سایر منابع:
سایر خبرها
از دروغ بریدن گوش اسرا توسط ایرانیان تا زیارت امام رضا (ع)
سرباز بودیم. سه روز آنجا در وسط رودخانه دارخوین ماندیم تا تحرکات ایرانی ها، اینکه چند نفر هستند و چه تعداد ماشین دارند را شناسایی کنیم. زمانی که کارمان تمام شد، قبل از اینکه به کارون برسم با یکی از نیروهای اطلاعاتی ایران درگیر شده و آنجا مجروح شدم. پس از مجروحیت وسط شالی های برنج و بین گل و لای از ساعت 11 شب تا ساعت 11 صبح بیهوش بودم. زمانی که به هوش آمدم، هر چه فریاد زدم کسی صدایم را ...
در غربت 7 سالۀ اسارتِ اردوگاه مُوصل، خدا را می دیدیم/از زندگی بعد از اسارتم، راضی نیستم/بگذارید دنیا ...
گذشت چند دقیقه سرش را به طرفم برمی گرداند و می گوید: آن روز، ساعت طور دیگری شده بود. انگار ثانیه شمار ساعت کهنه و رنگ و رو رفته اردوگاه از کار افتاده بود آن روز ثانیه ها نمی گذشت گویی ثانیه شمار ساعت اردوگاه را حتی اگر با تریلی هم می کشیدند خیال جابجایی نداشت نمی دانم بالاخره به هر جان کندنی بود ساعت 5 شد و من بعد از گذراندن 6سال و نیم اسارت به همراه 999 نفر از دوستانم از اردوگاه بیرون آمدم. با ...
کارکنان روابط عمومی سپاه امام رضا(ع) با سردار افراسیابی دیدار کردند
به گزارش خبرگزاری بسیج خراسان رضوی از مشهد ، در این دیدار سردار افراسیابی با تشکر از حضور کارکنان روابط عمومی با اشاره به اینکه آزادگی نعمتی است که بنده هم از آن متنعم هستم، گفت: آزادگان درس آزادگی را از مقتدای خود حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) آموختند و روزهای اسارت روزهایی بود که عشق و علاقه به امام راحل و انقلاب در دل همه بچه ها به معنای واقعی کلمه موج می زد. وی با ذکر خاطره ای ...
نگهبان عراقی با اسرا گریه می کرد/11ماه مفقودالاثر بودیم
خبرگزاری مهر ، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد : روز 26 مرداد سال 1369، ایران شاهد بازگشت اولین گروه آزادگانی بود که پس از سال ها اسارت در زندان ها و اسارتگاه های رژیم بعث عراق، قدم به خاک میهن اسلامی خود گذاشتند. ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در 22 مرداد 69 تشکیل شده بود، تبادل حدود 50 هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی و با هماهنگی دستگاه های دیگر برعهده گرفت؛ با این تفاوت که اسرای آنها ...
از پاییز اسارت تا بهار آزادی
کنیم تا ملائک تو را بپذیرند، موهایم را کوتاه کردند؛ اما فرصت نشد ریشم را اصلاح کنند، بعد از اسارت و اولین بازجویی بچه ها فهمیدند بعثی ها تصور می کنند اسرایی با محاسن بلند پاسدار یا روحانی هستند؛ یکی از آن ها سرم را بر روی پاهایش گذاشت و با ناخن گیر ریش هایم را کوتاه کرد. علی احمدی 22 سال سن داشت که روز 3 اسفند 1362 در عملیات خیبر منطقه هورالعظیم به سمت شهر القرنه عراق بر اثر ترکش از ...
روایت ایمان هایی که نشکست
کار مدرسه در درس ها شرکت کنم. بعد از چند سال درس خواندن شرایطی شد که ملبس شدم به لباس روحانیت و در مسجد مرعشی اهواز پیش نماز شدم. در آن مسجد حدود دو سال پیش نماز بودم. برنامه حوزه علمیه این بود که طلبه ها می رفتند جبهه و می آمدند و درس می خواندند و شرایطی بود که حوزه سر و سامان پیدا نمی کرد چون مرتب طلاب می رفتند جبهه. بعد از مدتی که حوزه سر و سامان پیدا کرد و درس ها منظم شدند قرار گذاشته شد که ط ...
