سایر منابع:
سایر خبرها
تصویر لو رفته از خاص ترین ملاقات رونالدو در تهران
ماره مادرت رو بلدی؟ +خلبان رو میشناسی؟ -خلبان کیه؟ پاسخی نداد. چند قدم دور شد و همانطور که پشتش به من بود، گفت: دفعه قبل که به این سیاره آمدم، خیلی فرق می کرد. با حیرت نگاهش کردم. می خواستم چیزی بگویم اما به لکنت افتادم. دوباره راه افتاد که بلند گفتم: صبر کن! تو شازده کوچولو هستی؟ جواب نداد، در عوض گفت: شنیدم ی0 مسابقه بزرگ در پیشه. همه کهکشا ...
کبوتری سپید در کوچه ای بن بست
هر دوشون شاد باشه. این بار بلندتر گفتم. حدس زدم گوش هایش سنگین است که بازهم جوابی نداد. همین طور یکریز صحبت می کرد... دوباره گفت: رضا هرروز به هم سر می زد و حالم رو می پرسید. کارام رو انجام می داد و پنجشنبة هر هفته با هم سر خاک پدر خدابیامرزش می رفتیم. هر جا می خواستم برم، با ماشین میومد دنبالم و منو می برد. با اینکه تازه ازدواج کرده بود؛ ولی همة کارهامو انجام می داد... دیگر ...
16 سالگی و شنیدن خبر شهادت همسرت حس غریبی دارد!
.... پیکرش را که آوردند خیلی سخت گذشت. خواب هایی که از شهیدم می دیدم و رفتن به مزارش به من آرامش می داد. احتمال می دادید ایشان به شهادت برسند؟ مشخص بود شهید می شود. خود خداداد می گفت می دانم عاقبت شهید می شوم. دوست دارم فرزند داشته باشم تا از من به یادگار بماند. (اما قسمت نشد که از ایشان فرزندی داشته باشم.) اخلاقش با همه فرق داشت. به پدر و مادر و خانواده شهدا کمک می کرد. اهل کلک و دروغ نبود. یک بار وسیله ای خریده بود به همان قیمت به دیگری فروخت. گفتم این چه کاری است؟ گفت حرام است بخواهم سودی بگیرم. ...
بدشانسی های سریالی دزدی که عاشق 206 نقره ای بود
روزنامه ایران: چند روز قبل مرد میانسالی در تماس با پلیس از سرقت خودروی پژو 206 نقره ای رنگش در جنوب تهران خبر داد و گفت: از دو روز قبل ماشینم خراب شده بود و روشن نمی شد امروز با خودم گفتم هر طور شده ماشین را روشن می کنم و به تعمیرگاه می برم. به سراغ ماشین رفتم و چندباری استارت زدم اما بی فایده بود. مرد جوانی در حال عبور از خیابان بود که از او خواهش کردم پشت فرمان بنشیند تا خودم آن را هل ...
حذف ناگهانی تیر اندازوحید گلخندان از بازی های آسیایی
تیم ملی تیراندازی با 16 نفر عازم بازی های آسیایی شد. وحید گلخندان با وجودی که در لیست اعزامی ها بود به این مسابقات اعزام نشد. مربی تیم ملی می گوید علت حذف شدن گلخندان از بازی های آسیایی که نفر اول رنکینگ ایران است حضور جواد فروغی نفر چهارم رنکینگ ایران است. جواد فروغی پرچم دار کاروان ایران است که پیش از این قرار بود در ماده میکس تیر بزند اما با عدم موافقت میزبان، در انفرادی به جای گلخن ...
قتل هولناک همسایه قدیمی ؛ شیطان گولم زد! | مقتول پابرهنه می دوید اما به او رسیدم و دوباره...
...... (مقتول) همسایه بودم اما او کوچه مشترکی را که در آن تردد می کردیم، سهم خود می دانست و مدام برای من و خانواده ام ایجاد مزاحمت می کرد. چند بار تذکر دادم ولی فایده ای نداشت و همچنان مدعی بود که شما حق رفت و آمد در کوچه را ندارید! روز قبل از حادثه جلوی مرا داخل کوچه گرفت و گفت خون تو و خانواده ات را می ریزم و سپس تهدید کرد که تا فردا باید از روستا بروید. روز بعد هنگام بازگشت از سر ...
