از دروغ بریدن گوش اسرا توسط ایرانیان تا زیارت امام رضا (ع)
سایر منابع:
سایر خبرها
تابستان به جبهه غرب و زمستان به جنوب می رفتیم
بسیج دانش آموزی من از محیط مدرسه وارد بسیج شدم. در خانواده ما، چون قبل از من، پسرخاله هایم به جبهه رفته و مجروح شده بودند، مادرم اجازه نمی دادند به عضویت بسیج محله مان درآیم. می ترسیدند از آن طریق به جبهه بروم، بنابراین تصمیم گرفتم در مدرسه بسیجی شوم و به عضویت بسیج دانش آموزی درآمدم. تقریباً 13 سالم بود که اولین بار از طریق بسیج مدرسه به اردو رفتیم. اردو که چه عرض کنم، مثل یک دوره آموزشی بود. البته خود ما اصرار داش ...
آزادگان راست قامت پیروز استواری را شرمنده کرده اند
من هم دست به کار شدم و شناسنامه ام را دستکاری کردم، عوامل اجرایی باز هم ایراد گرفتند که تو گواهی آموزش نظامی نداری، دو سال پیاپی تلاش کردم، هر روز صبح در سوز سرما با طی مسافت زیادی به پادگان امام حسین (ع ) به تهران می رفتم و تعلیمات نظامی، زیر نظر شهید همت بود، بعد از گرفتن گواهی باز از آن مسئول برای رفتنم، به جبهه موافقت نکرد. مرتبا آن جا حاضر می شدم، مراقب بودم روزی که او حضور نداشت و ...
نگهداری اسرا را از عنایات و معجزات الهی می دانم
هایی که در اردوگاه های مخفی بودند، در آن سال خداوند عنایت کرد و همه آزاد شدند و در مقابلش اسرای عراقی نیز به وطنشان بازگشتند. دریچه کاملی در رابطه با نگهداری اسرای جنگ باز نشده است عزیزی بیان داشت: درباره موضوع هر کدام که بخواهیم صحبت کنیم یک بحث جداگانه می شود، افرادی که آن شب موشک باران در اردوگاه بودند. در دو زمان وقتی نگاه می کنیم موشک باران در ساعت 2:40 دقیقه بامداد ماه ...
هنگام اذان صبح در آغوش مادر به شهادت رسید
، زمزمه انقلاب هم بلند شد. آن زمان 14 سال داشت. از همان زمان در راهپیمایی ها شرکت می کرد و اعلامیه های حضرت امام را همراه با تصویر ایشان به دیوار ها می چسباند. همین طور نوار های صوتی امام راحل را پخش می کرد. همیشه شب ها بیدار بود. من آن موقع خیلی کوچک بودم، ولی برادرم برای من یک الگوی به تمام معنا بود. به نوعی فرمانده ام بود! در فعالیت های انقلابی و مسائل دیگر، مجموعه را همانند یک لشکر با رعایت ...
جست و جوی آسمان در غربت
بشود اسامی ما را می دهند؛ ولی توافقی نمی شد! ما در اردوگاه 4 هزار نفر بودیم داخل 5 سوله، که در هر سوله 700 نفر و یک قسمت هم ملحق بود که 300 تا 400 نفر آنها بودند. در بغداد 20 نفر داخل یک اتاق کوچک، به صورت نشسته می خوابیدیم. اسارت شما چند سال طول کشید؟ دو سال اسیر بودم. در سال 67 اسیر و سال 69 آزاد شدم. از سختی های دوران اسارت بفرمایید. آن دوران کلا سخت بود. دور از پدر و ...
اهل بیت امام حسین علیه السلام در مجلس یزید
به خیال خود فتنه را با کشتن ذریه رسول خدا و ستارگان زمین ریشه کن کرده ای، آنگاه پدران خود را می خوانی، بزودی به آنان ملحق خواهی شد در حالی که آرزو می کنی کاش فلج بودم و لال می شدم و چنین جملاتی را نمی گفتم و چنان کارهائی را انجام نمی دادم، خدایا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگیر و آن ها را که خون ما را ریختند مورد غضب خود قرار ده... تحقیر یزید توسط حضرت زینب هر چند ...
