سایر منابع:
سایر خبرها
فاتحه وسط فوتبال تا فرو بردن سر اسرا در فاضلاب
گرفتم و 6 ماه درگیر آن بودم و بعد هم تبادل اسرا انجام شد و به میهن عزیزمان ایران بازگشتیم. او در پایان سخن هایش می گوید: گلایه های ما اسرا زیاد است اما نیاز نیست به چیزی بپردازیم جز اینکه بچه های ما مدتهاست درخواست خسارت یا همان غرامت جنگی کرده اند ولی دولت هنوز حرکتی نکرده و ما توقع داریم به فکر بچه های ما و خانوادشان باشند همه حقشان است و ما درخواست می کنیم این را حل کنند. ...
در اسارت، برزخ نزدیک تر از آزادی بود
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، ابوالقاسم قیافه داوودی فرزند حسن در جریانات قبل از انقلاب در مشهد فعال بود، بعد از پذیرفته شدن در رشته مهندسی به تهران آمد و به موازات آن در مبارزات علیه شاه شرکت کرد با پنج نفر از دوستانش یک خانه اجاره کرده بود، اما همیشه جمعیت آن ها 15 تا 20 نفر بود، چون بچه ها از دانشگاه های مختلف به خانه آن ها می آم ...
شهادت با طعم تشنگی
فرخنده بهارلو رزمنده دفاع مقدس در بیان خاطرات خود از جبهه چنین نقل می کند: در اتاق عمل بودم بعد از آن وارد ریکاوری و بعد وارد رخت کن شدم و لباسم را عوض کردم، صدایی شنیدم که مدام تکرار می کرد کمک، گفتم بچه ها یکی کمک می خواهد آنها گفتند بهارلو چه می گویی ما چیزی نمی شنویم. قسم خوردم که صدایی می شنوم و کسی نیاز به کمک دارد بعد بی اراده به سمت بخش و به دنبال صدا رفتم دیدم یک مجروح بر روی تخت است ...
اینجا خانه ما| روز مبارزه با بیکاری مادران!
گروه زندگی: این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما! امروز روز جهانی مبارزه با بیکاری مادران بود. شاید در تقویم ملی ثبت نشده باشد. طبیعی است، مسئولان مربوطه بعضا در این زمینه ها کم کاری می کنند! اما این دلیل نمی شود که خانواده ما به این مسایل بی اهمیتی کند. خصوصا بچه ها، برای مناسبت ها احترام زیادی قایل هستند و امروز همه تلاش شان را برای کارآفرینی و اشتغالزایی انجام دادند! ...
اغراق و حاشیه پردازی؛ آسیب کتاب های دفاع مقدس
عینعلی از طریق بنیاد حفظ آثار آشنا شدم، تصریح کرد: از همان جلسه اول به ناب بودن خاطرات این همسر شهید پی بردم؛ عشق بین معصومه و محسن و ماندگاری آن از همان ساعت های اول دیدار حس می شد، عشقی که بعد از 35 سال، همان طراوت و تازگی روزهای اول را داشت. گودرزیان فرد بیان کرد: عشق فردی که سال ها به ظاهر در زندگی نیست و با ما زندگی نمی کند، اما هر لحظه وجودش احساس می شود برای من بسیار زیبا بود، البته ...
نفس هایی که نذر اهل بیت(ع) شده
بر لب حرف هایش را پی می گیرد و می گوید: یادم هست در مجلس عزاداری که بچه های نیروی هوایی ارتش برای شهادت شهید ستاری برگزار کرده بودند، حضور داشتم. آن روز با مشکلات تنفسی شدیدی دست و پنجه نرم کرده بودم و فکر نمی کردم بتوانم حتی چند بیت کوتاه برای عزاداران نوحه بخوانم. اما یکی از بچه های هیئت آنقدر اصرار کرد تا بالأخره میکروفون را گرفتم. وقتی شروع به خواندن کردم، دیدم خس خس سینه ام قطع شده! آن روز ...
