راه کارهای بیدارکردن فرزندان برای نماز صبح/ با شخص بی نماز چگونه برخورد ...
سایر منابع:
سایر خبرها
کارتن خوابیِ شهید ذوالفقاری در نجف! + عکس
ایستاد و کمک کرد. یک روز آمد و گفت من را اذیت می کنند. به حاج حسین گفتم من بچه هایم را به حساب حرف شما آوردم اما اذیتشان می کنند و نمی گذارند بچه ها در هیئت بایستند. این هیئت برای امام حسین است... بعد از آن، هادی را یک طور دیگری تحویل می گرفت. بعدش می آمد خانه و کامپیوتر را روشن می کرد و صدای مداحی را توی تمام خانه پخش می کرد. می خواند و از من می پرسید صدایم خوب است؟ من هم می گفتم خیلی ...
خاطرات مقام معظم رهبری از شهید دکتر مصطفی چمران
از همان شبِ اوّل شروع کنیم. یعنی دوستانی که آن جا در استانداری و لشکر بودند، گفتند: الان میدان برای شکار تانک و کارهای چریکی هست. ایشان گفت: از همین حالا شروع میکنیم. خلاصه، برای آنها لباس آوردند. من به مرحوم چمران گفتم: چطور است من هم لباس بپوشم بیایم؟ گفت: خوب است. بد نیست. گفتم: پس یک دست لباس هم به من بدهید. یکدست لباس سربازی آوردند، پوشیدم که البته لباس خیلی گشادی بود! بنده حالا ...
چمران در انتصاب افراد شجاعت و معنویت را ملاک می گرفت
آشنایی تان با شهید چمران از کجا شکل گرفت؟ بعد از پیروزی انقلاب وقتی شهید چمران از لبنان به ایران برمی گردد، حضرت امام از ایشان می خواهد که در ایران بماند و فعالیت کند. دکتر از بدو ورود به ایران سمت های مختلفی را تجربه می کند. یکی از اولین کار های دکتر تشکیل دفتر امور انقلاب بود. آن زمان هنوز غائله گنبد و کردستان و نواحی مرزی شروع نشده بود و روند امور و فعالیت های شهید چمران بیشتر فرهنگی و عقیدتی بود، بر همین اساس ایشان به مساجد سطح تهران می رفت و سخنرانی می کرد. یک روز که دکتر به مسجد محمدیه (قاجاریه سابق) در خیابان آبشار آمده بود، من به مسجد رفتم و پای منبرش ن ...
نماز؛ نجات دهنده انسان
...، ریخت. می گوید: من دوباره رفتم گوشت خریدم و آن را آماده کردم. نماز ایشان هم طول می کشید. زیرا بسیار در نماز عشق می ورزید. ایشان بعد از نماز گفت: چه شده است؟ چرا اوضاع این چنین است؟ گفتم: آبگوشت روی زمین ریخت، دوباره رفتم تهیه کردم و گفت: من اصلاً متوجه نشدم. چطور یک ورزشکار، یک فوتبالیست، یا یک تماشاگر به فوتبال دل می دهد و اصلاً به اتفاقاتی که در اطراف او رخ می دهد ...
دعای عاقبت بخیری مادر به شهادت پسر در عاشورای رضوی انجامید
پدرتان را شنیدید عکس العمل تان چه بود؟ مادرم با گریه خانه آمد و گفت: شما هم قاطی بچه های شهدا شدید. اینطور ما فهمیدیم که سایه پدرمان را از دست داده ایم. من به مادرم گفتم: وقتی به زنجان برگشتیم به دو خواهر و برادرم چه بگوییم؟ ولی نمی دانستیم آنها این واقعه را از تلویزیون دیده اند و باخبر شده اند. روز چهارم بعد از عاشورا با همان مینی بوس به شهرمان برگشتیم. موقع آمدن به مشهد، پدرم روضه خوانی و نوح ...