خانواده ام با تصور شهادتم تا یک سال برایم مزار ایجاد کرده بودند
رزمنده دفاع مقدس خواستیم از زمان اعزامشان به جبهه برایمان بگوید. اعزام بنده به مناطق جنگی قبل از شروع جنگ بود. در زمان درگیری داخلی کشور که من از خرداد 59 اعزام شدم یعنی حدود سه ماه و نیم قبل ازاعلام جنگ عراق و ایران. ماموریتی بین پاسگاه های مرزی ایران و عراق داشتیم. در طول 40 ماهی که از جنگ تا اسیر شدنم طول کشید 26 ماه را در مناطق مختلف جنگی حضور داشتم. از عملیات ...
شهادت با طعم تشنگی
را به بیمارستان منتقل می کردند این کار را انجام داده است. با شنیدن این خبر دلم سوخت نام و نشانی از او نداشتم، خیلی دوست داشتم مزار او را پیدا کنم و به آنجا بروم و از او عذرخواهی کنم. نمی دانستم خانواده ام به کدام شهر مهاجرت کردند پدرم که بازنشسته شد قبل از محل پل آبادان-خرمشهر در یک خانه ساکن شدیم هر روز از آنجا به مسجد پیروز می رفتم، با آغاز جنگ در سال 1359 خانواده ام از این ...
گفت و گوی اختصاصی با آزاده دفاع مقدس محمد شفیع شفیعی
دفاع از اسلام و میهن عزیزم عازم جبهه شدم. در مورد نحوه اسارت خود بگوئید؟ حدود دو ماه در آموزش در جبهه بودم که عملیات بیت المقدس آزاد سازی خرمشهر آغاز شد، بنده در تیپ هفت ولیعصر (ع) دزفول گردان سلمان به فرماندهی شهید اکبر منصوری شرکت نموده ودر تاریخ 1361/2/17 مرحله دوم عملیات محلی به نام ایستگاه حسینه سمت راست شلمچه از ناحیه سر وپا هایم زخمی شده بعد از حدود دو ساعت به دست نیرو ...
آزاده دفاع مقدس: وساطت نیروی بعثی موجب شد به من تیر خلاص نزنند/ جابجایی اسرا در اردوگاه ها باعث انتقال ...
بازگشتم و به فراگیری دروس حوزوی پرداختم؛ افزود: یک سال بعد از عملیات خیبر؛ در اسفندماه سال 1363 از طریق شهید محمودرضا جمع آور از طلاب مدرسه علیمه امام جعفر صادق علیه السلام که با سردار شهید سید علی ابراهیمی مرتبط بود، باخبر شدم که عملیاتی در پیش است و به دنبال جذب نیرو برای اعزام به جبهه هستند؛ بر همین اساس برای حضور در عملیات پیش رو که عملیات بدر بود اعلام آمادگی کردم. به یاد دارم در آن زمان سردار شهید ...
روایت ایمان هایی که پا برجا ماند
.... من از دوران جوانی از خداوند درخواست کردم که مرا با زبان قرآن، حدیث و دعا آشنا کن. من آن موقع خیاط بودم و می گفتم خدایا می دانم این کار نشدنی است، اما این را می خواهم. سال ها گذشت تا در اوایل جنگ تحمیلی یک شب رفتم مسجد جزایری بعد از نماز آیت الله جزایری فرمودند می خواهم حوزه علمیه راه بیندازم هر کس مایل است اسم بنویسد. من هم اسم نوشتم. وقتی اسم نوشتم به من گفتند سن شما مناسب این ...
تمام بدنم کرم گذاشته بود/ هیچ تضمینی نبود که صدام مبادله را به هم نزند
زمان عقب نشینی مجروح شدم و در صبح روز بیست و چهارم بعثی ها آمدند، ما را اسیر کردند و به عقب منتقل شدیم. در عملیات بدر تیربارچی، آر پی جی زن و امدادگر نیاز بود و من به واسطه آموزش هایی که دیده بودم به عنوان امدادگر در منطقه حضور پیدا کردم. بعد از مرحله اول عملیات، صبح دستور عقب نشینی دادند. ساعت 9 صبح فرمانده گروهان اعلام کرد که خودتان را نجات بدهید. در حقیقت ما نعل اسبی محاصره شده بودیم ...
