شکنجه وحشیانه ایرانیان توسط یانکی ها/ اقتدار رزمندگان ایرانی در بازجویی ها
سایر منابع:
سایر خبرها
شوهرم هم مرا معتاد کرد،هم شرابخوار!
می کردم. مدتی که گذشت متوجه شدم سیگارهایی که خودم از بیرون می خرم و می کشم آن حس و حالی که سیگارهای محسن به من می داد را ندارد. بعد از مدتی هم فهمیدم او به من گل و حشیش می داده و من معتاد شده ام. وقتی به او گفتم چرا این بلا را سرم آوردی گفت: چون نمی خواستم تو را از دست بدهم. همسر اولم به من خیانت کرده بود و من هم طلاقش دادم اما چون تو را دوست دارم معتادت کردم که نتوانی از پیش من بروی و به من وابسته باشی. او دوباره شروع به گریه کرد و گفت: بعد از این حرف ها از محسن هم متنفر شدم حالا فقط می خواهم ترک کنم و از او طلاق بگیرم. خواهش می کنم کمکم کنید. ...
شعرهایی از احمد مطر، محمود درویش، سعاد صباح و نزار قبانی برای فلسطین
قرآن ها را نسوزاندند و از درخت ها صلیب نساختند قدس در خون شناور است و تو مشغولِ خوشگذرانی و خواب انگار این مصائب به تو ربطی ندارد کی می فهمی؟ کی انسانیت درونِ تو بیدار می شود؟ نزار قبانی دستِ بی انگشت یک قوطیِ ساردین به نام غزه دستمان دادند و استخوانی خشک به نام اریحا مسافرخانه ای به نام فلسطین بی سقف ...
فاطمیون سر می دهند، اما سنگر نمی دهند
خانه ای مناسب پولی که داشتم پیدا کنم. همان روز از هیئت تماس گرفتند و گفتند اگر می خواهید برای پیاده روی بیایید، ما فردا حرکت می کنیم. من با ناراحتی گفتم شما بروید، من هنوز خانه پیدا نکردم. آن ها هم یک خانواده دیگر جایگزین کردند و رفتند. خیلی ناراحت بودم، بچه ها هم که متوجه شدند از سفر اربعین جا مانده ایم، گریه می کردند. دیدن اشک های آن ها مرا بیشتر اذیت می کرد. رفتم ...
ماه عسلم سیاه شد وقتی سرزده شوهر کثیفم رو در اتاق بغلی هتل با...!
، رویا های من تازه عروس رو هم خراب کردی. آه و ناله زن جوان جگر سوز بود و کاظم،شوهرش بی آنکه لام تا کام حرفی بزند با قیافه ای شرم از آن می بارید سر به زیر ایستاده بود. وارد اتاق کارم شدم و انگشتم را روی زنگ اخبار فشار دادم تا منشی اولین مراجعه کننده را به داخل هدایت کند. باز صدای زن جوان بلند شد:من می خوام نفر آخر برم با آقای وکیل صحبت کنم” به منشی خبر دادم که اجازه ...
ناگفته هایی از مادر شهید احمدرضا احدی؛ رتبه یک کنکور پزشکی+فیلم
گفتند چرا جلوی احمدرضا را نمی گیری که به جبهه نرود، گفتم دست من نیست خودش دوست دارد برود، 10 روز بعد از عید بود می خواست به جبهه برود من هم دنبالش رفتم و که او را برگردانم، دیدم داخل مینی بوس روی چهارپایه نشسته، گفتم من هم می خواهم به جبهه بیایم و برای رزمندگان کار انجام دهم، چهره اش خیلی مضطرب و ناراحت شد، پیاده شد و گفت من می خواهم پیاده بروم همدان، من هم دنبالش راه افتادم، تا آخرای ملایر آمدیم ...
بهار قلب
جارو به دست داخل دکانشان می شدند. منطقه تقریبا ساکت و بی رفت و آمدی بود. سرم رابه شیشه چسبانده بودم. هوا گرم بود کمی پنجره را باز کردم. هنوز تفت باد بود. ولی از هوای داخل ون بهتر بود. در مسیرم کودکانی میدیدم که پیراهن و تنبان زبیای افغانستانی به تن داشتند. دلم با دیدن لباسهایشان ذوق کرد. لبخندی از شوق به لبم نشست ونگاهم را تا چند لحظه به سمت خود کشانید ...
فال حافظ من چی میشه | فال حافظ آنلاین چهارشنبه 19 مهر 1402
اما سخن تلخ عصبانیت را به هیجان می آورد. 6- مال و ثروت کم به سبب ترس از خدا بهتر است از گنج عظیم با اضطراب. زیرا دل شادمان چهره را زینت می دهد. 7- او شما را دوست دارد اما قدرت ابرازش کم می باشد. باید او را بیشتر امتحان کنید چون او بسیار سیاستمدار است و دست خود را رو نمی کند. معامله را توصیه می کنم. ازدواج زود است. ترقی و پیشرفت در تحصیل راه و آسایش ایجاد خواهد شد. ...
