ماجرای عجیب عروسی که فرار کرد؛ می خواهم داماد شوم!
سایر منابع:
سایر خبرها
نجات پسر جوان از خودکشی؛ پس از ازدواج با همسر برادرم، کابوس می دیدم!
سپرد و همه ما سیاه پوش شدیم . مرگ برادرم ضربه روحی سنگینی بر من وارد آورد به گونه ای که تا مدتی حتی مرگ او را باور نداشتم. از این که تنها برادرم را از دست داده بودم دچار افسردگی شدیدی شدم، از اتاقم بیرون نمی آمدم و حوصله هیچ کاری را نداشتم در این شرایط خانواده ام پیشنهاد دادند برای رهایی از این ناراحتی های روحی با کبری ازدواج کنم و بدین گونه سرپرستی برادرزاده ام را نیز به عهده بگیرم تا زیر دست ...
وقتی سایتی اف پیش از فینال المپیک آتلانتا بی هوش شد
کامل نداشتم. ولاسوف در خصوص تغییر وزنش نیز گفت: رقابت در وزن 77 کیلوگرم همیشه سخت و فشرده است، به همین دلیل تصمیم گرفتم که از این پس در وزن 82 کیلوگرم کشتی بگیرم. پیش از این در تمرینات با افرادی که وزن بدنشان از من بیشتر بود تمرین می کردم و مشکلی نداشتم. وزن 82 کیلوگرم مناسب من است چرا که قصد ندارم وزن اضافه کنم. در حال حاضر قصد دارم در مسابقات قهرمانی اروپا در این وزن کشتی بگیرم و برای ...
ماجرای تغییر نام خانوادگی سینا مهراد چه بود؟
...: آن زمان به غرورم ضربه وارد می شد، مخصوصا اوایل کار زخم زبان بسیاری خوردم. نمی گویم به من ظلم شد، آن ها هم حق دارند ولی سوال من از آن ها که زخم زبان می زدند این است که آیا من در انتخاب پدرم نقشی داشتم؟! پدر من، وقتی نوجوان بودیم، اصلا دوست نداشت وارد سینما شویم و عشقی که درون ما بود ما را به این سمت آورد. من چشم هایم را که باز کردم، اولین چیزی که از کودکی ام در خاطر دارم فیلم مردی شبیه باران است ...
واگویه های کهنسال ترین گیله مرد انقلابی از ناگفته های انقلاب
منزل حاج اسماعیل شدیم، پیرمردی گشاده رو که با وجودی 91 سالی که از عمرش می گذشت اما به گرمی از ما استقبال کرد گویی سال هاست ما را می شناسد. از او درباره آغاز فعالیت هایش در مبارزات انقلابی می پرسیم وی می گوید: پدر بزرگم یک روحانی بود که قرار بود ساکن مشهد مقدس شود اما تقدیر چنان رقم خورد که در انزلی ساکن شد و پدرم نیز جز 14 مبارز انزلیچی دوران مشروطیت بود و در کل باید بگویم زندگی من با این ...
گذر از گردنه های برف گیر لرستان با فرمان یک زن/ روایت متفاوت تسنیم از نخستین بانوی راهدار ایران +فیلم
مواد گازی نیز چندین بار به شرکت نفت تهران رفتم و اینقدر دوندگی کردم تا بالاخره اجازه ورود به پالایشگاه سراسر کشور را هم گرفتم به طوری که سه کارت تردد ورود و خروج، کارت ایمنی پالایشگاه و کارت حمل مواد خطرناک را گرفتم و من اولین زنی بودم که این کارت ها را دریافت کرده بودم. وی بیان کرد: حدود هشت سال در کار حمل گاز بودم تا اینکه سال 97 ماشینم خیلی دیگر اذیتم می کرد، پدرم سال 94 فوت کرد و ...