30 خرداد سال 60 به روایت عزت شاهی
مشخصات هم نمی گفت تا یک روز آقای باقری کنی آمد که به او گفتم حاج آقا این خانم بلند نمی شود. ایشان هم آمد 10دقیقه با او صحبت کرد که باز هم بلند نشد. آقای باقری هم گفت ولش کنید برود نهایت بعدا در درگیری ها کشته می شود. وقتی آقای باقری رفت به او گفتم این آقا حاکم شرع بود از او حکم صد شلاق گرفته ام در حالیکه واقعیت نداشت اما این تهدید جواب داد و از زمین بلند شد و تمام مشخصات را داد بعد به آقای باقری گفتیم ...
رودخانه ای که سید محمد را از ما گرفت
کشاورزی کمکش بود، دعایش می کرد. گفتم که من خیلی حرمت سید را دارم، اما هر کاری کردم از عهده بر نیامدم که بالای مجلس بنشیند و اول غذا بخورد. این ها که هیچی، آخر همه غذا می خورد و پایین مجلس می نشست، گلی به جمالش؛ ولی این که ظرف های بچه ها را می شست، خیلی سنگین بود برای من و حسابی چند نفر را به خاطرش گوشمالی دادم. او اما کار خودش را می کرد و کاری به این حرف ها نداشت چون عشقی ها همین جوری هستند. ...
قهرمانی از سرزمین آفتاب
و ظهر، شب به مسجد می رفت و این برنامه هر روزش بود. قبل از رفتن به مسجد هم قرآن می خواند. او اخیراً عمل جراحی کرده بود و دو هفته ای هم می شد که حالش خوب بود. بلند شد برای قرآن خواندن. من یک لحظه خوابم برد و وقتی بیدار شدم، دیدم نماز شروع شده است ولی آقای بابایی هنوز نشسته. گفتم پس چرا آقای بابایی نرفته نماز؟ قرآن هم روبه رویش باز بود. پرسیدم: آقا، چرا نرفته ای مسجد؟ چند بار که پرسیدم، دیدم جواب ...
انقلاب کردیم که دعایی شویم
خدا می برد. و ازآنجاکه خدا کریم است، خدا به اقتضای کرم خویش آن چه را به مصلحت بنده ی مخلص خود بداند، به بنده اش ارزانی می دارد. بنده با خودم نجوا می کنم؛ رضا فکر می کنی انجام عمل خالص و عبادت بی ریا راحت است. نه! بسی دشوار است. زنده یاد دعایی هرگز در باتلاق ریا نیفتاد. چون همگان، دوست و دشمن می دانند که دعایی، هرگز به تظاهر و مردم فریبی و دنیاخواهی آلوده نشد. نکته ی ...
خاطرات استاد مهدوی دامغانی از علامه قزوینی: با راهنمایی های ایشان بود که راه برای بنده روشن شد
مرحوم استاد بزرگوار بدیع الزمان فروزانفر (رحمه الله علیه) که خیلی به بنده محبت و لطف داشت، گفتم: آقا می شود شما من را به علامه قزوینی معرفی کنید و از ایشان بخواهید که به دیدارشان بروم؟ گفتند یک نامه بنویسم به علامه و تعیین وقت شود. نامه که نوشتم، علامه فوری پاسخ دادند که: روز جمعه تشریف بیاورید. من هم سر از پا نشناخه، رفتم و چند نفری می آمدند که خدا همه آنها را رحمت کند: مرحومان عباس اقبال ...
سردار سلیمانی در سرداب | روایت یک نقش ماندگار
در صحن امامزاده (ع) اشاره می کند می گوید: شهید حاج قاسم ارادت خاصی به این بارگاه ملکوتی داشت. بی خبر می آمد، ولی حضور سرزده اش برایمان عادت شده بود؛ گویی همیشه منتظرش بودیم. بیشتر اوقات برای نماز صبح راهی امامزاده می شد. در خلوت ترین زمان، وقت اذان صبح، خبر آمدنش را می دادند. وقتی می آمد، از پله ها پایین می رفت و در جوار مقبره مطهر در سکوت سرداب می نشست و نماز می خواند. خواندنی های ...
"با افلاکیان در جاده های عشق" روایتی از شهدای جهاد سازندگی
علی متقیان است . در بخشی از کتاب به نقل از حسن فروغی، رزمنده دوران دفاع مقدس آمده است: ساخت جاده ای را در یکی از حساس ترین نقاط عملیات قادر در منطقه اشنویه به عهده جهاد همدان گذاشتند . به اتفاق حاج جعفر، شب منتظر شروع عملیات بودیم و ساعت حدود 2 بعد از نیمه شب بود که عملیات شروع شد و ما با دستگاه هایی که داشتیم به طرف محل مأموریت حرکت کردیم . قبل از روشن شدن هوا به محل کار ...
