روایتی از شهیدپرورترین روستای ایران؛ ورجوی آبادی شهدا
سایر منابع:
سایر خبرها
خلاصه داستان قسمت 314 سریال ترکی خواهران و برادران
؟ اینجا خونه توعه کجا میخوای بری؟ برک میگه نه اینجا خونه توعه آیلا ازش میخواد بمونه او اصلا از تو اتاقش بیرون نمیاد اما برک قبول نمیکنه. آنها باهم بحث میکنن که برک میگه تو مادر من نیستی؟ چرا نمیفهمی؟ مادر من مرده! آیلا جا میخوره و میگه چطور میتونی همچین چیزی بهم بگی درسته تو شکم و نبودی ولی من بزرگت کردم من خون به جیگر شدم چطور میتونی همچین چیزی بگی؟ و گریه میکنه سپس بهش میگه اگه آروم ...
دیدار آخر با مادر(حدیث دشت عشق)
گلزار شهدا می رفت و چند ساعت آن جا سر مزار شهدا بود. روزی که می خواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده. بعد آمد جلوی من، پای سجاده ام زانو زد. دست هایم را گرفت بوسید، صورتم را هم بوسید. من همین جا دچار یک حال غریبی شدم. گفتم مادرجان تو هر دفعه می رفتی تهران ماموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمی کردی. گفت این دفعه ماموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ می شود. من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم. انگار همان موقع خداحافظی، به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است. ...
اینجا خانه ما| تربیت عاطفی لابه لای عکس های کودک
نگاه می کرد، انگار بقیه شجره نامه پرافتخار خانوادگی شان را رو کرده اند و او بی شناسنامه و بی کس و کار، رفته پشت همان بته ای سنگر گرفته که روزی از آن به عمل آمده بوده! بلند شدم رفتم سراغش. دهانم را گذاشتم دم گوشش، دست هایم را حایل کردم تا خبر به این مهمی، جایی درز نکند و یواش گفتم خودمون تو خونه مون یه عالمه عکس از بچگی تو داریم. وقتی رفتیم خونه، بهت نشون می دم . سیاهی چشم هایش را بالا ...
معاون فرهنگی سازمان اوقاف از استاد غلامرضا سازگار عیادت کرد
دیگر در این جلسات حضور می یابند. ذاکر اهل بیت (ع) در ادامه به ذکر قصیده ای که برای حضرت زهرا (س) سروده پرداخت: تو کیستی؟ تمام بهشت پیمبری نه! از بهشت هم به مشامش نکوتری گفتم تو مادر حسنینی، ولی درست دیدم همه پیامبران را تو مادری گفتم شبی مقایسه ات با علی کنم دیدم علی سر از تو و تو از علی سری پاکیزه تر ز آیۀ تطهیر دیدمت صدیقه، زهره، فاطمه ...
چند وصیت نامه از شهدا
و رحمةالله و برکاته وصیت نامه شهید غلامرضا صالحی فرزندانم! آخرین بار سه روز پیش شما را دیدم، هجدهم تیرماه، آن موقع که گفتم: آماده حرکت به طرف جنوب باشید، باور کنید که نتوانستم به چشمان مادرتان نگاه کنم، مادر خوبی دارید؛ بزرگ است بزرگ. فرزندانم! مریم، مرضیه، هاجر، علیرضا! در این لحظات آخر، صورتتان را می بوسم، به شما سفارش می کنم که با مادرتان مهربان باشید. ان ...
در آفریقا همه گفتند ما اورانیوم نداریم
او مردی بود فرانسوی نژاد به نام رو که در رشته خودش شهرت جهانی داشت. او گفت در آفریقا ما اورانیوم برای فروش نداریم، ولی تو کوشش ات را بکن و منشی خودش را به من داد و گفت این خانم منشی تو باشد. او همه را می شناسد و یک اتومبیل هم با راننده به من داد. این خانم به زودی از تمام شرکت های بزرگ تولید اورانیوم برای من وقت ملاقات گرفت. یکی یکی را رفتم و مذاکره کردم ولی همه گفتند ما اورانیوم نداریم. ملاقاتی با مدیرعامل آخرین شرکت تولید اورانیوم داشتم که مرد بسیار خوبی بود. خیلی به من احترام کرد ولی گفت اورانیوم ندارم. من در این جلسه آن قدر مایوس و افسرده شدم که صورتم چنان سفید ش ...
نریمان پناهی نوحه های مشهورش را در کربلا خواند+فیلم
ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر روضه خوانی این مداح را در ادامه ببینید: نوای مشهور حسین نریمان پناهی در کربلا طنین انداز شد سپس در بخش دیگر این مراسم، طاهر قلندری به روضه خوانی به زبان آذری پرداخت. بعد از او، نریمان پناهی مداح سرشناس کشورمان بعد از 4 ماه کسالت به دلیل عفونت ...