مریم معصومی و دسته گل زیبا
فیلم را هم تجربه کرده کار بعدیش در زمینه بازیگری فیلم سینمایی اخلاقتو خوب کن بود. در دوران کودکی ام می توانم بگویم شیطان بودم، ولی نه آنطور که از دیورا راست بالا بروم. می شود گفت شیطان محفوظ به حیایی بودم. چون نسبت به افراد خانواده کوچک ترین عضو بودم و طبیعتا کسی را برای بازی کردن نداشتم. بنابراین دوران کودکی بی آزاری و تنهایی داشتم و همه کارهایم از جمله شیطنت هایم نیز تنهایی بوده ...
عکی دیده نشده از رضا رویگری
آن فکر نمی کردم ازدواج بود. نمی دانم شاید همه اینها قسمت باشد. راستش من هیچ وقت دوست نداشتم ازدواج کنم. زمان ازدواج با رضا تنها 23 سال داشتم. همیشه در ذهنم این بود که سن مناسب ازدواج برای من 30 یا 32 سال است. رضا: اگر 32 سال داشتی که دیگر با تو ازدواج نمی کردم. (می خندد) تارا: اتفاقا پدرم مخالف بود و حتی خواهر بزرگم بود که مدام به من می گفت که چه اتفاقی افتاده تو اصلا برنامه ...
هرجا از آقای سیفی کمک خواستم، تنهایم نگذاشت +عکس
. خودم هفت بار عمل شدم، دست راستم زیاد حرکت ندارد که اینطور بالا و پایین کنم، بعد رفتم بیمارستان، عکس شهید را زیارت کردم؛ دوباره نوار قلب گرفتم. پرونده تشکیل داد، دخترم همه کارها را کرد و گفت بروم اتاق عمل. گفتم آقای سیفی ما را نجات بده، بروم دیگه زنده نمی شوم. طرف اتاق عمل که رفتم دکتر صدایم زد که خانم سیفی بیا یک نوار قلب دیگر بگیر برای عمل آماده شو. دوباره جدید نوار گرفتم، بعد به ...
بازیگر نقش رویا در فیلم سینمایی بی رویا
.... انسان دلیر و آینده نگری هستنم و از زندگی عادی کینه دارم. در اوقات فراغت خود به گالری های عکس و نقاشی می روم، همینطور فیلم تماشا می کنم و کتاب می خوانم. زیاد آدم معاشرتی نیستم. منطق خاص خودم را دارم و براساس آن عمل می کنم، حالا می خواهد بقیه خوششان بیاید یا نیاید و کمی عصبی هستم. قبل از هر چیزی مهم ترین نکته اسانی با آن لباس است. من هیچوقت هم طراح خاصی برای همه ی لباس هایم نداشتم ...
روزهای انقلاب در آسیابان
بیان اینکه اهالی بخش آسیابان در انقلاب، دفاع مقدس و... نقش مهمی ایفا کردند، می گوید: در زمان انقلاب همراه پدر در راهپیمایی های مختلف در بیرجند، قم و مشهد شرکت می کردم و بعد از انقلاب و در دوران دفاع مقدس نیز با سن کم با اجازه خانواده به جبهه اعزام و قبل از عملیات کربلای 5 در شلمچه زخمی شدم و مدتی در بیمارستان اهواز و قم بستری بودم و پس از یک ماه با توجه به عدم دستیابی به بهبودی کامل و این مهم که به ...
اتفاق وقایع عجیب در هنگام بازیگری برای رونی
اورتون در سال 2002 بازی کنم فوت کرد. من واقعاً به او نزدیک بودم. وقتی او درگذشت، من داغون شدم. او شخصیت بزرگی بود. وی افزود: وقتی او درگذشت، ضایعه بزرگی برای همه خانواده بود. او همیشه برای من لباس های فوتبال می خرید. بسیاری از اعضای خانواده روز را در نان من می گذرانند و سپس، یک شب، زمانی که همه رفته بودند، من به نان خود برمی گشتم و تا دیروقت پیش او می نشستم. مادر و پدرم اصلاً پول زیادی ...
