در استادیوم آزادی و فریاد سلام فرمانده
سایر منابع:
سایر خبرها
عمری که صرف شهادت شد/انشای عجیب و گریه مادر
...> شهیدان زنده اند من 6 پسر و 3 دختر دارم همه خوبن و از همه راضیم. اما وقتی مریض میشم علی آقا زودتر از همه بچه ها متوجه میشه و میاد پیشم. می پرسم؛ خوابش را می بینید؟! بُراق می شود؛ نه ! خودش را می بینم! خونست و حواسش بهم هست. کرونا گرفته بودم، حالم خیلی بد بود و کسی در خانه نبود. انگار داشتم به کما می رفتم. علی آقا آمد و چند بار بلند صداکرد؛ مامان پاشو ...
طلاب مکتب امام(ره) مشتاق همراهی با رزمنده ها بودند
پادگان هایی که عقبه بود، نماز می خواندند و برای رزمنده ها صحبت می کردند. گروه آخر هم آن هایی بودند که در قرارگاه ها برای فرمانده های رده اول سخنرانی می کردند. البته کسانی هم بودند مثل آیت الله حائری شیرازی که از صدر تا ذیل بچه ها را مخاطب قرار می دادند و به سرباز و فرمانده، با هم روحیه می دادند. من همه جوره به روحانی ها اعتماد داشتم. بعضی های شان چنان اخلاصی داشتند که نام شان گل می کرد ...
گردان طلبه ها و اولین روحانیون جنگ چه کسانی بودند/ ماجرای کربلای 5 در معیت طلاب
گفته بود پیش آقامرتضی بروید چون حشر و نشر ایشان با آقایان علما خوب است. من مطمئن بودم اگر بُعد معنوی گردان و واحد تقویت شود، آن وقت است که بچه ها خط را می شکنند و دشمن را شکست می دهند. خطی که دست ما بود، خط شلوغی بود. آتش، روز و شب روی سرمان می ریخت. با خودم گفتم این طلبه ها را محک بزنیم و ببینیم این ها چند مَرده حلاجند و اصلا توان این را دارند که این جا به کار بگیریم شان یا نه. به نیکبخت ...
همراه روز های سخت
را بنویس. شما خبرنگار ها همیشه وقتی آب ها از آسیاب افتاد سروکله تان پیدا می شود! خیلی ناراحت شدم، اصلا توقع چنین برخوردی را نداشتم. به نظر خودم همین که من کردستان را برای تهیه خبر انتخاب کرده بودم به اندازه کافی برای یک زن تصمیم شجاعانه ای بود، اما از نظر اصغر وصالی خبرنگار، خبرنگار بود و زن و مرد نداشت و باید همه جا حاضر می بود. تصمیم گرفتم به او ثابت کنم که من از آن خبرنگار های پشت میزنشین نیستم ...
سلامی برای پیوند نسل ها
.... اما نه فقط بچه ها که بزرگ ترها، آنهایی که بعضی هایشان شاید دلخوری هایی از روزگار داشتند و گله هایی از برخی کاستی ها ولی سلام فرمانده را یکصدا با بچه ها فریاد زدند و دست بیعت به سمت فرمانده دراز کردند. همین اتحاد، همین همدلی و همین با هم بودن فارغ از همه تفاوت های اجتماعی و فرهنگی، دستاوردی بود که سلام فرمانده در ابتدای راه آن را فقط آمال و آرزو می پنداشت ولی نرم نرمک، وقتی که تیر به هدف خورد ...
ماجرای دیدار نوروزی سردار سلیمانی و نماز با تُربت شهید مدافع حرم/ پله ها تمام نمی شدند در کتابفروشی ها
نعمایی عالی در امام زاده پیدا شده است. آن لحظه از اینکه وصیت آقا مهدی به سرانجام رسیده بود، همه اشک ریختیم و او را تا خانه ابدی اش کنار شهدای دفاع مقدس تشییع کردیم. براساس این گزارش، این کتاب زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم از زبان زهرا ردائی همسر شهید و به قلم افروز مهدیان نوشته شده است که در 176 صفحه و به قیمت 60 هزار تومان قابل عرضه است. در بخشی از متن این کتاب می خوانیم ...