خانواده ام با تصور شهادتم تا یک سال برایم مزار ایجاد کرده بودند
به گزارش حوزه ایثار و شهادت پایگاه خبری_تحلیلی صبح قزوین؛ فرج الله فصیحی رامندی در6 فروردین سال 39 در شهر دانسفهان از توابع شهرستان بوئین زهرا چشم به جهان گشود و 6 سال و 6 ماه از عمر خود را در اسارت نیروهای عراقی سپری کرد. آزادگان،وارث شهیدان هستند و با استواری ایستاده اند و ماندگار شدند تا ادامه دهنده راه شهیدان باشن ...
داستان تابلوخطی که از کیانشهر به موزه نجف رفت
همشهری آنلاین- مژگان مهرابی: حرف اول را در ورزش تنیس روی میز می زد. جزو 5 نفر اول کشور بود. نه فقط معلمانش که همه دوستان و آشنایان گمان می کردند او روزی مدال قهرمانی جهان را بر گردن خواهد آویخت. اما او ورزشکار نشد و در هیچ مسابقه ای هم شرکت نکرد. دوروبری هایش در مخیله شان هم نمی آمد محسن، کسی که نخبه ورزشی است بشود استاد خوشنویسی. در کارنامه هنری اش هم موفقیت های بسیاری به ثبت رسانده اما خودش ...
اعتراف به 4 قتل سریالی در تهران / قاتل قصد ازدواج دوم داشت! + عکس
...> سردار علی ولیپور گودرزی - رئیس پلیس آگاهی تهران گفت: هر دو متهم از سوی اداره آگاهی استان کردستان به تهران منتقل شدند تا درباره که در استان تهران مرتکب شده اند تحت بازجویی قرارگیرند. علی متولد 1368، ساکن یکی از شهرستان های همدان است که سال 93 به اتهام مشارکت در قتل بازداشت شده بود و بعد از آزادی از زندان و در کمتر از چند ماه جنایات سریالی شان را رقم زدند. او با خونسردی کامل ماجرای جنایت های خود و ...
دعوا بر سر آزاده آملی/ اشک هایی که شهادت محسن را خبر داد
غریبه می آمدند... مثلاً عمه ام را نشناختم. بعضی را به قیافه می شناختم، ولی اسامی شان را به خاطر نمی آوردم. همه اول خودشان را معرفی می کردند و بعد شروع به احوالپرسی می کردیم. ساعت از یک گذشت که بالاخره آماده خواب شدیم... دیدار با محسن در مزار کوهی خیل! صبحانه را که خوردیم، به سپاه رفتیم. بعد از صبحگاه با همان ماشینی که از ساری با آن آمده بودیم، به طرف جویبار حرکت کردیم. در ...
شوهرم ولم کرد، پس از آن صیغه 100 نفر شدم...
صیغه مردان بشوم. این کار را کردم و خیلی زود با حدود بیش از 100 مرد صیغه شدم و پول خوبی می گرفتم. تا اینکه آخرین شوهر صیغه ای ام یک بازاری بود و من وقتی مدت صیغه ام تمام شد همانجا تصمیم گرفتم از خانه اش طلا سرقت کنم. و همین باعث بازداشت من شد. تصور نمی کردم این مرد شکایت کند بعد فهمیدم او زن و بچه ای ندارد و چون صیغه اش بودم ترسی از شکایت نداشت! ...
از دروغ بریدن گوش اسرا توسط ایرانیان تا زیارت امام رضا (ع)
هواپیمای بزرگ که برای انتقال رزمنده ها از آن استفاده می شد، من را به بیمارستان 501 منتقل کردند. 3 روز بدون نگهبان در اتاق بستری بودم. در نهایت پزشکی بسیار حاذق توانست تیر را از سینه من خارج کند. او بسیار دکتر خوبی بود و من هنوز چنین فردی در زندگی ام ندیدم. بعد از دوماه که در بیمارستان بودم و معالجه شدم، با دیگر اسرایی که در عملیات خرمشهر اسیر شده بودند به اردوگاهی در مشهد منتقل شدیم. ...
