۞ نکته آموزشی:
سایر خبرها
دیالوگ های بهرام بیضایی خسته کننده بود
که وام بگیریم گفتند صلاح نیست شما چنین چیزی بسازید. برو یک چیز ساده تر بساز! پوستر فیلم رستگاری در هشت و بیست دقیقه من هم گفتم دنبال این هستم که چیزی بسازم که احساس کنم کاری کرده ام. بالاخره هم موافقت نکردند. ایرنا: شما در قبل و بعد از انقلاب در 50 فیلم بازی کردید. کدام فیلم را که بازی کرده اید بیشتر دوست دارید؟ دل و دشنه و شب روباه . این دو تا نقش هایش ...
لعیا زنگنه زندانی شد | لعیا زنگنه به چه جرمی در زندان است
...... من خیلی اینجوری ام. خلاصه این که آمدم و تمرین های کلی بیان و احساس و این مسائل شروع شد ولی بازهم نمیدانستم که نقشم چیست. به من گفتند چادر میتوانی سرت کنی؟ و روز آخر به ما گفتند نقش ها را می خواهیم بگوییم و تو مریمی. بعد فیلمنامه راکه دادند، من نشستم به خواندن و دیگر نتوانستم بگذارم زمین... متن بی نظیری بود. یعنی دیگر به این فکر نکردم که تو که بازیگری را دوست نداشتی... ...
شهیدی که رجزخوانی را در سوریه باب کرد
ها تا 19 اردیبهشت که آخرین تماسش بود، صحبت ها در همین حد بود، یعنی به یک دقیقه هم نمی رسید. مشخص نبود که چه ساعت هایی تماس می گیرد. روز پنج شنبه بود که تماس گرفت و با پدر، برادرها و خانم برادرش صحبت کرد. این بار آرامش خاصی داشتم. در رزمایش ها خیلی دغدغه داشتم، چون می آمد و از اتفاقات تعریف می کرد. وقتی برمی گشت، به علت انفجارها، گوش هایش تا چند روز ناراحت بود. همیشه نگرانش بودم. سربازی ...
مجوز حضور سعید راد در سینما بازی در نقش منفی بود
61 دو فیلمنامه را به من دادند تا بخوانم. آنها را خواندم ولی دیدم آن چیزی نیست که من دوست داشته باشم و از پذیرش آن امتناع کردم. علیرغم این که قرارداد بسته بودم و پول هم گرفته بودم از ساخت آنها خودداری کردم. تا این که به فیلمنامه کفش های میرزا نوروز رسید. فکر کنم سال 63 بود که آن را ساختم. ایرنا: با فیلم های مثل سازش و ذبیح و کفش های میرزا نوروز قابلیت های خود در کارگردانی را نشان دادید ...
آن رویای آبکی ما
و بازیگر نقش اولش خودم می شدم. متن ها آمیزه مضحکی بود از داستان فیلم های فارسی و برنامه های طنز و فکاهی رادیو و تلویزیون! یک بار در یک بازی کودکانه زنگ تفریح، شدیم آدم های فیلم هندی شعله . این بار من جبارسینگ بودم و خانم بسنتی هم، چون هیچ پسری حاضر نبود نقش دختر بازی کند، موجودی خیالی بود! در دوره راهنمایی، با رقیب بی حال خودم روبه رو شدم. شاگردی تنبل که نمایش هایش بیشتر از کار های ...
جوان های تحصیلکرده ای که نعش کشی می کنند | زمستان خوب است؛ آدم ها بیشتر می میرند ...
.... با خودم گفتم این دیگر کی بودی که در این ماشین تخمه و پسته از گلویش پایین رفته! بهنام همان روز اول پا به فرار گذاشت و با خود گفت می روم و دیگر پشت سرم را نگاه نمی کنم. اما صاحب شرکت که مردی کهنه کار و پیگیر بود دست از سر او برنداشت: بارها پیگیری کرد و تلفن زد. من هم بارها رفتم تا دم شرکت و باز جا زدم. آقای جلیلی مرد بسیار با خدایی بود و انگار می دانست هر کسی وارد این کار نمی شود. به ...
