خاطرات روز های اسارت غلامرضا فنودی که 25ماه مفقودالاثر بود | نمی دانستم ...
سایر منابع:
سایر خبرها
فاتحه وسط فوتبال تا فرو بردن سر اسرا در فاضلاب
: جنگ هشت ساله ما که معروف است به دفاع مقدس از شروع آن تا پایانش یعنی لحظه به لحظه آن پر از خاطرات است. من از بچه های رسانه و بنیاد شهید بسیار گله مند هستم درست است یک روز برایمان گذاشته اند و این روز بسیار شیرینی است اما توقع ما این است که بچه های جبهه و جنگ بچه های آزاده را به مردم بشناسانند و ما را از یاد نبرند ما نیاز مالی نداریم ولی نیاز داریم زحماتمان فراموش نشود نیاز داریم از سر اجبار و رسم ...
شعبانی بهار: در کامپوند ظرفیت زیادی داریم
به گزارش خبرگزاری برنا، غلامرضا شعبانی بهار در بازدید سرپرست وزارت ورزش و رئیس کمیته ملی المپیک از اردوی تیم ملی تیر اندازی با کمان اظهار داشت: ملی پوشان ریکرو حاضر در اردو، روز یکشنبه اردوی کره جنوبی را پیش رو دارند. 7،8 نفر در این اردوی مشترک 5 روزه هستند و بلافاصله راهی اردوی دیگری در کره می شوند که مجموع آن 20 روز خواهد بود. ملی پوشان بعد از این اردوها بلافاصله راهی هانگژو می شوند. ...
شعبانی بهار: به مدال آوری تیراندازی با کمان در هانگژو امیدواریم/ هونگ: برای موفقیت به تجهیزات نیازمندیم
طلای انفرادی داریم و نقره تیمی کامپوند را هم پیش بینی می کنم. دوست دارم بگویم در همه بخش ها مدال می گیریم، اما هنوز فاصله داریم. این فکر حقیقی ام است و این توانایی ها را در بچه ها می بینم. من و شاگردانم تلاش می کنیم، اما حریفان دست روی دست نگذاشتند و شاید بیشتر از ما کار می کنند. غلامرضا شعبانی بهار در بازدید سرپرست وزارت ورزش و رئیس کمیته ملی المپیک از اردوی تیم ملی تیر اندازی با کمان ...
کودکی سیمین(1)؛ خاطرات مکتب خانه در ایلام خواندنی شد
معاصر اختصاص یافته که مریم فتحی نوشته است. بخشی از کتاب: ...خدابیامرز مادرش فهمیده بود و او را به مکتب خانه آورد و به خانم گفت: خانم! این بچه من بدون اجازه غایب شده و ولگردی رفته. من اجازه می دهم که او را تنبیه کنید. اگر دست و پایش را بشکنند،ناراحت نمی شوم. خانم گفت: نه. دیگر این کار را انجام نمی دهد... کتاب کودکی سیمین(1)(خاطرات مکتب خانه)،نوشته سکینه(سیمین)حاج علی اکبری،در 44صفحه، با طرح جلدی از کیانا فتحی، در سال 1401 به قیمت 60 هزارتومان از سوی انتشارات آستان جانان، منتشر شده است. خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) خبرگزاری کتاب ایران ...
استقامتی ستودنی در روزهای سخت/ باز خوانی خاطرات دو تن از آزادگان ملایری
عقب برگردانیم که به دست عراقی ها نیفتد ما تا جایی جلو رفتیم غافل از اینکه وارد خاکریز دشمن شدیم وقتی دیدیم تیر اندازی می کنند فکر می کردیم بچه های خودی هستند فکر می کنند ما عراقی هستیم داد می زدیم ما ایرانی هستیم و آنجا بود که دیدیم اینها عراقی هستند که تیر اندازی می کنند و ما هم که فارسی صحبت می کردیم آنها متوجه شدند، که حاج آقا انوری همان جا تیر خورد و جلوی چشمان خودم شهید شد. وی با ...
