یک سال همراهش بودم و 6 سال منتظر بازگشتش
سایر منابع:
سایر خبرها
هر 2 شهید سرباز خوبی برای حضرت زینب (س) شدند
در سوریه به شهادت رسیده! آنجا بود که احساس کردم دیگر زندگی ام به اتمام رسیده است. بچه ها مدرسه بودند و من اصلاً حال اینکه از کسی خبری داشته باشم و کاری انجام بدهم را نداشتم. مدام در حالت بیهوشی بودم. خواهرم بچه ها را آورد و من با فریاد به همه شان گفتم بابا شهید شده و دیگه بابا ندارید. بچه ها خیلی کوچک بودند و فقط حیران مانده بودند. آخرین فرزندم سیدابوذر فقط سه سال داشت. روز های بعد از شهادت ...
مرد35ساله: شرط ترلان ازدواج مخفیانه بود
را پیدا کردم. وقتی آن ها را به ترلان نشان دادم او با پوزخند تمسخرآمیزی به من گفت که دچار توهم شده ام! بعد هم وسایل شخصی اش را برداشت و به خانه مادرش رفت. از آن روز به بعد مدعی است باید بدون سروصدا از یکدیگر جدا شویم . اما من او را دوست دارم و نمی توانم فراموشش کنم به او گفتم با خانواده ات صحبت می کنم و ماجرای ازدواج مان را در میان می گذارم ولی ترلان ادعا می کند باید دوباره به خواستگاری بروم و اگر در این میان برادرش پاسخ منفی داد او را برای همیشه فراموش کنم و ... ...
خاطرات حسن روحانی، شماره 101: با گفتگو توانستم یک معمم را خلع لباس کنم!
: فکر می کنم پوشیدن لباس روحانیت در دانشگاه کار سخت و مشکلی است، آیا بهتر نیست با لباس معمولی به دانشگاه بیاییم. کمی تعجب کرد و گفت: واقعا شما هم این آمادگی را داری؟! گفتم: چه اشکالی دارد؟ گفت: من خودم به این کار خیلی تمایل دارم، ولی پدرم متعصب است و اجازه نمی دهد. گفتم: با پدرت صحبت کن و او را به نحوی راضی کن. قرار شد با پدرش صحبت کند و به نحوی او را راضی کند. چند روز بعد نزد من آمد و ...
سرایداران طمعکار به محل سرقت برگشتند
طرف محل کارش به مأموریت می رود و چند روزی من تنها می مانم. چند روز قبل هم مثل همیشه شوهرم به مأموریت رفت و من در خانه تنها بودم. یکی و دو شب اول خانه مادرم بودم و یک شب هم میهمان داشتم تا اینکه شب چهارم تصمیم گرفتم در خانه ام بخوابم و از خانه مادرم راهی خانه خودم شدم، وقتی وارد آپارتمان شدم، زوج سرایدار را دیدم که هراسان و گریان بودند. همسرش با گریه گفت که حالش بد بوده و همراه شوهرش بهزاد به ...
دیدم که جانم می رود
همان جلسه داریوش حرف هایی را زد که به مذاق عروس خانم خوش نیامد. بانو ماجرای آن روز را تعریف می کند؛ داریوش نخستین حرفی که زد اینکه دوست دارم همسرم خانه دار باشد. من هم جواب دادم خب پس اشتباه آمدی. بعد گفت دوست دارم چادر بپوشی. گفتم این کار را نمی کنم. من آن زمان چادری نبودم و فقط هنگامی که به دانشگاه می رفتم چادر سر می کردم. خلاصه هر چه بیشتر صحبت می کرد می دیدم هیچ وجه اشتراکی نداریم. بانو موضوع را ...
راز خیانت زن متاهل لو رفت/ دوست پسر مادر قصد تجاوز به دختر جوانش را داشت
سالی کوچکتر بود او وقتی من را تنها دید اصلا تعجب نکرد چون می دانست مادرم نیست اما ناگهان به من ابراز علاقه کرد و گفت از ابتدا هم من را دوست داشت و وقتی با واسطه به مادرم معرفی شده مادرم خودش به او پیشنهاد دوستی داده است باور نمی کردم خواستم وسایلش را بردارد و برود اما او به من حمله کرد و خواست تجاوز کند تنها شانسی که آوردم این بود که فریاد کشیدم و همزمان زنگ خانه مان به صدا درآمد منصور از ترس سریع ...