زن جوان دور از چشم همسرش به دفتر کار مرد پولدار رفت/لو رفتن رابطه غیر اخلاقی زن جوان با مرد ...
من زندگی مشترکم را با فولاد آغاز کنم. خلاصه بدون هیچ مراسمی زیر یک سقف رفتیم اما هنوز 6 ماه از ازدواجمان سپری نشده بود که فهمیدم شوهرم از چند سال قبل با زن مطلقه ای رابطه دارد در همین روزها بود که فولاد همه جهیزیه ام را برای زندگی با آن زن به مکان نامعلومی برد و مرا رها کرد. من هم پس از دو سال دوندگی بالاخره موفق شدم از فولاد طلاق غیابی بگیرم. بعد از این ماجرا چند بار به صورت موقت ...
ما نوکریم و او ارباب
.... دو خط وصیت نامه برادر شهید او این است: من جانم که عزیزترین دارایی ام بود را در راه خدا و حفظ امنیت کشور دادم، شما از این عزیزترین چگونه مراقبت می کنید؟ رضوانه می گوید: این چند سال را فقط به نیت برادر شهیدم به مشهد آمدم و امسال مادرم را هم همراه کردم.سن و سالی دارد اما در این چند روز پر انرژی و سرحال بود انگار شهیدش کنارش باشد. زیارت من اینجاست پرستار است. هر سال بار و ...
سارق: قول دادم با خودروی 206 نقره ای خواستگاری کنم
چند روز قبل مرد میانسالی در تهران سراسیمه به اداره پلیس رفت و از مرد جوانی به اتهام سرقت خودرویش شکایت کرد. وی در توضیح ماجرا گفت: چند روزی بود خودروی پژو 206 نقره ایم ایراد پیدا کرده بود و خوب استارت نمی خورد، به همین دلیل آن را در خیابان سی متری جی در جنوب تهران نزدیکی خانه ام پارک کرده بودم. دقایقی قبل برای انجام کاری از خانه بیرون آمدم و به سراغ خودرویم رفتم، اما هر چقدر استارت زدم روشن ...
مدیر مدرسه شاهکاری از آل احمد
...> در قسمتی از کتاب مدیر مدرسه می خوانیم: یک روز صبح به مدرسه که رسیدم، ناظم هنوز نیامده بود. از این اتفاق ها کم می افتاد و طبیعی بود که زنگ را هم نزده بودند. 10دقیقه ای از زنگ می گذشت و معلم ها در دفتر، گرم اختلاط بودند. خودم هم وقتی معلم بودم به این مرض دچار بودم اما از وقتی مدیر شده بودم، تازه می فهمیدم که چه لذتی می برند معلم ها از این که پنج دقیقه نه، فقط دو دقیقه، حتی یک دقیقه دیرتر به کلاس بروند. چنان در این کار مصر بودند که انگار به خاطر همین یکی دو دقیقه تاخیرها معلم شده اند... ...
مردم اجازه ندادند آشوبگرها سرم را ببرند+عکس
. همان طور که هر کس به هر جای من که دستش می رسید، ضربه ای می زد و همزمان سعی می کردم از سنگ هایی که از آسمان به سمتم می آمد، جان سالم به در ببرم، یک نفر که نمی دیدمش، از کنار من، یک ضربه کاری بر سر من زد. دنیا جلوی چشمم چرخید. بر زمین افتادم. دنیا سیاه شد و دیگر چیزی نفهمیدم. حیا ندارند نمی دانم چقدر گذشته بود که چشمانم را باز کردم. هنوز روی خیابان دراز کشیده بودم و ...