نگهبان عراقی با اسرا گریه می کرد/11ماه مفقودالاثر بودیم
عراقی غرق مداحی شد و اصلاً حواسش نبود نگهبان است و باید حواسش به ما باشد، در عالم گریه بود که سربازی آمد و گفت: به به مشغول چی هستی؟ بقیه را صدا زد. همان لحظه 20 سرباز آمدند و با کابل و شیلنگ بچه های آسایشگاه را زدند؛ بعد از اینکه همه را زدند سر ها را بلند می کردند هر کسی چشمش اشک آلود بود او را بیشتر می زدند. دور از چشم عراقی ها برنامه زیاد داشتیم که خبرچین ها لو می دادند یا برنامه به هم ...
فریاد مرگ بر صدام آزادگان ایرانی در اسارت
صبح تا 10 شب ترانه می گذاشتند و اخبار و روزنامه ها را کلا ممنوع کردند و تلوزیون 14 اینچ قدیمی هم که آنجا بود را از اردوگاه خارج کردند. در آن مدت با توجه به قطعی روزنامه ها و اخبار ما هیچ اطلاعی از وضعیت امام (ره) نداشتیم و تنها می دانستیم که حالشان بد است. حدودا 10 یا 15 روز از این اتفاق می گذشت، ظهر بود همین که از خواب بیدار شدم دیدم هر کدام از بچه ها گوشه ای نشسته و گریه می کنند. به ...
دست نوشته شهید چمران برای مردی که گمان می کرد شهید شده است
تندرو بودند. از سال 61 به بعد با ورود حاج آقای ابوترابی اوضاع بهتر شد. انگار روح معنوی حاج آقا بالافاصله در ما تأثیر گذاشت. چون ما فهمیدیم حاج آقا رهبری است که در اردوگاه همه بچه ها از ایشان حرف شنوی داشتند. بچه ها اوایل اسارت برای دشمنی با بعثی ها مثلاً ظرف آبی که عراقی ها در آن برای اسرا آب می ریختند را زدند و شکستند یا مثلاً شیر آب را خراب می کردند یا لگن حمام را می شکستند. ما، چون تجربه نداشتیم ...
تلخ ترین خاطرات یک اسیر جنگ بعد از آزادی!
.... بچه ها هم بلند تکبیر می گفتند و این صدا در دشت می پیچید تا صدای رقاصه ها شنیده نشود. یعنی تا لحظه آخر دست از سر بچه ها بر نداشتند. حدود 4 روز در قرنطینه بودیم و در این مدت مهمان نوازی مردم کرد را در ایران فراموش نمی کنیم. به استقبال ما آمدند و شادی می کردند. آمدیم کرمانشاه و تبریز و گیلان و ساری و نهایت رستم کلا. 30 مرداد رسیدم روستای مان. بسیار همه چیز تغییر کرده بود. خانه ها عوض ...
چهار بار تا مرز شهادت در اسارت رفتم/ مشکل جامعه ایثارگری اشتغال فرزندانشان است/ کاش کاری کنند این حجم از ...
سنگری فرستادند و یک سرباز عراقی یک نارنجک را برداشت و ضامنش را کشید که پرتاب کند در سنگر تا مارا بکشد که همان لحظه دو تن از سربازان خودشان دستش را گرفته و نارنجک را از دستش کشیدند و به درون آب انداختند. سومین بار نیز روز دوم اسارت بود ماشین هایی آوردند و اسرا را در آن ریختند و بردند در بیابان حدود 200 نفر بودیم این ها داشتند با هم دعوا می کردند و حدود ربع ساعت بعد که آن جا بودیم و قضیه ...
به یاد سید الاسرای ایران؛ شهید حسین لشگری/ اولین ایرانی اسیر شده و آخرین اسیر آزادشده جنگ ایران و عراق/ ...
با من راحت نیست و موقع صحبت کردن سرش را پایین می اندازد. گفت: نه خانم لشگری! آقای لشگری جزء اسیران مخفی بود. ما از اونها جدا بودیم، ایشون رو ندیدم. منیژه اما همچنان چشم انتظار است: خلبان ها آخرین گروه اسرا بودند که آزاد شدند و من همچنان منتظر. هر روز جلوی یک ساختمان گوسفند می کشتند و هلهله و چراغانی و یک اسیر می آمد، اما حسین نیامد! به نیروی هوایی رفتم. گفتند آقای لشگری جزء اسرای خلبان ...
