سایر منابع:
سایر خبرها
دفاع مقدس و دفاع از حرم؛ در ماهیت متفاوت اما در اسارت شبیه/ تلاش می کنیم به سمت خلاصه گویی برویم
و از تمام حزب اللهی های خودمان آماده تر بود. در هر موقعیت می گفت: بروم آن عراقی را بزنم یا بروم آن آذوقه را بیاورم یا جایی از زمین را بکنم. در اسارت معلوم نبود اگر یک وعده غذایی را نخوری وعده بعدی در کار باشد یا نه و بچه ها به سینی غذای گروهی که برای 14-15 نفر کمی برنج و نان داشت، هجوم می بردند. در این شرایط عده ای روزه می گرفتند حتی غذای خود را برای شب نیز نگه نمی داشتند. بچه ها در ...
سعید اوحدی: در دوران اسارت همه سلیقه ها و همه دیدگاه ها حضور داشتند/ هنرمندان و نخبگان سرمایه های تمدنی ...
آرامش بود، گفت: اینکه می گویند در بهشت انسان ها در اوج آرامش خودشان هستند اسارت همه اش تقوا بود؛ اسارت همه اش عبادت بود؛ همه اش نوع دوستی بود؛ در اسارت اگر عزیزی به هر علتی کمبودی داشت همه بسیج می شدیم که آن کمبود را برطرف بکنیم. یک بار در یکی از اردوگاه ها برای یک عزیزی خبر ناگواری از ایران آمده بود؛ بالاخره اسیر بود و زن و بچه و زندگی داشت. یک خبر ناگوار و سختی آمده بود. این عزیز اسیر بعد از چند ...
دلتنگی هایی به وسعت دل اَسراء
نکردم گفتم ما بیایم فقط تو را می بینیم اما اگر تو بیایی اینجا همه مشتاق و چشم انتظارند تا تو را ببینند مثل اینکه بین چند خانواده فقط اسم ما در آمده بود با پدر حاج عباس راهی سوریه شدیم پنج بهمن رفتیم نهم برگشتیم آن زمان در سوریه جنگ بود دل نگران عباس بودم تا اینکه خودش از در وارد شد لحظه ی از در وارد شدنش بهترین لحظات من بود. وصیت نامه ای که دیگر برنگشت وصیت نامش را نوشته بود ...
روایت پایداری 7 ساله در زندان های موصل
برمی گرداند و می گوید: آن روز، ساعت طور دیگری شده بود. انگار ثانیه شمار ساعت کهنه و رنگ و رو رفته اردوگاه از کار افتاده بود آن روز ثانیه ها نمی گذشت گویی ثانیه شمار ساعت اردوگاه را حتی اگر با تریلی هم می کشیدند خیال جابجایی نداشت نمی دانم بالاخره به هر جان کندنی بود ساعت 5 شد و من بعد از گذراندن 6سال و نیم اسارت به همراه 999 نفر از دوستانم از اردوگاه بیرون آمدم. با نگرانی و دلهره برای آخرین بار به ...
دعوا بر سر آزاده آملی/ اشک هایی که شهادت محسن را خبر داد
تماشای جاده شدیم. جاده چه خاطراتی را که برای ما زنده نکرده بود... کم کم بوی خاک، سبزی جنگل و بادی که می وزید به ما فهماند که به مازندران رسیدیم. بچه ها نفس عمیق می کشیدند و حال خوش و منظره های چشم نواز، خستگی این چند وقت را از سرمان پرانده بود و جایش را سرسبزی و بوی دیار پر کرده بود... چشمانمان به جنگل های آمل افتاد. چطور وصف کنم حالی را که وصف ناپذیر است. اصلاً لذت آن نگاه ها را با چه ...
صلواتی که کاسه کوزه بعثی ها را بر هم زد
.... ساعت ها گذشت و روزها از پی همدیگر سپری شدند تا عراقی ها بفهمند که ایران برای خودش کشوری با دیرینه و سابقه فرهنگی، اجتماعی و فعالیت کشاورزی است از روزگار سخت اسارت می گوید، حرف های تلخ او انگار تمامی ندارد. اما در میان این همه تلخی یک بار لبخندی شیرین بر لبش نشست. آن هم وقتی که داشت یک اتفاق مهم را تعریف می کرد، گفت: از اتفاق های خوب آن دوران زیارت حرمین امام حسین(ع)، حضرت ...