مهمان ویژه
. باید امانت دار خوبی می بودم تا جای خالی فاطمه اش را پرکنم. همان نیمه شب اول، مامان را صدا می زد. راه سرویس بهداشتی به محل خوابش را گم کرده بود. دستش را گرفتم. آرام زمزمه کردم: باباجون! مامان رفتن کربلا، اینجا خونه منه، بیاین ببرمتون سرجاتون. حالا نشسته ام. آرامم. کمی به خانه مان عادت کرده است. گوشم را چسبانده ام به در اتاقی که جانماز بابا را روی ترنج قالی اش پهن کرده ام ...
دریانوردی زنان ممنوع
دخترها عروسک بازی می کنند و پسرها دوچرخه سواری. من در 7 سالگی درحالی که هیچ کس یادم نداده بود، ظهرها که همه خواب بودند، دوچرخه برادرم را برمی داشتم؛ تمرین می کردم تا دوچرخه سواری یاد بگیرم. به قدری خودم تمرین کردم و زمین خوردم تا آن را یاد گرفتم. بازیگوش بودم و بلاهای زیادی هم سر خودم آوردم و سه بار دستم شکست. زورم می آمد وقتی می گفتند مثلا این کار مردانه است. دوست داشتم آن را انجام دهم تا ...
مهسا مسعودی، افسر دومی که به علت زن بودن، روی دریا به او کار نمی دهند/ به من گفتند هیچ کس دریانورد خانم ...
نیره خادمی- مجله جلوی چشمانش پرواز کرد و مثل شلاق وسط میز افتاد. بیا، این مدرک افسری اما چه کسی به تو کار می دهد؟ پولت را هدر می دهی، هیچ کس دریانورد خانم را قبول نمی کند. هنوز تصویر آن دو مرد و طنین صدای آنها در ذهنش مانده است. رفته بود تا کمک بگیرد و واضح است که بدون دریافت کمک، به کابین زنان ملوان بازگشته. در جواب شان گفتم، نهایتا مدرک را قاب می گیرم و حسرت نمی خورم که چرا این کار را انجام ...
روحانی پرنفوذ حامی سرسخت انجمن حجتیه / لب های احمدی نژاد را بوسیدم چون از امام زمان نام برده بود/ اگر ...
سال 1392 نیز پا به پای مصباح یزدی، از سعید جلیلی اعلام حمایت کرد. پیش از انتخابات ریاست جمهوری آن سال، در جلسه ای خزعلی خطاب به جلیلی گفته بود: من همان روز اول اعلام صلاحیت ها توسط شورای نگهبان گفتم که من آقای جلیلی را انتخاب کردم. به همه دوستان هم بحمدالله اعلام کردم که من منتخبم آقای جلیلی است، چون شما پشتیبان ولایت فقیه هستید. مجالسی هم خدمت شما رسیده بودم و خیلی دوست داشتم شما را. ...
اصلاحات ارضی، حق رای زنان وقایع خرداد 42 از زبان هوشنگ نهاوندی
امینی می گویم که این ماجرا اینجوری شده و درست می کنم این کار را. دو روز بعد دیدم که مرحوم منصور مرا خواست و گفت، آقا شما شکایت کردید به نخست وزیر؟ گفتم که نه، من دستم که به نخست وزیر نمی رسد شکایت کنم. فی الواقع این ماجرا را نگفتم. گفت، بله ایشان به من تغیّر کردند. من که چیزی نکردم. در هر حال تصویب نامه شما را فرستادیم. تصویب نامه من فرستاده شد و بنده چند روز بعد بانهایت عجله خانه ام را کرایه دادم ...
مادر مقتول با دیه پسرش 4 قاتل را نجات داد
این حادثه تلخ برایش اتفاق افتاد. درباره جزئیات حادثه اطلاعاتی دارید؟ چطور شد که علی به قتل رسید؟ علی و فردی که مرتکب قتل شد برای یک شرکت پیمانکار فرودگاه کار می کردند. این شرکت ظاهرا طلب متهم را نداده بود و او فکر می کرد باید طلبش را از پسر من بگیرد. به همین دلیل با یک ظرف بنزین به محل کار پسرم رفت و او را آتش زد. این حادثه روز 9 شهریور ماه سال 1400 اتفاق افتاد و پسرم چند روز ...