کاش گرد و غبار به این خانه نرسد!/ چند روایت از حال و هوای شهر در یک روز غبارگرفته
ماسک در این هوا اذیت نمی شود؟ یکی شان با تعجب می گوید: مگه میشه موقع ورزش ماسک هم زد خواهرجان؟ نفس آدم بند میاد. مردی ماسک زده با لباس چهارخانه از کنارم عبور و با تلفن همراه صحبت می کند: با خودم گفتم از پارک رد بشوم حتما هوایش تمیزتر است، اما این خاک لعنتی همه جا هست. گلویم از دیشب همین طور مدام می سوزد... همهمه بچه ها برای بازی و صدای خنده های مادرانی که گوشه دیگر دورهمی گرفته اند، می دود بین ...
روایتی دردناک از نوزادانی که سر نخواستنشان دعواست
امیرعلی بیشتر نگذشته بود که لغزش کردم و مصرف موادمخدرم نسبت به قبل بیشتر هم شده بود؛ دوباره همان قیافه معتاد بی جان و خیابان خوابی شدم که اینبار علاوه بر اعتیاد فرزند کوچکی را هم با آوارگی خودم جابجا می کردم. چند ماهی که گذشت بهزیستی دوباره بچه را از من گرفت و اعتیاد دیگر رمقی برایم نگذاشته بود تا دنبالش بروم و دوباره او را در آغوش بگیرم و از طرفی هم دلم نمیخواست امیرعلی بیشتر از این ...
پرسش های فلسفی کودکان
جدید به پرسش های فلسفیِ خودشان پاسخ می دهند. وقتی به مردم می گویم: فرزندانِ شما هم فیلسوفانِ کوچک هستند. آن ها تعجب می کنند و می گویند: تو یک فیلسوفی. همه بچه ها مثلِ هم نیستند. اما آن ها اشتباه می کنند. کودکان ذاتاً فیلسوف هستند. دنیا برای آن ها معماست و تلاش می کنند این معما را حل کنند؛ و جالب است که در حلِ این معما خیلی هم خوب عمل می کنند. کودکان، متفکرانِ شجاع و باهوشی هستند. درحقیقت ...
بهترین نوشیدنی برای رفع عطش در تابستان
همشهری آنلاین - ندا احمدلو: من هم مثل خیلی از بچه های دیگر، تمام تابستان را مشغول رفتن به کلاس هایی بودم که شاید هیچ کدام از آنها هم انتخاب خودم نبود. پدر و مادرم مثل خیلی از والدین دیگر، دوست داشتند که تابستان ها کلاس فوق برنامه بروم تا ببینم که علاقه و استعدادم کجاست. تنها کلاسی که در آن دوران نرفتم و اتفاقا استعدادم هم همان جا بود، کلاس آشپزی بود! بگذریم؛ بالاخره بچه بودم و شک نداشتم که پدر و ...
سلام فرمانده ، جام قهرمانی را نصیب یکصد هزار عاشق منتظر کرد/ تجدید خاطره ورزشگاه آزادی با لشکر صاحب زمان ...
... مثل سربازای گمنام، خادمت میشم... وقتی دوربین های ورزشگاه، تصویر تازه شهید این روزها را در میان جمعیت شکار می کنند، یکی از مصرع های سرود سلام فرمانده، جور دیگری برای همه معنا می شود. عکس شهید حسن صیاد خدایی که روی اسکوربورد ورزشگاه نقش می بندد، مفهوم عهد می بندم مثل سربازای گمنام خادمت بشم بهتر برای بچه ها جا می افتد. با خودشان مرور می کنند مرد بااخلاصی که آنقدر در سپاه اسلام مؤثر ...