فریاد مرگ بر صدام آزادگان ایرانی در اسارت
می خوانید. سال 62 بود، عملیات خیبر در جزیره مجنون که من اسیر شدم. آن زمان تنها 17 سال بیشتر نداشتم. فکر می کنم تا آن زمان فقط سه یا چهار بار از تلویزیون چهره امام خمینی (ره) را دیده بودم و هنوز شناخت دقیقی از ایشان نداشتم، اما آنقدر دوستش داشتم که نمی توانم کلمه ای را برای بیان این عشق پیدا کنم. پنجشنبه بعدازظهر بود که ما از جزیره مجنون به سمت اطراف شهر القرنه عراق رفته ...
سالروز بازگشت آزادگان به میهن / روایتی از آنچه در اردوگاه های بعثی گذشت
... در خانواده و اطرافیان خود کسانی هستند که تجربه حضور در جنگ داشته باشند؟ 4 نفر از برادران من تجربه حضور در جبهه را دارند و 2 بردار که ملبس به لباس روحانیت بودند در جبهه ها تبلیغ های فرهنگی انجام می دادند. شما کدام یگان فعالیت داشتید؟ بنده از همان ابتدا که وارد شدم در لشکر 7 ولیعصر، گردان کربلا بودم. مسئولیت شما چه بود آنجا؟ سری اول به عنوان ...
روایت 10 سال اسارت؛ اشک و لبخندهایی که در زندان های بعثی گذشت
...، در زمان جوانی جبهه رفتم و در مقابل عراقی ها در کنار دیگر رزمندگان ایستادگی کردیم، که اسیر شدیم و بعد از 10 سال به خانه بازگشتم. فارس- چگونه راهی جنگ و جبهه شدید؟ نظری- قبل از انقلاب زمان شاه، استخدام ژاندارمری؛ محل خدمتم در بندر انزلی بود. وقتی امام خمینی (ره) می فرمایند؛ انقلاب ما انفجار نور بود ، واقعا بود؛ من این را با تمام وجودم حس کردم. ...
استقامتی ستودنی در روزهای سخت/ باز خوانی خاطرات دو تن از آزادگان ملایری
عملیاتهای مختلف حضور داشتم. این آزاده ملایر اظهارکرد: در سن 19 سالگی درسال 65در عملیات کربلای 4 به اسارت دشمن درآمدم و در 30 آبان ماه سال 1369 همراه با سایر آزادگان به وطن بازگشتم. وی با اشاره به اینکه بنده در اسارت به عنوان زندانی جنگی حساب می شدم افزود: در زمانی که در اسارات بودم به دلیل عزاداری هایی که درایام عاشورا در عراق انجام داده بودیم را در دادگاه الثوره محاکمه کردند و من ...
زنان مقاومت، اسوه شجاعت
از تمام امکانات و تجهیزات خود حداکثر استفاده را می کردیم و کاری می کردیم که از بین نرود. بهترین کار این بود که 24 ساعت، 24 ساعت برویم که کمتر رفت و آمد داشته باشیم. 24 ساعت اول آقای دکتر صادقی با اکیپ شان رفتند خط مقدم و قرار بود 9 صبح روز بعد برگردند و من به خط بروم. فردا شد و قبل از ساعت 9 جلوی در منزلی که درمانگاه بود ایستاده بودم. منتظر ایشان بودم که دو نفر از سربازهای خودمان آمدند و ...
چهار بار تا مرز شهادت در اسارت رفتم/ مشکل جامعه ایثارگری اشتغال فرزندانشان است/ کاش کاری کنند این حجم از ...
باطل اعزام شدم که در عملیات تک دشمن در جزیره مجنون به اسارت نیروهای بعثی عراق در آمدم و مدت دوسال و دوماه نیز در اسارت بودم و بعد از آن خداوند توفیق آزادی را به من داد. اگر خاطره ای از زمان اسارتتان دارید برایمان تعریف کنید. -در جزیزه مجنون چهارم تیر ماه 1367 در آنجا مجروح شدم و پس از آن نیز به اسارت دشمن در آمدم. در این مدت بسیار خاطرات تلخی را تجربه کردیم که نمی توان همه را ...
