سایر منابع:
سایر خبرها
سفر عشق
می دهم "می آیم، اما چگونه" و او پاسخ می دهد "تو فقط بیا، همه چیز جور شده است". این یک بارگی چنین در ذهنم تداعی می کند که باید به سفر عشق بروم. آماده شدن بدون آمادگی در مسیر خانه از رفتار خودم شوکه شده ام. من که بدون برنامه ریزی و زمانبندی هیچ کاری انجام نمی دهم، چگونه یکباره سفر به کربلا آن هم در گرمای کلافه کننده هوا و شلوغی اربعین را پذیرفته ام. آماده شدم بدون آنکه آمادگی ...
داستان کوتاه صدیقه پورعلی فومنی با موضوع قیام 17 شهریور | هوا داره سرد می شه
دهانم را بازکنم. همین که می پیچم توی کوچه محل قدیمی مان، می گوید پیاده می شوم. اصرارم برای بردن خرت و پرت هایش تا دم درخانه، بی فایده است. به روی خودم نمی آورم که یک تعارف خشک و خالی هم به من نمی زند. از همان بچگی ها یادم می آید، همین قدر بدعنق و یک دنده بود. هیچ کس حوصله اش را نداشت، جز زن عمو شوکت. او هم چند سال بعد ازمرگ حمیدرضا دق مرگ شد. زن عمو روز تشیع حمید رضا خون گریه می کرد. برعکس عمو ...
پیشنهادهای سه گانه در گفت وگوی امام حسین(ع) با عمر سعد، کذب محض است
قصد داشت تا ماجرا به کشته شدن امام حسین(ع) کشیده نشود و از طرفی او به ملک ری برسد و ابن زیاد حداقل با رجوع امام به مدینه موافقت کند. طبری به نقل از عقبه بن سمعان، غلام رباب آورده است که او می گوید من از ابتدای حرکت امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا همراه او بودم و هیچ وقت نشنیدم ایشان بگوید بگذارید من با یزید بیعت کنم و یا به یکی از مرزها بروم بلکه فقط فرمودند مرا آزاد بگذارید تا خودم انتخاب کنم کجا بروم بنابراین نباید به این شایعات دامن زد و آن را پذیرفت. انتهای پیام ...
سمفونی شگفت انگیز شب و شیدایی
خطر و لبه مرگ آور سکو و تونل برساند و... که در یک لحظه غیرمنتظره، پسربچه پایش را محکم می گیرد و با شتاب شروع به واکس زدن کفش هایش می کند. جوان به تندی و با همه نیرو چند بار پسربچه را هُل می دهد تا خود را خلاص کند، اما او با لبخندی معصومانه و چشم هایی بغض کرده، ملتمسانه دست جوان را به طرف دهانش می برد و بر آن بوسه می زند؛ بوسه و لبخندی که همه وجود جوان را می لرزاند و رودی از سرمای شدید به سرعت در سر ...
روایت هایی شنیدنی از خادمان گمنام اربعین
به گزارش شهرآرانیوز کمِ خود را به هوای کَرَم صاحب این روز ها پیوند داده اند. کوله بار اندک داشته هایشان را برداشته و در مسیری قدم گذاشته اند که زائری از آن عبور می کند. شاید روزی و لحظه ای میان جریان زندگی دلشان برای تنهایی اباعبدا... (ع) سوخته و خدمت کردن برایش را از خدا خواسته اند، با همان لباسی که به تن دارند. خیلی ها مسافر لحظه آخری حرم آقا شدند، اما برخی به زیارت حرم نرفتند و ...
وقتی در پیاده روی اربعین پیدا شدم
سیل راه افتاده بود و ایستادن در کارش نبود. دستانم را توی هم قفل کردم و توی دلم شروع کردم به غر زدن. غر زدن سر کسی که آن همه آدم برای او راه افتاده بودند. توی دلم گفتم: آن از نجف. این هم از این مسیر. نکند می خواهی کاری کنی که برگردم و پشت سرم را هم نگاه نکنم؟! بعد برگشتم و نشستم روی مبل. و باز سرم را تکیه دادم به دیوار و چشم هایم را بستم. پیش خودم گفتم: آخرش که برمیگردم خانه. ولی این بار ...