علی اکبرم در مسیر آزادی خرمشهر حسینی شد
راهنمایی را چه به سیاست! اما علی اکبر گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. بعد ها با بچه های مسجد همکاری می کرد و نوار های امام را تکثیر و پخش می کردند. خوب به یاد دارم که اعلامیه ها را شب می آورد خانه با دست می نوشت و تا صبح نشده به در و دیوار می چسباند. تجلیل از امام خمینی (ره) شب هایی که حکومت نظامی بود، می رفت بیرون. یک شب نشسته خوابم برده بود که ناگهان صدای تیر چرتم را پاره کرد. نگاهی ...
مراجعانی داشتم که می پرسیدند اصلا چرا من دخترم؟
ن حقیقتی بود که من با آن روبه رو شدم از این جهت که باید به بچه ها کمک کرد تا بتوانند خودشان را بالاتر از آن چه که شرایط برایشان ایجاد می کند در حقیقت خود ببینند. وقتی این پیشنهاد داده شد همه این دلایل که از قبل هم در ذهنم بود به من کمک کرد که این درخواست را بپذیرم. در واقع این مجموعه یک کار سفارشی است و با تعیین ناظر از سوی انتشارات مدرسه انجام شد؛ یعنی در طول انجام این کار ناظری نیز وجو ...
لباس دامادی علی قسمت جبهه شد
.... یادم است بعد از شهادت علی یک نفر از روستای همجوار نزد من آمد و گفت علی خیلی انسان خوب و شریفی بود. او خاطره ای نقل کرد و گفت یک روز به خانه شما آمدم و یکی از کبوتر های علی را دزدیدم. هنگام فرار یکی از بچه های محل من را دید و دست مرا گرفت و نزد علی برد و ماجرا را شرح داد. من منتظر بودم که علی من را کتک بزند یا سرزنش کند، اما در جواب گفت خودم به این پسر گفتم بیاید هر کدام از کبوتر ها را که می خواهد بردارد. آن لحظه علی آبروی مرا حفظ کرد و من هیچ وقت علی را به خاطر این لطفی که در حقم کرده است فراموش نمی کنم. ...
ایستاده با ریتم
اجتماع خانوادگی سلام فرمانده عصر پنجشنبه، پنجم خردادماه در ورزشگاه آزادی با حضور مداحان اهل بیت(ع) برپا شد. فارس درباره این اجتماع نوشته است: درحالی که بیش از 240 هزار نفر برای حضور در اجتماع بزرگ و خانوادگی سلام فرمانده ثبت نام کرده بودند، به دلیل گنجایش یکصدهزار نفری ورزشگاه آزادی، این مراسم ملی و خانوادگی با حضور صدهزار نفر و اجرای سرود جمهوری اسلامی در این ورزشگاه برگزار شد. در این اجتماع ...
نویدکیا: تصور چنین باختی را نداشتیم/می خواستم پس از قلعه نویی از سپاهان بیشتر مراقبت کنم
...، گفت: هرکسی یک دیدگاهی دارد. حتی روزی که وارد باشگاه شدم چون تیم با قلعه نویی پنجم شده بود خیلی ها گفتند نفرات را تغییر بده ولی دلم می خواست بیشتر از باشگاه مراقبت کنم. نمی خواستم وقتی آمدم بگویم 10 بازیکن بروند 10 بازیکن بیایند.، این و آن را می خواهم و هزینه های گزافی درست کنم. فکر می کردم بازیکنان خوبی هستند. قطعا هم همینطور است و خیلی هم به من کمک کردند. می بینید که سه نفر سال قبل به اروپا ...
صادقی: قهرمانی نساجی خیلی ها را به درد آورد
جام حذفی شدیم، بچه ها انگیزه کافی را نداشتند و عملا لیگ برایمان تمام شد. با این وجود با همه نفرات و با تمام وجود در بازی ها حاضر شدیم؛ دو بازی خارج از خانه داشتیم که مساوی گرفتیم و یک بازی هم برابر هوادار داشتیم که ما میزبان بودیم اما بازی در زمین آنها بود و خدا را شکر بازی را بردیم. بچه ها کار بزرگی انجام دادند. او در ادامه در خصوص تساوی برابر ذوب آهن در هفته بیست و نهم عنوان کرد: ذوب ...