به یاد محسن میهن دوست؛ شاعر، اسطوره شناس و پژوهشگر فرهنگی | راوی اوسنه ها خاموش شد
ما شعر ارثی است. همه خواهران و برادران من شعر می گفتند، اما در مورد من به همان کودکی برمی گردد. پدرم من را مجبور می کرد که صبح به صبح شعر بخوانم. وقتی به مکتب خانه می رفتم و انگور و پنیر با خودمان به مکتب می بردیم، قبل از آن باید چندبیتی از شاهنامه می خواندم. من با ادبیات کلاسیک خیلی خوب آشنا شدم و همه متون کهن را خواندم و همراه با آن با ادبیات جهان هم آشنا شدم تا جایی که به شعر نیمایی رسیدم و یک ...
مشتری فقط فالوئر فیک
یک نفر را می شناسم که خیلی لحاف و تشک های خوبی تولید می کند اما هیچ وقت نمی تواند به آن سطح برسد چون باید برود فالوئر بخرد یا باید برود آدم ها را الکی فالو کند و بعد که فالوئر گرفت، آنها را حذف کند. همین دوست من که لحاف و تشک عالی تولید می کند هیچ وقت دیده نمی شود چون برای دیده شدن باید فرایند دیده شدن را طی کند و آن فرایند دیده شدن ممکن است با آن سلیقه و ذوق و کنش و شخصیت تو متناسب نباشد اما ...
روضه ی خانگی خانم خبرنگار/ در مجلس یار، بچه ها می خندند!
جرقه ای در ذهنم زده شد و گفتم چرا من بانی یه مجلس به نیت پسرم نباشم؟ یک اتفاق _یعنی از اون سال بود که روضه شروع شد؟ _بله؛ پیشنهادمو با سروش درمیون گذاشتم و ایشون گفت: با توجه به شرایطی که داری و نمیتونی میزبان باشی بیا ما مجلس رو مردونه برگزار می کنیم اما شما مقدمات رو مهیا کن، حالا یه تعداد از خانمای فامیلم اگه دوست داشتن تشریف بیارن تو اتاق بشینن. دیدم پیشنهاد ...
نسرین نکیسا: خداحافظ رفیق فیلم ماندگار سینمای ماست
بچه مهندس ، آژانس شیشه ای ، یوسف پیامبر و ... به نمایش درآمد. نکیسا درباره اینکه نقش خواهر حضرت یوسف را بازی کرده و آیا دوست دارد نقش خواهر حضرت موسی را نیز بازی کند، گفت: اگر این توفیق مجدد نصیبم شود، برایم واقعا سعادت است. خاطرم هست مرحوم سلحشور در قید حیات اما مریض بودند. به عیادت ایشان رفتم؛ بهشان دلداری می دادم و می گفتم که حاج آقا! حالتان بهتر می شود. در همان جا به من گفت در سریال ...
حاج محمود کریمی بهترین مداح 20 سال اخیر است
...، که این شاعر گفت: 15 سال قبل در یک هیئت مداح بودم آثاری در آن جا می ساختم و به علت اینکه نام هیئت ماهم امام حسن بود چند اثر به نام امام حسن علیه السلام ساختم. این بیت را که گفتم بر اساس نغمه حاج منصور ارضی ساختم، در هیئت خواندم برای اینکه سینه زنی را آماده کنم و مداحی اصلی را آغاز کنم. ولی دیدم که مردم سریع این مداحی را حفظ شدند و من حتی فکرش را هم نمی کردم که به این سرعت مردم آن را حفظ کنند و ...
روایت آزادکار ملی پوش از شوخی های حسن یزدانی/ امامی: پاداش ها دیگر سکه نیست و ریالی است؛ نمی شود رویش ...
