همه گریه می کردند؛ بی اختیار جیغ کشیدم!
سایر منابع:
سایر خبرها
با قانون شکنان و متجاهران به بی حجابی برخورد شود
...: خیلی در تنگناها قرار گرفتم ولی هیچ وقت نگفتم ای کاش همسرم این راه رو انتخاب نمی کرد سخت ترین لحظه ای که فقدان همسرم را احساس کردم روز زن بود آخر در این روز بزرگ؛ همه از همسرانشان کادو می گیرند ولی همسر من شهید شده بود با خودم می گفتم ای کاش الان همسرم کنارم بود؛ شب هنگام وقتی سرم را روی متکا گذاشتم و خوابم برد خواب سید رضا را دیدم در حالی که نوزادی را در آغوش گرفته بود در بازار راه می رفت تا ...
حرف هایی از جنس روضه و اشک در جام دلدادگی با پیرغلامان
مهندس است را عطا کرد و تا آخر عمر نوکر این خاندان است. وی یادآور شد: چند سال پیش هم برای سفر زیارتی امام حسین(ع) با کاروان تا مرز رفتیم که نمی دانم چرا همه کاروان از مرز رد شدند اما من و همسرم مشکلی بود که نتوانستیم برویم و واقعا ناراحت بودم، دو ماه فقط گریه کردم و می گفتم چه گناهی کردم که همه رفتند من ماندم، بعد از دو ماه دوباره توانستیم به کربلا برویم و یک ماه بعد نیز دوباره به کربلا ...
فیلم افشاگری از طلاق ستاره سادات قطبی ! /سرنوشت ناباورانه خانم مجری مطلقه!
بودم بتونم تنها زندگی کنم. دلم واسه خودم تنگ شده بود. می خواستم خودمو پیدا کنم خانواده ام هم مشکلی نداشتند و گفتند هر جور خودت صلاح می دونی. نمیخواستم حالا که جدا شدم بعد از هشت سال اونا منو بدون امیرعلی ببینند و غصه بخوردند! یادمه بچه که بودم خانم رضایی مجری تلویزیون می گفت نقاشی هاتونو به آدرسِ تهران، میدان آرژانتین، انتهای خیابان الوند، شبکه ی دوسیما بفرستید! اون خیابون و اون ...
حلقه قرآنی بانوان ژاپنی
...: برو اینجا. خانم معلم به من گفت: به خدا تکیه کن و با خیال آسوده زندگی کن. همین یک جمله باعث شد زندگی ام پر از آرامش باشد. تا وقتی که مسلمان نشدی فکر می کنی زندگی خوبی داری. اما این آرامش کجا و آرامش بعد از مسلمان شدن کجا! چند لحظه همه سکوت می کنند. این بار سارا بنیادی با لهجه ای تلفیق شده از زبان فارسی و ژاپنی حرف می زند. او می گوید: اگر این را نگویم نمی توانم! من فکر می کنم تهران و ...
حکایت اولین نوحه خوانی مداح معروف تهرانی
اولی که در یک جمع رسمی خواندم، 16 ساله بودم؛ در یک هیئت پرجمعیت با نام جمعیت حسینی تهران. حاج محمود نجفی، واعظ این هیئت بود. مداحان مشهور زیادی مثل مرحوم حاج ماشاالله چاوش به این هیئت می آمدند و بعد از آقای نجفی می خواندند. دوستی داشتم که به من گفت: بلند شو بخوان. گفتم: من که دعوت ندارم. او گفت: دعوت نمی خواهد. بلند شو و دو خط بخوان. من با این حرف او روحیه گرفتم و یک بیت شعر شهادت حضرت زهرا سلام ...
مراقبت شهید مدافع حرم از محل دفنش سال ها پیش از شهادت
...: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است! فرمانده ای با دکمه های لنگه به لنگه کنار حاج قاسم + عکس آن موقع همه این کلام را شنیدند اما کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد که محمد حسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار دایی اش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. برای همه عجیب بود که پسرم از همان زمان می دانست که شهید می شود و حتی دفنش را مشخص کرده بود! ...