درباره وقایع متروپل و کن ؛مملکتی غرق در رمانتیسیسم و هیجان طلبی بدون تفکر
جامعه سینما :فریبا خانی در صفحه شخصی خود درباره وقایع روز نوشت:داشتم برای توقف انتشار هفته نامه ی دوچرخه که 22 سال من و همکارانم در آن جا کار کردیم دلم می سوخت که ساختمان متروپل آبادان ویران شد. کلاً خوبی این جا این است غم می آید و تو مویه می کنی یکهو غمی بزرگ تر چون سیل می آید که آن را می شوید می برد. آن وقت غم قبلی برایت کوچک می شود.بعد به قول دوستی این مملکت در رمانتیسیسم غرق است یک جور هیجان ...
شهید چمران مرا به دستمال سرخ ها سپرد
های سر به فلک کشیده کردستان داشتیم، در حالی که آب تمام شده بود. به چشمه که رسیدیم علی رغم اینکه بسیار تشنه بودم، سعی کردم به خودم مسلط باشم. یکی از بچه ها لیوان آبی به من تعارف کرد، من هم آب را به نفر دیگری تعارف کردم که این کار ما با اعتراض اصغر وصالی مواجه شد و گفت اینجا جای این کارها نیست، راه بیفتید تا شب نشده باید به پناهگاه برسیم. در راه، ناگهان همه گروه موضع گرفتند. در کمین دشمن ...
تازه اول عشق است ... | سلام فرمانده را نسل 80 و 90 فریاد زد تا همه بدانند سربازان آینده چه شوری دارند
بود که پسرها و دخترها و نوه هاشان را به ورزشگاه می آوردند، به دو نیت توامان: دعای جمعی و جمیع برای ظهور آقا امام زمان(عج) و بیعتی تازه برای بچه های دهه 90 با رهبر انقلاب. فروشندگان دوره گرد اطراف ورزشگاه برای اولین بار گلو پاره می کردند و جنسی که می خواستند بفروشند به فروش نمی رسید: اغلبشان شعر سلام فرمانده را روی کاغذهای مختلفی آماده کرده بودند؛ یکی شان شاکی بود از اینکه خریدار ندارد ...
سلام 100 هزار نفری از روی سکوها | گزارش همشهری آنلاین از بازخوانی سرود سلام فرمانده در استادیوم آزادی
انگیزی دارد. پیش از خواندن سرود سلام فرمانده چند برنامه متنوع برای بچه ها تدارک دیده شده است. ابتدا مارش لشگر صاحب زمان خوانده می شود. سرودی که شاعرش حبیب الله معلمی بود. دستی در پیش رویمان بالا می رود. انگشتر عقیق در انگشت ابهام و کوچک دست راست پیرمرد بالا می رود. معلوم است که سال هایی از عمرش را در جبهه گذرانده است. هم پای نوه اش به ورزشگاه آزادی آمده است تا سرود سلام فرمانده را هم با نوه اش ...
اجتماع 100 هزارنفری سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی
نداره عشق روزگارم وقتی که تو باشی دنیامون بهاره *** سلام فرمانده سلام از این نسل غیور جامانده سلام فرمانده سیدعلی دهه ی نودی هاشو فراخوانده سلام فرمانده *** بیا جون من بیا، بیا یارت میشم هوادارت میشم گرفتارت میشم علی بن مهزیارت میشم با همین قد کوچیکم خودم سردارت میشم *** ...