قتل هولناک نگهبان ساختمان با شمشه بنایی در تهران / قاتل کیست؟ + عکس
به گزارش رکنا، اواخر خرداد ماه امسال در یک ساختمان نیمه کاره یکی از کارگرانی که در آنجا مشغول به کار بود با نگهبان ساختمان بر سر رفت و آمد پسر کوچکش درگیر شده و به او حمله کرد. در این کارگر ساختمان ضربه ای به سر نگهبان زد و همین کافی بود تا روانه بیمارستان شود و بررسی های تیم پزشکی از مرگ مغزی نگهبان ساختمان خبر داد. باجنایی شدن این پرونده درگیری در ساختمان نیمه کاره بازپرس ...
تکه ای از ماه
مامان رفته بود جواب بگیرد. دل توی دلم نبود. دوست داشتم هرچه زودتر برگردد و خودم خبر خوش را به داداش بدهم و ازش مشتلق بگیرم، ولی وقتی مامان برگشت، از چهره اش فهمیدم نقشه هایم نقش بر آب شد. پرسیدم: چی شد؟ سرد نگاهم کرد. لیوانی آب برایش آوردم. آب را که خورد، گفت: می گه اگر پسرتون از سپاه بیاد بیرون من باهاش ازدواج می کنم. اخم هایم توی هم رفت و گفتم: حرف خودش بود یا خونواده ش ...
شبی که مشهدی ها به خانه شان نمی روند!
. گفتم آقا چه می شد روز شهادت تان حرم بودم! اما می دانستم به خاطر شرایط و مشغله و .. آمدنم غیرممکن است. نشسته بودم که به دلم افتاد قفسه های کتاب دعا و قرآن های حرم کاظمین را مرتب کنم. گفتم آقا جان اینجا خانه پدر و پسر شماست و پس خانه پدری ماست. من هم می خواهم خادمی این خانه را کنم. همان جا بود که از امام جواد مشهدم را گرفتم. آقا نگاهم کرد و این روزها اینجاهستم. چشم هایش بارانی اش را ...
درخواست دیه برای مردی که بعد از شکست عشقی دست به جنایت زد
همسایه اش به من زنگ زد و گفت فتانه اصلاً به شهرستان نرفته و تهران است. از شنیدن این حرف خیلی تعجب کردم. زن همسایه به من گفت، این همه خرج فتانه می کنی و هوایش را داری اما او به تو دروغ گفته و در این مدت مرد غریبه ای به خانه اش رفت وآمد دارد و ظاهراً فتانه می خواهد با او ازدواج کند. از شنیدن این حرف ها شوکه شده بودم. متهم ادامه داد: روز حادثه ابتدا به سراغ یکی از دوستانم رفتم و ...
به محمدعلی قول داده بودم که تکرار نکنم
اظهارنظرها و گفتم کی داستان ها رو خونده؟ گفت گفته بهت نگم. بعد از چند ماه که سیاهی چسبناک شب دیگر پخش شده و خوانده شده بود، محمدعلی از دهنش پرید که من بودم داستان هات رو خوندم و نظر دادم. بعدها داستان های مجموعه دیگرم را هم خواند. نه به قصد توصیه یا ویراستاری. می خواست بخواند. خودم می دادم که بخواند. بعد یک بار دعوتم کرد تا در کلاس داستان نویسی اش با دانشجویانش صحبت کنم. تا همین الان نه در ...
مجری با سابقه تلویزیون: خودم را تسلیم پلیس کردم!
نکردم و گفتم شما زحمت بکشید من را آفیش کنید هرروزی که هماهنگ شد من می آیم. چند روز بعدش مسئول دفترش به من زنگ زدند که آقای خدابخش عذر خواهی کرده اند و مثل این که ممکن نیست شما وارد شوید. بدتر از این هم اتفاق افتاده. برای کار غیرتلویزیونی من مهمان یک مجموعه ای بودم. درمرکز همایش ها که همه می توانند، برنامه برگزار کنند. مخابرات در این مرکز همایش ها، برنامه ای داشت که با من برایش قرارداد ...
