خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش اول)
سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از روزهای غیرقابل تکرار دفاع مقدس/جوان امروز درگیر بمباران وسیع تبلیغاتی است
خبرگزاری فارس مازندران سرویس فرهنگی |دفاع مقدس برگ زرینی در تاریخ انقلاب اسلامی است که پاسداشت یاد و خاطره هر یک از آنان برگ زرین دیگری را در دفتر خاطره های نسل های انقلاب ثبت خواهد کرد. *تنها با حضور در جبهه آرام می شدم احمد دواتگر از پیشکسوتان دفاع مقدس استان مازندران است که این روزها در سنگر درس و دانشگاه قرار گرفته تا نسل جدید را با رشادت ها و شجاعت مردان آشنا کند، وی در ...
علی راه خودش را انتخاب کرده بود
30 سال میهمان خاک بود و اکنون نیز بهتر است در زیر خاک، این بار در همدان، باقی بماند و به همین دلیل نیز چشم بسته کاغذ مروبط به اعلام رضایت از این امر را امضا کردم. وی افزود: البته دانشجویان دانشگاه های همدان نیز طوماری چند 10 متری درخواست برای باقی ماندن پیکر پدرم در یادمان شهدای گمنام این شهر را امضا کرده بودند. وقتی به همدان رفتیم، از احترام مردم و مسوولان این شهر به پدرم متعجب شدم؛ به ...
می خواست مزارش گمنام باشد
خیابان نمی روم تا با مردم درگیر شوم. روز تا شب قرآن می خواند و در طول خدمتش آزارش هم به کسی نرسید. کودکی سیدمجتبی یک خاطره جالب دارد او در کودکی به سختی بیمار می شود، به طوری که پزشک ها جوابش می کنند و می گویند، مداوایش فایده ای ندارد. من آن زمان 10، 12 ساله بودم. دکتر حسابی از طرف پدر من که در دانشگاه کار می کرد، متوجه بیماری سیدمجتبی می شود و این موضوع را به دکتر قریب اطلاع می دهد. منزل دکتر قریب ...
آخرین درخواست شهید مدافع حرم از امام رضا(ع) که اجابت شد/ چطور به پسرم بگویم بابا یعنی چه؟
وقتی آرامش مرا دید گفت: همه اش فکر می کردم به تو با آن همه استرس چطور بگویم. من همه را آرام می کردم. می گفتم: مهدی به چیزی که می خواست رسید. خودم هنوز حال آن وقت را درک نکردم. اما حس می کردم حضرت زینب(س) کنارم هست. بقیه فکر می کردند من شوکه شدم اما واقعاً حالم عادی بود و راضی بودم. انگار آمپول صبر به من زده بودند. روز معراج خیلی سخت بود چند روز بعد پیکر همسرم آمد و ...
رزمنده نوجوان دیروز؛ نویسنده ادبیات پایداری امروز
وطنم کاری کنم، تا این که کلام امام راحل در مورد لشکر 20 میلیونی، انگیزه ام را مضاعف کرد و مصمم به عزیمت شدم. او ادامه می دهد: برای اینکه عازم جبهه شوم تلاش بسیاری کردم، چراکه سنم کم بود و باید والدینم اجازه می دادند، پدر هم که مرحوم شده بود و باید مادرم رضایت می داد؛ بعد از تلاش های فراوان بلاخره در شهریور سال 61 و بعد از سپری کردن دوره آموزشی یک ماهه در مهاباد، به جبهه اعزام شدم. ...
مردم می گفتند موشک گیجه !
افتادیم درست 10 ثانیه بعد یک موشک به جایی که پارک کرده بودیم اصابت کرد. در حالی که از این شانسی زنده ماندن شوکه بودم، بی خیال رفتن به حلبچه شدم و شروع به امدادگری و عکاسی کردم تا بچه های عکاس سر رسیدند و فردایش به حلبچه رفتم. در میدان حر، مادری طفل چند ماهه اش را در آغوش گرفته و بدنش را در برابر آوار سپر نوزادش کرده بود. به خاطر این کار مادر، نوزاد نجات پیدا کرد اما متأسفانه مادر جانش را از ...