برگزاری اجتماع سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی
اجرا شد، این روز ها در نقاط مختلف کشور اجرا شده و به ورزشگاه آزادی رسیده و همزمان با ایام هفته مقاومت، با حضور دهه هشتادی ها و نودی ها و خانواده های شان از ساعت 17 دیروز (پنجشنبه - 5 خرداد) در ورزشگاه صدهزار نفری آزادی پس از پخش سرود ملی جمهوری اسلامی ایران برگزار شد. در این اجتماع بزرگ کودکان، زنان و مردان پرچم ایران و برخی دست نوشته هایی که بخش هایی از سرود "سلام فرمانده" بر روی آن ...
عبدالباقی و خاوری!
شدن شان... و نمی دانم که خودم در حال غرق شدنم. در گمشدگی، در بی برنامگی، در آوارگی، در امید واهی ام به اتفاقات، اینکه به من بگویند عبدالباقی را گرفتیم خاوری را گرفتیم و من باز در میان غرق شدن خوش حال شوم، دست بزنم، هورا بکشم، و دلم را خوش کنم! اصلا من خودم با عبدالباقی و خاوری نسبت دارم. نسبتی بسیار نزدیک من خودم عبدالباقی ام خودم خاوری ام نیستم؟ ...
گزارش تسنیم از "سلام فرمانده" 100 هزار نفری/ شوری که از شیرودی شروع و به آزادی ختم شد
. 100 هزار نفر با داغ دیدگانِ آبادان همدردی می کنند. آنها در روزِ سلام دادن به فرمانده، به یادِ هموطنانِ داغ دیده شان هستند. بالاخره ابوذر روحی روی صحنه می آید. او می گوید: توفیق داد خدا که نوکری امام زمان را بکنیم. این جمعیت اقتدار نظامِ اسلامی را نشان می دهد. لطفا همه قیام کنید. همه قیام می کنند. باد بر پرچم ها می وزد. دست ها بالا می رود. همه با هم و با آغاز ابوذر روحی می ...
تداعی سپاه 100 هزار نفری محمد رسول الله (ص)
بر زبان جاری می کند. 100 هزار نفر با داغ دیدگانِ آبادان همدردی می کنند. آنها در روزِ سلام دادن به فرمانده، به یادِ هموطنانِ داغ دیده شان هستند. بالاخره ابوذر روحی روی صحنه می آید. او می گوید: توفیق داد خدا که نوکری امام زمان را بکنیم. این جمعیت اقتدار نظامِ اسلامی را نشان می دهد. لطفا همه قیام کنید. همه قیام می کنند. باد بر پرچم ها می وزد. دست ها بالا می رود. همه با هم و با آغاز ابوذر ...
دلم برای استقلالی ها سوخت که ضدحال خوردند/ رأی بازی پرسپولیس معطل امتیازات دو هفته آخر است
بعد از ده سال تیم شان قهرمان شده بود و دوست داشتند یکشنبه به ورزشگاه بروند و تیمشان را تشویق کنند. کلی ذوق داشتند ولی با لغو بازی های یکشنبه بدترین ضد حال به استقلالی ها خورد. به نظر شما رای کمیته انضباطی برای مسابقه پرسپولیس و تراکتور باید چه باشد؟ اولاً رای کمیته انضباطی درباره بازی که این همه اتفاقات واضح در آن رخ داده باید خیلی زودتر از اینها اعلام می شد. همه دیدند چه ...
کو گوش شنوا!
تندتر کردم تا به او برسم، وقتی نزدیکش شدم، گفتم: ببخشید! من خیلی تشنه ام! از کجا می توانم کمی آب تهیه کنم؟ نگاهم کرد و گفت: همه آدم ها فقط از من توقع دارند، انگار نه انگار که من هم آدمم، اصلاً میدانی؟ این ها همه از بداقبالی خودم است، خودم پررو ی شان کرده ام. مقصر آن ها نیستند! بعد هم بی توجه به سؤال من راهش را کشید و رفت! از واکنشش تعجب کرده بودم ولی وقتی دیدم در عالم دیگری است، من هم راهم را کج کردم ...