شاهکار فرار از زندان صدام؛ ماجرای اولین اسیری که از زندان بعثی ها گریخت
سایر منابع:
سایر خبرها
اعتراف پسری که برادر دوستش را به قتل رساند: اگر نمی کشتم، کشته می شدم
رفته بودم تا با او صحبت کنم؛ اما پیام مقابل در نیامد. چند دقیقه منتظر شدم تا اینکه برادرش یاور در حالی که چاقوی سلاخی در دست داشت مقابل در آمد. او با چاقوی قصابی حمله کرد و چند ضربه به من زد. متهم ادامه داد: من که ترسیده بودم برای دفاع از خودم با چاقویی که همراه داشتم یک ضربه به سینه یاور زدم و گریختم. من به بیمارستان رفتم و تحت درمان قرار گرفتنم و معجزه آسا زنده ماندم و همان شب مخفیانه ...
پیدا شدن جسد خونین مرد جوانی در پراید سبز رنگ! | ماجرای رفیق کشی برای پول !
بودند که احسان را به خانه ام دعوت کردم و احسان با 14 میلیون تومان پولی که قول داده بود به خانه ام آمد و همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه وسوسه شیطان مرا فریب داد و در حالیکه احسان در حال میوه خوردن بود با میله آهنی که از قبل آماده کرده بودم از پشت چند ضربه به سر احسان زدم و او غرق خون روی زمین افتاد. ترسیده بودم چند ساعت بعد جسد را داخل فرش گذاشتم و جسد ا حسان را به خودروی خودش منتقل کردم و ...
حماسه شهید کیارش در آسمان / خلبانی که در کابین پرواز جان باخت
من پیشنهاد داد که با هم پرواز کنیم و به این صورت بود که فقط در روز اول از هم جدا بودیم و در روزهای بعد با شهید کیارش هم پرواز شدم، من کابین عقب پرواز می کردم و او کابین جلو شلیک می کرد و از اولین روز هم پرواز شدنمان حماسه های بی بدیلی شکل می گرفت؛ از دزفول بلند می شدیم و از طریق دهلاویه و کوه های میشداغ ، دشمن را کاملاً دور زده و از پشت نیروهای دشمن آتش باری سنگین موشک ها و راکت ها و توپ هایمان ر ...
گزارش میدانی از اعتراضات پس از مرگ مهسا امینی
98 می گفت دامنه اعتراضات به شهر های اقماری و شهرستان های اطراف پایتخت هم کشیده می شود و اتفاقا آنجا ها وضعیت گاهی به مراتب بدتر از تهران هم هست. یادم هست که آبان 98 طی چند ساعت بخش قابل توجهی از شهر بومهن، در شرق تهران، به دست معترضان افتاد و ساعت ها ورود و خروج به شهر بسیار سخت بود. این بار با همان تصور یک شب را بومهن بودم. از حوالی ساعت 7 عصر در خیابان های شهر قدم می زدم. جز چند نقطه ...
از قتل 7 میلیارد تومانی تا پایان رابطه غیراخلاقی با آدم ربایی
هم وسوسه پول شدم و با خودم گفتم که دو سیلی به این فرد می زنیم و پول را می گیریم و همه چیز تمام می شود. آن روز به آشپزخانه تهیه غذای کیوان رفتیم. مقتول باجناق کیوان بود که او را به بهانه ای به آشپزخانه کشانده بود. همین که مقتول وارد شد، فرشاد از پشت سر با یک آب گردان بزرگ بر فرق سرش ضربه ای زد که او نقش زمین شد. در این چند سال که از جنایت می گذرد همیشه با خودم فکر می کنم که در همان لحظه ...
آدم ر با یی ساختگی بر ا ی فر ا ر ا ز دست مر د طلبکا ر
به صورت زده بود پیاده شد. او با تهدید و زور مرا سوار خودرو کرد و دست و پایم را بست. راننده به سمت اطراف شهر تهران مسیرش را تغییر داد. خیلی تلاش کردم فرار کنم، اما موفق نشدم تا در یک فرصت مناسب توانستم با دستم در ماشین را باز کنم و در حالی که راننده سرعت زیادی داشت خودم را از ماشین به بیرون پرتاب کردم. شاکی ادامه داد: به خاطر اینکه پاهایم با طناب بسته شده بود، نمی توانستم راه بروم، ولی بعد از ساعتی ...