روایتی از شهید بوشهری که با مادرش در غسال خانه صحبت کرد
برای علاج رضا به خانه آوردم. دوران انقلاب رضا 14 ساله بود، یک روز به خانه آمد، یک تفنگ روی دوشش بود گفتم: عبدالرضا تو هنوز کوچک، ناتوان وضعیف هستی. گفت: نه مادر ما با بچه ها بسیج شدیم و می خواهیم به انقلاب کمک کنیم. می رفت و می آمد و در راهپیمایی ها شرکت می کرد. خاطره ای دارم از آن زمان که مردم به خیابان ها می ریختند و تظاهرات می کردند. یک روز جمعی از جوانان از دست ساواکی ها ...
بداهه سرایی شاعران هرمزگانی غزل شد
به تن کردم لباس سوگواری عزای حضرت زهرا (س) گرفتم مطهره دهقانی: در کوچه ی شعرم غزلی تازه با سوز برای غم تان گفتم در گفت که مادر نشود تکرار خاک همه عالم بشود بر سر فاطمه رحمانی: می سوخت در از آتش نامردان، وقتی نفس گرم تو یخ می زد... بگذار که شرمنده کنم در را: تنها شده در خانه ی خود حیدر. آمنه صفت زاده: لعن خدا ...
پیام امروز شهدا به مردم و مسئولان چیست؟ + فیلم
...> فیلم اصلی پیام شهدا حفظ حجاب است مادر شهید اکبر حبیبی نیز در این باره به ما گفت: پیام من و همه شهدا حجاب است و اینکه پیرو حضرت زهرا باشند. شهدا را فراموش نکنند، اهل بیت را فراموش نکنند ، اسلام را فراموش نکنند. وی ادامه داد: اکبرم خیلی خوش اخلاق بود. احترام به بزرگتر ها را حفظ می کرد همیشه از سرکار می آمد دست و پای من را می بوسید و می گفت برای من دعا کن. روزی که ...
جنگ روانی شهید ضرغام علیه بعثی ها با یک دست کله پاچه!
.... بعد پرسیدم: آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن بعثی ها، آزاد کردنشون؟! برای چی این کار ها رو کردی؟! شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن هم از ما نمی ترسه، می دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای بعثی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیرو های نفوذی دشمن اسرا رو از ما تحویل گرفتند. بعد هم اون ها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیرو های دشمن می انداختیم. اون ها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیرو های دشمن پخش می شه! انتهای پیام/ ...
از بهار چیزی به منقار ندارم
یلدا به ذهن من آید دوست دارم تمام امشب را چون به پایت انار می ریزم (2) جان منی و از تو می گویم که جانانی هر چند دوری از من و هر چند پنهانی گفتی برایم شعر بنویس و نفهمیدی من از تو گفتم از همان روزی که خندیدی باید از این تنهایی دیوانه برگردم پروانه ام، در پیله دنبال تو می گردم ملموس مثل خستگی های تنم هستی نزدیک تر ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام احمد صادقی شهمیرزادی
گردان زرهی عصبانی نمی شد. به کسی تندی نمی کرد و چهره اش بشاش و صمیمی بود. با خویشاوندان بسیار خوش اخلاق بود و از دیگر خصوصیت های باارزش کم حرفی اش بود و همه آشنایان و دوستان او را به عنوان فردی پرکار و کم حرف می شناختند. مادر شهید می گوید: روزی به پسرم گفتم: مادرجان! من جز تو کسی را ندارم. اولش فکر کردم اگر این طور صحبت کنم شاید کمتر به جبهه برود. پسرم روبه من کرد و گفت: مگر ...
مادر امیر تتلو به سیم آخر زد
عکسی از مادر تتلو منتشر شده که بر اساس شنیده ها این عکس مربوط به روز گذشته بعد بازگشت پسرش به ایران است. فریده واثق نوشت: خدا بود من بودم در کوچه پس کوچه های پایین شهر در محله ای که زنها جلوی در باقالی و سبزی پاک می کردند و پشت سر هر که رد میشد حرف می زدند. فریده که آنوقت ها نامش مریم بود باید از کوچه رد میشد تا به محل کارش آنطرف اتوبان می رفت و برمی گشت. روزی ...
عکسی شوکه کننده از مادر تتلو بعد دستگیری پسرش+ تصویر
عکسی بسیار شوکه کننده از فریده واثق مادر امیر تتلو منتشر شد که نشان می دهد او بعد دستگیری پسرش به سیم آخر زده است. حرف های مادر تتلو بعد بازگشت پسرش به ایران چندروی است خبر بازگشت امیر تتلو به ایران پیچیده است. ابتدا خواهر تتلو از عدم موفقیت او برای بازگشت خوشحال شد و حالا مادرش پستی دردناک منتشر کرد. فریده واثق نوشت: خدا بود من بودم در کوچه پس کوچه های پایین شهر ...