افتخار می کنم فرزند ابراهیم حاتمی کیا هستم/ باید به فکر بازگشت سرمایه در سینما بود
تجربه پدر استفاده کردیم، خدا را شکر فیلمنامه را دوست داشت؛ پدرم فرد صریح الکلامی است و اگر دوست نداشت به من می گفت طرح های دیگری هم نشان داده بودم اما به من گفت اینها را بیرون بریز، سعی کرد استقلال من حفظ شود، او از دور ما را هدایت کرد. انتهای پیام/
آزادی یک زندانی؛ آخرین درس خانم معلم
بخشید تا ثابت کند بازنشستگی، پایان کار یک معلم نیست و می تواند حتی بعد از پایان دوره خدمت هم در عرصه آموزش حضوری چشمگیر داشته باشد. به گفته خودش سبکبال ترین زن روی زمین است: از همان روز نخست که بازنشسته شدم، تصمیم گرفتم پاداش پایان خدمتم را صرف آزادی زندانیان کنم. درست است کسی حرفم را جدی نمی گرفت، اما وقتی انجامش دادم کسی هم ممانعتی نکرد و چه بسا خانواده ام تشویقم نیز کردند. ...
خوراکم عذرخواهی کردن است
برگزیده شدم و کار برایم جدی شد. حقوقم 17 هزار تومان بود و با همان مقدار زندگی را می چرخاندم. خالق مجموعه سیاساکتی و داود خطر ادامه داد: خانواده ما از قشر متوسط بود و گاهی مشکلات زیاد می شد اما لنگ چیزی نبودم. شخصیتا هم آرزوی بزرگی نداشتم. آرزویی می کردم که قابل دستیابی باشد بنابراین سختی زیادی نکشیدم. سال 72 خلاف را کنار گذاشتم این هنرمند تصویرساز افزود: سال 72 اتفاق ...
دلیل تبعید بی سر و صدای حاج صادق آهنگران
همه جا تظاهرات هست. دوباره سؤال کرد: تو چه کار می کردی؟ در تظاهرات شرکت داشتی؟ جواب دادم: نه، فرصت این کارها را نداشتم. در مدت مرخصی به دیدار اقوام و خویشان رفتم. خیلی کنجکاوی کرد و بالاخره به من فهماند که باید به اتاق رئیس پادگان بروم. احتمالاً می دانست چه خوابی برایم دیده اند. با نگرانی به اتاق رئیس رفتم. وارد اتاق شدم و سلام کردم. بعد از چند لحظه رئیس گفت: شما قرار است برای ادامه ...
امید شمس: افتخار می کنم از کودکِ کار بودن به فیلمسازی رسیدم
...، می توان در زندگی موفق شد. چون کودکان کار بر اساس تجربه سخت کوشی را می آموزند. به نظرم توانایی های کودکان کار خیلی بیشتر از بچه های معمولی است. من همان موقع هم که کار می کردم هرگز افسوس نمی خوردم که مثلا الان من باید درخانه می بودم و درس می خواندم یا مثلا بگویم باید هزینه های من را پدرم بپردازد. هیچ وقت از خودم سئوال نکردم چرا اصلا من دارم با این سن کم کار می کنم؟ همان زمان من فکر می ...
شوق جبهه او را به پروز در می آورد
. بیش از 10 روز اثری از او پیدا نشد تا اینکه جنازه او را پس از طواف در حرم امام رضا (ع) به گرمسار برگرداندند. تشییع باشکوهی برگزار شد و او را جلوی منزل ما آوردند. وقتی به صورتش نگاه کردم مثل برف سفید بود. لبانش را بوسیدم و از او جدا شدم. شهید گلینی من در مدرسه بودم که جنازه شهید گلینی را آورده بودند. ما از طرف مدرسه به منزلشان رفتیم. همه گریه می کردند. در همین حالت بودم که احساس کردم ...