غواص شهیدی که تحصیل در حوزه علمیه را به رشته پزشکی دانشگاه ترجیح داد
، تجوید بسیار خوب و قوی داشت و استاد خدام حسینی گروهی از بچه ها را زیر نظر او قرار داد تا تجویدشان تقویت شوند، یکی از این افراد من بودم که زیر نظر شهید رضا تجوید می آموختیم. آشنایی ما از آنجا در مسجد حاج عبدالله دورای قپان آغاز شد و به یاد دارم که شهید رضا علاقه خاصی به کتاب و مطالعه داشت و یک کتاب هم به من داد تا مطالعه کنم، بعد از چند روز به من گفت از کتاب چه فهمیدی، گفتم: هیچ. بعد برایم توضیح داد ...
هدیه شهید عکاس به سپاه/ حقی بر گردنش نماند، حتی یک شات شخصی
بود و از 17 سالگی به جبهه می رفت. من و شهید همشهری بودیم و سال 66 قسمت هم شدیم. بعد از ازدواج هم مدام در جبهه و جنگ حضور داشت. عاشق رفتن بود. با اینکه مدام در حال خدمت بود اما در کارهای خانه خیلی کمکم می کرد. دستپخت خوبی هم داشت. ماکارونی ای میپخت که نظیر نداشت. آن زمان ها دسترسی به تلفن نداشتیم اما شهید همیشه برایم نامه می نوشت و از خاطرات جنگ می گفت. ...
خاطرات رزمنده جنگ از جانبازی در عملیات بیت المقدس
انگشتر را نگین سلیمانی بگذاریم اما در آخرین لحظه یکی از خواهران بسیجی پیشنهاد داد تا نام این انگشتر سرباز خدا بشود. در آنجا به یاد آن افتادم که حاج قاسم سلیمانی نیز خود را به عنوان سرباز یاد می کرد. من این پیشنهاد را به مسئولان مرتبط گفتم و در آخر همین اسم برای انگشتر انتخاب شد. او ادامه داد: من چهارده سال و شش ماهه بودم که به جبهه جنگ رفتم؛ در آن زمان درس خوان بودم به اندازه ای که مدیر ...
دیده بان
سنگر وی و هدف قرار دادن دیده راست او و به گلوله بستن پیکر این مجاهد فی سبیل الله زندگی دنیایی این سردار سپاه اسلام پایان یافت. بخشی از کتاب در سال 1394 همزمان با صدور حکم بازنشستگی حاجی، دوباره زمزمه های سوریه رفتنش به گوش رسید. گاهی به او می گفتم: تو که در دوران دفاع مقدس چند سال در جبهه بوده ای، دیگر سوریه نرو. جواب می داد: جنگ حد و مرز نمی شناسد زهراخانم! می گفتم: پس من و بچه ...
هیأت 41 ساله گردان تخریب؛ دل و جگردارهای دوران دفاع مقدس+عکس و فیلم
خاطر مسئولیت هایی که در جبهه داشت از تشرف به حج منصرف شد و در عید قربان همان سال به مسلخ عشق رفت. او چند هفته قبل از شهادت، کنار مزار پدر و مادرش رفته بود و سپس در قطعه 29، مزار شهید نوری را جست وجو کرده بود. در کنار مزار او یک قبر خالی بود. حاج محسن با دیدن آن آرام نشست، دستش را روی مزار خالی گذاشت و گفت: مرا اینجا دفن کنید. بعد از شهادتش برنامه ها طوری پیش رفت که او در همان جا دفن شد. او در وصیت ...
پاسخ شهید شیرین آبادی فراهانی به مادرش برای جلب رضایت اعزام به جبهه/ حضور پنهانی شهید در راهپیمایی های ...