تلخ ترین خاطرات یک اسیر جنگ 2 روز بعد از آزادی!
. البته قبل از آن یک سر رفتیم زیارت. خود آقای تدین که شوخ طبع هم بود در عملیات بدر سال 63 به شهادت رسید. خانواده اغلب بچه ها برای بدرقه آمده بودند راه آهن، اما من که اهل مازندران بودم و خانواده ام مشهد نبودند تنها بودم. کمی دلم گرفته بود، اما سپس خانواده بقیه مرا هم به گرمی در آغوش گرفتند و بوسیدند و این دلتنگی برایم رفع شد. سفر ما سر آغازی شد برای رفتن به جبهه های جنوب غرب کشور. ...
نگهبان عراقی با اسرا گریه می کرد/11ماه مفقودالاثر بودیم
...، من اسمش را مریم می گذارم. اسم بچه ام را مریم گذاشتند و وقتی خبر و عکسش به دستم رسید بهترین خبر دوران اسارت بود. خبر رحلت امام خمینی (ره) بدترین و تلخ ترین خبری بود که در دوران اسارت شنیدم. 14 خرداد 1368 با سه نفر از دوستان ساعت هفت و نیم هشت صبح در حال قدم زدن بودیم. یک دفعه حالت سربازهای عراقی عوض شد. در برج های نگهبانی زوجی شدند و در محوطه اسلحه به دست گرفتند. با اینکه دو سه شب ...
چند روایت درباره آزادگان؛ از ام الاسرا تا عراقی هایی که در ایران ماندند
. زیارت حرم امام خمینی (ره) و همچنین دیدار با آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب از نخستین برنامه ها و اقدامات مشترک آزادگان ایرانی بود. طبق آمار بنیاد شهید و امور ایثارگران، بیش از 43 هزار نفر از ایرانی ها در دوران جنگ تحمیلی در زندان های رژیم بعث به اسارت گرفته شدند که در میان 58 آزاده مسیحی، 34 آزاده کلیمی و 23 نفر آزاده زرتشتی نیز به چشم می خورد. ستاد آزادگان چگونه تشکیل ...
گفت و گو با قهرمان شاهچراغ
بگویی آن جمله چیست؟ می گوید: داعش که هیچ، بزرگ تر و گنده تر از داعش هم نمی تواند هیچ غلطی کند و گزندی به این مردم وارد کند. و جمله آخر که با صلابت هر چه تمام و به سان یک سرباز واقعی می گوید: جانم فدای رهبر. آقای فرزاد بادپا ما که هیچ، بچه هایمان که هیچ، کلمات مان هم قد خم می کنند وسر تعظیم فرو می آورند در برابر این همه گذشت و ایثار. ای باده جهل، کرده سرمست تو را جز باد بگو چه مانده در دست، تو را با اسلحه پر اینچنین جار نکش جاروکش این حرم حریف است تو را ...
از پاییز اسارت تا بهار آزادی + عکس
فارس پلاس؛ دیگر رسانه ها - ایرنا نوشت: آزادگان همانگونه که دلیر و مقاوم، نستوه و استوار، امیدوار و دلاور به مبارزه با دشمن رفته بودند از اسارت و چنگال نیروهای بعثی با همان صلابت همیشگی بیرون آمدند، این جان بر کفان در سال های درد و فراق کوله باری از خاطرات تلخ و شیرین همراه خود آوردند که هرکدام از آن ها، درس بزرگی از استقامت و آزادگی است. برای بیان رشادت های سرو قامتان جبهه حق علیه باطل ...
بوسیدن خاک وطن به وقت آزادی
ن مسوول آسایشگاه بودم، دو نفر به اصغر و احمد که یکی از آنها فرمانده سپاه غرب همدان و یکی اصفهانی بود، یک روز به من گفتند که قرار است سه نفر از بچه ها از اردوگاه فرار کنند، نظرت چیست چون روی کمک من حساب کرده بودند. گفتم که سخت است و نمی خواهم جان سه نفر به خطر بیفتد، اما آنها تصمیمشان را گرفته بودند، من هم گفتم حرفی نیست. اکیپی تشکیل دادیم و مشغول تهیه تجهیزاتی مانند اره برقی ...