؟ من فوتبال را دوست داشتم و به ورزش رزمی هم علاقه مند بودم، به طوری که چند جلسه بوکس و کاراته هم رفتم، اما پسرعمه ام کشتی گیر بود و در سطح شهریار عناوینی داشت، همین موضوع باعث شد به کشتی علاقه مند شوم. وقتی وارد باشگاه کشتی شدم، مسیر خود را پیدا کردم و عاشق این رشته شدم. از حضور در کشتی به دنبال درآمدزایی هستید؟ فکر نکنم کسی برای کسب درآمد به کشتی آمده باشد چراکه ورزش ...
رتبه عجیب زندانی اعدامی در کنکور امسال
تشویق می کرد و به من امید می داد. هدفم این بود که تلاش کرده باشم و به نتیجه اش فکر نمی کردم، به مرگ فکر نمی کردم. در زندان دور تختم پرده کشیده بودم و تا ساعت 3 صبح درس می خواندم. روز جمعه ای که کنکور ارشد را دادم فردا صبحش به قرنطینه رفتم تا برای اجرای حکم قصاص آماده شوم. به من می گفتند تو فردا می خواهی بروی قرنطینه برای اجرا، آن وقت کنکور ارشد می دهی، اما من گوش نمی کردم و تلاشم برایم مهم تر ...
چهره سر حال و قابل تحسین “مارال فرجاد” بعد شکست سرطان/ عکس
تن هستم، و بعد، یک باره و ناگاه همه چیز فروریخت. گفتند هر 21 روز باید همسفر داروها شوم، سفری بی نهایت دردناک. نخست موهایم را کوتاه کردم، موهایی که تنها یک بار در کودکی کوتاه شده بودند. موهایم رفت، و این نه پایان ماجرا که تازه شروع رنجی مدام و طولانی بود. عذاب قوی ماندن، سخت ترین بخش بیماری طولانی است. می توانم جزییاتی برای شما تعریف کنم که در گریه با من شریک باشید، اما ...
گفت و گو با دکتر جعفر آی دکترای بافت شناسی و فوق دکترای مهندسی بافت و سلول های بنیادی، رزمنده دوران دفاع ...
گروه پزشکی داشتم علوم تجربی خواندم. دوران نوجوانی نسبت به مسائل اجتماعی، بی تفاوت نبودم. آن زمان به دلیل اینکه به ورزش علاقه مند بودم، وارد باشگاه تاج و عضو تیم بوکس شدم و مقام های استانی، کشوری و آسیایی کسب کردم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، ابتدای سنین جوانی دوست داشتم در فعالیت های انقلاب حضور فعال داشته باشم، در همین ایام با دوستان هم باشگاهی موفق شدیم مجسمه شاه را که در میدان علم سابق (ارم ...
عکس خالکوبی های وحشت آور جوان 22 ساله مشهدی + گفتگوی متفاوت با تبهکار
کردی؟ پول های جعلی را در بازار خرج کردم که به همین دلیل 40 روز در زندان بودم. برای دعوای ناموسی هم زندانی شدم! یک بار هم سر پدرم را شکستم! چرا پدرت را کتک زدی؟ به خاطر خواهرم! چون قبلا هشدار داده بودم که او را نزد خلافکاران نفرستد ولی گوش نکرد من هم آن زمان 16 ساله بودم که فلاسک چای را بر سرش کوبیدم و بعد به سراغ خلافکار محله رفتم و او را هم زخمی کردم. چرا ...
تهیه عکس و فیلم از تجاوز به دختر جوان بعد آشنایی در سایت همسریابی!
عمومی مثل کافی شاپ همدیگر را ملاقات کنیم و او پذیرفت، اما گفت خودش برای بردن من به کافی شاپ می آید و آدرس منزلمان را گرفت. در نزدیکی محل سکونتم منتظرش ماندم و نادر با خودروی شخصی اش از راه رسید، سوار شدم و بعد از احوال پرسی و صحبت های اولیه به بهانه پیداکردن کافی شاپ دنج و مناسب یک ساعت تمام در خیابان ها چرخید و در این مدت کلی با چرب زبانی اعتماد و توجه من را جلب کرد و در آخر پیشنهاد ...