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس ، انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسید و روز 31 شهریور 1359 رژیم بعث عراق به رهبری صدام به مرز های ما تجاوز کرد. در این میان جوانان برای دفاع از حریم کشور خود به میدان ها آمدند و زنان در پشت جبهه از آن ها حمایت می کردند. یکی از این شهدا، شهید مسلم شیرین آبادی فراهانی است. وی 15 تیر سال 1344 به دنیا آمد و ...
توضیحات فرنگی کار داغدار تیم ملی درباره ناکامی اش؛ پشتام: پدرم زجر کشید، روی تشک گنگ بودم
فکر و ذهنم درگیر پدرم بود. این کشتی گیر که پیش از حضور در مسابقات جهانی اسلو هم مادرش را از دست داد، گفت: چند سال سخت را پشت سر گذاشتیم. حدود چهار سال درگیر مریضی مادر و پدرم بودیم. برادر کوچکترم حال و روز خوبی نداشت. او را به باشگاه بردم که درگیر کشتی شود و کمی حال و هوایش عوض شود. امیدوارم که او هم بتواند ملی پوش شود. وی که در مسابقات جهانی بلگراد نتوانست ...
غوغای خانم معلم ایرانی در جهان + فیلم افتخارآمیز ثریا مطهرنیا
شده بود. در آن زمان دانشجوی دوره ارشد بودم و در تهران درس می خواندم. نمی توانستم زجر کشیدن این دختر بچه را ببینم و کاری نکنم، بار ها به خانه پدرش رفتم و با آن ها صحبت کردم تا اجازه بدهند دخترشان را برای درمان به تهران بیاورم. کار خیلی سختی بود و بار ها اصرار کردم تا اینکه موفق شدم رضایتشان را بگیرم. روند درمانی این دختر خیلی طولانی بود و شاید باورنکنید هنوز پس از گذشت چند سال درمانش ادامه دارد ...
این مسیر خستگی ندارد...
دلیلش را جویا شدم. مکثی کرد و ادامه داد: همسرم معلول است و این مسیر را به نیت شفای او می آیم و البته هر چه خدا تا امروز به من داده است از امام رضا(ع) دارم. مگر می شود این عشق و ارادت بی تاثیر باشد؟ کمی جلوتر به خانواده ای می رسم که زیر آفتاب بساط چای آتشی راه انداختند. زائران پیاده به سمت موکب کوچکشان می آمدند و لیوان چای برمی داشتند. به سمت زنی که چای را در استکان ها می ریخت، رفتم تا با او صحبت کنم. زن گفت: همسرم یک بار به پیاده ر ...
وقتی دغدغه دین راه آسمان را باز می کند
داعش تحرکات زیادی در منطقه داشت، حبیب قصد کرد که برای مبارزه با این دیوصفتان به سوریه برود؛ اما من به خاطر علاقه ای که به همسرم داشتم، اوایل مخالف رفتن او به سوریه بودم؛ حبیب به من گفت: اگر نروم چطور نماز ما قبول هست؟ پس مسئولیت ما شیعیان در این دنیا چیست؟ این سخن او بر روی من خیلی تأثیر گذاشت و این گونه بود که از صمیم قلب راضی شدم که به سوریه برود. حتی کارهای اداری اعزام او را خودم انجام می دادم و ...
ترکشی که مسیر زندگی قاری قرآن را عوض کرد
وحید شهسواری، اقای رضا امینی، آقای جواد رسولی، آقای علی غفاری که در همان اعزام همگی شهید شدند، اینها همه بعدازظهر روز یکم رمضان نشستیم تمرین تلاوت کنیم. در مسجد محلمان بودیم، یکی از بچه ها آمد و گفت: بلند شوید، نشستید دارید قرآن می خوانید؟، فاو را گرفتند، یعنی بلند شوید به جبهه بروید. همین را که گفت ما قرآن ها را بستیم و نمی دانم چه حسی بود، بدون اینکه بخواهیم با کسی مشورتی کنیم، بدون اینکه از پدر ...