عرض ارادت زائران حریم عشق
به لحاظ چهره تلویزیونی و حضور در رسانه بودند یا چهره های شناخته شده که من سعی کردم با همه آنها فارغ از جایگاه و پایگاه اجتماعی شان وارد گفت وگو شوم و از خودشان بپرسم و از محل تولدشان و از زمانی که زلف شان با سیدالشهدا و روضه های امام حسین(ع) گره خورده بود که قطعا برای همه ما به دوران کودکی و طفولیت برمی گردد. از آنجا شروع می کردم و بعد به حوزه هایی که در آنها فعالیت های اجتماعی دارند می رسیدم. لذا ...
بازخوانی یک گفت وگو با سحر دولتشاهی | آن لحظه بازیگری یک بار برایت اتفاق می افتد! | از جمع و جاهای شلوغ ...
...: من خواهرم رو دوست داشتم . فقط این جمله را می گویم. همیشه با خودم فکر می کنم وقتی همه چیز دارد درست پیش می رود، وقتی تو سر جایت هستی به لحاظ متن، به لحاظ کارگردانی و درک درستی از آن لحظه داری، پنجاه درصد ماجرا رفته جلو و دیگر فقط مانده یک ذره باهوش باشی. و خب من برای این لحظه ها دلم می رود. برای این لحظه هاست که اصلا بازیگرم. یا در سکانس پایانی فیلم شکاف است که یکهو فکر می کنم من بازیگرم و ...
اربعین، پای پیاده حَرَمت می چسبد
چه بر تعداد قدم هایت اضافه می شود، بیشتر و بیشتر می شود. اربعین، لبیک جهان اسلام است به هل من ناصر حسین(ع)، لبیکی که به گوش نه زمینی ها بلکه ملکوتیان هم می رسد و خوشحالی که صدایت گره در لبیک میلیون ها زائر کوی دوست خورده است. اربعین، تمرین ولایتمداری است از ولایت فقیه زمان، تا یادمان نرود می شود در لحظه آخر از خیمه رانده شوی و می شود در ناباوری، با همه شرمندگی، حر شد و آزاده ...
اینجا حماسه ها بی وقفه بی شمارند
، اینجا، در این حوالی نگاه ها پر می زند و صدای پرزدن هایش، دل را به کنج ترین شش گوشه عالم می رساند. من هم دعوت شده ام، به آمدن، به پیاده رفتن، به ساعت ها انتظار در مرز مهران تا رسیدن به مرز عاشقی، به رسیدن به سرزمین عشق، به دل بستن به ضریح شش گوشه، به پیوند زدن جانم به آنچه سال ها در تمنایش بود، به دیدن ضریح عباس، به نفس کشیدن در بین الحرمین، به اشک ریختن در تل زینبیه، به دلخیل بستن به حرم ...
جنس عشق به اباعبدالله فرق دارد/ حال و هوای به یاد ماندنی از موکب ها تا بین الحرمین
تکیه بر عصایش برای سومین بار خود را به این دوره از شور جهانی حسینی رساند و عنوان کرد که سال 65 وقتی در مهران از ناحیه پا مجروح شد که موجب قطعی پایم گردید همان زمان با آن درد طاقت فرسا کسی به سراغم آمد تا به الان پس از گذشت 37 سال آن حس در وجودم باشد و امسال در خودم دیدم تا تنها برای حضورم در اربعین جهانی حسینی گام بردارم و این قدم را یک سعادت برای خودم بدانم. لحظه های ناب به یادماندنی ...
الطریق الی کربلا، سفر دیدن ها و شنیدن ها از التهاب عاشقی ها
خبرگزاری فارس_همدان، سولماز عنایتی: موسم اربعین که می شود، عزم زیارت و مشایه و سفر کاروانی سنجاق لحظه هاست و این سودا تنها با امضای حضرت معجزه وار میسر می شود، در کمال ناباروری اما برات گرفتم و سفر به سرزمین ناگفته ها قسمتم شد. از پایانه مرزی رد شده، نشده میل به نوشتن و مکتوب کردن بخشی از اعجاز رقم خورده در دفتر اربعین امسال، در وجودم فوران می کند، شوق دیدن و صحنه چیدن چنان از دلم سر ...