تجاوز به دختر 17 ساله/ دختر جوان از ترس پدرش به دام دو جوان هوس باز افتاد
بدون اجازه پدر و مادرم به پارک نزدیک خانه مان رفتم. در آنجا بودم که پدرم را دیدم. هرچند او من را ندید، اما من از ترس فرار کردم. دختر نوجوان در ادامه گفت: کمی آن طرف تر پسر جوانی را دیدم. به او گفتم جایی ندارم و می خواهم با یکی از دوستانم تماس بگیرم که دنبالم بیاید. او وقتی حرف هایم را شنید، گفت خودش موتورسیکلت دارد و من را به هرجایی که بخواهم می برد و پولی هم نمی گیرد. من هم به او ...
یک ناقص العقل با آبرویم بازی کرد
بودم و سه ماه تمرین کردم. یک بازی هم انجام دادم که بازی دوستانه بود. دِتمار کِرامر مربی این تیم بود. به من گفت امسال به مونیخ 1860 برو و سال بعد به بایرن مونیخ برگرد. گفتم من لیگ دو نمی روم. -پشیمان نیستی؟ بعد می گویم جریان چه شد. همان موقع با اف سی کلن صحبت کردم. گفتند فردا سر تمرین بیا. یک تمرین کردم. گفتند شب یک مهمانی برای شما با حضور هیات مدیره تدارک دیده شده است. با دوستم ...
صحبت های یک راننده تاکسی اینترنتی؛ از درآمد میلیونی تا خفت شدن
کاری کردم ماشین روشن نشد.آن موقع پراید داشتم.خلاصه تاکسی اینترنتی گرفتم و رفتیم.مسیر کوتاه بود و البته هزینه هم زیاد نشد.به راننده گفتم که جسارتا چقدر درآمد داری که گفت: 200 - 300هزارتومان در روز. باور نکردم و نمی خواستم باور کنم.هفت – هشت سال پیش بود و برای این شغل،درآمدی خوب.خلاصه جرقه اش در ذهنم خورد.چند جا رزومه پر کرده بودم برای کار مرتبط.خوب یادم هست که مهمانی 5 شنبه شب بود و کل ...
خیانت مرد جوان به همسرش/ او با دخترخاله خانمش رابطه جنسی داشت/ شوهر خائن در بدترین شرایط به دام افتاد
من در حالی نگران الهام بودم که از خودم غافل مانده بودم و فکرش را هم نمی کردم دچار چنین مشکل بزرگی بشوم. مرد جوان در دایره اجتماعی کلانتری افزود: خواهش می کنم داستان زندگی ام را بنویسید تا زوج های جوان بدانند باید حواس خود را جمع کنند و بیشتر مراقب زندگی شان باشند. ماجرا از این قرار است که دخترخاله همسرم هر روز برای دیدن مرجان به خانه ما می آمد و شریک زندگی ام از سیر تا پیاز زندگی مشترکمان را ...
خیلی دل نازک هستم / ماجرای رشوه کلان یکی از مقامات
وگوهایمان گاهی به آرامش آسمان آبی بود و گاهی به توفانی امواج دریا. اولین مطلبی که از شما چاپ شد را به خاطر دارید؟ همیشه وقتی بچه بودم، می خواندم و می نوشتم. انشایم خوب بود. آرزو داشتم یک روزی یک جایی یک نوشته ای با اسم خودم چاپ شود. پنجاه، شصت سال پیش مجله ای به نام سیبیل سیاه منتشر می شد. صفحه ادبی اش را خیلی دوست داشتم. همیشه در آن صفحه ترجمه هایی از لامارتین و شاعران کشورهای ...
خیانت کرد اما بخشیدمش!
خودت را معرفی کن؟ نعمت 37 ساله هستم. اهل کجایی؟ هرات افغانستان. چند وقت است به ایران آمدی؟ حدود چهار سال قبل برای کار به ایران آمدم. همسر و فرزندانم در افغانستان بودند. سه ماه قبل به افغانستان رفته و آنها را غیرقانونی به ایران انتقال دادم. خودم هم غیرقانونی در ایران بودم. چند فرزند داری؟ چهار فرزند دارم که بزرگ ترین آنها دختر 14ساله ام است. چرا آنها ...