بوسیدن خاک وطن به وقت آزادی
اینکه چند نفر با لباس شخصی به پاسگاه مراجعه و پیگیر موضوع شدند. پس از اینکه وسیله و تجهیزات را برای عکسبرداری در اختیار من گذاشتند و از صحت و سقم موضوع آگاه شدند، به شوخی گفتند: پاداش خوبی داری. شما زمانی که جنگ آغاز شد در منطقه بودید؟ بعد از دو روز از آن اتفاق یعنی عکسبرداری از گودالی که دشمن حفر کرده بود، جنگ شروع شد و ما در پاسگاه شلمچه با اعلان جنگ آماده بودیم. ...
روایت محسن میرزایی ، آزاده جانباز در دوران دفاع مقدس که بعثی ها فکر می کردند ژاپنی است | یک سامورایی در ...
غیرایرانی در تمام دوران هشت ساله دفاع مقدس. یک روز صبح، اما اسمش می رود توی فهرست اسرای جنگ؛ یعنی فردای عملیات کربلای 4. بعثی ها پیکر نیم جانش را با دو تیر در صورت و شانه، می اندازند توی ماشین و به عراق می برند، به بدترین شکل شکنجه اش می کنند و بعد هم به دلیل شباهت چهره اش به ژاپنی ها، چهار سال تمام مقابل دوربین شبکه های مختلف تلویزیونی، می نشانندش تا مثلا از او که محسن ژاپنی صدایش می ...
نگهبان عراقی با اسرا گریه می کرد/11ماه مفقودالاثر بودیم
فصیحی رامندی از آزادگان دوران دفاع مقدس گفتگو کرده ایم؛ * جناب فصیحی، شما پاسدار بودید که اسیر شدید؟ پاسدار رسمی بودم و از سپاه قزوین لشکر 17 علی بن ابی طالب (ع) به جبهه اعزام شدم. اولین اعزامم سال 1359 قبل از شروع جنگ بود که در درگیری با گروه های ضدانقلاب و نیرو های نفوذی عراق به پاسگاه پرویز قصر شیرین رفتم. بعد از اینکه جنگ شروع شد، سه سال اول جنگ در عملیات های ...
تلخ ترین خاطرات یک اسیر جنگ 2 روز بعد از آزادی!
تا به حال چنین عملیاتی در طول سه سال و نیم جنگ نداشتیم که از خشکی و آب وارد منطقه عملیاتی شویم. یک ساعتی صحبت کرد و هیجانی در میان بچه ها ایجاد شد. او گفت قرار است بروید شهر العزیر در خاک عراق که جای کوچکی است. من بی سیم چی شدم! بعد از صحبت های فرمانده سوار قایق شدیم. نقل و انتقال بچه ها با قایق های موتوری کوچک و لنچ بود. در قایق تندرو 12 نفر بودیم و سوار قایق شدیم. مسیر ...
گلایه های آزاده سرافراز از بی توجهی به ظرفیت فرهنگی آزادگان
جانباز هشت سال دفاع مقدس استان چهارمحال و بختیاری، افزود: سه روزی بود که در آن منطقه مانده بودم و چندباری بخاطر خون زیادی که از دست داده بودم بیهوش شدم، تکان خوردن برایم سخت بود و طی آن سه روز تشنگی، گرسنگی و درد امانم را بریده بود. موسوی در ادامه با اشاره به اینکه قبل از اسیر شدنم فرزند دومم همان روز به دنیا آمده بود اما نتوانستم تا بعد از اسارت آن را ببینم، بیان کرد: بعد از سه روز نیروهای ...
زیارت امام خمینی پاداش حافظان قرآن بود
...> رضایی افزود: سال دوم راهنمایی که بودم صدای انقلاب در بیرجند به گوش می رسید، من نیز محصل بودم و تنها در بیرجند زندگی می کردم و برای اقامه نماز به مسجد خصوصاً مسجد چهاردرخت می رفتم. وی ادامه داد: یک شب بعد از نماز، متوجه درگوشی حرف زدن چند نفر شدم، نزدیکشان شدم و از وضعیتم برایشان گفتم و آن شب، فرمایشات حجت الاسلام عارفی را در خصوص انقلاب و امام خمینی(ره) شنیدم و پس از آن اتفاق رفت و ...
