سوی خانه ی خود راهی گردید و سه سال بر همین منوال سپری شد و هر چه از او عذرخواهی می کردم وی پوزش مرا قبول نمی کرد و دست رد بر سینه ی من می زد. سرانجام سال سوم در ایام حج با گریه ...
نه کوچک تر می شوم، نه بزرگ تر
انقلاب نزدیک به 10سال در هیچ فیلمی بازی نکرد درباره این دوره می گوید: بعد از انقلاب کار نکردم و به خاطر ترس از مصادره شدن خانه سه طبقه ام در جاده شمیران آن را به فردی واگذار کردم که او هم سرم را کلاه گذاشت. این شد که بعد از انقلاب سیگار فروشی می کردم که البته مردم به جای یک پاکت، دو پاکت از من می خریدند که واقعا درآمدش بهتر از سینما بود. حذف از سینما باعث شد دست فروشی کنم؛ اما حتی با دست فروشی هم ...
وصیت نامه جانباز محمدحسین فرح زادی: مبادا باعث رنجش شهدای عزیز شویم+فیلم
نمی بینم که ادعای فوق را به خود نسبت دهم؛ لکن با توجه به تربیت خانوادگی و نوع زندگی خانواده ام (پدر و مادرم) از ابتدا و از اساس، با عشق و محبتِ به اهل بیت و چهارده معصوم(ع) آشنا و بزرگ شده ام. در جوانیِ من، انقلاب اتفاق افتاد و گرایش من به افکار امام خمینی(ره) و مبارزه با شاه خودبخود مسیرِ زندگی ام را تشکیل داد. ولیکن بخاطر اینکه جوان بودم و پرشر و شور، در این مسیر، علایق و سلیقه های خودم را هم ...
کارگردانی که 3 تاریخ تولد دارد! / 20 سال پیش گفتم سیمرغ می گیرم +ویدیو
عنوان کرد: به خاطر اینکه می دانم خانواده ها برنامه را می بینند می خواهم بگویم مطمئن باشند آن چیزی که خودشان می سازند می شوند لطفا آدم ترسو، بزدل از خودشان نسازند! محمودی در پاسخ جوان درباره اینکه اگر یک بیلبورد بزدگ داشته باشد روی آن په می نویسد گفت: در می نویسم از مادر در دنیا مهم تر نیست، مادرم سرطان داشت و 8 روز بعد از عقد من از دست دادیم. رونا اسم مادرم بود، از خواهر و برادر ها خواستم ...
زندگی شهید مدافع حرم به صورت داستان منتشر شد
زمین بهبان را به هم ریخته است. اتوبوس که از پادگان بهبهان خارج می شود، علی اکبر سرش را به سمت شیشه اتوبوس می چرخاند و خیره می شود به منظره هایی که به سرعت از کنارشان می گذرد. در انتهای کتاب هم آمده است؛ حدود یک سال بعد، مادر به دیدار عمومی با رهبر می رود. سردار سلیمانی برایشان سخنرانی می کند و می گوید که خانواده ها را به دیدار خصوصی با رهبر می برند. چند وقت بعد، اسم اعضای خانواده را می ...
ویژگی های حاج قاسم به روایت یکی از همرزمانش/شهید سلیمانی از هیچ رانتی استفاده نکرد
قاسم به والدینش گفت، اینکه شبانه با آخرین پرواز شبانه به کرمان می رفت با پدر و مادرش دیدار می کرد و بعد با پرواز ساعت 6 صبح به تهران بازمی گشت و سر کارش می رفت. وی خاطره ای از دیدار خودش با یک مادر شهید تعریف کرد و گفت: بعد از شهادت حاج قاسم به دیدار مادر شهیدی در کرمان رفتم که گریه اش گرفت و گفت، برای شهادت حاج قاسم به اندازه ای ناراحت شدم که برای پسرم آنقدر ناراحت نشده بودم و همان مادر شهید فردی بود که به حرمت حاج قاسم و تاثیرگذاری اش خانه اش را وقف پایگاه بسیج کرده بود که متاسفانه سال گذشته فوت کرد. انتهای پیام/ ...
با زخم هایش به عملیات ادامه داد
نمی خواستند ایشان به آنجا برود. می گفتند به وجود شما در اینجا بیشتر نیاز است. اما برادرم نمی خواست فرصت جهاد در جبهه دفاع از حرم را از دست بدهد. آنقدر پیگیر شد تا نهایتاً سال 94 توانست به سوریه اعزام شود. خانواده چطور با رفتنش کنار آمد، خصوصاً پدر و مادر شما که دو فرزندشان را از قبل از دست داده بودند؟ خب برای پدر و مادرم سخت بود. آن ها علیرضا را یک جور خاصی دوست داشتند. واقعاً هم ...
چالش های زندگی نومسلمانان روس
. آناستازیا، 28 ساله اهل مسکو من نامم آناستازیا است و 28 سال دارم و اهل مسکو هستم. مادر من روس و پدرم، تاتار است. من در خانواده ای مادرسالار بزرگ شدم؛ پدرم تحت تأثیر مادرم حتی نتوانست زبان مادری خود را به من القا کند و هر گونه صحبت در مورد ریشه های تاتاری برای خانواده ما ممنوع بود. تا 18 سالگی من یک آتئیست بودم. سپس با یک مسلمان ازدواج کردم. من او را دوست داشتم و می دیدم که این ...
معرفی بدون اغراقِ شهید نوری بیست وهفت روز و یک لبخند را خواندنی کرده است
، کمبود خاطرات بود. وقتی صحبت از زندگی نامه شهدا می شود، انتظار می رود که از بدو تولد شهید همه چیز نوشته شود و مرحله به مرحله پیش رود تا به زمان شهادت برسد. در قسمت شهیدشدن معمولا خاطرات زیادی از سوی همرزمان و دوستان تعریف می شود، اما آن چیزی که بیشتر از همه برای مخاطب جذابیت دارد، دورانی است که شخصیت شهید در آن خانواده شکل می گیرد که متأسفانه در این زمینه من با مشکل بزرگی مواجه بودم و شخصی نبود که آن ...
سید محمد راوی عشق در جبهه ها/ دلتنگی های مادر ادامه دارد
.... معمولاً کتاب های دکتر شریعتی را بسیار مطالعه می کرد. خانم لطفی با بیان اینکه سیدمحمد قناعت پیشه بود، اظهار کرد: اهل تشریفات، شیک پوشی و تجمل گرایی نبود و از اسراف پرهیز می کرد و همه را به قناعت پیشگی دعوت می کرد. وی با اشاره به روحیه خیرخواهانه و نوع دوستانه سیدمحمد، افزود: بارها و بارها به صورت خلوت به مردم کمک می کرد و دست بوس خانواده شهدا بود و خیلی از کارهای ...
مادر شهید فرحزادی به فرزندش پیوست
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، حاجیه خانم شمسی فرحزادی، مادر شهید محسن فرحزادی بعد از 39 سال فراق، به فرزند شهیدش پیوست. وی بر اثر سکته مغزی و قلبی در سن 94 سالگی، دار فانی را وداع گفت. پیکر این مادر صبور را در صحن امامزاده ابوطالب فرحزاد نزدیک مزار فرزند شهیدش در کنار پدر شهید به خاک سپردند. این مادر شهید که با آغاز کرونا دیگر نتوانسته بود به سر مزار فرزندش برود مدت دو ...