بوسیدن خاک وطن به وقت آزادی
فیلم ها تنها گوشه ای از رنج و شکنجه اسرای عراقی است. زمان اسارت به خصوص اوایل چطور از اوضاع جنگ با اطلاع می شدید؟ اوایل و تا چند سال با یک رادیو کوچک از اوضاع با خبر می شدیم باطری آن را برای شارژ شدن جلوی آفتاب می گذاشتیم، تا اینکه توسط یک جاسوس رادیو لو رفت. بعد از آن اسیر جدیدی که می آمد اوضاع را برایمان تعریف می کرد. هر شب و روز برای ما سخت می گذشت فرق هم نمی کرد ...
استقامتی ستودنی در روزهای سخت/ باز خوانی خاطرات دو تن از آزادگان ملایری
دیگر چند نفر از بچه های ملایر را دیدم آقای حسین عزیزی، آقای خرسندی، آقای علیاری و نادر رضایی و.. که با ما بودند. غم انگیزیترین خاطره اسارات شنیدن خبر رحلت امام بود این آزاده ملایری به خاطرات دوران اسارات اشاره کرد و گفت:همه روزهای اسارات خاطره است خاطرات تلخ و شیرین اما غم انگیزترین خاطره برای بچه ها خبر شنیدن رحلت امام برای من و بچه ها بود وقتی خبر رحلت امام را شنیدیم لباس مشکی ...
ناگفته های 68 ماه اسارت، از زبان یکی از کم سن و سال ترین آزاده ها
یک بردند. در این آسایشگاه یک سرباز عراقی به نام رحیم، زبان فارسی را یاد گرفته بود و تقویم مراسم مذهبی ما را بهتر از ما می دانست و مانع برگزاری مراسم می شد. وی تصریح کرد: شب آخر اسارت، بعد از شش سال و نیم اجازه دادند شب را ببینیم و یک شب بیرون از آسایشگاه باشیم. در آن شب با دیگران گفت وشنودی داشتیم و مشخص شد روز بعد به ایران می رویم و بدین ترتیب یکی از شادترین شب های اسارت را سپری کردیم ...
روایت محسن میرزایی ، آزاده جانباز در دوران دفاع مقدس که بعثی ها فکر می کردند ژاپنی است | یک سامورایی در ...
خانه هایشان. من، اما جستم. از هر سه نوبت جستم. در ادامه حتما بخوانید نگاهی به کارنامه پربار خاطره نویسی دوران اسارت در ایران بعد از انقلاب اسلامی | به روایت آزادگی از عملیات حورالعظیم تا کربلای 4 سال 62، برج 11 قبل از عملیات خیبر رسیدم پادگان ظفر ایلام. تقسیم وظایف که کردند، شدم کمک آرپی جی زن. چند روز بعد یک بچه چهارده ساله بودم با یک اسلحه توی دستش که ذوق دارد برود ...
چهار بار تا مرز شهادت در اسارت رفتم/ مشکل جامعه ایثارگری اشتغال فرزندانشان است/ کاش کاری کنند این حجم از ...
سنگری فرستادند و یک سرباز عراقی یک نارنجک را برداشت و ضامنش را کشید که پرتاب کند در سنگر تا مارا بکشد که همان لحظه دو تن از سربازان خودشان دستش را گرفته و نارنجک را از دستش کشیدند و به درون آب انداختند. سومین بار نیز روز دوم اسارت بود ماشین هایی آوردند و اسرا را در آن ریختند و بردند در بیابان حدود 200 نفر بودیم این ها داشتند با هم دعوا می کردند و حدود ربع ساعت بعد که آن جا بودیم و قضیه ...
آزادگان، شناسنامه عزت و افتخار ایران اسلامی و وفاداری به میهن هستند
اقدامات باید علیه امام خمینی(ره) شعار می دادیم، به جای کلمه مرگ بر همه یک صدا جمله "مرد است خمینی" را سر دادیم. پس از این فعالیت، سخنرانی از سازمان مجاهدین خلق آوردند که برای ما سخنرانی کند و مجله هایی هایی را بین بچه ها توزیع کردند که رزمنده ها همه مجله ها را پاره کردند. این رزمنده شجاع خاطر نشان کرد: در 22 شهریور سال 1369 به ایران اسلامی بازگشتم و بعد از آزادی از اسارت رژیم بعث عراق، این ...