مروری بر ریالیتی شو پدر خوانده 2 | هدیه بازوند بزرگترین تبر بازی ها را زد؟ | ماجرای رامین راستاد و تقلب ...
دهم که صبح از خواب بیدار نشوم تا اینکه ببینم من چقدر کامنت گرفتم و چقدر باهوشم. سیدجواد هاشمی، بلافاصله بعد از اینکه صحبت های راستاد به پایان رسید، در تایید حرف های او از دیگر شرکت کننده ها خواست که به افتخارش : تیرهوایی شلیک کنند. در ادامه دیرباز وارد ماجرا شد و با اشاره به اسکت جمجمه ای که روی میز قرار داشت گفت : دفعه قبل یکی تقلب کرد، دادم خوردنش و حالا به این روز افتاد. سید جواد ...
بلبُل؛ هُزار دَستانی که هر دو پایش شکست
مایل به سیاه بودند. انتهای دمش یک ذره به سفیدی می زد،منقار و پاهایش تقریبا سیاه بودند. استاد آرمان را به امان خدا سپردم، کار خرید را انجام دادم و به طرف منزل حرکت کردم،حرفهای استاد و شغل فروش جوجه بلبل ۔۔۔بدجوری احوالم را خراب کرده بود،همان چند دقیقه ای که بلبل را نوازش کرده بودم،انگار نوعی احساس دوست داشتن و پیوند عاطفی میان من و آن جوجه بلبل رانده شده از پدر و مادر و خواهر و برادر ۔۔۔ بوجود آمده ...
قهرمانی پرسپولیس در سوپرجام به روایتِ سرخ پوشان
حساسی بود. به گل گهر هم تبریک می گویم . او راجع به قهرمانی پرسپولیس در سوپرجام نیز گفت: امیدوارم این موفقیت ها تداوم داشته باشد و شاهد موفقیت های روز افزون پرسپولیس باشیم . پس از برگزاری جشن قهرمانی، حسین کنعانی زادگان گفت: خدا را شکر! زحمت بچه ها بود. پارسال خیلی زحمت کشیده و سه گانه گرفتند. در سال های قبل که خودم هم در پرسپولیس بودم، توانستیم سوپرجام را ببریم. امیدوارم بتوانیم باز هم کسب این جام را ...
صهیونیست ها چگونه با تکیه بر تعالیم تحریف شده کتاب مقدس، خوی وحشی گری و خشونت را توجیه می کنند؟
بایست ابتدا شهرها را خالی از سکنه کنند و سپس خود در این شهرها مأوی گزینند. این بود که کار پاک سازی نژادی این شهرها را که تعداشان هم بسیار است آغاز کردند. در این جنگ ها، ابتدا پس از شکست ارتش مدافع شهر، وارد شهر می شدند و سپس دست به پاک سازی نژادی می زدند و زنان و کودکان و تمامی موجودات زندۀ داخل این شهرها را از دم تیغ می گذراندند تا مکانی را برای سکونت خویش مهیا سازند. زنان و کودکان بی ...
نگهداری خط استراتژیک انتقال نفت خام کشور با هدایت یک دهه شصتی
مملکت او را افتخار خود می دانند و گویی گوشه ای از پرچم خدمت به مملکت را خودشان بالا گرفته اند. من نیز به عنوان عضوی از این جوانان میانسال زمانیکه می بینم یکی از نسل ما مسئولیت و عنوانی را کسب کرده با تمام وجود خوشحال می شوم و کنجکاوی خبرنگاری ام مرا به سوی مصاحبه با او می کشاند. در منطقه اصفهان حدودا 3 سال پیش یکی از جوانان این دهه سمت رئیس تعمیرات خط را قبول کرد یا بهتر است بگوییم این سمت به او ...
ابرقهرمانی که کابوس آمریکا شد
مشاهده ضعف روزافزون قدرت نظامی عراق در برابر ایران، به ناچار به صورت آشکارا و علنی و آن هم در قالب سازمان آتلانتیک شمالی(ناتو) و به بهانه واهیِ حفاظت از نفتکش های برخی از کشورهای عربی وارد خلیج فارس شد و در خط مقدم جنگ علیه ایران قرار گرفت. تصور این بود که با ورود آمریکا به خلیج فارس، نیروهای ایرانی اقتدار خود بر این پهنه آبی فوق العاده مهم را از دست خواهند داد و موازنه قدرت نظامی به نفع عراق تغییر ...
آرزو در شرف آباد امید می کارد| این خانم معلم بازنشسته هنوز هم حامی کودکان است
کار در این فضا مرا راضی نکرد. دوست داشتم دوران آموزگاری ام را با خدمت به بچه های نیازمند در مناطق محروم سپری کنم، به همین علت راهی شرف آباد در حاشیه شهر کرمان شدم. فقر از در و دیوار منطقه می بارید، آرزوهای بزرگ و کوچک بچه ها زیاد بود و تعداد بچه های بدسرپرست از بی سرپرست ها بیشتر بود. بچه هایی بلاتکلیف در میانه میدان زندگی! در پنج سال اول تلاش کردم با تمرکز بر مشکلات دانش آموزان کلاس خودم برای رفع ...