سایر منابع:
سایر خبرها
دردسر سقط جنین برای عروس آملی
سال از ارتباط من و حسام می گذشت و علاقه ام به او روز به روز بیشتر می شد. حالا دیگر درس و مدرسه را کنار گذاشته بودم و تنها به ازدواج با او فکر می کردم اما وقتی حسام موضوع ازدواج با مرا نزد خانواده اش مطرح کرد، آن ها به شدت مخالفت کردند و معتقد بودند ما تفاوت های فرهنگی، اقتصادی و تحصیلی زیادی با یکدیگر داریم. به همین دلیل خانواده من نیز با این ازدواج مخالفت کردند اما من پدرم را به فرار از ...
فرار از زندان صدام؛ ماجرای اولین اسیری که از زندان بعثی ها گریخت | آغاز اسارت سیدرضا در آخرین روز خدمت ...
آوردم و همینطور چندین روستا را رد کردم تا اینکه توسط دموکرات ها دستگیر شدم و یک هفته ای را اسیر آنها بودم و در این یک هفته بود که حکم اعدامم را صادر کردند. به وسط روستا که رسیدم سوار ماشین تویوتایی شدم و من و چند نفر دیگر پشت نشستیم. وقتی به بانه رسیدم به راننده، دینار عراقی دادم که نعجب کرد. فوراً به حمام رفتم و بعد هم به یک قهوه خانه رفتم و صبحانه مفصلی خوردم. هنگام پرداخت پول 2نفر ...
پاسخ شهید شیرین آبادی فراهانی به مادرش برای جلب رضایت اعزام به جبهه/ حضور پنهانی شهید در راهپیمایی های ...
مرا دید؟ به او گفتم خاله کوچک شما دست انداخت دور گردن او، او را بوسید و به او گفت: مرا از آتش جهنم نجات دادی. این راهپیمایی از نخستین راهپیمایی های او بود. بعد ها دیوارنویسی کرد. مرگ بر آمریکا و مرگ بر شاه ، شب بیرون برود، شب ها برای نگهبانی بیرون می ایستاد. با بچه ها بیرون می رفت و لاستیک آتش می زد. من می ترسیدم. من او را هفت سال نذر سقایی کردم و او را مشکی پوش ...
مردم می گفتند موشک گیجه !
افتادیم درست 10 ثانیه بعد یک موشک به جایی که پارک کرده بودیم اصابت کرد. در حالی که از این شانسی زنده ماندن شوکه بودم، بی خیال رفتن به حلبچه شدم و شروع به امدادگری و عکاسی کردم تا بچه های عکاس سر رسیدند و فردایش به حلبچه رفتم. در میدان حر، مادری طفل چند ماهه اش را در آغوش گرفته و بدنش را در برابر آوار سپر نوزادش کرده بود. به خاطر این کار مادر، نوزاد نجات پیدا کرد اما متأسفانه مادر جانش را از ...
اقدام زیبای رهبر انقلاب برای شرکت در مراسم عقد یک آزاده
شاهد تاثیرات انفجار بر روی پایگاه بودم؛ هنگام پرواز سعی کردم به دنبال عراقی ها بروم اما دستوراتی دادند تا این کار را نکنم چون خطر حمله عراقی ها بسیار بالا بود. او ادامه داد: من در محله نارمک بزرگ شده بودم و در آن زمان فرودگاهی در پایین مدرسه ما وجود داشت که توجه من را به خود جلب کرده بود. مشاهده تمرین های پرواز این فرودگاه آموزشی مرا به این کار علاقه مند کرد. وی اظهار کرد: من ...
دامادی که شکارچی زنان بود 5 روز بعد عروسی با عشقش دستگیر شد!
. از نظر پوشش و وضع مرتبی که داشتم، یک سر و گردن از همه دختران فامیل بالاتر بودم و به این موضوع افتخار می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 15سالگی یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسی را دیدم که کنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامی به آن زن کردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتی بعد وقتی آن زن از منزل ما بیرون رفت، مادرم دسته گلی را نشانم ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش چهارم)
. می گفت: هرکه 300 تا حدیث حفظ کرد بیاد امتحان بده ما هم می فرستیمش منطقه خودش. یکی از بچه های دوره ی آموزشی اهل نایین بود. خیلی بچه ی زرنگی بود. دامپزشکی قبول شده بود. ولی نرفته بود. اولین نفری که 300 تا حدیث را حفظ کرد ایشان بود. من هم از بچه ها کتاب حدیث های پیامبر را گرفته بودم و مطالعه می کردم. آن موقع برای کنکور هم می خوندم. بعد از مدتی مرا به عنوان مسئول 5، 6 تا از نیروها ...