پادشاهان پیاده
خیلی منطقی ام. برای همین هم تحت تأثیر نوحه و روضه نبودم. اما بعد از حرکت از حرم حضرت علی علیه السلام آمدیم توی راه تا به یک موکب ایرانی رسیدیم. ستون 201 تقریباً، از خستگی داشتم می رفتم تو اغما، گنگِ گنگ بودم. فقط می خواستم بنشینم. یک روضه شروع شد. خواننده داشت از معرفت و شناخت خودش نسبت به امام حسین می خواند. یکهو گریه ام گرفت. اشک ریختم. عمق مطلب را که پیدا کردم، حس کردم خالی شدم. از آن حس اغما ...
گفت وگویی منتشرنشده با عباس معروفی: ما سیاستمدار نیستیم
ای که درواقع آموزنده نیست، فرصتِ آزمودن هم نمی دهد. باید خودت تجربه کنی. برو با خاک بازی کن. از کوه بالا برو. اجازه بده پای ات بشکند، ولی باید خودت یاد بگیری. و آن قیمی که گفتید، قاعدتا این جاها باید نقشِ پشتیبان داشته باشد، که ندارد! ببینید؛ من همین را به دخترم می گفتم. به او گفتم تو خیلی تجربه ها را می توانی از من بگیری. مثلا آتش. پنج هزار سال بشر برای به دست ...
نگاهی به زندگی فردی و سیاسی کریم اهل بیت(ع)
. پرسیدم: او که بود؟ گفتند: حسن بن علی بن ابیطالب وقتی نام علی را شنیدم، سینه ام دریایی از کینه و دشمنی علیه او شد. به او حسادت کردم که چرا علی باید چنین فرزندی داشته باشد؛ از این رو، نزد او رفتم و با تندی گفتم: تو پسر علی هستی؟ فرمود: آری! فرزند اویم سپس من تا توانستم به او و پدرش ناسزا گفتم. او صبر کرد تا سخنانم پایان یابد. سپس با خوشرویی از من پرسید: به گمانم در این شهر غریبی. اگر به خانه نیاز داری ...
زیستن شاعرانه؛ حضور چای!
کتری هستم. گفتم: اجازه دهید. بلند شدم و چراِغ را روشن کردم و چای را آماده کردم دو تا استکان چای درون سینی گذاشتم. جلو استاد نشستم و گفتم: بفرمایید. استاد گفت: من فقط حضور چای را می خواستم! تو دلم گفتم مرد مومن! نصف شب ما رو زابرا کردی که فقط حضور چای را می خواستی ...
مدافع حرم همسرش را به تنهایی روانه تهران کرد! + عکس
با هم صحبت می کردیم، من یک مصاحبه از همسر شهید حججی خوانده بودم که به شهید حججی در سوریه گفته بوده: آقامحسن! استاد معرفت نفسمان گفته شما که آنجا هستید، باید به خاطر رضای خدا شهید بشوید و نه به خاطر شهادت. حواست باشد که تو به خاطر رضای خدا شهید بشوی... من گفتم بارکلا که همسر شهید اینقدر اثرگذار است. وقتی آقانوید زنگ زد گفتم: شما که نمی خواهی این دفعه شهید بشوی، شیطان کمتر وسوسه ات می کند و بیشتر می ...
دوست دارم سریالی درباره حاج قاسم بسازم
و خواست تا نقش غفوری را من بازی کنم. به قویدل گفتم ممکن است با این وضعیت جسمانی ام آن طور که می خواهی نتوانم بازی کنم و کاراکتر آن گونه که مد نظرت است خلق نشود، اما آن قدر محبت داشت و رفتار خیلی عالی ای کرد که روحیه و انرژی گرفتم. روزی که برای صحبت با قویدل رفتم دو عصا داشتم و یک نفر هم به عنوان کمک همراهم آمده بود. بااین حال، به اصرار او تست گریم روی صورتم انجام شد. جالب آن که روز اول فیلمبرداری ...
پسر 16ساله عاشقی که دزد شد!