خبر مهم ستاره پرسپولیس درباره معافیت از سربازی
است یادم می آید بعد از قرعه کشی جام جهانی به شما گفتم که مهم ترین بازی ما بازی با انگلیس است و الان هم همین حرف را می زنم. همه می خواهند چهره ایران را در نخستین بازی ببینند و این مهم است که بتوانیم از انگلیس امتیاز بگیریم. خیلی ها می گویند باید ولز و آمریکا را ببریم ولی من می گویم بازی اول مهم است. البته با این شرایط کار سختی داریم و 2فیفادی هم داریم که دومی به جام جهانی نزدیک است و ...
چهارکیلومتر از جاده عقب نشینی بعثی ها چگونه به آتش کشیده شد – خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان
شوخی کردند. * این پرواز برای شما و اسکندری سیاحت بود دیگر! نه؟ چون پرواز که نمی کردید. همه کارها را خلبان کابین جلو انجام می داد. بله. ولی مثلاً کابین جلوی من، هم دسته ای خودم بود؛ سروان (رضا) پیرزاده بود. این قدر من این بنده خدا را اذیت می کردم! چون اف فوری ها برای بچه های اف پنج کُری می خواندند. * بله دیگر! شما فانتوم بودید... خب اصلاً اف پنج با اف فور ...
علیرضا بیرانوند: سروش دو هفته شعر حفظ می کرد! / شرایط مان در قطر نامناسب بود
...> با این وضعیت تو امیدواری نتایج خوبی در جام جهانی بگیریم؟ امید که همیشه در وجود همه آدم ها هست ولی همه می دانند تیم ملی چه شرایط سختی دارد. ما باید براساس تعریف استانداردی که برای موفقیت وجود دارد، صحبت کنیم، باید ببینیم تیم های دیگر چگونه کار می کنند و چه برنامه هایی دارند و بعد در مورد خودمان صحبت کنیم. شما تیم های اروپایی را فاکتور بگیرید که به هیچ وجه با آنها قابل قیاس نیستیم ولی ...
شرمنده خدا...
ابوالقاسم محمدزاده محمدرضا از جبهه آمده بود. فکر می کردیم بعد این همه مدت که اومده باید یه چند روزی استراحت کنه. از اومدنش خوشحال بودیم و برای همین مزاحمش نمی شدیم. اما او هر شب بیدار بود. نیمه های شب که ما می خوابیدیم او آرام و بی سر و صدا بلند می شد و نماز می خوند و استغاثه می کرد. حالت عجیبی داشت. یه جوری شرمنده خدا بود که انگار بزرگ ترین گناه روی زمین رو انجام داده. یک روز صبح ازش ...
سردار گمنام و بی ادعا با خدمات کم نظیر در جبهه
به او دادیم و او شروع به کار کرد. ما می دیدیم که او شبانه روز زمین را حفر می کند. گفتیم: چرا این قدر زمین را می کند. یک بار او را صدا زدیم و گفتیم: چرا زمین را می کنی؟ گفت: مگر شما پارکینگ نمی خواهید؛ پس صبر کنید و نتیجه را ببینید. حدود 100 متر زمین را کند و از خاک های آن دیوار درست کرد. محوطه بزرگی را کنده بود و شب ها در همان چاله ها نماز شب می خواند و می خوابید و استراحت می کرد. بعد از چند ...
سیدهادی در برخوار اصفهان حاجت می دهد + عکس
من شب که می خواستم بخوابم یک زیارت عاشورا برایش خواندم؛ گفتم نذرت را می آورم. گفت شب خواب دیدم یک ماشین آمد یک جوان پیراهن آبی تنش بود؛ پیاده شد و دستش را مثل سلام طرفم بلند کرد. بعدش صبح بلند شدم دیدم دخترم خوب خوب شده و چیزیش نیست. یعنی اصلا نیامده بودند سر مزار سید هادی، ولی خب حاجتش را گرفته بود. گفت چند بار هم آمده و نذرش را آورده، ولی من ندیدمش بنده خدا را. بعد یک بار هم، حرف از ...