اعتراف تکان دهنده دختر 17 ساله ای که نامزد مرد مورد علاقه اش را آتش زد
گرفت و زبانه کشید. من هم بلافاصله پا به فرار گذاشتم و از آن خانه بیرون زدم. بعد از چند روز وقتی فهمیدم خ بر اثر آتش سوزی جان خود را از دست داده است، خیلی ترسیدم و مخفیانه زندگی می کردم تا پلیس مرا شناسایی نکند. در همین روزها به پارک ملت رفتم و تلاش می کردم از سربازانی که آن جا می آمدند به نوعی از سرنوشت هادی مطلع شوم چرا که فهمیده بودم او را در منطقه طرقبه شاندیز دستگیر کرده اند اما جرئت نداشتم ...
خاطرات رزمنده جنگ از جانبازی در عملیات بیت المقدس
مدرسه می خواست جلوی جنگ رفتنم را بگیرد اما مادرم از تصمیم من حمایت کرد. از طرف دیگر پدرم از آنجایی که رزمنده بود با جنگ رفتن من موافق بود. جانباز و رزمنده گفت: من در آن سال ها با یک کوله پشتی چهارده کیلومتر پیاده از گرمسار به سمت اهواز رفتم تا به جنگ بروم اما در راه یکی از دوستان من را دید و باعث شد به خانه برگردم. باری دیگر تلاش کردم به جنگ بروم و به همین خاطر موتور خود را فروختم؛ پس از آن ...
سکوت شکیرا در مورد روند طلاقش از پیکه شکست
برای فرزندانم هم سخت بوده است. فوق العاده سخت. او افزود: پاپاراتزی ها در خارج از خانه، جلوی خانه ام، 24 ساعته، کمپ به راه انداخته اند. و جایی نیست که بتوانم با بچه هایم از دست آنها پنهان شوم، به جز خانه خودم. می دانید، ما نمی توانیم مانند یک خانواده معمولی در پارک قدم بزنیم یا بدون اینکه پاپاراتزی ما را دنبال کنند، بستنی بخوریم یا فعالیتی انجام دهیم. پس سخته و من سعی کردم این ...
عکس مرد غریبه را وقتی در جیب مانتوی زنم دیدم، خشکم زد !
چوبه دار که ناگهان پشت در آهنی ایستادیم و صدای زنجیرها لحظه ای متوقف شد. قلبم تند تند می زد. رئیس زندان و مددکاری همانجا به من گفتند مادر شاکی قبول کرده در ازای دریافت 350 میلیون تومان، رضایت دهد. او دلش نمی آمد قصاص کند. باورت شد؟ من امیدوار بودم اما آن موقع حالم خیلی بد شد. مرا بردند بهداری و آمپول زدند. بعد به بند رفتم. با مادر مقتول روبه رو شدی؟ بله ...
دسیسه کثیف مرد جوان برای همسر دوستش/ماجرای انتقام هولناک یک رقیب عشقی!
...، قانون رهایت نمی کند. پدر در طول 20 سال دوری از خانواده سرطان گرفت او می گفت که هیچ کس نباید از مخفیگاهت مطلع شود وگرنه با کنترل خانواده ات تو را پیدا می کنند! و ... خلاصه آن قدر در گوشم خواند که مجبور شدم پیشنهادش را بپذیرم و در حالی که نمی توانستم شما را فراموش کنم، به جنوب کشور رفتم و زندگی مخفیانه ای را شروع کردم اما در این 20 سال هیچ وقت نتوانستم شما را فراموش کنم ...
آخرین درخواست شهید مدافع حرم از امام رضا(ع) که اجابت شد/ چطور به پسرم بگویم بابا یعنی چه؟
هر شب، وقت هایی که هوا خوب بود با موتور می رفتیم پارک های داخل و خارج شهر و با هم می گشتیم. گاهی در خانه دسر درست می کرد و خیلی مرا به خرید می برد. مسافرت با مهدی واقعاً خوش می گذشت چون اهل خرج کردن بود. حتی اگر دستش خالی بود اما هیچ وقت نشنیدم به من بگوید ندارم. اتفاقی که منتظرش بودیم افتاد چند ماه بعد از ازدواج، تصمیم گرفتیم بچه دار شویم اما سال 94 یکبار بچه مان سقط شد و ...