روایت 10 سال اسارت؛ اشک و لبخندهایی که در زندان های بعثی گذشت
را در آن حال می دیدی درد خودت یادت می رفت. شب را با با آه و ناله بچه ها صبح کردیم و صبح ما را به اتاق 8 بردند و یک هفته اونجا بودیم، در این مدت صبح یک بار و بعدازظهر یک بار از کانال مرگ عبور می کردیم، البته دیگر این شلاق خوردن ها عادی شده بود بچه با دو و سریع از کانال عبور می کردند. وقتی هم برمی گشتیم دیگر شوخی کردن شروع می شد با بالش به هم می زند، با صدای بلند می خندیدند. اصلا یکی از ...
بازگشت اسرای آزاده ایرانی به کشور
ی بود که از اردوگاه 12 تکریت که زادگاه صدام شمرده می شد، به اردوگاه 18 بعقوبه تبعید شده بودیم اردوگاهی که با اردوگاه قبلی ما بسیار متفاوت بوده است (جمعی 14 نفره بودیم که دو ماه بعد نزدیک به 500 نفر دیگر از بچه های اردگاه 11، 12، 14 و 16 تکریت به جمع ما ملحق شده بودند) بگذریم. عراق در مرداد 1369 با حمله به کویت بار دیگر در شرایط جنگی قرار گرفت در خاطرم هست نگهبان های اردوگاه از این بابت بسیار ناراضی ب ...
خاطرات اسارت یک افسر ارتشی/ اتحاد و یکدلی ایرانی ها، بعثی ها را عاجز کرده بود
ن منتقل شدیم اما امکانات خوب نشد، هر چند در مقایسه با گذشته کمی قابل تحمل تر شد، در این اردوگاه حدود 250 نفر از افسرانی که در اوایل جنگ به اسارت گرفته شده بودند، نیز حضور داشتند، ارشد ما سرهنگ وطن پرست بود، زمانی که می خواستیم برویم بیرون، مأمور عراقی می گفت: بنشینید و در حال نشسته سر به زیر خارج شوید تا آمار شما را بگیرم، سرهنگ وطن پرست محکم ایستاد و گفت یک افسر ایرانی هیچ گاه سرش را جلوی افسر عرا ...
زنان مقاومت، اسوه شجاعت
بردند به همان سازمان امنیت و از آنجا تحویل وزارت اطلاعات دادند. از آن لحظه ما دیگر اسیر عراق نبودیم. زندانی سیاسی شده بودیم و ما را بردند جایی که زندانی های سیاسی را نگهداری می کنند. گفتند شما آمدید مستقیم با صدام بجنگید و پس زندانی سیاسی هستید. در نتیجه هیچ گونه ارتباطی با خانواده هم نمی توانستیم داشته باشیم. نه نامه ای نه تلفنی و نه هیچ پیامی. وقتی یک اسیر در اردوگاه است، صلیب سرخ به او سر می زند ...
26 مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی
. عراق در مرداد 1369 با حمله به کویت بار دیگر در شرایط جنگی قرار گرفت در خاطرم هست نگهبان های اردوگاه از این بابت بسیار ناراضی به نظر می رسیدند، زیرا برخی از آن ها نزدیک به 10 سال به عنوان سرباز همچنان مشغول خدمت بودند. چند روزی از حمله عراق به خاک کویت می گذشت که جنب و جوش نگهبان های داخل اردوگاه نشان از شکل گیری اتفاقی جدید می داد هنوز یکی دو ساعتی از پایان یافتن آمار غروب و رفتن به داخل ...
نامه هایی از سرباز کوچک امام
، معصومه آباد و امیر شاه پسندی و نیز نامه هایی از دوران اسارت تهیه شده است. تمام این تلاش ها و حساسیت های مربوط به ثبت خاطرات ایشان فقط به این دلیل بوده که خاطرات یکی از جوان ترین اسرای انقلاب که فقط یک نمونه آن بازتابی روشن در اذهان مردم پرشور مذهبی ایران داشته است، به صورتی کاملا مستند و منطبق با واقعیات ثبت گردد. ماحصل چهار سال تلاش برای نگارش این اثر، کتابی به حجم 925 صفحه است. ...