خواب نجات بخش در شب اجرای حکم
. البته در تمام این مدت در دلم به همسرم می گفتم اگر به خوابم بیایی و بگویی قاتل را اعدام نکنید، من جلوی همه می ایستم و اجازه نمی دهم حکم اجرا شود. مدام با خودم این جمله را می گفتم تا اینکه شب قبل از اجرای حکم خواب عجیبی دیدم. بعد از سال ها شوهرم به خوابم آمد و گفت: مرا از این جایگاهی که هستم پایین نیار. به او گفتم: مگر کجایی؟ و او جواب داد: من اینجا ارتقا پیدا کرده ام و جایگاه معنوی بسیار بالایی دارم ...
عاقبت فرزندی که نذر علی اصغر ع بود
ها برایم مجسم می شد. روضه های دل خانم جان رباب س ، از خودشان خواستم و چند روز بعد محمدمهدی را صحیح و سالم در آغوشم گذاشتند. از همان نوزادی، 7 سال نذر علی اصغر شد که لباس سقا به تن کند. محمد آنقدر ضعیف و کوچک بود که هیچ لباسی اندازه تنش نمی شد. وقتی نوزاد بود و لباس سقا تنش می کردم. این ضعیفی و ظرافتش پای روضه های علی اصغر علیه السلام دلم را آتش می زد. مخصوصا اینکه من محمد را از دست های کوچک این ...
"منصور" جبهه های خوزستان کیست؟
الفت با قرآن و معارف دینی به چنان مقامات برجسته دینی و عرفانی می رسند. امیر کلانترزاده ؛ یکی از یادگاران دوران دفاع مقدس است که محرم و تعزیه امام حسین(ع) ما را بهم رساند. تکیه و هیات عزاداری اباعبدالله الحسین امام موسی کاظم (ع) منطقه گلستان اهواز پاتوق جبهه و جنگ دیده ها ست که با صفا و خلوص همه سال ها میزبان عزاداران حسینی است. حاج امیر از بانیان اصلی هیات است و در وسط روضه ...
چای شیرینِ داغ!
تر بود؛ وقتی حرف های حاج آقا با این دو بیت شعر تمام می شد: کربلا کربلا... کربلا کربلا/ این دل تنگم عقده ها دارد، گوییا میل کربلا دارد/ ای خدا ما را کربلایی کن، بعدازآن با ما هرچه خواهی کن. حالا سال ها از آن روزها می گذرد و ما هنوز مشتری مسجد رضوی هستیم، مشتری کربلا، مشتری عشق به آقای امام حسین...! ارباب جان! منتی سرتان نیست؛ اما ما از تو به غیراز تو نداریم تمنا! ...
لبخند ساختند و رفتند
مومنی این سختی ها را می کشیم که آدم بسازیم اردوی جهادی، مدرسه خودسازی حسین بود. خیلی کم حرف بود اما حرف های حسابش هیچ وقت جواب نداشت. یکی از دوستانش تعریف می کرد: با حسین شوخی داشتم. یک بار بعد از خستگی یک کار طولانی به او گفتم با ساختن این ساختمان های نیمه کاره محرومیت از مملکت زدوده نمی شود. حسین لبخند زد و گفت: ساختمان را که همه می توانند بسازند. ما این کار را می کنیم و این ...
سردار پورجمشیدیان: حاج احمد مایلی عاشق به تمام معنا بود+ فیلم
مایلی بود که تصور آن برای ما سخت بود؛ البته این افتخار بسیار بزرگی است که انسان 60 سال در خانه اهل بیت (ع) نوکری کرده و به مردم خدمت کند و برای امام زمان سرباز تربیت کند و خالصانه و صادقانه در خدمت انقلاب، مردم و امنیت کشور خود باشد؛ لذا باید شب تاسوعا به شهادت برسد. کد ویدیو دانلود فیلم اصلی سردار پورجمشیدیان خاطرنشان کرد: آن لحظه ای که حاج اصغر مایلی پیکر شهید ...