قاسم پور: دستی که دستم را گرفت هرگز فراموش نمی کنم/ مثل کارگر با من برخورد کردند
را گرفت، خودش زجر کشیده ورزش بود که آمد و برایم دلسوزی کرد. من هیچ وقت یادم نمی رود که با ماشین فدراسیون من را برای فیزیوتراپی می فرستاد تا پایم خوب شود. دارنده 2 مدال طلای کشتی جهان در خصوص اینکه کاکس بعد از شکست سال گذشته به او وعده انتقام داده بود، گفت: من یک اخلاقی دارم، اینکه اصلا به این حرف ها توجه نمی کنم، من فقط به خودم و کشتی ام فکر می کنم و همیشه هم سعی کردم که بهترینِ خودم ...
ماجرای جدایی ملیکا شریفی نیا از همسرش | جنجال ازدواج ملیکا شریفی نیا با عمو پورنگ
فوت می کردم، به خودم قول دادم که هر طور شده، وزنم را کم کنم و خدا را شکر توانستم در عرض 7ماه 20کیلوگرم کم کنم. همان طور که اشاره کردید، از 3 سالگی، زندگی من با سینما عجین شده است. بیشتر اوقات سرکار می رفتم و حتی در روز تولدم مشغول کار بودم و بعد از آن و از 9 سالگی نقاشی را شروع کردم. یکی از بزرگ ترین مشغله های کاری من نقاشی است. تمام کودکی من در سینما و نقاشی خلاصه شده است؛ در بچگی ...
یونس امامی: با اشتباه خودم به حریف آمریکایی باختم
. البته برای کسب مدال طلای جهان به صربستان رفتم اما اشتباهی که مقابل حریف آمریکایی داشتم باعث شد شکست بخورم و به فینال نرسم. وی درباره شکست 2 بر 2 مقابل کایل دیک آمریکایی در مرحله نیمه نهایی، گفت: اصلا از کشتی خودم مقابل دیک راضی نیستم. می توانستم این مبارزه را پیروز شوم، در تایم اول هم 2 بر صفر پیش افتادم اما در وقت دوم به دلیل اشتباهاتی که خودم داشتم نتوانستم برنده مبارزه شوم. یکی 2 مرتبه از حریف ...
سوءاستفاده عجیب مرد رمال به بهانه بخت گشایی
را باور کردی؟ خودم می فهمیدم که حرفش منطقی نیست، اما آنقدر اطرافیان به من فشار آوردند که چرا ازدواج نمی کنی من هم فکر کردم باید کاری بکنم و باور کردم که پیر شدم و مجرد می مانم. ضمن اینکه نامزدی داشتم که سال ها قبل من را رها کرده بود برای همین باور کرده بودم که بختم را بسته اند. *چرا از نامزدت جدا شدی؟ او مرا خیلی دوست داشت ولی مادرش مخالف بود و در نهایت هم مادرش ...
فرار زن سیاه بخت از دست شوهر بی شرم ! / با 3 بچه نابینایم گدایی می کردم !
دارند اما او از غفلت من سوء استفاده کرد و در معاشرت و رفت و آمد با همسایگان دچار مواد افیونی شد و پیدا کرد. از آن روز به بعد زندگی مرا به تباهی کشاند تا جایی که اکنون فرزندانش را رها کرده و در منزل برادرش پنهان شده است. من هم شکایت کردم تا او را دوباره به زندگی مشترک باز گردانم. گزارش ها حاکی است به دنبال اظهارات این مرد، مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری (افسر ارشد) با صدور دستوری از سوی ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش اول)
پرواز داریم به سمت جبهه. وسایلت رو جمع کن. دقیق به خاطر دارم، بعد از ظهر بود. زنگ زدم به خانه و به پدر و مادرم گفتم: من دارم می رم. اگه می خواهید من رو ببینید بیاید. پدر و مادر هم آمدند روبه روی سپاه و آن جا خداحافظی کردیم. با یک هواپیمای ترابری ارتش پرواز کردیم و توی پادگان حمیدیه اهواز نشستیم. یادم است با اتوبوس به منطقه اعزام شدیم. می گفتند شرایط خیلی حساس است. برای همین به بچه ها قلم و ...
بنجامین پاوار فاش کرد در طول دوران قرنطینه افسردگی را تجربه کرده است
عملکرد خوبی نداشتم. در ذهنم بازیکن خوبی نبودم. در ابتدا شما به خودتان می گویید که چیزی نیست، می گذرد اما این طور نیست. وقتی به تمرینات می روید و خوشحال نیستید، باید کاری کنید. من انسانم، درست است که خانه ای بسیار خوب با باشگاهی در آن دارم اما نیاز دارم که با بقیه در ارتباط باشم. بیدار می شدم و اشتهایم را از دست می دادم. سعی کردم حواس خودم را پرت کنم، آشپزی کردم و سریال تماشا کردم. اما نمی توانستم ...
سارق موبایل عکس های داخل گوشی را که دید شوکه شد/ تصاویرخواهرش درون گوشی بود!