روزی که دیگر امیر برنگشت + فیلم
و تک پسر خانواده بود. بعد از شهادت او امیر که به خانه آمد گفت مادر چرا داود یکی یکدانه شهید شود اما ما که چند برادر هستیم شهید نشویم؟! من در جوابش گفتم امیر حتی اگر ده بچه هم باشید برای پدر و مادر یکی هستید. ننه امیر گفت: آخرم امیر رفت شهید شد. پشتم را شکست. من این دعا را میکنم که به حق خون شهدا، سرمایه ما جوانها هستند و خداوند همه این جوانان را برای ما حفظ کند. ما باید این سرمایه را ...
فرازی از وصیت نامه شهید خسرو چیتی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سفیرافلاک ، شهید خسرو چیتی در یکم شهریورماه سال 46 در شهرستان بروجرد از پدری به نام محمد و مادری به نام اشرف متولد شد تحصیلاتش را تا اول راهنمایی ادامه داد و با شروع جنگ به جبهه رفت و در چهارم اسفندماه سال 62 در تنگه چزابه بر اثر اصابت ترکش به شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای بروجرد به خاک سپردند. در وصیت نامه شهید خسرو چیتی آمده است: با سلام و ...
شاید دعای یک سنگ مستجاب شد!
حاجت روا شدم، این همه انتظار بالأخره من را به وصال رساند، آن هم چه وصالی. اولش فکر می کردم که قرار است کنار تو بمانم، تو آرام بخوابی و من از بالا تماشایت کنم اما شنیدم به استادکار گفتند: بنویس شهید مفقودالاثر محمدرضا یعقوبی یک آن همه ذوقم کور شد . نه از اینکه باز تنهایم، نه! از اینکه باید نقش تو را هم بازی می کردم، از اینکه باید وانمود می کردم تو هستی و هرکسی که دستش را می گذارد روی منه تکه سنگ و ...
اعترافات تازه قاتل نوعروس محله گلشهر مشهد
صورتم را بشویم؟ پسرک ده، دوازده ساله ای در را باز کرد، ولی همین که من را دید در را بست و مادرش را صدا زد. کمی بعد دو زن که یکی مادر خانواده و یکی مادربزرگ بود، در را باز کردند. وقتی من را با آن وضع دیدند پرسیدند چه شده؟ گفتم من همسرم را کشته ام و می خواهم در خانه شما دست و صورتم را بشویم. زن ها گفتند هیچ مردی در خانه نیست و نمی توانیم کسی را راه بدهیم. آن ها که در را بستند، به دوستم زنگ ...
خوش گذرانی متفاوت دوشنبه با دوقلوها
گروه زندگی: دوشنبه های خانهٔ ما روزی دوست داشتنی و ویژه است. چون روز مادر و کودک است. ما هر دوشنبه اگر ناخوش احوال نباشیم سه تایی می زنیم به دل شهر؛ من و دوقلوها. دست همدیگر را می گیریم و خوش خوشان با یک تاکسی می رویم جلوی در محلی که برای وقت گذراندن با همدیگر انتخاب کرده ایم. بچه ها که کوچکتر بودند، وحشت داشتم سه تایی برویم بیرون. دست تنها، در خیابان، با دو تا بچهٔ کوچولو... اگر ...
از آزاده ای که خجالت می کشیدم!
کانال تلگرامی یک حرف از هزاران نوشته ای از علی محمد رمضان زاده را منتشر کرد: از آزاده ای که خجالت می کشیدم نفسای گرم تابستون به شماره افتاده بود. آخرین روزای تابستون سال هزار و سیصد و شصت و نه ، از جنگ دیگه خبری نبود. همه جا صحبت از بازسازی خسارتهای جنگ و بازگشت آزاده ها به کشور بود. از طرفی خوشحال بودم و از طرف دیگه از دیدار با یکی از دوستای آزاده ام خجالت می ...
چهار توصیه یک شهید مدافع حرم برای رسیدن به مقامی بالاتر از شهدا
کنید خداوند اجر شهید که به ما داده به شما اجر بیشتری خواهد داد، من خوشحال شدم و گفتم: داری شکسته نفسی می کنی، محمدرضا ما کجا و شما کجا و بعد گفتم: چه کار کنم. شهید شیبانی مجد چهار توصیه را گفت که انجام دهم: اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد، دوم: نماز اول وقت ترک نشود، سوم: به نامحرم نگاه نکنید، چهارم: با کودکان با مهربانی رفتار کنید. به گزارش ایمنا ، شهید محمدرضا شیبانی ...