گفت وگوی اختصاصی با فرزاد بادپا قهرمان شاهچراغ
. با همه خستگی خودش را رسانده به تشییع پیکر شهدای شاهچراغ. دلش پیش آن خادم محاسن سفید است. پیش حاج غلام حسین عباسی که هر وقت او را می دید یک خسته نباشید بابا! نثارش می کرد؛ من شغلم نظافت حرم هست آبجی! تمیزکاری صحن، شست و شو، جارو. هر کاری که به خدمات مربوط می شود انجام می دهم. آن شب هم طبق معمول سر پُست بودم. یک دفعه صدای وحشتناکی شنیدم. صدای تیراندازی بود. جلوتر رفتم دیدم یک حرامی کلاش به دست دارد ...
بازگشت گنجینه های مقاومت/ دولت سری در موصل
سرویس : خراسان جنوبی - زمان : شناسه خبر : 1284382 خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ مردم ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بدون اینکه فرصتی برای لمس شیرینی و تاثیرات آن داشته باشند، درگیر اهداف شوم رژیم بعثی عراق با آغاز جنگ تحمیلی شدند. جنگی نابرابر برای نظامی با انقلابی نوپا، جنگی که دشمنان نظام به سرکردگی استکبار آن را بر ایران تحمیل کرد. هشت سال دفاع مقدس نشان دهنده دردهایی ...
روایت 10 سال اسارت؛ اشک و لبخندهایی که در زندان های بعثی گذشت
و تونل مرگ را برای عبور از اسرا درست کرده اند، اسرا یک به یک باید از وسط آن ها رد می شدند تا با کابل، کتک بخوردند. این رزمنده سرافراز در اینجا لحظه سکوت اختیار می کند،کمی بغضش را قورت می دهد چند قطره اشک می ریزد. همین اشک ها گواه دردی است که کشیده اند. آرام آرام دوباره شروع می کند. وارد سالن شدم؛ بچه های پاک، نماز شب خوان همه سر و صورت زخمی و خونی،... وقتی دوستانت ...
چند روایت درباره آزادگان؛ از ام الاسرا تا عراقی هایی که در ایران ماندند
انسان شرافتمندی را به درد می آورد. درواقع بدترین و بیشترین در جنگ، به کودکان و زنان می رسد؛ چراکه هیچ گونه سنخیتی با روحیه و جنس نرم و لطیف آنها ندارد. کمتر از 40 روز از حمله عراق به ایران نگذشته بود که چهار بانوی امدادگر اسیر بعثی ها می شوند و عراقی ها به آنها لقب بنات الخمینی دادند. معصومه آباد در کتاب من زنده ام که توسط انتشارات سوره مهر در 554 صفحه به چاپ رسیده، در هشت فصل از کودکی تا لحظه آزادی اش را شرح داده است. اگرچه خاطرات اسارت یک زن هم وطن تلخ و گزنده است؛ اما آن همه رشادت، ایستادگی و امید به زندگی قابل ستایش است. کد خبر 680649 ...
از پاییز اسارت تا بهار آزادی
محاصره قرار گرفتیم؛ بر اثر موج انفجار مجروح و بیهوش شده بودیم، چشمانمان را که باز کردیم، متوجه شدیم دستانمان بسته است، من هر دو دست و فکم شکسته بود، ترکش به صورت و باسنم اصابت کرده بود و بعد در آسایشگاه، رزمندگان صورتم را با سوزن خیاطی و نخ بخیه زدند. بعثی ها اسرا را به خالقین بعد ذوبیر و استخبارات بغداد بردند، از آنجا مرا به بیمارستان الرشید منتقل کردند و 16 روز بستری شدم، بعد از آن مرا به ...
صلواتی که کاسه کوزه بعثی ها را بر هم زد
آن خبر می گوید: شاید زیباترین لحظه برای من دیدار با خانواده ام پس از سال ها تحمل درد و رنج دوری بود، دردی که می توانست هرکسی را از پا درآورد، اما برای آرمانی که در ذهن داشتیم ما را زنده نگه داشت. شاید زیباترین لحظه برای من دیدار با خانواده ام پس از سال ها تحمل درد و رنج دوری بود، دردی که می توانست هرکسی را از پا درآورد وی ادامه داد: آن شب، شب خیلی خوبی بود و تا آخر وقت ...