روایت محسن میرزایی ، آزاده جانباز در دوران دفاع مقدس که بعثی ها فکر می کردند ژاپنی است | یک سامورایی در ...
. افتادم به دست وپای نگهبان بصره ای مدرسه تا برای اجابت مزاج بروم بیرون. با هر التماسی که می کردم، یک شلاق، یک لگد و یک فحش نصیبم می شد، ولی آن قدر التماسش کردم که از رو رفت و بالاخره اجازه داد. توی مستراح با همان دست تیرخورده بی رمق، زیپ لباسم را پایین کشیدم. کاغذ ها را درآوردم، ریزریز کردم و انداختم توی چاه. بعد آفتابه کنار سنگ -که رنگش از جرم و کثافت، زرد شده بود- را برداشتم و آبش را ...
استقامتی ستودنی در روزهای سخت/ باز خوانی خاطرات دو تن از آزادگان ملایری
...: در همان روزهای ابتدای اسارات که ما را به شرق بصره بردند اسرای زیادی را آورده بودند که بسیاری از آنها شدت جراحاتشان بالا و مجروح بودندکه در همان جا یکی از اسرا به بنده گفت دلم برای نماز جماعت تنگ شده شما به عنوان امام جماعت جلو بایستید و ما هم به شما اقتدا می کنیم بنده هم قبل کردم بسیاری از بچه ها آنجا لباسهایشان خونی بود و بدنهای مجروح تیمم کردند و نماز جماعت را خواندیم که فکر می کنم آن نماز ...
تمام بدنم کرم گذاشته بود/ هیچ تضمینی نبود که صدام مبادله را به هم نزند
سپس با ماشین استخبارات به دژبان مرکز برده شدیم. در دژبان مرکز سوار اتوبوس شدیم و بعد به اردوگاه رمادیه 3 رفتیم. تقریبا غروب بود رسیدم تا در آسایشگاه مستقر شویم. هوا کاملا تاریک شده بود. یک دست لباس و یک دشداشه به ما دادند. دوش گرفتیم و لباسمان را عوض کردیم. اولین اسرای آن اردوگاه اسرای عملیات بدر بودند. حیات: فکر می کردید اسیر شوید؟ تصورتان از اسارت چگونه بود؟ خاجی: روز اول ...
خاطرات روز های اسارت غلامرضا فنودی که 25ماه مفقودالاثر بود | نمی دانستم زندگی ام از دست رفته است یا نه
، غلامرضا فنودی، مانند روز های جنگ و پس از جنگ، دین خودش را به انقلاب ادا می کند. حاج آقا هر دقیقه خدا را شکر می کند و می گوید: همیشه می خواهم بچه ها و نوه ها دوروبرم باشند. باور نمی کنم که از آن زندان مخوف رها شده ام و آن روز های سخت تمام شده است. بعضی وقت ها فکر می کنم دارم خواب می بینم. در ادامه حتما بخوانید ویژه برنامه های بزرگداشت سالروز ورود آزادگان در مشهد و خراسان رضوی اعلام شد ...
قصه آزادگان، قصه صبر و پایداری
نخست اسارت، قساوت دشمن را به چشم می دیدند. در کتاب فتاح از تولیدات نشر سوره مهر، در مرور خاطرات فتاح محمدی می خوانیم: پیکر شهدا و کسانی که مجروح شده بودند روی هم افتاده بود. خاک چهره شان را پوشانده و شناسایی آن ها برایم سخت بود. سرباز عراقی، در حالی که ابروهای ضخیمش به هم گره خورده بود، به عربی داد و فریاد می کرد. آنقدر محکم کتفم را گرفته بود که احساس می کردم الان است که از بدنم جدا شود. عرق از سر و ...
کشف دست خط منتسب به امام رضا(ع) در ساوه
گذرانده است. او خلبان نیروی هوایی ارتش بود که همان اوایل جنگ بعد از انجام 12 مأموریت، عراق هواپیمایش را با موشک هدف قرار داد. او مجبور به ترک هواپیما شد و در خاک عراق به اسارت بعثی ها درآمد. نام لشکری 16 سال در فهرست شهدای مفقودالاثر بود. چون رژیم بعث عراق، وجود او را از صلیب سرخ جهانی پنهان کرده بود. بعد از این زمان بود که نامش توسط صلیب سرخ ثبت شد و توانست نامه ای برای خانوادهٔ چشم انتظارش ...