تمام بدنم کرم گذاشته بود/ هیچ تضمینی نبود که صدام مبادله را به هم نزند
ول کشید. 20 دقیقه به صحبت گذشت و الباقی کتک خوردیم. تقریبا با آن زخم و جراحت 7 روز غذا نخوردم. ما ده نفر را انتخاب کردند و تقریبا هر کدام را یک ساعت کتک می زدند. تمرکزم را از دست داده بودم با ضربه ای که به سرم خورده بود. بعد از دومین ضربه از هوش رفتم و آن ضربه باعث شد بعدا متوجه شوم کمی از حافظه ام را از دست داده ام و حدود 25 روز کنترل ادرارم را از دست داده بود. حیات: بعد ...
فریاد مرگ بر صدام آزادگان ایرانی در اسارت/ سکه هایی که پیشکش مرقد مطهر امام شدند
ممنوع کرده بودند آن روز در اردوگاه موجود بود و در صفحه نخست آن با خط درشت و قرمز نوشته شده که امام مرحوم شده است و آنجا بود که متوجه شدم بچه ها هر کدامشان به چه علتی این گونه اشک می ریزند. نزدیک به دو هفته از رحلت امام (ره) می گذشت، اما آنقدر این موضوع برای آن ها اهمیت داشت که بعد از گذشت این مدت هنوز هم تیتر صفحه نخست آن، خبر رحلت بود. اردوگاه اسراء را سیاهپوش امام (ره) کردیم و تعدادی ...
روایت 10 سال اسارت؛ اشک و لبخندهایی که در زندان های بعثی گذشت
ه یاد خاطرات کتک هایی که با هم خوردیم و جانفشانی هایی که برای هم کردیم. شب رسیدیم اسلام آبادغرب، همه برای استقبال آمده بودند پدر، مادرم و همسرم که 10 سال به پایم نشسته بود. وقتی اسیر شدم پسری 6 ماهه داشتم که یک ماه بعد از اسارت بنده به دلیل سرماخوردگی و عفونت فوت می کند. پس از 19 ماه با نامه پسرعمویم از مرگ فرزندم مطلع شدم. البته در این مدت چند بار خواب مرگش را دید بودم. ...
سالروز بازگشت آزادگان به میهن / روایتی از آنچه در اردوگاه های بعثی گذشت
...> در خانواده و اطرافیان خود کسانی هستند که تجربه حضور در جنگ داشته باشند؟ 4 نفر از برادران من تجربه حضور در جبهه را دارند و 2 بردار که ملبس به لباس روحانیت بودند در جبهه ها تبلیغ های فرهنگی انجام می دادند. شما کدام یگان فعالیت داشتید؟ بنده از همان ابتدا که وارد شدم در لشکر 7 ولیعصر، گردان کربلا بودم. مسئولیت شما چه بود آنجا؟ سری اول به عنوان ...
خاطرات اسارت یک افسر ارتشی/ اتحاد و یکدلی ایرانی ها، بعثی ها را عاجز کرده بود
متعجب شده بودند. روزهای اول در اتاقی سه در چهار حدود 27 نفر بودیم که هر کدام فقط یک ونیم موزائیک جا داشتیم، نه خبری از آب بود و نه دستشویی و نه هیچ چیز دیگر، نمی دانم همان آب و غذای اندک را چطور مسموم می کردند که حال همه بچه ها بد می شد و به دلیل دسترسی نداشتن به سرویس بهداشتی بچه ها اذیت می شدند، فقط دو ساعت در شبانه روز حق هواخوری داشتیم. بعد از مدتی به شهر تکریت و اردوگاه صلاح الد ...
خدا را شکر که اسارت کشیدم/ وقتی فهمیدم مادرم زنده است، آرام شدم!
جمهور باشد، انگار هشت سال در نعمت باشد، انگار هشت سال از بهترین دوران عمرش را زندگی کرده باشد! متولد سال 1340 است و تمام عمرش را با لحظه ای از سال های اسیری عوض نمی کند. در جبهه میانی گیلان غرب روی ارتفاعات شیاکوه ، بعد از 12 روز درگیری با نیروهای عراقی محاصره شد، نور غروب خورشید از پشت دشمن بعثی چشم اش را پر کرده بود و لحظه ای که حلقه محاصره تنگ شد، اسارتش شروع شد، اسارتی که وقتی تصورش ...