خنثی کننده 5 هزار بمب کیست؟ | قرار بود خانه امام را بزنند | خنثی سازی باورنکردنی موشک شعله ور ظرف دو ...
کردیم که بمب گذاری نکنند. همه چیز آرام بود تا اینکه تابستان سال 1359 رسید و عراق به ایران حمله کرد. عراق همان روز اول (بعدازظهر 31 شهریور) آمد و مهرآباد و چند پایگاه نیروی هوایی ایران را بمباران کرد. آن زمان 21 سالم بود و تهران بودم. اولویت اول ما پایگاه یکم بود. ما روز اول جنگ آماده جنگ نبودیم، ولی تأسیسات مان نصب بود. من آن شب و چند ساعت بعد از بمباران باند فرودگاه مهرآباد، مستقیم با بمب ...
دردسر رابطه غیراخلاقی دختر 17 ساله مشهدی با یک جوان / هومن مرا دزدید و به خانه اش برد!
بدهیم ولی هومن در یک لحظه دستم را کشید و مرا به زور سوار خودرویش کرد خواهرم که غافلگیر شده بود سراسیمه به دنبال خودرو دوید اما هومن با سرعت زیاد از آن جا دور شد و مرا به خانه خودشان برد از سوی دیگر خواهرم که ترسیده بود با پدر و مادرم تماس گرفت و آن ها نیز ماجرای آدم ربایی را به پلیس گزارش دادند. هومن آن شب مرا در خانه نگه داشت تا این که عمه اش از راه رسید و من به او گفتم که هومن مرا به ...
خاطره بازی با رزمنده ای که پایش را به تیربار بست
یک کلاشینکف از روی خاکریز برداشت و به سمت روبرویش گرفت و گفت اگر ادامه بدهید شلیک می کنم و در همین حین با تندی رو به من کرد و گفت برادر ما خودمان تیرها را در نوار می گذاریم، تو فقط برو پشت دوشکا. من که به آن دو جوان بسیجی گفته بودم دوشکاچی هستم، دیگر راهی برای فرار نداشتم. به همین خاطر پای دوشکا رفتم، اما همین موقع فکر و خیال سراغم آمد و دچار تردید شدم، از یک سو به فکر نامزدم افتادم که ...
آدم ربایی با وعده استخدام برای کار!
.... در بین راه افرادی به سراغم آمدند و چشمانم را بستند و مرا به خانه ای بردند که نفهمیدم کجا بود. وقتی به آن جا رسیدم، متوجه شدم افراد زیادی مانند من به بهانه استخدام فریب خورده اند. آن ها هم برای کار قدم در خانه گروگان گیران گذاشته بودند و خانواده هایشان برای آزادی عزیزانشان از 20 تا200 میلیون تومان پول پرداخته بودند. او ادامه داد: گروگان گیران به ما می گفتند باید دوستانمان و افراد ...
آن مرد که در باران رفت با دست های بسته آمد...
کتابخانه رفتیم، شیخ محمد گوشه کتابخانه نشسته بود بعد از سلام و احوال پرسی رو به من گفت:حتما امروز در خانه به شما موضوع را گفته اند برای این شما را به اینجا کشاندم که ببینم اگر راضی هستید با خانواده خدمتتان برسیم و اگر نه، حرفمان بر سر زبان ها نیفتد بهتر است. آن روز آنجا نتوانستم جواب بدهم آنقدر شوکه شدم که تا سه روز سر درد بودم آنطور که در کلاس ها هم شرکت نکردم. خلاصه چند روز بعد از طریق ...
تجاوز جنسی به 2 نوجوان مشهدی توسط مربی آموزشی / اعتراف به آزار چند دانش آموز 10 تا 16 ساله
اذیت پسر از طرف معلم این مرد جوان ادامه داد: بعد از شنیدن این ماجرای تلخ، بلافاصله به سراغ فرزندم رفتم و حقیقت موضوع را جویا شدم. وقتی پسرم به آزار و اذیت خود و دیگر دوستانش اشاره کرد، دیگر نتوانستم تحمل کنم و برای پیگیری قانونی به همراه فرزندم و دوستش به کلانتری آمدم چرا که طبق اظهارات دانش آموزان این مربی پلید هم اکنون تعداد دیگری از دانش آموزان نوجوان را به بهانه مهارت آموزی های میدانی ...