ارباب! کشتی ات جا دارد؟ ما جامانده ایم از قافله سالار حسینی
به گزارش عصراترک به نقل از گروه دانشگاه خبرگزاری فارس هلابیکم یا زوار الحسین ، این صدا درگوشم می پیچد و مرا به یاد روز هایی می برد که در راه مشایه قدم برمی داشتم، امسال اولین سالی است که نمی توانم بروم، دلم برای ازدحام جلوی ضریح، برای خستگی راه، نخوابیدن ها و برای لبیک یا حسین گفتن های زائران در بین الحرمین، برای یک جا جمع شدن زائرهای ایرانی و دست جمعی خواندن دعای فرج در سامرا و برای تک تک لحظات ...
سرقت های سریالی در بهشت زهرا برای آزادی پدر شوهر
پیشنهاد جیب بری دادند و من هم به اجبار قبول کردم. خواهر شوهرهایم به من آموزش دادند. ما در بهشت زهرا یا قبرستان های دیگر شهر می چرخیدیم و با دیدن خانواده های ثروتمند که تازه عزیزشان را از دست داده بودند به آنها نزدیک می شدیم. سرقت در آن شرایط کار سختی نبود و گاهی اوقات خواهرشوهرهایم حواس شان را پرت می کردند و من یا خواهرشوهر دیگرم اقدام به جیب بری می کردیم. تا کی می خواستی ادامه دهی؟ این اواخر واقعاً تصمیم گرفته بودم که موضوع را به پلیس گزارش دهم. عذاب وجدان یک لحظه هم رهایم نمی کرد. الان هم خیلی پشیمانم آبروی خودم و خانواده ام را بردم. ...
شاید رئیسعلی های دیگری از میان این نوجوانان بیرون بیاید
؛ چون در روز دوم اردو، دختران و پسران نوجوان به چند مکان تاریخی از جمله کاخ موزه نیاوران، کاخ موزه سعدآباد و حسینیه جماران رفتند. وقتی با یکی دو ساعت تأخیر به سعدآباد رسیدم، محو درختان بلند و مجسمه ها و معماری ساختمان ها شدم. انگار درِ بزرگ ورود به محوطه باغ، اسرارآمیز بوده است. به یکباره همه چیز برایم تغییر کرد. انگار شخصیتی تخیلی شدم در داستان فانتزی سفر در زمان که این بار تألیفی بود نه ترجمه ...
قتل همسر به عشق زن صیغه ای | ادعای قاتل: چاقو، خودش به گردن مقتول فرو شد
؟ من قصد کشتنش را نداشتم. گفتم که خودش جلو آمد تا با قابلمه تفلون به سرم بکوبد که چاقو به او فرو شد. آن لحظه چه کار کردید؟ دستم را روی گردنش گذاشتم تا مانع از خون ریزی شوم. بعد هم با اورژانس، خودم رساندمش به بیمارستان که متأسفانه تمام کرد. بعد هم به من دست بند زدند و مرا بردند. پیش تر از این هم با همسر مرحومتان درگیری داشتید؟ بله، ما خیلی اختلاف ...
بازخوانی یک گفت وگو با محمدحسین مهدویان درباره ی ماجرای نیمروز | حماسه ی واقعی به تراژدی ختم می شود
اختلالی به وجود نیاید. من یک آدم احساسی هستم. در آن لحظه قایل بودم که بی عدالتی شده و این بی عدالتی را از قبل پیش بینی می کردم. هنوز هم همین طور فکر می کنی؟ مهدویان: بله، این بی عدالتی اتفاق افتاده و اگر فقط درباره ی من می شد، مشکلی نداشتم. وقتی گروهی را می آورم، درباره ی آنها هم مسئول هستم. من شرمسار بودم که خودم نامزد شده ام و کار آنها دیده نشده. احساس می کردم که به خاطر دهن کجی به ...