نصف جهان به استقبال 12 شهید گمنام می رود
زیر است. کاروان اهالی بهشت سال گذشته بیش از چهار هزار و 600 کیلومتر طی مسافت داشت و در 26 شهرستان و 152 شهر، روستا و بخش استان اصفهان حضور پیدا کرد. قابل ذکر است، همزمان با شب شهادت حضرت زهرا (س) مراسم وداع با شهدا در شهر اصفهان برگزار و صبح روز شهادت نیز پیکر 12 شهید در اصفهان تشییع می شود. پس از تشییع پیکر شهدا توسط مردم شهید پرور و ولایت مدار پنج شهید برای تدفین ...
نقشه خشونت بار سرایدار طمعکار برای پزشک ثروتمند
و همسرش هستم و از صفر تا صد زندگی شان خبر دارم. می دانستم که دکتر در خانه اش دلار و طلا نگهداری می کند و از طرفی دستگاه های لیزری که دارد، ارزش مالی بالایی دارند. به همین دلیل وسوسه به جانم افتاد که از خانه دکتر سرقت کنم. او ادامه داد: با پسر خلافکاری که سابقه سرقت داشت، آشنا شدم. وقتی گفتم وضع مالی دکتر خیلی خوب است، او هم از سرقت استقبال کرد و با دوستش حمید نقشه را طراحی کردیم. شب ...
همسر شهید اکبری، مدافع حرم: حسن آقا به خاطر نوه اش برگشت!+فیلم
حسن آقا می گوید: وقتی همسرم را در معراج شهدا دیدم، به او گفتم خوش آمدی. غم هجران تمام شد و می دانم به خاطر نوه ات برگشتی و با آمدنت دیگر دخترمان چشم انتظار نیست. شیما هم در ماه پایان بارداری است. به معراج شهدا آمد تا برای آخرین بار پدرش را در آغوش بگیرد. نگران حال شیما بودیم، اما خوشبختانه روحیه بالایی داشت. شیما پیکر پدرش را در آغوش گرفت و گفت: بابا! در بچگی تو من را بغل می کردی و الان من تو را ...
اینجا همه چیز با تو سخن می گوید
، نمی دانستم چرا هر کس مرا می دید که دارم سوار اتوبوس می شوم، می گفت: خوش به حالت که می روی شهدا تو را خیلی دوست داشته اند. حالا می فهمم چرا التماس دعا می کردند، چون هرکس به راهیان نور برود، دست پر می گردد، چون خاک آنجا با خون شهیدان معطر شهدا است این راهی که همه باید بروند، اما کمتر قسمت کسی می شود، چقدر دل کندن سخت است الان می فهمم کسانی که آمدند و از اینجا رفته اند چه می کشند، شهدا ...
یک متلک پرانی، 8 سال درگیری و 20 کشته!
منتقل کردیم. روزی که درگیری اتفاق افتاد چرا نیروهای انتظامی هیچ دخالتی نکردند؟ آن روز در کلانتری روستا نیروی زیادی نبود. شاید کلا 5، 6 نیرو آنجا بود که کاری از دست شان ساخته نبود. اما بعد که نیروی بیشتری آمد من جلو رفتم و داد می زدم و آنها پشت سرم آمدند و نزدیک غروب بود که دو طایفه از یکدیگر جدا شدند و هر کسی سر خانه و زندگی اش رفت. بعد هم بزرگان دو طرف و امام جمعه ...
شهید مدافع حرم محسن محمدی می گفت می دانم اسم من برای شهدا رفت
جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟ از اول در روستای مان هیئت قرآن داشتیم. محسن همیشه همراهم به جلسه قرآن می آمد. بچه مومنی بود با اینکه به سن تکلیف نرسیده بود نماز می خواند روزه می گرفت. شهدا را از بچگی اش دوست داشت. ایشان چهره شهدایی داشتند با دیدن چهره شان حدس می دید شهید شوند؟ من می گفتم محسن حتما در سوریه شهید می شود. با اینکه می دانستم شهید می شود، ولی مانع رفتنش به ...
گذری بر زندگی شهید احمدرضا شهربندی
بار در این منطقه از ناحیه چشم مجروح شد، امّا هرگز دست از تلاش برنداشت. علی جعفری از هم رزمش چنین می گوید: با این که حقوق کمی می گرفت، آن را بین فقرای بلوچ تقسیم می کرد. به خاطر شور بودن آب آن منطقه، برای مان تانکر آب آشامیدنی می آوردند. او با ظروف بیست لیتری به در خانه ها می رفت و برای شان آب می برد. غذایش را هم با آن ها تقسیم می کرد. علاوه بر آن، اگر در بین نیروهایش هم کسانی بودند که در ...