روایتی از 777 روز اسارت در اردوگاه های رژیم بعثی
به گزارش جوان آنلاین به نقل از مهر، مرور شب و روزهای اسارت برایش یک خاطره شده است و در آن 777 روز اسارت، حماسه های زیادی را از همرزمانش در اردوگاه های رژیم بعثی به یادگار دارد. جنگ تمام شد و اعلام خبر آزادی برای او و دیگر همرزمانش شروع زندگی دوباره بود که با گذر از روزهای موسوم به جمعه خونین و یکشنبه سیاه اردوگاهی اسارت، انگار کلید بهشت را به آنان داده بودند. خود را علیرضا ...
زهرا، دختر روشندل همدانی چگونه حافظ کل قرآن شد؟
بود اما کار تمرین و حفظ قرآن در داخل خانه با پدر و خواهر بزرگترش. از وقتی زهرا را به کلاس قرآن بردم هر روز صدای قرآن در خانه ما شنیده می شود، نور قرآن به خانه ما برکت آورده و آرامش خاصی به همه ما خصوصا زهرا داده است. من در لحظه لحظه زندگی ام این حال خوب را حس می کنم و خدا را برای این مهر و محبتش شاکرم. هرچند زهرا نمی بیند اما دختری با استعداد و حس قوی است که جبران ندیدن هایش را کرده، من ...
روایتی شنیدنی از یکی از شهدای مفقودالاثر آزاده شهرستان دزفول به بهانه سالروز ورود آزادگان به کشور
مفقودالاثر مصطفی زارع سنجری بیان شده که تقدیمتان میگردد. مصطفی سنجری از بچه های مسجد امام سجاد (ع) و از دوستان صمیمی این حقیر بود که پس از شروع جنگ و اسارت ایشان فکر نمی کردم روزی برای جستجوی ایشان سر از اردوگاهها و زندانهای عراق در بیاورم در تمام سال های اسارتم و در برخورد با هر کسی که ایشان را دیده و یا خبری از او شنیده بود صحبت کردم هر چقدر بیشتر تحقیق و جستجو میکردم ...
در غربت 7 سالۀ اسارتِ اردوگاه مُوصل، خدا را می دیدیم/از زندگی بعد از اسارتم، راضی نیستم/بگذارید دنیا ...
رادیوی اردوگاه این خبر را پخش کرد: از روز جمعه اولین گروه اسرا مبادله می شوند. با شنیدن خبر مبادله اسرا، اردوگاه جان گرفت. گویی روح به تن خسته و زخمی بچه ها برگشت. من چطور برایتان تعریف کنم که آن لحظه و آن ساعت چه حالی داشتیم؟ همان شب، بعثی ها ما 1800 نفر اسیر اردوگاه موصل را از روی شماره صلیب سرخ جدا کردند و گفتند باید به ترتیب شماره یکجا باشید. چون هر روز فقط 1000 اسیر مبادله می شود به همین خاطر ...
زیارت امام خمینی پاداش حافظان قرآن بود
از فوت امام خمینی(ره) با خبر شدیم و همگی مات و مبهوت مانده بودیم و فضای آسایشگاه بسیار اندوهناک و تیره و تار شد، دست در گردن یکدیگر انداخته بودیم و تنها با گریه و شیون بود که در آن لحظه میی توانستیم ارادت خود را به حضرت امام خمینی(ره) نشان بدهیم. روایت زیارت کربلا در اسارت وی در ادامه به خاطره ای خواندنی و جالب از زیارت اسرا از نجف و کربلا را بازگو کرد و بیان داشت: به کرات ...
حکیمی با تفکر نواندیشانه + فیلم
محمدباقر درچه ای و خارج اصول فقه را نزد سید ابوالقاسم دهکردی و حاج آقا منیر احمدآبادی آموخت. فلسفه، هیئت و ریاضیات را نزد جهانگیرخان قشقایی و آخوند ملا محمد کاشی فراگرفت. وی 4 سال به فراگیری اسفار نزد حاجی ملا اسماعیل درب کوشکی پرداخت. او برای ادامه تحصیلات، به عراق رفت و در درس میرزا محمد حسن شیرازی شرکت کرد، تا به مقام اجتهاد نائل آمد. ارادت و عشق آقا رحیم به استادانش، به خصوص جهانگیرخان ...