خلوتگاه شیطانی !
من غذاهایی را که مادرم تهیه می کرد،نمی خوردم. این ماجرا شک و تردید مادرم را برانگیخت، ولی چیزی نمی گفت تا این که چند روز قبل عادل تصمیم گرفت در نبود مادرم به خانه بیاید! من هم به دروغ به مادرم گفتم غذایی تهیه کند و زودتر به سرکارش برود؛ چراکه قرار است یکی از دوستانم به خانه بیاید! بالاخره با عادل قرار گذاشتم، ولی از نیت شوم او بی خبر بودم. او به من گفته بود فقط با هم بازی و صحبت می کنیم! اما وقتی ...
گام به گام با شهید مقاومت در سفر اربعین
بامداد روز پنجشنبه راهی شود. نماز شبش را خواند و به نماز صبح متصل کرد. من هم خواندم. در چهره اش آرامش و نوری می دیدم که پیش از آن ندیده بودم، انگار می خواست به من چیزی بگوید، حرفی بزند؛ ولی سکوت کرد. نمی دانم چرا ولی به دلم برات شده بود که این بار فرزندم شهید می شود. آخر برج بود و می دانستم پول زیادی ندارد، گفتم پول داری؟ نگاهم کرد و با خنده گفت: بله می دانستم پول ندارد؛ به زور 50 هزار دینار ...
موشک سوم که زیر هواپیما خورد با صندلی ام پرتاب شدم
.... اف چهار و اف چهارده دو نفره هستند ولی در اف پنج خودت و خودت هستی. در این جنگ اگر پشتی بود، مرده بود. من هم مرده بودم. من ماموریتی رفتم که 80 تا 85 درصد برگشت نداشت. 119 بار عراق رفتم. هم عکس برداری کردم، هم بمب زدم خودم نرفتم. خودم اف چهار و اف چهارده را دوست نداشتم. برای اف چهار دنبالم آمدند ولی گفتم نمی روم. اف چهارده هم که آمد می توانستم بروم نرفتم. * خیلی از اف پنجی ها رفتند ...
روایت یک دیدار از عاشقان وفادار ایران
جنوب شرقی که خانه مان باشد و غرب کشور که مرز خانه مان است. درمراسم عزاداری مسجد جامع یزد بودیم که تلفن همراهم زنگ خورد، گفتند دیدار رهبری بیستم همین ماه است، درست پنج روز دیگر. شرایط حضور را دارید ؟ فکر کردم آیا شرایط حضور را دارم با این خستگی راه و تاول های پا و ویروسی که از سفر اربعین به یادگار همراه آورده ام. بهشان گفتم چند ساعت دیگر خبرتان می کنم، اما دل توی دلم ...
خانه زوج سبزواری چطور هتل زائران امام رضا(ع) شد؟
های خوبی هستند، دلش راضی نمی شود... ولی افتاد مشکل ها... همیشه هم اوضاع آنطور که دلمان می خواهد و انتظار داریم، پیش نمی رود. گرچه برای قهرمان داستان ما، این یک اتفاق شوک آور بود اما هیچ چیز برایش بیشتر از آرامش خاطر مهمانش اهمیت نداشت: در جواب دختر خانم گفتم: نه عزیزم. ناراحت نمی شویم. شما هرطور می توانید برای مادر توضیح بدهید ما فقط دلمان می خواهد به شما خدمت کنیم... خلاصه بچه ها آنقدر ...
زیر یک سقف اما سال ها دور از هم
دوست داشتم همیشه کنارم باشد و کنارش بمانم... خواهرم که موضوع خواستگاری را با الهه مطرح کرد، الهه شوکه شد. نمی دانم چرا؛ اما انگار اصلاً انتظارش را نداشت. با این وجود، اما جواب منفی نداد و همه ی کار ها خیلی زود پیش رفت؛ از خواستگاری گرفته تا عقد و عروسی ... تصمیم گرفته بودم درست زندگی کنم. به قول مادرم دور همه ی الواتی هایم را خط بکشم و بچسبم به زندگی. می خواستم با الهه دوست ...