روایت یک پناهنده افغان از سختی های ترک وطن
سایر منابع:
سایر خبرها
جهاد در ایران و افغانستان و 40 ماه اسارت در گوانتانامو
دفاع مقدس حضور یافت. درسش را هم سال 1369 در ایران ادامه داد و با بورسیه تحصیلی وارد دانشگاه علوم پزشکی تهران شد. بابا در سال تحصیلی 1377- 1378 موفق به دریافت دانشنامه دکترای پزشکی شد. بعدها برادرم هم راه پدرم را ادامه داد و الان ایشان فوق تخصص رادیولوژی دارند. در خانواده چند برادر و خواهر هستید؟ ما یک خانواده پنج نفره بودیم و بنده فرزنده سوم خانواده متولد 1375 در تهران هستم. فارغ ...
از گلوله های طالبان تا بمباران روسیه جنگ، پناهجویان افغان را در اروپا نیز رها نمی کند
که آیا کشوری وجود دارد که در آن جنگ نباشد تا بتوانم به آنجا بروم"؟ معصومه تاجیک با اشک بر روی صورت اش می گوید:"در میان همه مردم دنیا چرا من؟ چرا من نمی توانم مانند هر دختر 23 ساله دیگری در اروپا زندگی عادی ای داشته باشم"؟ تاجیک توانست خود را به لویو برساند و در آنجا با گروهی از داوطلبان لهستانی در فیس بوک ارتباط برقرار کرد که از مرز اوکراین عبور کردند تا او را به محلی امن در لهستان ...
سفر به ایران برای تسویه حساب با زندانبان فراری
اختیار او قرار داد که برایش نگه دارد. هزار و 700دلار به زندانبان داد تا پس از آزادی از او پس بگیرد. اما پس از آنکه آزاد شد زندانبان حاضر به برگرداندن دلارها نشد. دوستم بارها به سراغ محمد رفت اما او ادعا کرد که اصلا پولی از او نگرفته است. متهم ادامه داد: پس از روی کار آمدن طالبان، مرد زندانبان به همراه خانواده از افغانستان فرار کرد و به تهران آمد. دوستم وقتی متوجه این موضوع شد ...
10 فیلم برتر و خنده دار جیم کری از نگاه منتقدان و بینندگان
در کار کمدی موفق شده بود که بتواند از این راه پول دربیاورد و امرار معاش کند. جیم در 19 سالگی برای ادامه کار و بازی در سینما و تلویزیون به هالیوود رفت. از روی تجربه می گویم که تأثیری که شما روی دیگران می گذارید با ارزش ترین دارایی شما است. “I can tell you from experience the effect you have on others is the most valuable currency.” تولد 17 ژانویه 1962 ...
از وداع با پا تا اعتصاب برای خروج پزشکان هندی از کشور
لحظه احساس کردم با آرپی چی مستقیم مورد هدف قرار گرفتم، شدت انفجار به قدری بالابود که من را به سمت راست پرتاب کرد، در محل شیب داری مانند دره افتاده بودم و نمی دانستم باقی دوستانم چه شدند، پای خودم را می دیدم که فقط با یک پوست به بدنم وصل است و خون زیادی از بدنم می رود انگار که با یک سطل رنگ، آنجا را قرمز کرده بودند، با شنیدن صدای فریاد یکی از دوستانم متوجه شدم که سه نفر شهید شدند و ما دیگر راه ...
با اقدامات مرکز نیکوکاری مهدویت آشنا شوید
برای من که از یک شهر کوچک به اینجا آمده ام دیدن این بچه ها با این وضعیت سخت بود. زندگی و کارشان دغدغه ام شده بود. دوست ندارم همه چیز اطراف برایم عادت شود. اجبار کودکان به کار سارا به طور معمول این کودکان را بعدازظهر ها و بعد از تعطیلی مدارسشان با کیف و لباس مدرسه در زیرگذر بوستان ملت می بیند. او دختر پرتلاش و پویایی است و از همان روز های ابتدای دانشجویی تصمیم می گیرد در یک شرکت ...