خدا را شکر که اسارت کشیدم/ وقتی فهمیدم مادرم زنده است، آرام شدم!
...؛ ترکش و تیر و خمپاره هایش همان روز تمام نمی شود، سال ها اصابت می کند، مجروح می کند، خون می ریزد، زجر می دهد، جان می ستاند، عزیز می گیرد، عزادار می کند. روی تقویم های نوشته شده گذشته و روزهای نوشته نشده آینده، شروع جنگ ها مشخص است؛ اما روی کاغذ دنبال پایان جنگ نگردید، پایان جنگ تاریخ ندارد! اصلاً پایان ندارد! نامشخص و محو است، تا سال ها و نسل ها ادامه دارد! اضطراب از دست دادن وطن و هموطن، یک ...
تلخ ترین خاطرات یک اسیر جنگ در روزهای شیرین آزادی
مداوا شدند و آسایشگاه رنگ و روی دیگری پیدا کرد. اسارتگاه برایمان دانشگاه شد اسارت پدیده رنج آوری بود که در هر صورت باید آن را پشت سر می گذاشتیم، انسجامی که بین اسرا در این اردوگاه موصل دو حاکم بود، مثال زدنی و باعث پیشرفت بچه ها در همه زمینه ها شد، دکتر علی ارشادی یکی از هم بندی های ما بود که قبل از اسارت به سه زبان خارجی مسلط بود، وقتی صلیب سرخ آمد از آن ها تقاضا کرد کتاب های ...
شکنجه برای زیارت!
کثافت و گرد و خاک بود. در دوران اسارت، طبق رسم مسلمانی هر کجا که وارد می شدیم سلام می کردیم. وقتی من را به استخبارات بردند، شب بود. من سلام کردم، ناگهان شکنجه گر عراقی چنان سیلی به گوش من زد که من گفتم: آیا جواب سلام این است؟! سپس یکی یکی اسرا را برای شکنجه بردند. وقتی چشمان من را باز کردند من گفتم الموت لصدام. با گفتن این حرف، چهار بار زیر شکنجه بیهوش شدم و بعد با چند سطل آب دوباره به هوش آمدم و ...
زمان نوشتن از شکنجه اسرا و رنج هایشان دو روز در تب سوختم
توحیدی از دوران اسارت در طول هشت سال جنگ تحمیلی. این کتاب را انتشارات رسول آفتاب منتشر کرده و نویسنده اش با تحصیلات کارشناسی ارشد فلسفه و کلام سعی کرده بهترین ارتباط را با خواننده کتاب برقرار کند و روایت صادقانه از موضوع اسارات به دست دهد. گفت وگوی کوتاهی با معصومه رمضانی داشتیم که در ادامه می خوانید: تسنیم: خانم رمضانی! چه مدت هست نویسندگی انجام می دهید؟ هفت سالی هست که به ...
آداب ساده کسب و کار در حدیث دلدادگی پیرمرد دستفروش | شست وشوی روح پای یک بساط کوچک
نیستیم بتوانیم ازنیت مردم با خبر باشیم. پس بهتر است کارمان را به خوبی انجام دهیم. در سلام دادن از هم سبقت بگیریم احمد مهدوی نیا خواهرزاده حاج محسن است. او در بازار مشغول به کار است. او درباره تربیت بچه ها می گوید: دایی نه تنها فرزندانش را تربیت کرده بلکه به بچه های خواهرش هم توجه داشت و درباره مسائل دینی از جمله نماز، روزه و خمس، زکات و آموزه های دینی مطالبی را یاد داده است ...
وداع حسینی+فیلم
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، فردای حادثه تروریستی، در منزل شهید عباسی با خواهرزاده اش آشنا شدم. کوتاه درباره ی شهید صحبت کردیم. گفت: "بچه که بودم پدرم رو از دست دادم. دایی غلام عباس برام مثل پدر بود." تشنه شنیدن خاطرات بیشتر بودم اما گفت: "فعلا آدرس کانالتون رو بدید، بخونم." شماره اش را گرفتم و چند تایی روایت از کانال حافظه برایش ارسال کردم. منزل شهید که بودم، با خبر شدم می خواهند ...