شهید صدرزاده گفت: مسافر! نرو، تا شهادت چیزی نمانده!
، حضور داشتیم. سیدابراهیم وابوعلی با دست و پای زخمی در هواپیما حضور داشتند. بچه ها با کنایه به اینکه فقط زخمی و داغون شده ایم، می خواندند کلنا داغونتیم یا زینب(س) . بعد کلی به این بیت می خندیدیم. ماجرای عکس سه نفره تان با ابوعلی و سیدابراهیم را برایمان بگویید. سال 94 سیدابراهیم حدود 8 فروردین به منطقه رفت و من حدود 18 فرودین به منطقه رفتم. تا رسیدم به من گفتند در درعا عملیات است ...
شکنجه برای زیارت!
سید هادی غنی از رزمندگان و آزادگان دوران دفاع مقدس و جانباز شیمیایی یکی از آن آزادمردانی است که قریب به چهار سال مفقودالاثر بود. او سال 64 شیمیایی شد، سال 65 اسیر و سال 69 از اسارت اردوگاه 11 تکریت آزاد شد. چند خاطره از او زینت بخش صفحه پایداری امروز است؛ سه شبانه روز در پادگان الرشید بغداد، در محاصره و تشنگی بودیم، سپس اسرا را به داخل دخمه ای بردند که حالت آشغال دانی داشت و پر از ...
تلخ ترین خاطرات یک اسیر جنگ در روزهای شیرین آزادی
نیروهای ایرانی را در اصطلاح نظامی قیچی کرد و ما در حلقه محاصره گرفتار آمدیم. 27 ساعت پرتلاطم و سختی بر ما که از نیروهای لشکر 8 نجف اشرف بودیم، گذشت. صبح روز پنجم اسفند ماه را فراموش نمی کنم، در کانال ماهی پناه گرفته بودیم، اکثر بچه ها شهید شده بودند، تنها هفت نفر در کانال ماهی زنده مانده بودیم، من بی سیم چی بودم، بنا بر آموزش ها و تاکیداتی که از قبل داشتیم باید در صورت احتمال اسارت بی سیم ...
گفت و گو با روانشناس آزاده دکتر ابوالقاسم عیسی مراد
ما را از سه ناحیه محاصره کرده اند. نماز صبح را خواندیم و همانطور که هوا به روشنایی می رفت، هلیکوپتر های عراقی نزدیک ما شدند و شروع به تیراندازی کردند. زیر آتش دشمن تعداد زیادی با لب تشنه شهید شدند و تعدادی از بچه ها که حدود 72 نفر بودند نیز از سوی دشمن به اسارت گرفته شدند؛ من هم جزو آن رزمنده ها بودم که اسیر شدم. بعد از اسارت، رفتار بعثی ها چگونه بود و شما را به کجا منتقل کردند؟ ...
20 هزار نفر از اسرای عراقی در ایران باسواد شدند
عزیزان مفقودشان بودند که بعد از بازگشت اسرا 40 هزار نفر بسیار ناامید شدند و عزیز خود را پیدا نکردند. عرفانی تصریح کرد: 54 درصد اسرای ایران، اسیر مفقود بودند، یعنی حتی خانواده های آنها از وجودشان اطلاعی نداشتند. در همین فرصت محدود و با وجود مشکلات زیاد، اسرا اسارت را به دانشگاه تبدیل کردند و بسیاری از درس ها را در همان شرایط سخت از یکدیگر آموختند. در واقع در شرایط اسارت 180 نوع تحریم از سمت ...
صدام مادر و بچه شیرخوار را با هم اعدام کرد
و بفرمایید زمانی که به جبهه جنگی اعزام شدید در چه سمتی بودید؟ الچعباوی: من عبدالامیر عبد علی مرهون الچعباوی از اهالی نجف عراق و خیابان شارع الرسول هستم. در سال 1980 زمانی که به منطقه جنگی بر علیه جمهوری اسلامی ایران اعزام شدم در رژیم بعث سرباز وظیفه بودم. در حقیقت در سال 1978 میلادی خدمت وظیفه من شروع شده بود که بعد از آن به شهرستان کوت فرستاده شدم. بعد از اینکه وارد جنگ شدم ...