تلخ ترین خاطرات یک اسیر جنگ 2 روز بعد از آزادی!
به مشهد می روم و صحنه ای که برای اولین بار از حرم آقا دیدم هنوز در ذهنم هست. یادم هست صبح وقتی از مهمانخانه آمدیم برویم سمت دانشگاه متوجه مردم شدیم که وقتی به یک نقطه از کوچه می رسند مکثی می کنند و دست روی سینه سلام می دهند. من هنوز هم بعد از همه این سال ها هر جا چشمم به حر بیافتد می ایستم و به یاد آن روز سلام می دهم به، امام هشتم (ع). خداحافظی از رستم کلا و پیش به سوی جنگ ...
نگهبان عراقی با اسرا گریه می کرد/11ماه مفقودالاثر بودیم
مداحی شد و اصلاً حواسش نبود نگهبان است و باید حواسش به ما باشد، در عالم گریه بود که سربازی آمد و گفت: به به مشغول چی هستی؟ بقیه را صدا زد. همان لحظه 20 سرباز آمدند و با کابل و شیلنگ بچه های آسایشگاه را زدند؛ بعد از اینکه همه را زدند سرها را بلند می کردند هر کسی چشمش اشک آلود بود او را بیشتر می زدند. دور از چشم عراقی ها برنامه زیاد داشتیم که خبرچین ها لو می دادند یا برنامه به هم می ریخت یا ...
زخم هایی که باقی ماند؛ از پاییز اسارت تا بهار آزادی
...؛ بر اثر موج انفجار مجروح و بیهوش شده بودیم، چشمانمان را که باز کردیم، متوجه شدیم دستانمان بسته است، من هر دو دست و فکم شکسته بود، ترکش به صورت و باسنم اصابت کرده بود و بعد در آسایشگاه، رزمندگان صورتم را با سوزن خیاطی و نخ بخیه زدند. بعثی ها اسرا را به خالقین بعد ذوبیر و استخبارات بغداد بردند، از آنجا مرا به بیمارستان الرشید منتقل کردند و 16 روز بستری شدم، بعد از آن مرا به ...
ماجرای اسارت جمشید در شب عملیات والفجر 8
می شد، تیر خلاص می زدند. صارمی بیان کرد: به من که نزدیک شدند دست راستم را بلند کردم. رگبارشان را سمتم گرفتند و دو تیر به من خورد. بالای سرم که رسیدند به زبان عربی گفتند مرده بعد هم پوتین و اسلحه کلاشینکف نویی که داشتم برداشتند. یکی از آنها آنقدر به صورتم نزدیک شده بود که دود سیگارش به مشامم می رسید نفسم را حبس کرده بودم. یکی شان با همان لهجه غلیظ عربی گفت: هذا صغیر یعنی خیلی بچه است شاید ...
هواشناسی در باره شدید ترین باران قرن کشور توضیح داد
همدستت را چطور می شناختی؟ با او در زندان آشنا شده بودم. او به جرم کلاهبرداری و خرید و فروش مشروبات الکلی در زندان بود. بعد از آزادی هم متوجه شدم وضع مالی اش خوب شده است و گفت بیا با هم کار کنیم. می گفت پول حرف اول را می زند، می گفت اگر پول داشته باشی همه چیز داری. من هم وسوسه شدم تا برای رسیدن به پول وارد این بازی خطرناک شوم. حمید 55 سال سن دارد و تو 34 سال، چطور با این تفاوت ...
خاطرات آزاده لرستانی؛ از دیوار مرگ تا همنشینی با اسوه های اخلاق و تقوا
باقی مانده بود در تاریخ 31 تیرماه سال 1367 شب هنگام طی تک دشمن به محاصره نیروهای عراقی درآمدم. وی افزود: من به همراه تعداد دیگری از رزمندگان حوالی ساعت یک بامداد به محاصره نیروهای رژیم بعث عراق درآمدم و سپس به شهر سلیمانیه منتقل و پس از یک شب اقامت در سلیمانیه به شهر بعقوبه منتقل شدم و بعد از هفت روز به شهر تکریت استان صلاح الدین اردوگاه 15 قاطع یک آسایشگاه 2 انتقال یافتم و به مدت 26 ماه ...