ماجرای تلاوت قرآن در حال خوردن تمشک! +جزئیات
همه بچه مسلمان هستند ولی کسی نتوانسته به اینها این را خوب بفهماند. ولی این سیکل باطل به وجود آمده است یعنی مثلاً آمده بودجه شبکه را کم داده است و برای یک شبکه دیگر بیشتر داد و این بیننده بیشتر پیدا کرده است. بعد گفته اند این بیننده بیشتر دارد. باز این را چاق تر کرده و این را لاغرتر کرده است. ببینید هر کجا یک نفر آدم پیدا شده که پای کاری ایستاده تغییر را ایجاد کرده است. خیلی خیلی کارها می شود ک ...
برادر شهیدم، زنده است! + عکس
بچه ها بهش وابسته می شدند که نگو. **: یعنی با بچه های سوریه هم دوست بودند؟ خ واهر شهید: بله. **: یادم است شما گفته بودید حتی لواشک هم برای بچه های سوریه می برد. خواهر شهید: بله؛ یک بار گفت که گلاب و لواشک بخر. گفتم هادی جان! از اینجا می خواهی لواشک ببری؟ گفت یک دختر کوچک بهم گفته عموجان این دفعه آمدی برایم لواشک می آوری؟ من هم رفتم از این لواشک های بزرگ ...
حتی سعید قاسمی از رئیسی انتقاد کرد
... جناب رئیسی آمدید در اندیکا فرمودید که بشود الان به دروغ اعلام کردند 400 واحد آماده کردیم تحویل دادیم بهشان گفتم نگید این مدل دروغ ها برای دولت های قبل بود؟ چرا دروغ می گویند؟ چرا جهادی ها را حساب نمی کنند؟ استاندار محترم می گوید ما برای شما ردیف بودجه نداریم. لذا برو. جناب رییسی هشت ماه از زلزله گذشته و یک ریال نه از دولت و نه از عزیزان طلب نکردیم.مردم خوب و شریف 15 میلیارد کمک کردند. پولی که مردم جمع کرده بودند برای زلزله را آقاجان گفتند برو سعید قاسمی دیوانه را پیدا کن و این پول را به او بده. انتهای پیام ...
ماجرای هاجری که نذرش ذبح اسماعیل بود!
...، چون نماز جماعت خوانده بود و بچه ها را جمع کرده بود. بله بله، هنوز همه یادگاری هایش را نگه داشته ام، روی آن اسمش را نوشتند بودند، داوود نریمیسا بعد از داوود خدا به ما سه دختر بخشید، پدرش خیلی پسر دوست داشت اما راضی شدیم به رضای خدا. حالا فقط یادگاری هایش را دارم، دوستشان دارم. قشر زحمت کش نگاهش کردم، نگاهم کرد، انگار قصه ی هاجر داشت به ذبح اسماعیلش نزدیک می ...
شفای بیمار با توسل به اُمّ البنین(س)(حکایت اهل راز)
آمدم و تا حدود دوازده پشت بقیع به زیارت جامعه و استماع مداحی مدّاحان مشغول شدم. آخر شب بود و خلوت و من آرام آرام کنار قبر ام البنین(س) آمدم و به آن خانم متوسّل شدم. سرم را بر نرده های بقیع گذاشته گریه می کردم. بعد از ربع ساعتی به طرف قبر پیامبر(ص) برگشتم و پای دیوار نشستم و به درد و ناراحتی خود بسیار گریستم. گفتم: یا رسول الله! خوب می دانی که من برای خدمت به زائران شما آمده ام، حال چگونه می ...
گفتند علی دایی مسن است؛ باید از تیم ملی خط بخورد
.... من به همراه دوست خوبم محمدرضا طالقانی رفتیم بازار از یک بازاری محترم که به رحمت خدا رفته اند، قرض کردم و گفتم بعد از تعطیلات پول شما را می دهم که همین طور هم شد. پول را بردم هتل لاله و به آقای فرکی و آقای شاهرخی دادم و گفتم بچه ها که برای صبحانه آمدند، پولشان را بدهید. پول بازی با بحرین را هم در رختکن به بازیکنان دادم. و بعد اتفاقات بازی با بوسنی (بازی خداحافظی تیم ملی با مردم پیش ...