انتقام سوزناک دختر عصبانی از پسر مورد علاقه اش
زیادی میان من و او وجود دارد و نمی توانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم. وقتی این موضوع را به او گفتم و خواستم که رابطه مان را تمام کنیم او عصبانی شد و با اسید من را سوزاند. با شکایت مهران، میترا بازداشت شد اما او که خودش نیز با اسید سوختگی مختصری داشت به مأموران گفت: پس از آنکه با مهران آشنا شدم او به من ابراز علاقه کرد و گفت قصد ازدواج دارد. بعد از مدتی من را به خانه اش دعوت کرد و ...
واکنش حمید استیلی به اتهامات؛ عزت و ذلت دست خداست
طی ماه های گذشته بار ها به ملاقات چهره های مختلف رفته تا بتواند شرایط بهتری را برای تیم ملی فراهم کند. هیچ منتی هم سر کسی نیست. من به خاطر تیم ملی کشورم و مردم این کار را انجام دادم برای مثال آقای اسکوچیچ سه بارخواهان تعویض زمین تمرین شد و من شبانه روز دنبال این کار بودم تا شرایط لجستیکی را همان طور که می خواهد برایش فراهم کنم. حرف ها خیلی زیاد است، ولی همانطور که گفتم خدای بالای سر به همه این حقایق واقف است. ...
عکس/ سحر قریشی و همسرش تتلو در قابی دو نفره
. ما با هم خوب بودیم اما یک روز دیدم در یک برنامه نشسته و هرچیزی که دلش می خواهد درباره من با قید تمام مشخصات از من می گوید. بعد که به او گفتم انکار کرد و گفت من درباره تو حرف نزدم. چرا دچار توهم شدی؟! اینقدر جسارت نداشت که بگوید درباره من صحبت کرده و به من گفت من با تو نبودم مثل اینکه روانت مشکل دارد! با این حال من بعد از آن قضیه باز بزرگی کردم و عکس دو نفره مان را در اینستاگرام گذاشتم ولی حتی یک بار با من تماس نگرفت. من که بخشیدم اما فراموش نمی کنم و عادت کردم که به هر کسی خوبی کنم پاسخ دیگری از او بگیرم. ...
شهیدی که در جزیره مجنون به خدا رسید
...! پس دوباره متوسل به حضرت ابوالفضل شدم و در حالی که اشک میریختم با سوز دل دعا کردم .کمی بعد دیدیم حالش بهتر شد طوری که بعد از دو روز دوباره شیر خورد . بعد که بزرگ شد و موضوع را برایش گفتیم ارادت عجیبی به آقا ابوالفضل پیدا کرد . خاطرات از زبان شاهپور شیخی برادر شهید من پنج سال از هاشم کوچک تر بودم . قبل از آنکه هاشم برود جبهه خیلی با هم بحث و جدل داشتیم . هاشم نظرش ...
دلم می خواست فکر کنم بابا جایی در این دنیا، هر چقدر هم دور، نفس می کشد
به گزارش جهت پرس ، شهره پیرانی همسر شهید داریوش رضایی نژاد در آستانه یازدهمین سالگرد شهادت همسرش به نقل از آرمیتا یادداشتی در صفحه شخصی اش منتشر کرد: روز طبق معمول تلفن مادرم زنگ زد. شاید پنج شش ماه بیشتر از شهادت بابا نگذشته بود. مادرم برداشت. پرسید: شما؟ مرد پشت تلفن خودش را معرفی کرد و کارش را گفت. با بابا کار داشت.و مادرم آن روز جمله تلخی را به زبان آورد ...
استیلی: در اردوی قطر صبحانه اختیاری بود؛ برنامه ای هم برای ساعت خواب بازیکنان نداشتیم/ خدا شاهد است من ...
سه بارخواهان تعویض زمین تمرین شد و من شبانه روز دنبال این کار بودم تا شرایط لجستیکی را همان طور که می خواهد برایش فراهم کنم. حرف ها خیلی زیاد است ولی همانطور که گفتم خدای بالای سر به همه این حقایق واقف است.