ما خاص نبودیم
من غیرت داشتم. شنیدم دشمن به دخترانمان در بستان تعرض و آن ها را زنده به گور کرده است. پدرم که نظامی بود جلو مرا گرفت؛ گفت: تو سربازی نرفتی، آموزش ندیدی و نمی دانی تفنگ چیست؛ کجا می خواهی بروی؟ گفتم: ما مردان زنده باشیم و دشمن به ناموسمان دست درازی کند؟ می خواهم از روی جنازه من رد شود و اگر توانست این کار را کند. پدرم که استوار نیروی ارتش بود، دستی بر شانه ام کشید و گفت: خدا پشت و پناهت. بحث ...
دامادی که شکارچی زنان بود 5 روز بعد عروسی با عشقش دستگیر شد!
. از نظر پوشش و وضع مرتبی که داشتم، یک سر و گردن از همه دختران فامیل بالاتر بودم و به این موضوع افتخار می کردم. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که در 15سالگی یک روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسی را دیدم که کنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامی به آن زن کردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتی بعد وقتی آن زن از منزل ما بیرون رفت، مادرم دسته گلی را نشانم ...
دو فرزندم در بمباران کرج فدای سید الشهدا (ع) شدند
مجروح شدم. چه شد که شما دو فرزند سه ساله و سه ماهه را از دست دادید؟ من چند روزی برای مهمانی به منزل پدرم رفته بودم. روز سوم که آنجا بودم همه خواهرهایم به آنجا آمدند و با هم بودیم. بچه هایمان با هم بازی کردند و ناهار خوردیم. بعد از ساعت 2 پدرم به مغازه خودش که آهنگری بود، رفت و خواهرهایم برای زیارت به امام زاده محمد (ع) رفتند، من هم می خواستم با آنها همراه شوم اما چون ...
تجاوز مرد رمال به دختر جوان تهرانی/ دست و پایم را بست تا چاکراهایم را باز کند
بهتر است اول بختم را بگشاید و سپس دنبال پس گرفتن انگشتر برود. دخترجوان که اشک می ریخت ادامه داد: مرد رمال می گفت باید از طریق چاکراهای بدنم، بختم را باز کند. به همین خاطر دست و پای مرا با طناب بست و بدون توجه به التماس هایم مرا آزار داد. من سعی کردم از دست او بگریزم اما او مرا کتک زد. او تهدید کرد اگر در این باره به کسی حرف یبزنم بختم را می بندد و شیاطین بار دیگر سراغم می آیند و مرا اذیت ...
همه زنده زنده سوختند
به کار بودم. من جزو فعالان انقلاب و نیروهای مردمی در بابل و بابلسر بودم. زمانی که می خواستند شهربانی بابلسر را بگیرند من با تعدادی از دوستانم همراه بودیم. جدود ساعت 12 شب در یکی از شب های بهمن ماه و چند روز مانده به پیروزی انقلاب به اتفاق چند نفر از دوستان به جلوی میدان شهربانی رفتیم. آن موقع شکل این میدان که نامش امام علی (ع) شده است، نبود. ما 10 تا 12 نفر بودیم که جلوی شهربانی اجتماع کرده بودیم ...
قتل به خاطر متلک پرانی
مرا نمی شناخت. مقتول بی دلیل و بدون هیچ انگیزه ای تا مرا دید متلک انداخت. علت را پرسیدم که شروع به تمسخر کرد. با این رفتار عصبانی شدم و با صدای بلند اعتراض کردم. مقتول وقتی صدای مرا شنید فریاد کشید، سپس یک شیشه نوشابه به طرفم پرتاب کرد. شیشه روی زمین افتاد و شکست. از شدت عصبانیت کنترل اعصابم را از دست دادم، سپس شیشه شکسته را از روی زمین برداشتم و به داخل بدن مقتول فرو بردم. همان موقع فرار کردم، اما پلیس مرا شناسایی و دستگیر کرد. با اقرار های متهم، پرونده برای بررسی های بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس قرار گرفت. ...