ماجرای اسارت هم زمان دو برادر/ یکی به اسم پدربزرگ مادری و یکی به اسم پدربزرگ پدری
به گزارش خبرنگار، 40 روزی است که غم فراق برادر در جانش نشسته، آن هم برادری که رفیق، هم سنگر و هم رزمش در دوران جنگ و اسارت بوده است. حال وهوای آن روزها، شوق جبهه رفتن را در دل همه بچه های دبیرستان شهید منتظری انداخته بود و این دو برادر هم به عشق رفتن به خط مقدم روزها را شب می کردند و شب ها را روز. هر ترفندی را که می دانستند به کار بستند، از پوشیدن چهار دست لباس روی هم و به پا کردن کفش پاشنه بلند ...
گردهمایی همسران و دختران آزادگان در مشهد
بیان کرد: دفاع مقدس یک روی آشکار و عیان داشت که جبهه و جنگ بود، اما اسارت نیمه پنهان آن دوران است و ما هرروز یک موضوع جدید را در این رابطه کشف می کنیم. علی اکبر عرفانیان با بیان اینکه 26 مرداد علی رغم اینکه برای مردم بسیار خوشحال کننده بود، یک بعد تلخ هم داشت ادامه داد: غریب به 40هزار نفر که چشم انتظار دیدن عزیزان خود بودند و سراغشان را از اسرا می گرفتند، در این تاریخ قطع امید کردند و ...
آزادگان در دوران اسارت تحریم های رژیم بعث عراق را بی اثر کردند
اسارت و مقاومت آزادگان را در زندان های رژیم بعث عراق شامل می شود. این آزاده دفاع مقدس ادامه داد: 26 مرداد سالروز ورود آزادگان دارای سه رویکرد بود. اولین رویکرد، آزادی اسرا بود چراکه اراده ای بر آزادسازی اسرا وجود نداشت و اگر جنگ عراق و کویت رخ نمی داد صدام تصمیم به آزادی اسرا نداشت همانطور که در زندان های عراق اسرایی مربوط به سال 1975 نگهداری می شدند. عرفانیان گفت: رویکرد دوم ...
برو بچه، خودت هم قد آرپی جی هستی!
.... شهید نوجوان، رضا جهازی فروردین سال 61 رضا به همراه تعدادی از دوستان مسجدی و بسیجی برای بازدید از مناطق جنگی عازم مهاباد شدند. پس از 15 روز رضا به منزل بازگشت، اما دیگر رضا، رضا سابق نبود؛ او دیگر شیفته جبهه شده بود. رضا با اصرار، خانواده را راضی کرد تا به جبهه برود. سن پایینی هم داشت، اما با ترفند تغییر تاریخ تولدش راهی جبهه شد. جهانگیر در جبهه آرپی جی زن بود ...
وداع حسینی+فیلم
به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، فردای حادثه تروریستی، در منزل شهید عباسی با خواهرزاده اش آشنا شدم. کوتاه درباره ی شهید صحبت کردیم. گفت: "بچه که بودم پدرم رو از دست دادم. دایی غلام عباس برام مثل پدر بود." تشنه شنیدن خاطرات بیشتر بودم اما گفت: "فعلا آدرس کانالتون رو بدید، بخونم." شماره اش را گرفتم و چند تایی روایت از کانال حافظه برایش ارسال کردم. منزل شهید که بودم، با خبر شدم می خواهند ...
برای کور کردنت حلالم کن!
چشمش نابیناست. آمدم برگردم احمد را صدا کنم متوجه شدم چند نفر دیگر از برادران اسیر برای کمک کردن به من و همچنین برای دور کردن دو سرباز عراقی پشت سرم ایستاده اند. سرانجام احمد با اصرار بچه ها پشت پنجره آمد و به مقداد سلام کرد و گفت: با من چه کار داری؟ مقداد با سرافکندگی و شرمندگی گفت: بالاخره روزهای آخر اسارت رسید و تو داری آزاد میشی. ازت می خوام منو ببخشی. من مأمور بودم و معذور و ...