عملیات شُنام؛ قطعه ای گم شده در تاریخ جنگ
شاهد شهادت دوستانم بودم. احمد چراغی را می گفتم. پیرمرد اصفهانی بعد از آنکه کلت احمد چراغی را از حمایلش جدا کرد، سرم داد کشید که آی پسر! زود بپر و این کلت را به برادر احمد بده و زود برگرد! در دامنۀ شرقی قلۀ شنام برادر احمد در نقطه ای گودالی با یکی از فرماندهان ارتش نشسته بود. هر کدام بی سیمی به دست داشتتند و با فریاد و عصبانیت تمام صحبت میکردند. چند لحظه بعد برادر احمد متوجه ...
تهامی : با آبروی ورزشی من بازی شد/ زد و بند بلد نباشی بهت تیم نمی دهند!
انتظاری ندارم، ولی از مسوولان استان خودم انتظار دارم که حداقل برخورد اینچنینی با من نداشته باشند و آبروی ورزشی من را نبرند. فرتاک ورزشی: شاید فکر می کنند، علم مربیگری را ندارید؟ من حاضرم با همه آنالیزور های و مربیان کارشناسی انجام بدهم ببینند که چقدر فنی فوتبال بلد هستم من فوتبالیست بودم و غیره فوتبالی نیستم . این حرف ها نیست و گفتم در فوتبال باید بلد باشی زد و بند کنی تا به حقت ...
افشای فایل صوتی از مکالمه محمد زکی چلبی و کارمند اطلاعات ترکیه
برخی افراد شهادت/اطلاعات دهد. چلبی نیز در پاسخ می گوید: اگر چنین کمکی به شما بکنم، شما این افراد را یا به زندان خواهید انداخت و یا خواهید کشت. آیا این کار امری اخلاقی است؟ در این مکالمه کارمند میت او را تهدید می کند که اگر به فکر خود نیست به فکر خانواده اش باشد. شرح گفتگوی منتشر شده در فایل صوتی: کارمند میت: پیش از این درباره اهداف مان از این تماس به شما توضیح داده بودم. می ...
حرف های خاص یک شهید در صحبت خصوصی خواستگاری
به یک نقطه خیره شد، بعد ادامه داد من پاسدارم! اگر بخواهم ادامه بدهم ممکن است، مجروح، قطع نخاع یا شهید بشوم. من هم ساکت بودم و فقط گوش می کردم. پرسید آیا با این شرایط راضی هستی با من ازدواج کنی؟ گفتم با پدر و مادرم صحبت کن. ابوالفضل گفت نظر خودت برایم مهم است. گفتم با همه حرف هایی که گفتی حاضرم با شما ازدواج کنم. ابوالفضل گفته بود ممکن است نابینا یا اسیر بشوم. حتی یک عمر تو آسایشگاه باشم. تو آن وقت ...
حسن فرمانده 16 تک تیرانداز بود
گویم جاذبه داشت از بچه های دو سه سال تا پدربزرگ من دوستش داشتند؛ خوش بیان هم بود. **: خانه شهید هریری که رفته بودیم، پدر شهید هریری می گفتند که؛ من ازشان پرسیده بودم چرا آن زمان ها یواشکی می رفتند سوریه و یواشکی برمی گشتند؟ گفت به خاطر اینکه شما مطرح کردید و الا ما مستشار و اینها نمی فرستیم و این حرف ها. می گفت اگر بدانی که شهید قاسمی چه مظلومانه تشییع شدند. مادر شهید: اولین ...
درخواستی که علامه امینی از امیرالمؤمنین(ع) کرد (حکایت اهل راز)
برآورده نکرده است. خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد روستایی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل می شوم به خدا و شما را شفیع قرار می دهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید ولی آن کتاب مهیا نشده، آیا من کتاب را برای خودم می خواهم؟ یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟ گریه کردم، از حرم بیرون آمدم، آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم. در عالم خواب دیدم به خدمت حضرت امیر(ع ...