سوزن دوزی افغانستانی روی فرهنگ سیستان و بلوچستان| تیشه به ریشه هنری اصیل
سوزن دوزی هایی که با چرخ انجام می شود، بیان کرد: برخی اوقات شاهد هستیم که بخشی از کار سوزن دوزی با چرخ خیاطی انجام می شود که این کار از اصالت اثر می کاهد و خریدار می تواند با نگاه کردن به قسمت چپه پارچه، دوخت چرخ خیاطی را تشخیص دهد و از خرید آن خودداری کند. حمیرا خاشی یکی دیگر از شهروندان زاهدانی در گفت و گو با خبرنگار بازار، اظهار داشت: چند روز قبل برای تهیه بخش سوزن دوزی لباس بلوچی ام ...
حضور پردیس پور عابدینی در جشنواره فیلم فجر +عکس
. آقای توفیقی بازی من در تئاتر قصه ظهر جمعه به کارگردانی خانم نسیم ادبی را دیده بودند بعد از حدود دو ماه تماس گرفتند و برای تست رفتم. تست های مختلفی داد و میدیدم که خاتنم های دیگری هم تست داده بودند. تا آخرین لحظه برایم قطعی نبود که در پروژه باشم. به من می گفتند حالا خیلی مطمئن نباش. ممکن است تغییرکنی. یک ماه مانده بود به کار که من برای این نقش قطعی شدم. آن طور که بعدها آقای توفیقی به من و عوامل گفتند ...
اعلامیه ها را میان طاقه های پارچه از تهران می آوردم/ برای اینکه شناسایی نشوم موهایم را بلند می گذاشتم
خبرها را می آوردند. با هر کسی نمی شد صحبت کرد. فعالیتی در زمینه پخش اعلامیه نداشتم. جزو فعالان سیاسی بودم و به واسطه ارتباط با روحانیت می دانستم که حضرت امام و انقلاب نیاز به پشتیبان دارد. اینطور بود که تصمیم گرفتم کاری انجام دهم. سال 56 با شهادت مصطفی خمینی فعالیت ها شکل دیگری به خود گرفت. از آن زمان به بعد شروع به آوردن اعلامیه از تهران و پخش آنها کردم. افراد زیادی در اهواز در کار پخش اعلامیه ...
تنگه ابوقریب الگوی دسته دختران نبود/ فیلم صددرصد واقعی نیست
اعتراض دارم. منیر قیدی کارگردان این فیلم درباره واقعی بودن شخصیت ها و داستان فیلم اظهار کرد: این فیلم صد درصد واقعی نیست. ما تقریباً همه کتاب های این حوزه را خواندیم و گرته برداری کردیم تقریباً تمام کاراکترها ساختگی هستند. من در زمان جنگ سن زیادی نداشتم و تجربه زیسته چندانی ندارم، فیلمسازی هستم که تا احساس نکنم یک موضوعی را درک کرده ام آن را نمی سازم. حتماً باید به موضوع تسلط داشته باشم. به ...
کورسوی امید مادران متخصص در اجرای ماده 27 برای پزشکان متخصص
خود می گوید: همیشه آرزو داشتم دختری داشته باشم، برایش پیراهن های عروسکی بخرم، موهایش را شانه بزنم و برایش گیس ببافم، بنشینم کنارش، برایش شعر بخوانم و زندگی را کنارش بازی کنم. وی، می گوید: باردار که شدم، وقتی فهمیدم دختر است، تمام دنیایم صورتی شد، لباس های صورتی، موبند صورتی، بالش و رختخواب صورتی، تک تکشان را با عشق انتخاب میکردم و در رویایم به تن اش میکردم و در گهواره اش با لالایی ام ...