پسری به دنبال مادر؛ از جزیره هرمز تا حوالی خانه خدا
به 36 سال قبل برمی گردیم؛ روز نهم مرداد سال 1366 شمسی؛ سالروز شهادت حجاج در مراسم اعلان برائت از مشرکین مناسک حج واجب؛ واقعه تلخ و ننگینی که امام خمینی (ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران در یکی از پیام های خود چنین فرمودند: جنایت تاریخی شکستن احترام حرم امن الهی که دل مسلمانان متعهد جهان را آتش زد، چیزی نیست که تا ابد بشود آن را فراموش کرد یا ساکت بود . ساعت 6 بعد از ظهر نهم مرداد تمام ...
زندگی آرام و بی دغدغه اش را فدای دفاع از حریم اهل بیت (ع) کرد
همین چند روز پیش بود که به ولدآباد محمدشهر رفتم تا با خانواده شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون علیرضا نوروزی دیدار کنم. پیش از این ها صحبت های زیادی از این خانواده ولایتمدار شنیده بودم. علیرضا نوروزی شهید مدافع حرم افغانستانی، شغل خوب و پردرآمد خود را در کشورش افغانستان رها کرد و به جمع مدافعان حرم ملحق شد و نهایتاً در جنگ با تکفیری های تروریست در 11اسفند سال 1393 به شهادت رسید. با نوروز نوروزی پدر ...
در حاشیه دیداری از جنس نور
لبخند من آرام خودش را تکان داد و دستانش را به رسم مهمان نوازی باز کرد و من در کنارش آرام گرفتم و با صحبت های دریاییش دلم را به دریا زدم. از کنار چارقد مشکیش قطره اشکی را که هنوز بعد از سال ها چشم انتظاری بر گونه اش غلطیده بود پاک کرد و با صدای لرزان گفت خوش آمدید. به مدیر کل بنیاد شهید غلامپور که نگاه کرد با مهربانی گفت پسرم صفا آوردی و من آرام محو تماشای دستان پینه بسته از تلخی روزگارش بودم. احوالش ...
نگاهِ آرامش بخش/ علی آقا ماهانی از برکات گلزار شهدای کرمان است
سرویس : کرمان - زمان : شناسه خبر : 1281554 به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از کرمان؛ بزرگداشت برادران شهید علی آقا و محمود ماهانی، یکشنبه شب(8مرداد) در محل معراج شهدای کرمان برگزار شد. سردار محمدرضا حسنی سعدی، مدیرگلزار شهدای کرمان گفت: پیکر پاک او 11 سال پس از شهادت تفحص و خاکسپاری شد و الان از برکات گلزار شهدای کرمان است و حاج قاسم گفته بود هر گاه دلم می گرفت، علی آقا را ...
زودتر از من به کربلا رفت...
سرعتی که می رم، زودتر از تو برای زیارت می رسم... با این حرف از خواب پریدم. ساعت 9 صبح روز بعد، یکی از دوستان تلفن زد و گفت: باید بیایید مشهد. دلم هری ریخت پایین، پرسیدم: محراب شهید شده؟ درحالی که صدایش پشت تلفن می لرزید گفت: چه کسی این موضوع رو به شما اطلاع داده؟ به خوابی که دیده بودم فکر کردم؛ حاج اصغر زودتر از من به کربلا رفت... خاطره ای از شهید علی اصغر حسینی محراب راوی: هم رزم شهید ...
این حسن است یا حسین؟
زیر رو کردم، چشمم به اسم برکوک تبار روی پوشه افتاد، لبخندی از روی رضایت زدم و پرونده را باز کردم، دو تا فرم پر شده داشتیم، هر دو خط خوردگی داشتند، معلوم نبود این دو برادر لحظه آخری فکرشان تا کجاها پر زده بود. شاید دوست داشتند گمنام بمانند. نمی دانم! حسن 22 و حسین 21 ساله بود، کشتی گیر بودند و مقام استانی داشتند، به خاطر اختلاف سنی کمشان، همیشه با هم بودند، دلم لرزید، عجیب برادرهایی ...