روایت نجم الدین شریعتی از غلبه بر لکنت زبان
به گزارش ایلنا به نقل از روابط عمومی سازمان هنری رسانه ای اوج، نجم الدین شریعتی در ابتدای برنامه از تجربه ی خود در دوران کودکی که دچار لکنت زبان بوده، صحبت کرد. او گفت: من چهار سال داشتم که دچار لکنت زبان بودم و وقتی درخواست آب می کردم، آ که می گفتم، مادرم آب را می آورد و متوجه می شد به آب نیاز دارم. او افزود: نکته ای که می خواهم بگویم این است که بعضی از ما در مواجهه با مشکلات مان زمین گیر می ...
جلف بازی ژاله صامتی در کنسرت | عصبانیت همسر ژاله صامتی از رفتار زشت او
مه خواب هستند شما چرا نمی خوابید؟ من هم جواب دادم آخه من خیلی خوشحالم خوابم نمی بره و پرستار جواب داد حتما بچه ات هم خیلی خوشحاله نگران نباش. (می خندد) یادم هست بعضی از خانم ها نوزادشان را به پرستارها تحویل داده بودند اما من از آنجایی که اعتماد به نفسم در همه چیز خیلی بالاست گفتم خودم می خواهم از دخترم نگه داری کنم. (می خندد) بعد از اینکه چندین بار یاس را از روی تخت برداشتم و دوباره به ج ...
روایتی از آخرین عید شهید صیاد شیرازی/ خوشحالم که رهبر از من راضی است
؟ گلدون من هم موندنیه. یادگاری. دقیقا همین حرف را زد، ولی ما اهمیت ندادیم. بعدازظهر با ماشین بابا رفتیم خانهٔ پدر و مادر همسرم. همین طور که پشت فرمان بود، گفت: مریم جانم، خدا خیلی توی زندگی بهم لطف داشته. همیشه کمکم کرده و هیچ وقت تنهام نذاشته. اشک توی چشم هایش جمع شده بود. باز گفت: الحمدلله به هیچ کس بدهی ندارم. همهٔ بدهی هام رو دادم. نماز و روزهٔ قضا هم ندارم. نمی دانم چرا اصلا با خودم نگفتم که بابا این حرف ها را چرا به ما می زند و روز عیدی این حرف ها یعنی چه؟ آن روز آخرین روزی بود که پدرم را دیدم؛ یک هفته قبل از شهادتش. انتهای پیام/ 141 ...
پسرم 45 روز در سردخانه بود! + عکس
زخمی شده و در شفاخانه و بیمارستان است. **: این خبر که به شما رسید حال شما چطوری شد؟ مادر شهید: تا به اینجا نرسیده بودیم در دلم نبود که بچه ام شهید شده؛ با خودم می گفتم که زخمی است دیگر؛ می گفتم راست می گویند که زخمی است. **: خبر را که به شما دادند، چند وقت بعد آمدید ایران؟ مادر شهید: پیکرش 45 روز در سردخانه مانده بود. **: یعنی پیکرشان رسیده ...
بلایی که پسر معتاد سر عروس خانم وسط مراسم عروسی آورد | حرکت شرم آور شاهین 16 ساله با عروس خانم
...، نوجوان 16 ساله ای که بخاطر یک درگیری در مراسم عروسی دستگیر شده بود در مقابل بازپرس قرار گرفت و گفت: پدرم با طلاق از مادرم مدام از ارتباط مادرم با یک مرد غریبه سخن می گفت به طوری که دیگر هیچ گاه نمی توانستم این حرف ها را تحمل کنم ماجرای طلاق مادرم در محل زندگی مان پیچیده بود. او ادامه داد: در مدرسه با نوجوانانی آشنا شدم که سیگار می کشیدند و مواد مخدر استعمال می کردند من هم باب ...
بذری: براساس حریف وزنم را تغییر نمی دهم/برای دل خودم و شادی مردم کشتی می گیرم نه پاداش
وزنت را تغییر دهی، تصریح کرد: طرز فکر من این نیست نسبت به حریفانم وزنم را بالا و پایین کنم. وقتی در سال 2020 در وزن 86 کیلو رقابت می کردم خیلی ها می گفتند وزنت را تغییر بده و چرا در این وزن مانده ای اما وزن من در مسابقات قهرمانی آسیا در دهلی همان 86 کیلو بود. وی افزود: من تلاش خودم را می کنم و براساس حریف وزنم را تغییر نمی دهم. هر کسی بیشتر تلاش کند قطعا برنده خواهد بود. بعد از مسابقات ...