نگاهی به کتاب صد و هفتاد و ششمین غواص
و ششمین غواص نیز، از آن روزها می نویسد: روزی از درون حمام ها صداهای خیلی وحشتناکی به گوش رسیدند. یکی از اسیران را به سختی شکنجه می کردند. فریاد یا حسین (علیه السلام) و یا زهرا (سلام الله علیه) و یا ابوالفضل (علیه السلام) او هم به گوش می رسید. مو بر تن مان سیخ شد و هیچ کاری از دست ما برنیامد. چند روز بعد باخبر شدیم جاسوسی او را شناسایی کرده و لو داده است. از رزمندگان اطلاعات عملیات و همدوره خودمان ...
آزادگان، شناسنامه عزت و افتخار ایران اسلامی و وفاداری به میهن هستند
درگیر می شدند و از اطاعت دستورات عراقی ها سر باز می زدند. بعداز گذشت چند روز به ما لباس نو دادند و آن ها را پوشیدیم. یک جلد قرآن به بچه ها می دادند که ما فقط قرآن را بوسیدیم و به خودشان برگرداندیم حتی به زور هم متوسل نشدند، همه بچه ها به عراقی ها می گفتند شما مسلمان نیستید. زیارت امام حسین(ع) آرزوی قلبی همه رزمنده ها بود وی زیارت کربلا و حرم امام حسین(ع) را آرزوی قلبی همه ...
شهید صدرزاده گفت: مسافر! نرو، تا شهادت چیزی نمانده!
را نبین و بگذار برود. من هم به سیدابراهیم اشاره کردم و او هم سوار ماشین شد. بعد از رسیدن به منطقه، در یگان نیروهای پیاده به اتاق سیدابراهیم رفتم. سیدابراهیم با دیدن من جا خورد و انگار با خودش فکر کرد که می خواهم بازخواستش کنم یا او را به ایران برگردانم. با سیدابراهیم به صحبت نشستیم. وقتی بچه ها وارد اتاق می شدند، با سیدابراهیم افغانی صحبت می کردم. چند روز همینطور گذشت. شهید ...
فریاد مرگ بر صدام آزادگان ایرانی در اسارت
دو هفته از رحلت امام (ره) می گذشت، اما آنقدر این موضوع برای آن ها اهمیت داشت که بعد از گذشت این مدت هنوز هم تیتر صفحه نخست آن، خبر رحلت بود. اردوگاه اسراء را سیاهپوش امام (ره) کردیم و تعدادی پارچه سیاه داشتیم که آن ها را در اردوگاه نصب کردیم و با دو جلد قرآنی که از طرف صلیب سرخ برایمان آورده بودند یک به یک و نوبت به نوبت قرآن می خواندیم. همان روز که بچه ها متوجه رحلت امام شدند تمام قواعد ...
استقامتی ستودنی در روزهای سخت/ باز خوانی خاطرات دو تن از آزادگان ملایری
جماعت با یک عمر نماز جماعت هایی که خواندم برایم برابری می کند که البته بسیاری از همان اسرا در همان روزهای اول به علت شدت جراحات شهید شدند و به اردوگاه نرسیدند. وی با اشاره به اینکه ما آنجا 13 روز در بصره بودیم بعد ما را به اردوگاه 11 بردند و و ما مفقود الاثر بودیم که افسر عراقی به من گفت شما گروگان جنگی هستی نه اسیر و این گروگان جنگی برای آنها امتیازاتی داشت و من آنجا علاوه بر اسرای ...