دلتنگ ها یکدیگر را پیدا می کنند/ کربلایی شدن بدون نیت قبلی!
م اشک می ریزد. ظاهرش نشان می دهد که زائر نیست! با همان لباس های معمولی از خانه بیرون زده و کوله و کیف و ساکی همراه ندارد. گاه و بیگاه خودش را به زائران می رساند و التماس دعا می گوید. قوت علی خرمی جامانده ای از اربعین است که هرشب دور زائران و مهاجران افغانستانی حلقه می زند و ساعت ها محو رفت و آمد آنها می شود: چند شبی است که بعد از نماز مغرب و عشا می آیم اینجا. خودم که نمی توانم به اربع ...
بازخوانی یک گفت وگو با سارا بهرامی درباره سینما و زندگی | بالاخره باید گریه می کردم
قربانی اجازه نمی داد که آن حجم احساسات را بروز دهیم. باید همه ی احساساتمان را کنترل می کردیم. البته در طول کار، من یک بار به حمیدرضا قربانی گفتم که باید اجازه بدهی بالاخره یک جایی گریه کنم و حمیدرضا قربانی برای یک سکانس این اجازه را به من داد؛ سکانسی که من دخترم را می برم تا پدرش را بعد از مدت ها ببیند. حمید قربانی اجازه داد وقتی در را می بندم و خودم مقابل دوربین تنها هستم، گریه کنم؛ اما نتوانستم. در ...
سخنانی از اسطوره آزادیخواهی دنیا | هر لحظه که دشمن احساس آرامش کند شکستی برای ما ثبت می شود
در آن شرایط کشته شوم. احساس می کردم یک انسان ترسو هستم. ولی با رشادت سربازان و بهبود حالم دوباره همه چیز به نفع ما شد و آن روز به پیروزی رسیدیم. اگر غیر از این بود هرگز خودم را نمی بخشیدم! اگر سوال شما این است که آیا من عضو رسمی حزبی با این گرایشات هستم، جواب من منفی است. حضور من در کوبا فقط برای آزادی بخشی از خاک آمریکای جنوبی از دست ظالمانی است که هر روز بر جنایات خود علیه مردم بی ...
خدایا تو شاهدی که من با عشق و علاقه برای دیدارت شتافتم
سربازان واقعی و آماده امام زمان باشید. خدا رحمت کند شهید مهدی مرادی می گفت: برای چه خودت را به زحمت می اندازی. همه ما فرمانده گردان می شیم. آخرش راننده و بعد بازنشستگی. خدایا تو شاهدی که من با علاقه و عشق برای دیدارت و مدافع حرمت شتافتم. خدایا قبولم کن. همسر مهربانم، عزیزتر از جانم قربانت بروم. سال ها فکر می کردم سختی کربلا را اباعبدالله (ع) کشیده، ولی آنانکه ماندند و داغ برادر و ...
پیاده تا مهمانی خورشید/ اینجا یکجا و یک صدا صدایش می کنند
ها را بر می داری و بارگاه نورانی امام حسین(ع) را از دور می بینی. بی اختیار اشک از چشمانت جاری می شود. همه و همه با سر و صورت های خاکی قدم های آخر را برای محبوبشان بلندتر و بلندتر بر می دارند و چقدر دلم تنگ می شود برای این قدم های آخر. کاش من هم امسال کربلا بودم... اینجا هزاران هزار بار نه راه را بلکه خودت را گم می کنی. هزار بار از خودت منصرف می شوی وقتی می بینی همه از خودشان ...
چهارسوق آسمان شهر با چهارستاره
عاشقانه در راه خدا نثار می کرد و نمی خواست هیچ کس دیگری در آن دردها سهیم باشد. درد کشیدن محمدرضا جانم را به لب می رساند. آرزو می کردم خودم جای عزیز دلم درد بکشم. محمدرضا سپاهی بود. وقتی از طرف سپاه برای درمان به آلمان اعزام شد نزدیک به یک سال از او بی خبر بودیم. فقط می دانستیم تحت درمان است؛ اما از شرایط جسمی و حال و روزش خبر نداشتیم. وقتی برگشت شکر خدا بهتر شده بود؛ اما تمام قسمت های بدنش ...