محمد سرور رجایی، جانشین ندارد/ روایت دیپلماسی انسانی از یک دیده بان
نمی کند و تلاش های بعد از فوت ایشان بیشتر شناخته می شود. معاون فرهنگی سپاه افزود: در مورد ایران فرهنگی و نسبت هم افزایی و یگانگی که بین امت جهادگر افغانستانی و ملت مقاومت ایران وجود دارد، حرف زیاد گفته شده ولی حقیقتاً نگه داشتن این اتصال کار سختی است ولی آن انفجاری که در افغانستان افتاد و آن شعر اسپندهای مادرت همه دود و هوا شدند / جانم به لب برسید جان پدر کجاستی یک اتفاق شاعرانه نبود، به ...
تأمین امنیت دوچرخه سواران امری ضروری است
مدال آور هم بشوم. او همه مسیر های درون شهر را رکاب می زند و حتی با دوچرخه به مدرسه می رود. حسن یک بار مجبور می شود که با اجناس مغازه پدرش به مدرسه برود و همین موضوع اتفاق تازه ای برایش رقم می زند. مدیر مدرسه از او می خواهد که اجناس مورد نیاز خانه اش را او تأمین کند. چند نفر دیگر را هم به او معرفی می کنند تا این کار برایش به یک شغل واقعی تبدیل شود. اندک اندک پس اندازی جمع می کند و با برادرش ...
قیمت خودرو
پدرم شهادت می دادم مادرم مرا از خود می راند و زجر روحی می داد. این شرایط به جایی رسیده بود که دیگر از خودم متنفر بودم. دوست داشتم یک روز در کنار پدر و مادرم در آرامش زندگی کنم، اما این ماجرا به یک آرزوی بزرگ برایم تبدیل شده است. وقتی از دادگاه به خانه باز می گشتیم و من مثلا حقیقتی را گفته بودم که به ضرر پدرم بود دیگر هرچه از او تقاضا می کردم برایم بخرد فریاد می زد به کسی که برایش شهادت ...
مادران سمی و آسیب های وارد به دختران
کسی را نداشتم با او حرف بزنم...به همین دلیل شرایط خوبی نداشتم. هیچ کس به من گوش نمی داد و من کمبودهایم را توی دلم می ریختم. اگر می خواستم در مورد رفتارهای مادرم با پدرم صحبت کنم، پدرم تنها نصیحتم می کرد که با مادرم خوب و مهربان باشم. یک بار که در منزل خاله ام مانده بودم، او از من پرسید که روزگارم در خانه چگونه می گذرد و از آنجا که با او احساس نزدیکی می کردم و همیشه روابط صمیمانه ای داشتیم، به او ...
عاشق خاک جبهه شد و 21 سال همان جا ماند
؟ پدرم با لبخند گفت نه، امروز همسایه را دیدم. از من تشکر کرد. علتش را پرسیدم. گفت که پول نداشتم و قاسم از من پول نگرفت. هر کس پول نداشت، برادرم کارش را مجانی راه می انداخت. اجر مادرانه قاسم از طریق ارتش به عنوان سرباز به پادگان چهل دختر اعزام شد و سه ماه آموزشی را آنجا سپری کرد. مادرم تعریف می کرد یک روز در حال آب دادن به باغچه بودم. قاسم جلو آمد و گفت مامان! می خوام برم جبهه و ...
مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس
... مادر شهید: متوجه نشده بودم. پسر برادرم آمد و پرسید آقا مرتضی رفته بود سوریه؟ گفتم نه. گفت چرا، مثل اینکه رفته سوریه و آمده. بعد که آمد خانه مان گفتم آقا مرتضی! زیارت قبول. خندید. گفت چرا مادر؟ مگر من کجا رفتم؟ گفتم رفتید سوریه آمدید، زیارت قبول. گفت کی به شما گفته؟ گفتم می گویند؛ شما فکر می کنی شما به ما نگویی، نمی گویند، می گویند به ما. خندید. گفت الله اکبر به این بچه ها همه چیز را می آیند ...