محضرنیا: قطعه موسیقی حماسی برای شهدای ورزشکار رونمایی می شود
به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون خبرگزاری فارس، سیدمحمود رضویان از زندانیان سیاسی دوران پهلوی مهمان برنامه شب فیروزه ای بود که شب گذشته سه شنبه 5 مهر با اجرای محمدحسین مولایی روی آنتن شبکه پنج رفت. رضویان با اشاره به سابقه مبارزاتی خود گفت: از دوران دبیرستان وارد مسیر مبارزاتی علیه رژیم پهلوی شدم. 17 ساله بودم که برای نخستین بار دستگیر شدم و مرا به کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک بردند. به نظرم ...
اعتراف تکان دهنده دختر 17 ساله ای که نامزد مرد مورد علاقه اش را آتش زد
گرفت و زبانه کشید. من هم بلافاصله پا به فرار گذاشتم و از آن خانه بیرون زدم. بعد از چند روز وقتی فهمیدم خ بر اثر آتش سوزی جان خود را از دست داده است، خیلی ترسیدم و مخفیانه زندگی می کردم تا پلیس مرا شناسایی نکند. در همین روزها به پارک ملت رفتم و تلاش می کردم از سربازانی که آن جا می آمدند به نوعی از سرنوشت هادی مطلع شوم چرا که فهمیده بودم او را در منطقه طرقبه شاندیز دستگیر کرده اند اما جرئت نداشتم ...
شهدای حضرت زهرایی
شدیم گفت:”روضه حضرت زهرا بخون(س)”شروع کردم به خوندن، توی ماشین حال خوبی پیدا کرده بود. انگار توی مجلس روضه حسابی نشسته.طوری گریه می کرد که شونه هاش تکون می خورد.صورتش خیس شده بود.وقتی رسیدیم،رو کرد به من و گفت :”اگه من شهید شدم تو روز قیامت شهادت بده من برای حضرت زهرا(س)گریه کردم”... کوه صبر چند سال از اسارتم را با آقای ابوترابی گذاراندم. اردوگاه موصل یک که بودیم یک روز رفتم ...
خاطرات دفاع مقدس به روایت کادر بهداشت و درمان یزد (بخش چهارم)
گرفتیم جعبه که ناگهان منفجر شد و مجروح شدم. پا ،دست ،صورت ،کل بدنم مجروح شد که دیگه هیچی نفهمیدم . پسر خاله ام شهید شد و من به بیمارستان اعزام شدم . "محمد ابوطالبی کوشکنو" کارشناس ازمایشگاه تله اولین باری که به جبهه اعزام شدم کلاس سوم دبیرستان بودم. تقریبا 20 روز برای عملیات والفجر 8 تو شوشتر آموزش می دیدم. عضو لشکر سیدالشهدا بودم. بعد از آن جا رفتم جزیره مجنون و ...
دردسر سقط جنین برای عروس آملی / داماد از ترس پدر شدن فرار کرد!
با دختری که در شأن و شخصیت خانواده ما باشد، ازدواج کنی مانند گذشته از تو حمایت می کنیم و ... از آن روز به بعد رفتار حسام به کلی تغییر کرد و زندگی من نیز دگرگون شد چرا که او اعتقاد داشت من موجب جدایی او از خانواده اش شدم! هرچه تماس های حسام با خانواده اش بیشتر می شد، بهانه گیری و بداخلاقی های او نیز بیشتر می شد. در همین روزها وقتی متوجه بارداری ام شدم خیلی امیدوار بودم که این ...
جنایت در درگیری 2 کارگر خیاطی
. حتی برخی از کارهایم را به هم می ریخت تا باعث دردسرم شود. چند بار سر مسائل کاری با هم درگیر شدیم و دعوا کردیم که بقیه ما را جدا کردند. وی افزود: از او کینه به دل گرفته و دنبال فرصتی بودم تا انتقام بگیرم. ظهر شنبه دوباره دعوای مان شد و با هم درگیر شدیم. عصبانی شدم و با دستم گردن او را محکم گرفتم که باعث شد به وی آسیب برسد و همین اتفاق، مرگش را رقم زد. آخرین اخبار حوادث تهران را در صفحه حوادث تهران حادثه 24 بخوانید. صفحه اینستاگرام حادثه 24 را در اینجا دنبال کنید. ...