روایت یک مدافع حرم؛ روزی که با پای برهنه به طرف حرم می دویدم
.... بدترین حالت را در ذهنم تصور کردم اینکه دخترم از بین رفته و داغش روی دلم مانده است. فکر ندیدن دوباره گونه های تپل و چشمان درشت و سیاهش، مثل خوره به جانم افتاده بود یا علی گویان پای پیاده به طرف حرم می دویدم مایوس و ناامید، نمی دانم چه شد یک لحظه به خودم امدم و دیدم که یاعلی گویان با پای برهنه در خیابان های نجف به طرف حرم حضرت علی (ع) می دوم. در آن حالت، نگاه سنگین زائران ...
پیغام حضرت علی(ع) به مدافع حرمش قبل از شهادت او+نشانی مزار در وادی السلام
نمونه گیری شد، ولی پزشک ها نمی دانستند علت بیماری چیست! ریه ها و شکم دخترم آب می آورد. نمی توانست آب و غذا بخورد. آنقدر کم توان شده بود که دست به او می زدیم، زمین می خورد. من قطع امید کرده بودم و می گفتم: این دختر رفتنی است و دیگر زنده نمی ماند. بیشتر از یک سال از بیماری دخترم می گذشت. خیلی خسته شده بودم. یک روز موقع نماز صبح سر سجاده نشستم و دعا کردم. یک لحظه دلم شکست و گریه کردم و به ...
سمفونی شگفت انگیز شب و شیدایی
هُل می دهد تا خود را خلاص کند، اما او با لبخندی معصومانه و چشم هایی بغض کرده، ملتمسانه دست جوان را به طرف دهانش می برد و بر آن بوسه می زند؛ بوسه و لبخندی که همه وجود جوان را می لرزاند و رودی از سرمای شدید به سرعت در سر و جانش جاری می شود و او را بر روی سکوی ایستگاه به زانو درمی آورد... پسربچه پس از تمیز کردن کفش، بینی سیاهش را می خاراند و برای دریافت دستمزد به چشم های جوان نگاه می کند و ...
10 آهنگ شنیدنی برای پیاده روی اربعین+ صوت
تا برویم تیغ در معرکه می افتد و برمی خیزد رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم دست عباس به خونخواهی آب آمده است آتش معرکه برپاست بیا تا برویم کاش ای کاش که دنیای عطش میفهمید آب مهریه زهراست بیا تا برویم جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم کربلا منتظر ماست بیا تا برویم ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان ...
قلب کودکان مهاجر هم برای ایران می تپد
! البته برای کارشناسی ارشد سراغ علوم اجتماعی رفتم که از فعالیت های امروزم دور نیست. خیلی قبل تر از آن که دانشگاه بروم، از همان سال های مدرسه، آرزوی معلم شدن داشتم. دلم می خواست مدرسه ای داشته باشم و به بچه ها درس بدهم. خودم دانش آموز مدرسه ای نمونه دولتی در بندرعباس بودم. با آن که فاصله خانه تا دبیرستان زیاد و خستگی راه هم قابل توجه، اما آن قدر خاطرات خوبی از آن دوران دارم که فرقی نمی کرد چه ...
آلودگی نوری در تهران چهار برابر شده است
یک گوشی بزرگ پخش موسیقی در گوش که روی گردنش آویز کرده (قدم زدن های شبانه به او می آید.) خودم را معرفی می کنم و می پرسم: آیا متوجه شدی که شب ها آسمان دیگر مثل قدیم ستاره باران نیست؟ نمی دانم آخرین بار کی به آسمان نگاه کردم. یعنی بادقت نگاه کردم. شاید وقتی بچه بودم. چرا این سؤال را می پرسی؟ برایش که توضیح می دهم، سکوت می کند و کمی بعد: فکر نمی کردم ستاره ها غیب شوند. مرسی. یادم می ماند ...