بیشتر از همه مرا عذاب می داد این که پدر این خانم ، شوهر خواهرم را سرکار برده و در یک شرکت استخدام کرده است. تا غروب ذهنم درگیر این ماجرا بود. به دوستم زنگ زدم و گفتم کیف سرقتی را باید بدون هیچ کم و کسری به صاحب آن برگردانیم. می گفت پول های داخل کیف را برداشته و برای خانواده اش غذا از رستوران خریده است. مانده بودم چه کارکنم. سر شب بود، خواهرم با بچه اش به خانه ما آمدند ...
دنیای شیرین بدون اعتیاد با یاری امداد/ لذت پاکی را در هیچ ماده مخدری نیافتم
به گزارش خاورستان ،ریشه بسیاری از ناهنجاری های موجود در جامعه در فقر فرهنگی خلاصه می شود فقری که با یک لغزش زندگی تیره و تاری را برای انسان رقم می زند به همین منظور کمیته امداد امام(ره) برنامه های تحولی گسترده ای را برای افزایش اعتماد به نفس و بهبود کیفیت زندگی و اعتلای جایگاه افراد در جامعه به خصوص مددجویان تحت حمایت در دستور کار خود قرار داده است. برای تبیین گوشه ای ...
ترکشی که مسیر زندگی قاری قرآن را عوض کرد
هم حتماً می توانم. همه اینها همراه با جنگ و بسیج و عضویت در بسیج و شرکت در آموزش های نظامی بود. مدرسه و جبهه و کلاس قرآن هم می رفتیم. سال 61 که چهارده سالم بود اولین بار به جبهه رفتم. شهید سیدرضا محمدی که یک سال از من بزرگ تر بود و من را زیاد تشویق می کرد. با هم شروع کردیم حدود 10 روز بعد بهمن 61 به جبهه رفتم. * در طول هشت سال چند بار به جبهه رفته اید؟ در طول این ...
جانباز 70 درصد قطع نخاع کرامت باسزه به یاران شهیدش پیوست
.... ما پنج برادر بودیم و من پسر ارشد خانواده بودم . تا کلاس سوم ابتدایی در بزنجان درس خواندم و برای کمک به پدرم تحصیل را رها کردم. سال 1350 ازدواج کردم. پس از ازدواج در یکی از اتاق های خانه پدرم ساکن شدیم. سال 1357 بود و اوج حوادث انقلاب. عکس امام را جلوی موتور سیکلتم نصب کرده بودم و در کوچه های بزنجان و گاهی شهر بافت و دیگر جاها رفت و آمد می کردم. این حرکت در آن زمان که تبلیغات رسانه ای ...
خاطرات جانباز اهل سنت گلستان از جبهه ها؛ به یاد سال هایی که زود گذشت
پایش را در سرزمین عشق و جنون جاگذاشته بود برای همین به والیبال نشسته روی آورد و حالا یکی از نامداران این رشته در ایران و استان گلستان است. عاشوری از ترکمن های اهل سنت گلستان است که با گذشته چند دهه از پایان جنگ هنوز حسرت جاماندن از کاروان شهدا او را آزار می دهد. سخنرانی امام (ره) حجت را بر من تمام کرد من تنها فرزند خانواده بودم و طبق قانون میتوانستم معافی بگیرم و به ...
بابا ترس نداره
. بچه ها صورت جدید پدرشان را قبول کرده بودند و به اتاقش رفت و آمد می کردند. صبح جمعه بود و برای ناهار مهمان داشتیم. بعد از نماز صبح بیدار بودم تا بتوانم به همه کارها برسم. خیلی زود از همیشه، صبحانه بچه ها را دادم و سفره را جمع کردم. توی آشپزخانه ظرف می شستم که صدای مریم را از حیاط شنیدم. - مامان... مامان، حمید نیست. سرم را از پنجره بیرون بردم. در خانه مان باز بود و مریم وسط حیاط ...
از جنگ تا کلانتری و هیئت؛ با مردی که آرام ندارد!
. دستش هم مجروح و تقریباً قطع شد. چون نفس نمی کشیده، او را لابه لای جنازهٔ شهدا به فرودگاه مهرآباد تهران بردند. آنجا کسی متوجه شد او زنده است: من را به بیمارستان نواب صفوی بردند و احیا کردند. مدتی به خاطر موج انفجار همان جا بستری بودم. بعد به بیمارستان شهید مصطفی خمینی رفتم برای جراحی دستم. می خواستند دستم را قطع کنند. رفتم پیش دکتر پرتو. ایشان دستم را پیچ و مهره کرد و برای پیوند رگ ها به ...