مرد شکنجه گر: اعدامم کنید تا خانواده ام راضی شوند
خانه ای به نامش باشد. من هم با عشق خانه پدری ام را به نام او کردم. من پدری را در حق آنها تمام کردم اما پسرم افرادی را به خانه آورد تا مرا به زور به کمپ ببرند. در آنجا خیلی اذیت شدم و کرونا گرفتم. بعد خواهرم شکایت آدم ربایی کرد و مأموران آگاهی مرا بیرون آوردند. وقتی فهمیدم خانواده ام قصد جانم را کرده اند با برداشتن دو پتو از خانه بیرون زدم. متهم درباره علت حمله به همسرش گفت: سه شب نخوابیده ...
ابتلای ابراهیم حاتمی کیا به کرونا
...، خدا را شکر که یک تیم محجوب داشتیم و همه تلاش داشتند کار را درست انجام بدهند. من فقط یک اسم در این فیلم هستم. من با فاصله کنار کار بودم و بقیه کارها را بچه ها انجام دادند. وی افزود: جهان فیلم با جهان فیلم های من فرق دارد جهان خودش را دارد و این به معنای منفی نیست دوستانی که کار اول انجام می دهند چون قرار است یاد بگیرند که چه باید بگویند فیلمنامه را خودشان باید بنویسند، این چهارمین ...
اندریک: پالمیراس بزرگترین باشگاه جهان است/ می خواهم در المپیک پاریس برای برزیل بازی کنم
...، رونی و ... همه آنها خیلی خوب با من رفتار کردند. داشتن این تجربه بسیار مثبت است و ان شاءالله در مدت زمان کوتاهی بتوانم برای همیشه اینجا باشم. خیلی خوبه، دودو بازیکن بزرگی است. امیدوارم بتوانیم در جام جهانی باشگاه ها قهرمان شویم. من فکر می کنم شانس قهرمانی داریم. تیم ما و همچنین دودو قهرمانی عالی خواهند داشت. من خیلی تیم را تشویق خواهم کرد و فقط باید خدا را شکر کنم، زیرا این ...
آماده باش بزرگ ترین بیمارستان تهران | اُمیکرون برای چه کسانی خطرناک است؟ | 7 میلیون نفر دوز اول واکسن را ...
یا همان تست های معمولی که قبلا بود، ولی از آزمایشگاه با من تماس گرفتند و گفتند تستت مثبت است و اُمیکرون داری. او درباره مدت زمان قرنطینه و داروهایی که پزشک برایش تجویز کرده است، توضیح داد: 5 روز اول کامل قرنطینه بودم و 5 روز دوم از اتاق بیرون آمدم اما با ماسک در خانه بودم و از روز دهم که هیچ علائمی نداشتم از قرنطینه بیرون رفتم. دکتر فقط داروی سرماخوردگی برایم تجویز کرد و گفت این بیمار ...
نکات برجسته ای از سیره امام علی
علی برای حل آن نباشد) که از عمر نقل شده، نیز از همین باب است. و در خطبه 164 آمده که امام(ع) خطاب به عثمان می گوید تو در عمل به حق از ابوبکر و عمر کمتر نیستی بلکه تو، به خاطر قرابت پدری نزدیک تر با حضرت رسول(ص) و دامادی او در عمل به حق از آنها سزاوارتری و بعد به او گفته مبادا تو همان امامی باشی که کشته شدن او باعث فتنه در بین مسلمین می شود و بعد به او گفته، با این همه سابقه و کبر سن ...
مخالف سرسخت سوریه رفتن بود/ عروسی او زمینی نبود و آسمانی شد
و عزیز کرده خانواده. چهره نورانی و خاصی داشت. با همه ی خواهر و برادرها، فرق می کرد. دو ساله که بود، سخت مریض شد. در بین مردم افغانستان رسم است که کسی خیلی سخت مریض شود و بیماری اش طولانی، اسمش را عوض کنند. پدرم راضی نمی شد که اسمش را عوض کنیم. سرآخر رفتیم پیش روحانی محل و با مشورت او، اسمش را نوراحمد گذاشتیم. تا هم خود پیامبر(ص) حافظ و نگهدارش باشد و هم به چهره نورانی اش بیاید. ...