یکی از هزاران؛ روایت پر پیچ و خم زندگی جانبازی در اوج گمنامی
، شوهرعمه ام اطلاع داد که پدرت را پیدا کرده ام، او در شیراز و در کمپ معالی آباد جایی که آوارگان جنگ زندگی می کنند، بود. بعد از 18 سال متوجه شدم مادرم زنده است وقتی بعد از جستجو پدرم را پیدا کردم، متوجه شدم که ازدواج کرده است، مدتی را با او زندگی کردم تا اینکه نمی دانم سرنوشت بود، قسمت بود یا دعای خیر کسی، پدرم گفت مادرت زنده است! می خواهی او را ببینی؟ زمانی که به دیدن ...
دعوای پژمان جمشیدی با خانم بازیگر | پژمان جمشیدی بازیگر معروف را تهدید کرد
داشتند که یک رشته خوب در یک دانشگاه خوب بخوانم. برای همین مجبور شدم کنار فوتبال درسم را هم ادامه بدهم. زندگی خانوادگی ما یک زندگی آرام با درآمد کارمندی بود. یک برادر بزرگ تر و یک خواهر کوچک تر دارم. با این عشق تان به فوتبال لابد مرتب درس را می پیچانید و فوتبال بازی می کردید. مادرتان عصبانی و شاکی نمی شد؟ بله، ولی مادرم معمولا عصبانی که می شد به پدرم می سپرد و می گفت دیگه ...
داستان بانویی که هم مادر و دختر شهید است و هم خواهر جانباز
مادران و همسران شهدا به گوش می رسید. با همان حال خودم را به پیکر شهیدم رساندم. رویش را باز کردم نصف صورتش نبود. در آغوش گرفتمش و صورتم را روی مانده صورتش گذاشتم. کمی درددل کردم و یک دل سیر با او حرف زدم. دم رفتن گفتم: مامان جان، از خدا برای من صبر زینبی بخواه تا غم نبودت را تا آخر عمر تحمل کنم. این مادر شهید در ادامه می گوید: حمید وقتی شهید شد من 31 سال داشتم. قبل از آوردن پیکر شهدا همه ...
پدرم را کم دیدم؛ یا ایران بود یا سوریه! + عکس
را خودش یادم داد، یک سال افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. دیگه هیچی، همه اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم، اگر هم خاطره ای داشته باشیم اصلا یادم نمی آید. **: اسم بچه ها را شما انتخاب کردید یا شهید؟ همسر شهید: مرضیه و زینب که اصلا شهید خدا بیامرز نبود، برای تولد ...
بعضی ها کتاب را فقط تماشا می کنند
مربوط به سال 1318 که به نظر من نسخه معتبری بود، من هنوز به یادگار از پدرم دارم. مقدمه مفصل آن هم بسیار حائز اهمیت است. البته من پدرم را خیلی زود از دست دادم اما ایشان مشوق اصلی من در کتابخوانی بودند. برادرم چهار سال از من بزرگتر بود و من به دلیل علاقه ای که به کتاب داشتم، کتاب های او را طوطی وار حفظ می کردم و ادای کتاب خواندن درمی آوردم. مادرم اظهار خوشحالی می کرد که پسر کوچکم هم کتاب می خواند ...
از پیشنهاد نجومی انگلیس به جانباز ایرانی تا کسب 500 مدال ورزشی/ با دست مجروح از بیمارستان فرار کردم
شوید؟ امینی: هدف رزمنده ها شهادت نبود، بلکه ما یک مسیری را با مقصد والا طی می کردیم که اگر عاقبتش به شهادت ختم می شد که خوش به سعادت ما است؛ اما خوشحال تر هستیم که سالم برگردیم و افتخار می کردیم که برای دین و انقلاب یک ذخیره ای باشیم؛ پس همه برای شهادت نرفتند، بلکه رفتیم و دفاع کردیم و در این راه صلاح خدا بر هر چه بود همان رقم میخورد. فارس: سال هاست که با این وضعیت زندگی می کنید و ...