جانباز 70 درصد قطع نخاع کرامت باسزه به یاران شهیدش پیوست
به گزارش ایثار کرمان، صبح امروز دوشنبه 4 مهرماه 1401 کرامت باسزه جانباز 70درصد قطع نخاع از دیار حاج قاسم پس 39 سال تحمل درد ناشی از مجروحیت دوران دفاع مقدس به یاران شهیدش پیوست. خلاصه ای از زندگی جانباز سرافراز کرامت باسزه به روایت خود جانباز: فرودین ماه سال 1328در شهر بزنجان از توابع شهرستان بافت متولد شدم. پدرم محمد، نجار بود و مادرم خانه دار. پدر و مادرم هر دو مهربان و با ایمان ...
تلاش دشمنان برای تفرقه بین ارتش و سپاه به جایی نمی رسد
...، بچه های آذربایجان شرقی بودند. البته نیروهایی از استان های زنجان و تهران و همچنین پیشمرگ های کرد مسلمان هم حضور داشتند. وقتی من برای اولین بار به پیرانشهر اعزام شدم، وضعیت نسبتا آرامی در داخل شهر برقرار بود. بعد از این اعزام که سه ماه طول کشید، بار دوم به مهاباد منتقل شدم. مهاباد تقریبا مرکز ناآرامی ها بود و حتی در داخل شهر هم درگیری رخ می داد. دفاع پرس: در پیرانشهر و مهاباد شما چه ...
خاطرات جانباز اهل سنت گلستان از جبهه ها؛ به یاد سال هایی که زود گذشت
جبهه نروم . در ابتدا همین نیت را داشتم اما یک روز در تلویزیون سخنرانی حضرت امام (ره) را شنیدم که دفاع از کشور را وظیفه شرعی هر ایرانی اعلام کردند. این سخنان را که شنیدم برایم حجت شد که باید به جبهه بروم اما نمی دانستم به خانواده ام چه بگویم . در ابتدا مخالفت کردند اما وقتی اصرارم را دیده و دلیلم را شنیدند به ناچار قانع شدند و من به عنوان سرباز راهی جبهه شدم. 11 ماه در جبهه ها بودم. در ...
شهید صیاد شیرازی همه نیروهای مسلح را به یک چشم می دید
به خدمت مشغول بوده، انجام داده است که مشروح آن را در ادامه می خوانید. دفاع پرس: از پیشینه خانوادگی خود و ورودتان به ارتش بگویید. من متولد 1325 در اهر هستم. از دوران محصلی خیلی به ارتش علاقه مند بودم و برادرم هم ارتشی بود. بعد از پایان دوره دبیرستان، در سال 1345 وارد ارتش شدم. ابتدا به شکل درجه داری مشغول خدمت شدم اما بعدا تحصیلاتم را در دانشکده افسری ادامه دادم و نهایتا با ...
2 شهید همنامی که مداحان لشکر بودند/ میراث پدر مهدی رسولی برای پسر + تصاویر و صوت
اش به حضور در دفاع مقدس عازم جبهه شد و مسوولیت های متفاوتی را برعهده گرفت. او مسوول قسمت تحقیقات بسیج، مسوول اعزام نیروی بسیج و مسوول پرسنلی سپاه ناحیه زنجان بود، سپس به شورای فرماندهی تیپ 36 انصارالمهدی (عج) و طرح و برنامه رسید. او در سال 1369 در منطقه بانه به شهادت رسید. فرزند او مهدی رسولی از مداحان به نام این روز های کشور است که در ثارالله زنجان راه پدر را ادامه می دهد. یکی از ...
از جنگ تا کلانتری و هیئت؛ با مردی که آرام ندارد!