همین هنگام تعادل موتورسیکلت از دستم خارج شد و هر دو نفر نقش بر زمین شدیم فرزاد بلافاصله از روی زمین بلند شد و پا به فرار گذاشت اما من هنوز با تردید دست به گریبان بودم که فرار کنم یا موتورسیکلت را بردارم طولی نکشید که رهگذران و شهروندان با دیدن این صحنه دورم حلقه زدند و مشت و لگد نثارم کردند. در این لحظه بود که پلیس از راه رسید و مرا از چنگ آن ها نجات داد با آن که یک ماه در کانون اصلاح و ...
واکنش مطهری به اعتراض هواداران سرخپوشان
به گزارش وانانیوز، حمید مطهری که دل پری از قضاوت داوران در هفته های نخست لیگ برتر دارد، با توپی پر در برنامه شب های فوتبالی حضور یافته و گفت: امسال سعی کرده بودم در مورد داوری صحبت نکنم و حرفه ای رفتار کرده و اصول خودم را داشته باشم. بعد از اشتباه بازی سپاهان گفتم که صحبتی ندارم. بعد از بازی ملوان که چهار متر گل آفساید خوردیم، صحبتی نکردم. بعد در بازی سوم یک چنین اتفاقی که دیگر واضح ...
17 حکایت زیبا و خواندنی درباره امام حسن (ع)
درخشانی داشت؟ مرد شامی با خشونت و جسارت گفت:: خداوند تو را همنشین پدرت گرداند، چون پدرت کافر بود و تو نیز همانند او کافر هستی و دین نداری. در این لحظه، یکی از همراهان حضرت سیلی محکمی به صورت مرد شامی زد و او را نقش بر زمین ساخت امام حسن علیه السلام فورا عبای خود را روی مرد شامی انداخت و از او حمایت نمود؛ و سپس به همراهان خود فرمود: شما از طرف من مرخّص هستید، بروید در مسجد نماز ...
هدیه ای که در مسجدالنبی با اشک عجین شد
، الطاف خداوند شامل حالم شده است که بعدها متوجه شدم نصیب هر کسی نمی شود؛ مثلاً در هنگام نماز خواندن گویی ملائکه را می دیدم و یا با وجود اینکه کسی در اطرافم نبود، صدای قرائت قرآن در گوشم زمزمه می شد و یا همان دیدن مادرمان فاطمه زهرا(س). چهار ماه بعد از مسلمان شدنم قسمت شد و همراه همسرم به حج تمتع رفتیم. وی ادامه داد: برای من که تازه مسلمان شده و فقط نمازخواندن را بلد بودم و تقریباً چیز زیادی ...
پای دختر کردستانی در کفش مردها/ لیمو چهار مهندسی مردانه دارد
...، زمینه فعالیت نهضت سوادآموزی و رسیدن امثال من به آرزویی دیرنه را کلید زد، ثبت نام از بازماندگان از تحصیل شروع شد مادرم اجازه رفتنم به کلاس نمی داد می گفت بدون تو به کارهای خانه نمی رسم تا اینکه بالاخره با اصرارهای دو هفته ای مهر تایید را از مادر گرفتم. دو شیفت در کلاس شرکت می کردم، درکم از دیگر هم کلاسی ها بیشتر بود و همین موضوع موجب شد که شاگرد اول کلاس باشم و همواره مورد تشویق معلم ...
روایتی از تخریب حمام خسرو آغا
فکرشان و ذهنشان عوض نشود نمی شود با آن ها درباره میراث تاریخی صحبت کرد. من خودم هم زمانی شهردار منطقه 3 بودم با آقای سقاییان نژاد بحث می کردم و می گفتم از من انتظار نداشته باش درآمد داشته باشم بلکه من انتظار دارم شهرداری مرکزی به منطقه 3 کمک کند چون منطقه تاریخی است و باید آماده سازی و بهسازی شود تا توریست در اینجا قدم بزند و در این شهر پول بریزد. برای همین بحث ها بود که من خیلی مقبول او نبودم. ...