خاطرات یک آزاده کرمانشاهی از سال های اسارت
...، کاسه کوزه ها را سر ما خراب می کردند و حسابی کتکمان می زدند. وی گفت: برای اطلاع از رخدادهای کشورمان، از عراقی ها رادیو کِش می رفتیم و یواشکی اخبار را از رادیو دنبال می کردیم که اگر لو می رفتیم حسابی کتک می خوردیم. این آزاده و رزمنده دوران دفاع مقدس با بیان اینکه در 10 سالی که در اردوگاه های رژیم بعث عراق اسیر بودم یک بار هم به ما شام ندادند، گفت: صبحانه معمولا آش شوربا ...
چهار بار تا مرز شهادت در اسارت رفتم/ مشکل جامعه ایثارگری اشتغال فرزندانشان است/ کاش کاری کنند این حجم از ...
میخواستند که ما را سریعتر ببرند تا دست نیروهای خودی نیفتیم هواپیمای ایرانی دو دور زد و بازهم برگشت سرجایش من بی هوش شدم و بعد که به هوش آمدم مرا به عقب برده بودند و همانجا از من بازجویی شد و من چون لباسهایم خونی بود درشان آورده بودم از من که می پرسیدند کجا هستی من می گفتم چوپانی بودم که مجروح شدم وقتی به شلوارم نگاه کردند گفتم که شلوار نداشتم از سر اجبار پوشیده ام این را که همان لحظه افسر عراقی پایش ...
تمام بدنم کرم گذاشته بود/ هیچ تضمینی نبود که صدام مبادله را به هم نزند
همه امید دارند برگردند. گاهی خواب می بینند و پیش بینی می کنند. بعد از چند وقتی که آنجا بودم به بیمارستان تموز و الرشید بغداد برده شدم. دو ماه نیز در بیمارستان بودم. در تموز به این نتیجه رسیدیم که حداقل 4 سال اینجا هستیم. یکی از اسرا که درجه دار ژاندارمری نیز بود، در قصر شیرین در آن بیمارستان بستری شد که آنجا توصیه های خوبی به من کرد. معمولا اسرای قدیمی را با اسیران سال اول تماس نمی دادند. من مدتی ...
روایت 10 سال اسارت؛ اشک و لبخندهایی که در زندان های بعثی گذشت
خاطرات کتک هایی که با هم خوردیم و جانفشانی هایی که برای هم کردیم. شب رسیدیم اسلام آبادغرب، همه برای استقبال آمده بودند پدر، مادرم و همسرم که 10 سال به پایم نشسته بود. وقتی اسیر شدم پسری 6 ماهه داشتم که یک ماه بعد از اسارت بنده به دلیل سرماخوردگی و عفونت فوت می کند. پس از 19 ماه با نامه پسرعمویم از مرگ فرزندم مطلع شدم. البته در این مدت چند بار خواب مرگش را دید بودم. ...
بازگشت قاتل سریالی پس از بخشودگی 40 سال زندان او!
مرداد ماه امسال بود که حادثه تیراندازی در یکی از باغ ویلا های شهرستان قروه استان کردستان اتفاق افتاد. بررسی های پلیس بعد از حضور در محل نشان داد دو نفر با اصابت گلوله اسلحه کلاشنیکف به قتل رسیده اند. همزمان با حضور بازپرس در محل و انتقال اجساد به پزشکی قانونی، بررسی های بیشتری در این باره انجام شد. کارآگاهان پلیس آگاهی در جریان تحقیقات خود موفق شدند عاملان حادثه را شناسایی و بازد ...
از اسارت در عملیات پارتیزانی علیه منافقان تا مقاومت در برابر تبلیغات گسترده برای جذب
از من سوال می کردند چون خود را سربازی بی سواد معرفی کرده بودم اغلب اظهار بی اطلاعی می کردم اما قبول نمی کردند و شکنجه گرانی به نام یحیی، مختار، عادل، لیلا و سهیلا که همه ایرانی اما بسیار مخوف بودند به سراغم می آمدند، افرادی که بسیار معروف به شکنجه گری بودند، یحیی که بسیار هیکلی و تنومند بود با یک دست از موهای من گرفته و مرا بالا برده و نگه می داشت و دیگران مرا می زدند. می گفتند آن روز ...