دادمرز: بدنم مشکل نداشت، خودم اشتباه کردم/ قول می دهم در اسپانیا طلا بگیرم
خوزستانی در مورد اینکه اولین جهانی اش را بدون مدال پشت سر گذاشت، تاکید کرد: خیلی ها برای اولین بار به جهانی رفتند مدال گرفتند، من این را توجیه مناسبی برای ناکامی نمی دانم. آن سالی که در رده سنی نوجوانان به جهانی رفتم، اولین باری بود که ملی پوش می شدم اما مدال گرفتم. دادمرز در مورد مبارزه با حریف قزاقش افزود: به من قبل از کشتی گفتند این حریف دست تو می زند و مراقب باشد، وقتی حریف یک شگردی دارد ...
خیانت به جنایت ختم شد
چاقو زدم و فرار کردم. بعد از ثبت این اظهارات از آنجایی که متهم با کلید در ساختمان را باز کرده بود گمان می رفت او با تناقض گویی هایش قصد گمراه کردن پلیس را دارد. به این ترتیب همدست او تحت تعقیب قرار گرفت و فردای آن روز بازداشت شد. قدیر در روند بازجویی ها به بازپرس پرونده گفت: چند روز قبل از حادثه، ساسان به دیدنم آمد و گفت مردی مزاحم همسرش شده است. او گفت آدرس خانه آن مرد را دارد، سپس از ...
اقدام زیبای رهبر انقلاب برای شرکت در مراسم عقد یک آزاده
پیش از 18 سالگی به نیروی هوایی رفتم . با گذراندن دوران خلبانی در ایران به آمریکا اعزام شدم و پس از آن مجدد آموزش خود را در ایران ادامه دادم. روزهای آخر آموزش خلبانی در آمریکا از ما خواستند تا در آنجا بمانیم اما من و همه دانشجویان دیگر درخواست آمریکایی ها را رد کردیم؛ پس از یک سال من و یکی از هم دوره ای هایم در اسارت بودیم و 4 نفر دیگر از هم دوره ای ها به شهادت رسیده بودند، با این وجود ...
مشاهدات عکاس جنگ از موشکباران های تهران: مردم می گفتند موشک گیجه ! + عکس های دیده نشده از موشکباران
افتادیم درست 10 ثانیه بعد یک موشک به جایی که پارک کرده بودیم اصابت کرد. در حالی که از این شانسی زنده ماندن شوکه بودم، بی خیال رفتن به حلبچه شدم و شروع به امدادگری و عکاسی کردم تا بچه های عکاس سر رسیدند و فردایش به حلبچه رفتم. در میدان حر، مادری طفل چند ماهه اش را در آغوش گرفته و بدنش را در برابر آوار سپر نوزادش کرده بود. به خاطر این کار مادر، نوزاد نجات پیدا کرد اما متأسفانه مادر جانش را از ...
پای صحبت های جانبار 70 درصدی که پدر فرزند شهید شد
چند ماه بعد درجه ستوان دوم وظیفه را دریافت کردم در بین حدود 350 سرباز من جزء نفرات اول بودم که براساس رتبه می توانستم هر منطقه عملیاتی را انتخاب کنم و در پشت جبهه و دور از آن باشم و چون خبر داشتم گردان 144 لشکر 21 حمزه در سه راه ماهشهر، آبادان و خرمشهر در عملیات فتح خرمشهر شکست خورده است، آنجا را انتخاب کردم. پس از آن به شوش آمدم و پس از عملیات بستان که منطقه وسیعی آزادسازی شد، محسن رضایی به این ...
من مرتضی قربانی نیستم کتابی درباره فرمانده ای که اشتباهی اسیر شد
جای مرتضی قربانی فرمانده لشکر 5 نصر تحت شکنجه قرار می دهند تا از وی اعتراف بگیرند. عباس جعفری یک سال بعد از اسارت در اردوگاه موصل به عنوان مسئول شورای مخفی اردوگاه انتخاب می شود و اغلب امور مربوط به اسرا توسط این شورا برنامه ریزی و تصمیم گیری می شود. چند سال بعد او و تعدادی دیگر را به جرم مضروب کردن یکی از جاسوسان به اردوگاه دیگری منتقل و در چندین مرحله در سلول های انفرادی بغداد زندان می ...