روایت هایی از سفرهای یک معلم
کرد و عروج او باعث شد تا بچه ها مقیدتر شوند. روز تشییع فریدون را فراموش نمی کنم. با اینکه حاج اصغر از همه بی تاب تر بود ولی سراغ تک تک بچه ها می رفت و آرام شان می کرد. در آن سال ها حضور حاج اصغر باعث شده بود تا خیلی از دوستان قدیمی اش هم به جمع چهارشنبه ها اضافه شوند و کم کم گعده و کلاس های حاج اصغر به تمام روزهای هفته سرایت کرد. معلم بود که اسیر شد و با اینکه بعد از اسارت می توانست در هر سازمان ...
سردار شهید محمود اخلاقی
عاشقانه اش را شنید و فرصتی دیگر به او داد تا محمود را هم آسمانی کند. روایت های نرگس اخلاقی مادر شهید را در پیش رو دارید. رزق حلال و تربیت دینی پسرم محمود سال 1335 در شهر سمنان متولد شد. همسرم کشاورز بود و من هم به امور خانه و خانه داری مشغول بودم. پدر بچه ها تأکید زیادی روی رزق حلال و تربیت دینی بچه ها داشت. شهادت فرزندانم مجید و محمود گواه حلال خوری خانواده ماست. ...
جوان مدافع حرم با کیف 40 میلیارد تومانی چه کرد؟
که روی دستش پر از تتو بود. مدافع حرم؛ علی امرایی یکم تیرماه سال 1394 در اثر اصابت موشک به خودرو در شهر درعا کشور سوریه به شهادت رسید رفاقت اگر تصویر بود فکری شده بودم که چطور می شود بین این همه شهید مدافع حرم این یکی آنقدر محبوب باشد تا اینکه یک روز از خلوت بودن مغازه و وقت آزاد مغازه دار؛ همان جوانی که روی دستش تتو داشت استفاده کردم و پرسیدم شهید امرایی را چقدر ...
اصلا حسین جنس غمش فرق می کند
؛ ولی صدایشان را نمی شنیدم. چشم هایم روی یکی شان قفل شده بود. هنوز جان داشت! چندثانیه به چندثانیه، تکان تکان می خورد. یکی دوباری چشم هایش باز و بسته شدند. لب هایش جلو عقب می رفت. حتم دارم لحظه های آخرش آب طلب می کرد. حتی توان لغزیدن نداشت. مثل ماهی های دیگر سر جای خودش مانده بود. چندقطره آب رویش ریخته شد؛ ولی تقلا نمی کرد. فقط لب هایش این بار تندتر جلوعقب می رفت. ...
داستانک | همه زیر پرچمش یک خانواده ایم
...، یکی یکی شیشه های ایوان را با دستمال تمیز می کرد. عاشق پرده های سفید پاپیونی پشت پنجره اش بودم. بی بی خانه اش صفای خاصی داشت. همه می گفتند بی بی الهی خدا بهت عمر با عزت دهد؛ خانه ات با صفاست. از آپارتمان نشینی که دلمان می گرفت، می آمدیم اینجا تا دلمان باز شود. آن روز بی بی بعد از شیشه های ایوان تمیز کردن اتاق ها را شروع کرد. روپوش طاقچه های اتاق گلدوزی دست دوز خود بی بی بود. قاب عکس حاج ...
خانواده ای در تنگستان که تعزیه خوان هستند+ عکس
اشک شد: معمولا هم در ایام تعزیه تلفنم را خیلی کم پاسخ می دادم دلم پر شده بود و چشمهایم خیس بود گله کردم به امام حسین(ع) و گفتم آقا حسین من که برای خیر قدم برداشتم نه برای شر من برای عزای تو و این مردم قدم برداشتم نه برای نام و نشان، دستم را بگیر رهایم نکن آبرویم را بخر حرف هایم تمام نشده بود که تلفنم زنگ خورد با همان دل شکسته به شماره ای پاسخ دادم که او را نمی شناختم خانم پشت خط بود که به من گفت ...