ماجرای سفر رهبری معظم به چین و کره
انقلابی داشت؟ بله. پدر من گرچه بعداً کاسب شد، ساعت فروشی کرد، ولی علاقه مند به مطالعه بود، علاقه به شرکت در تظاهرات داشت. با فدائیان اسلام، آیت الله کاشانی و با روزنامه در ارتباط بود. بعد از پیروزی انقلاب نیز کلاً کار را کنار گذاشت و از صبح تا شب دنبال خدمت به مردم در مسجد، تعاونی و صندوق خیریه بود تا این که فوت کردند. 58 ازدواج کردید. بله. چطور با حاج خانم ...
وقتی خودسازی برای شهادت جواب می دهد + فیلم
ا اول وقت بخوانی، هوای پدر و مادرت مخصوصا ننه را داشته باشی، هرچه من گفتم او گفت چشم. شروع کرد به خودسازی، یک چیز عجیبی شد، یکی دو ماه که گذشت آمد سراغم، گفت اصغر خوب شدم؟ واقعا خوب شده بود. برخی بچه ها که با آنان آشنا بودیم و ما را می شناختند برای اعزام مجدد به جبهه معرفی می کردیم، برای سلطانعلی هم که تازه نامزد کرده بود اعزام مجدد گرفتم، به محض اینکه پایش به جبهه باز شد، رفت پیش حاج ...
هفت خاطره ی رهبر معظم انقلاب اسلامی ازدفاع مقدس
ملاقات کردند؛ خدمت امام رسیدند. به من گفتند که من وقتی رفتم جبهه، دیدم بچه ها من را به چشم یک پیرمرد نگاه می کنند، گفتم نخیر از من هم کار بر می آید. بعد به من گفتند که پس شما پای خمپاره بیایید، آقای آقا میرزا جواد آقا را بردند پای خمپاره. ایشان گلوله ی خمپاره را می انداختند توی خمپاره و پرتاب می شد و می خورد به دشمن. خب خمپاره انداز، خوب است دیگر. خمپاره زنی، یک کار رزمی، شما ببینید چقدر در روحیه ...
هر جا خواستگاری می رفتم حقوق بازنشستگی می خواستند
...> آبگوشت. من هم بلدم همه جور غذایی بپزم و تازه در کار های خانه هم به خانمم کمک می کنم. خیلی زن خوبی است. معلوم است حسابی عاشق حاج خانم هستید. بله، چون واقعا زن زندگی است و بدون توجه به پول حاضر شد زنم شود. گفت نه حقوق می خواهم، نه بازنشستگی. زنت می شوم. من هم گفتم خدا پدرت را بیامرزد. الان که متاهل شده اید، زندگی خرج دارد. شما هم 80 سال دارید. خرج زندگی را چطور در ...
بیماری خاص امیر نوری علنی شد | حال وخیم امیر نوری در بیمارستان
.... با من تماس گرفت و گفت که باید بیایم و اینجا نقشی را ایفا کنم، من نیز که تازه همان روز یک ماشین صفر خریداری کرده بودم و حتی فرصت نداشتم نایلون آن را دربیاورم. ساعت 5 بعد از ظهر از تهران بیرون زدم و ساعت 2 شب به گروه پیوستم. یک پتو به من دادند و گفتند اینجا بخواب تا فردا صبح راستش با اینکه بسیار خسته بودم، ولی نتوانستم آن شرایط را تحمل کنم و دوست داشتم هر چه زودتر ...
درباره کونیکو یامامورا؛ تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس
، مادر، و برادرم فقط گوش می کردند. مرد ایرانی می گفت: من دختر شما را دوست دارم و قول می دهم خوشبختش کنم و همیشه به او وفادار باشم. پدر و مادرم حرفی نزدند. آقای بابایی ادامه داد: کار من تجارت بین ژاپن و ایران است، اما بعد از ازدواج تا یک سال یا بیشتر در ژاپن می مانم تا بچه اولمان به دنیا بیاید و شما نوه تان را ببینید و بعد اگر دخترتان راضی بود، به ایران می رویم. این نوع گفت وگو ادامه ...