تا دکتر جابه جایشان کند. جبهه ها خیلی باصفا بود. ما اصلاً در تهران بند نمی شدیم. مسئولان هوای بچه های جنگ را داشته باشند. اینها یادگاران شهدا هستند. ظلم در حق یادگاران دفاع مقدس، نا بخشودنی است . هیئتی که آشپزخانهٔ هیئت های دیگر بود وصف هیئت عمو غلام را زیاد شنیده بودم. اصلاً یکی از بهانه های این گفت وگو همین هیئت بود که به نظم و انضباط شناخته می شد: هیئت مان را 35 سال پیش ...
گفت وگو با جانباز 70درصد، معصومه نعمتی(بخش نخست) دردهایی که با آنها بزرگ شدم!
نسبت به شاگردان داشت. بعد از کلاس های مدرسه، کلاس های فوق تقویتی می گذاشتند و با دانش آموزان کار می کردند. خودم هم بسیار علاقمند بودم. بعد از مدرسه هم در خانه تمرین می کردم و خوشبختانه با نمرات بالایی دیپلم خودم را گرفتم و همان سال هم وارد دانشگاه شدم. فاش نیوز: تحصیلاتتان را تا چه مقطعی ادامه دادید؟ - کارشناسی ریاضی کاربردی دانشگاه پیام نور قزوین. فاش نیوز: با توجه ...
اولین عکس دیده نشده از امین تارخ با همسر جوانش | بیوگرافی کامل امین تارخ
... در سال 1338 وقتی 6 سالم بود پدرم از شیراز به سیستان بلوچستان منتقل شد و فکر کنید در دهه 40 آنجا چه وضعیتی داشت ، اطرافمان پر از عقرب و شپش بود به هر حال سه سال زندگی را در زابل و خاش تحمل کردیم و بعد از آن به شیراز برگشتیم در دوران دبیرستان یک روز به تماشای نمایشی در مدرسه نشستم که به قدری آن نمایش برایم جذاب آمد که ناخودآگاه حس کردم من هم جزوی از آن اثرم از بچه های ...
خودم را وقف اسلام کردم
سیسمونی برای افراد کم برخوردار گرفته تا تولید اشتغال برای مادران سرپرست خانوار انجام می دادیم. در سال های انقلاب هم، دوشادوش شوهر و بچه هایم در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت داشتم. انقلاب به پیروزی رسید و با شروع جنگ پسر ارشدم یعنی حسن، عازم جبهه شد. مدتی از او بی خبر بودم، یک روز تلفن خانه به صدا درآمد و حسن با ما صحبت کرد و توضیح داد که عازم چزابه است و امکان نوشتن نامه و یا تماس تلفنی ...
حادثه رانندگی در اهواز پنج مصدوم بر جا گذاشت
به گزارش ایرنا به نقل از مدیر روابط عمومی مرکز اورژانس پیش بیمارستانی و مدیریت حوادث دانشگاه علوم پزشکی جندی شاپور اهواز، در پی اعلام تصادف در کوی مشعلی اهواز، امدادگران اورژانس به محل حادثه اعزام شدند. عارف اصل شرهانی افزود: در این حادثه رانندگی 2 دستگاه سواری پژو پارس و پراید با هم برخورد کردند. وی ادامه داد: در این حادثه سه مرد و 2 زن مصدوم شدند که برای درمان توسط امدادگران اورژانس به مراکز درمانی اعزام شدند. ...
زن دوم : شوهرم جلوی زن اولش من را منکر شد !
خودم دست و پا کنم. اما در همین روزها به یک مهمانی دعوت شدم و در آن جا با مردی شیک پوش و خوش بیان برخورد کردم که 25 سال از من بزرگ تر بود. در همان نگاه اول چنان شیفته سعید شدم که کاخ آرزوهایم را در قلب او بنا کردم. سعید که گذرنامه اروپایی نیز داشت مدام به یکی از کشورهای اروپایی سفر می کرد. من هم که آرزو داشتم روزی در خارج از ایران قدم بزنم، خیلی زود پیشنهاد ارتباطات دوستانه او را پذیرفتم ...