راننده ای که به عشق حسین(ع) زره بافی می کند
می شود، انگار کسی می خواهد من کار را انجام بدهم. دوره خودی هم که حدود دوسال پیش طی چند ماه بافته بودم، سال گذشته در یادمان سرو سیمین 7 دیپلم افتخار گرفت، دوره ی که حدود 75 سانتیمتر طول داشت و یک کیلو و 750 گرم حلقه را برای بافتش به کار برده بودم. نکته جالبی که دلم می خواهد برایتان بگویم این است که در نمایشگاه چند خانم که پوشش چندان مناسبی نداشتند به همین خود و دوره که دیپلم ...
این مادر 40 سال است با شهادت جوانش کنار نیامده
فاش نیوز - مادر شهید رضا عزیزی از حال بد خود بعد از شهادت پسر دلبندش یاد کرده و با لبخندی تلخ گفت: هیچ وقت با شهادت او کنار نیامدم. خبرگزاری فارس گروه حماسه و مقاومت: سال هاست فعالان قرآنی کشور ، به دیدار خانواده های شهدا می روند. هدف از این دیدارهای هفتگی، زنده کردن نام و یاد شهدای قرآنی است ولی به آن محدود نمی شود؛ چرا که در این دیدارها تلاش می شود سبک زندگی و بصیرت فکری شهدای قرآنی ...
5 هزار بیت عاشقی | اسرار نیم قرن شاعری و شعری که اشک همه را درآورد
مجاور مشهدی به مشهدالرضا(ع) رفتیم. پیش از هرکاری به پیشنهاد استاد برای زیارت راهی حرم امام رضا(ع) شدیم. به حرم که رسیدم، گفتم: استاد در حرم بسته است. حاج نادعلی هم در جواب گفت: پسرم در حرم بسته، در کرم که نبسته. این درس حاج نادعلی در خاطرم ماند. 20 سال بعد در روز ولادت امام رضا(ع) تا نگاهم به پنجره فولاد حرم از صفحه تلویزیون افتاد، به یاد آن روز این ابیات را سرودم: ما را به سویت دست نیاز است رضا ...
آزار سیاه پسربچه در پارکینگ خانه شان / مامان خیلی اذیت شدم + عکس و نظر کارشناس
.... گفتم کی اونا رو دیدی؟ گریه کرد گفت تو خیلی بدی مامان اون روز که تو خونه به خانم همسایه آشپزی یاد می دادی منم تو پارکینگ بودم میلاد رو دیدم با یک بچه این کار رو کرد گفتم از اول همه چیز رو به مامان بگو شروع به گریه کردن کرد گفت تو کمکم نکردی منو تنها گذاشتی. گفتم کجا تنها بودی گفت تو پارکینگ، میلاو و دوستش منو بردن پشت ماشین اذیتم کردند به من گفتن تو پسر خوبی هستی داد نمی زنی. به کسی ...
آفتاب در حجاب و فرمی بی بدیل در ادبیات داستانی عاشورا + فیلم
که مرا و همه چیز را به این سو و آن سو پرت می کند، طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید... داستان از این کابوس که گواه رحلت پیامبر(ص) است و شهادت مادر و پدر و... است، آغاز می شود و در انتهای کتاب باز به همین خواب پریشان می رسیم: تعبیر شد خواب کودکی های من پیامبر! و من اکنون با یک دنیا مصیبت و غربت تنها مانده ام... . ...
قهرمان 6 ساله هیأت اباعبدالله(ع) در بوشهر+عکس
خبرگزاری فارس - شهرستان دشتستان، زینب رنج کش: از صبح روی پایم بند نبودم، محرم که می شود حال و هوای بچه های رسانه همین است؛ همه درگیر پوشش خبرهای محرم و عزاداری آقا اباعبدالله(ع) هستند. پنجم مردادماه مصادف با نهم محرم، در تکاپوی گرفتن گفتگوی تعزیه ها برای روز دهم محرم بودم که برای پوشش دورهمی نورچشمی ها که مخصوص بچه های زیر هشت سال بود، دعوت شدم. از شهر وحدتیه که برای گفتگوی تعزیه آن ها ...