آزادگان، شناسنامه عزت و افتخار ایران اسلامی و وفاداری به میهن هستند
اقدامات باید علیه امام خمینی(ره) شعار می دادیم، به جای کلمه مرگ بر همه یک صدا جمله "مرد است خمینی" را سر دادیم. پس از این فعالیت، سخنرانی از سازمان مجاهدین خلق آوردند که برای ما سخنرانی کند و مجله هایی هایی را بین بچه ها توزیع کردند که رزمنده ها همه مجله ها را پاره کردند. این رزمنده شجاع خاطر نشان کرد: در 22 شهریور سال 1369 به ایران اسلامی بازگشتم و بعد از آزادی از اسارت رژیم بعث عراق، این ...
نقش سپاه در تسخیر لانه جاسوسی در بیان محسن رفیقدوست / لینک فیلم
حتی در یک جلسه ای توجیه شدم که باید این کار رو کمک کنم. در یک جلسه ای که آقای محسن رضایی که آنموقع مسئول اطلاعات (سپاه) بود رفتیم جایی که آقای لاهوتی و میردامادی و ... بودند و آنجا گفتند که قرار است پس فردا سفارت آمریکا فتح بشود. این که امام قبلا می دانست یا نه من نیمدانم اما امام که زرنگ ترین فرد روزگار بود بلافاصله استفاده کرد و به این حرکت انقلاب دوم لقب داد البته خیلی از همین ...
صحنه های شهادت و جانبازی همسنگرانم را فراموش نمی کنم
احمدرضا مداح آزاده و جانباز دوران دفاع مقدس و فعال رسانه ای و عکاس خبری در گفت وگو با خبرنگار دفاع پرس ، اظهار داشت: وقتی اسیر شدیم ما را بر خودرو نفربری سوار کردند و به العمارة عراق بردند، بعد بغداد و پس از آن هم ما را به کمپ 9 رمادیه در نزدیک فلوجه عراق در استان الانبار منتقل کردند و چهار سال و 3 ماه در اسارت بودم. مداح در خصوص وضعیت اردوگاه آزادگان در عراق اظهار داشت: وضعیت بهداشتی ...
در حاشیه دیدار الماس های درخشان
یادآوری کردم این عزیزان در مکتب حسینی پا گرفته اند در این افکار بودم که صاحبخانه به گرمی از گروه کوچکمان استقبال کرد. خودش را اینگونه معرفی کرد احمد احمدی محل اسارتم منطقه دهلران پاسگاه شرهانیه اوایل سال شصت و دو بود. پای چپم کامل قطع شده بود و با چفیه بستم تا جلوی خونریزی را بگیرم بعد از چند روز به اسارت نیروهای بعثی درآمدم که رحم و مروت نداشتند و من را بدون ملاحظه و با تمام مجروحیتم برای انتقال ...
استاندارد فضای خواب اردوگاه ما یک وجب باز و چهار انگشت بسته برای طول یک نفر بود
نامه 598 منعقد شد و مورد توافق جمهوری اسلامی قرار گرفت حدود دو سال به طول انجامید تا اجرایی شود و تا روزی که مقرر شده بود تا این افراد آزاد شوند، ثبت نام نشده بودند و هیچ نام و نشانی از آنها وجود نداشت و بنده هم جزء مفقودین بودم. مدیرکل آموزش و پرورش استان اصفهان، ابراز می کند: پس از اینکه به اسارت در آمدیم، ما را بعد از دو سه روز به بغداد منتقل کردند و به زندان و استغفارات الرشید ...
خاطرات یک آزاده کرمانشاهی از سال های اسارت
به گزارش ایسنا، "امین توانا" یکی از آزادگان کرمانشاهی است که 10 سال از عمر خود را در اردوگاه های عراق در اسارت سپری کرد. او در سن 17 سالگی در منطقه "تنگ ترشابه" قصرشیرین به اسارت نیروهای عراقی در آمد و به یکی از اردوگاه های عراق منتقل شد و زمانی که به کشور بازگشت در آستانه 27 سالگی بود. روزهای اسارت چگونه می گذشت؟ توانا در گفت و گو با ایسنا، در خصوص چگونگی گذران دوران اسارتش ...