دست نوشته شهید چمران برای مردی که گمان می کرد شهید شده است
تندرو بودند. از سال 61 به بعد با ورود حاج آقای ابوترابی اوضاع بهتر شد. انگار روح معنوی حاج آقا بالافاصله در ما تأثیر گذاشت. چون ما فهمیدیم حاج آقا رهبری است که در اردوگاه همه بچه ها از ایشان حرف شنوی داشتند. بچه ها اوایل اسارت برای دشمنی با بعثی ها مثلاً ظرف آبی که عراقی ها در آن برای اسرا آب می ریختند را زدند و شکستند یا مثلاً شیر آب را خراب می کردند یا لگن حمام را می شکستند. ما، چون تجربه نداشتیم ...
صدام برای اولین بار به ما راست گفت
همرزمان شهیدشان، دستبند اسارت بر دست هایشان بسته می شد، وقتی که با حالتی تحقیرآمیز آنان را سوار بر خودرو ها می کردند و در جهت مخالف جاده های منتهی به وطن، به سوی عراق می بردند، وقتی که به زور از آنان می خواستند جلوی دوربین های تلویزیونی از خوشحالی اسارت!! بگویند، وقتی که دور از چشم صلیب سرخ جهانی بی نشان بودند و یا نامه های خانواده ها را برای شکنجه روحی به آنان نمی دادند، وقتی که با شلاق ها پذیرایی می ...
از اسارت در عملیات پارتیزانی علیه منافقان تا مقاومت در برابر تبلیغات گسترده برای جذب
صلیب بود توانستیم برای خانواده خود نامه ای بنویسیم. پس از اسارت خانواده هایمان متوجه حضور ما در عملیات شده بودند اما فکر می کردند شهید شده ایم حتی مراسم فاتحه هم گرفته بودند اما پس از این یک سال دریافتند که زنده هستیم. من فردی بودم که در جنگ و یا پس از آن همیشه در تکاپو بودم و در کنار دوستانم بودم، اما ماندن یک سال در زندان نمور و بدون تحرک خیلی برایم سخت بود، از بی همدمی ...
انسانی ترین نوع ادبیات
طرات را به رشته تحریر درآورد. مردان و زنانی که لحظه های سخت اسارت هم چنان با آنهاست و زندگی امروز آنها را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. لحظه ای که زندگی آن ها را به دو بخش متفاوت تقسیم کرد. انتشارات سوره مهر این کتاب را در 180 صفحه منتشر کرده است. من زنده ام شنیدن اسارت زنان و کودکان در جنگ، دل هر انسان شرافتمندی را به درد می آورد. درواقع بدترین و بیشترین در جنگ، به کودکان و ...
نگاهی به کتاب صد و هفتاد و ششمین غواص
.... محمدرضا یزدیان از خاطراتش، از آنچه در آن عملیات و روزهای اسارت به چشم دید می گوید، اما خواننده تقریباً از ابتدا با اتفاقات درگیر و عملاً بخشی از روایت می شود و همراه راوی به دل حوادث می رود. هیچ اغراقی در روایت یزدیان وجود ندارد و همه آنچه او از تجربیات شخصی اش برای ما بازگو می کند واقعاً روی داده اند. در صد و هفتاد و ششمین غواص ، واژه ها ساده و جملات صریح هستند و وظیفه خودشان را ...
منصوریان: خیلی خوب فوتبال بازی کردیم
. البته در دقیقه 90 می توانستیم گلزنی کنیم. ما در نیمه اول دو یا سه شانس خوب داشتیم و خیلی خوب فوتبال بازی کردیم، ولی الان که فیلم را نگاه کردیم؛ استنباط ما این است که توپ به دست خورد. گروه آنالیز ما خیلی قوی است و آنها این صحنه را مشاهده کردند. به هر شکلی آنها به گل رسیدند و از شایستگی تیم صنعت نفت آبادان نمی توان گذشت. منصوریان درباره گل طالب ریکانی گفت: صنعت نفت یک فوق ستاره به نام ...