سایر منابع:
سایر خبرها
هنگام تعرض به دختر جوان شیشه کشیده بودم، نمی دانستم چه کار می کنم
...> سردار علیپور گودرزی همچنین گفت: این مجرم در سال های گذشته نیز تکرار جرم داشته است و در جرم اخیرش با توجه به اهمیت موضوع قاضی پرونده خودش در محل وقوع جرم برای بازسازی حضور یافت. گفت وگو با متهم *آیا آن خانم را می شناختی؟ نه. آن خانم را نمی شناختم. مواد مصرف کرده بودم و نمی دانم چه شد که سراغ او رفتم. الآن پشیمانم. *چند سال داری و چقدر درس خوانده ای؟ ...
مردی که هرگز ایمیل نزده است!/ درباره خودم چیزی نمی خوانم
توانستم زندگی او را بهتر کنم. من فرصت های عظیمی برای او فراهم کردم که مانند جرقه هایی بودند. او خودش تحصیل کرده و دوستان و فرزندانی دارد، مدرک دانشگاهی گرفته و به مدرسه عالی رفته و با من به همه جا سفر کرده است. او بسیار پیچیده است و به تمام پایتخت های بزرگ اروپا رفته است. او به یک فرد متفاوت بدل شده است، بنابراین سهمی که من در زندگی او داشته ام بیش از همه فیلم هایم به من لذت بخشیده است. شما می ...
سرگذشت ما از سر گذشتن است
، درسم را ادامه بدهم. با وجود اینکه آن ها شهرکرد زندگی می کردند و من قم بودم، اما زیاد به من سر می زدند. گاهی اوقات 7 صبح بود زنگ در خانه به صدا در می آمد و از آیفون می دیدم پدرم پشت در است و من خیلی خوشحال می شدم، می گفتم شما کی راه افتادید؟ می گفت 4 صبح دلتنگ شما شدم و آمدم تو و نوه ام را ببینم و بعد از زیارت حرم حضرت معصومه(س) به شهرکرد برگردم، چون مادرش خیلی به او وابسته ...
رونمایی لعیا زنگنه از نوه هایش! | لعیا زنگنه چقدر پیر شده؟
همان سالن بیرون و از یکی از اتاق ها آقای لبخنده خارج شد و یکجوری مرا نگاه کرد که انگار از مریخ آمده ام! که بعد من رفتم خانه گفتم رفتم به دفتری که همه ی چیزش غیرعادی بود! مدتی بعد زنگ زدند، گفتند برای کار بیایید و من هم رفتم، فقط بدلیل آدم هایش... من خیلی اینجوری ام. خلاصه این که آمدم و تمرین های کلی بیان و احساس و این مسائل شروع شد ولی بازهم نمیدانستم که نقشم چیست. به من گفتند چادر ...
پیشنهاد ایران به بزرگ ترین معدن اورانیوم دنیا
رضا نیازمند : فردا با هواپیمای خصوصی شرکت به معدن رفتیم. معدن راسینگ، بزرگ ترین معدن اورانیوم دنیا بود. معدن را نشان داد و روش استخراج و تغلیظ را شرح داد، ولی مرتب می گفت همه محصول را تا 8 سال دیگر فروخته ایم. بازدید تمام شده بود که من آخرین نظر را به کل تشکیلات انداختم دیدم این معدن از چهار خط تولید تشکیل شده، هر خط تولید از معدن شروع می شود و سنگ ها را با باندهای نقاله به مراحل بعدی می برد و در آخرین مرحله، پودر زردی تولید می شود به نام کیک زرد که محصول آخر است که بعد باید به انگلیس یا فرانسه برده شود و تبدیل خوراک رآکتورهای اتمی شود. یک مرتبه گویی الهامی به من شد که پیشنهاد کن یک خط تولید اضافه کنند و محصولاتش را به تو بدهند. گفتم آقای مدیرعامل، شرکت شما شنیده ام خیلی سودآور است. گفت بله. گفتم می دانی که من مهندس معدن و ذوب فلزات هستم. می خواهی سودت 25 درصد اضافه کنم و شهرتت در تمام دنیا بپیچد. گفت بله. چه کنم؟ گفتم تو چهار خط تولید داری بیا یک خط تولید دیگر به اینها اضافه کن تا بشود پنج خط تولید و تولید خط جدید را به من بفروش. ...
تصویر غمگین مادر امیر تتلو با قاب عکس پسرش
گفتم خدایا این قوم را به تو میسپارم تو شاهد بودی که بامن چه کردند. چند سالی گذشت روزی از آنجا رد میشدم با اتومبیلم رفتم داخل کوچه و یکی از اهالی تعریف می کرد که فلانی سرطان گرفت اون یکی پسر جوونش مرد یکی دختر جوونش مرد یکی فلان شد. بغض گلومو فشار داد نشستم تو ماشین دور شدم و زار زار گریه کردم و گفتم پروردگارم تو آگاهی بیداری و شنوا امروز صبح همان حس و حال تکرار شد. ...
درخواست عجیب خواهر امیر تتلو از مردم+ عکس
اون یکی پسر جوونش مرد یکی دختر جوونش مرد یکی فلان شد. بغض گلومو فشار داد نشستم تو ماشین دور شدم و زار زار گریه کردم و گفتم پروردگارم تو آگاهی بیداری و شنوا امروز صبح همان حس و حال تکرار شد. مراقب آه فریده که دوباره مریم شده باشید.میبینم برای اینکه پیجهای کثیفتون دیده شه امیر تتلو رو هر جوری که برداشت کردی نشون دادی به خدای جهانیان قسم نتیجشو بزودی میخوری. آآآخ از ...
روایتی از شهیدپرورترین روستای ایران؛ ورجوی آبادی شهدا
...: میهمان محمدعلی هستی تو! گفتم خدا قبول کند، به خاطر این تابلوی سَر در روستای تان آمده ام، شما مادر یکی از اینها هستی؟ خندید: هوم، پس خیلی خوش آمدی، محمد علی، پسر دردانه ام هم جزو همین 71 نفر است. به گزارش فارس، دست هایش را در دستم گرفتم، جونم فدای پینه بسته دست های دونه برفی ات، حالا از کجا فهمیدی که برای چی آمده ام؟ نگاهی به دست هایش کرد، انگار که تا همان لحظه کسی بهش نگفته بود که ...
دلیل برکناری رییس ورزش و جوانان کهگیلویه چه بود؟
شان هم روسری یا چادر می پوشند؟ سرپرست فرمانداری در مصاحبه ای گفت شورای تامین در عزل شما نقشی نداشت. بله، ایشان گفته شورای تامینی نبوده، همه اعضا هم گفتند کار ما نبوده. فرمانداری گفته دلایلی داشتند خب بیایند و رو کنند. بیایند بگویند چه دلایلی داشتند. از طرف فرمانداری برکنار شدید؟ شوکه شدم. نمی دانم از کجا! فقط بگویم یک روز فرماندار با من تماس گرفت و گفت ...
همسر شهید اکبری، مدافع حرم: حسن آقا به خاطر نوه اش برگشت!
؟ قطعاً هزار و یک فکر و خیال به ذهنت می رسد که چه اتفاقی برایش افتاده! ما در طول این همه سال، انتظار همین حال را داشتیم. اگر به ما می گفتند شهید شده، باورمان نمی شد؛ چون پیکری نبود. هر وقت زنگ خانه به صدا درمی آمد، با خودم می گفتم: همسرم است. اما خبری نبود. چنین انتظاری برای همسر شهید مدافع حرم حسن اکبری 7 ساله شد. این انتظار با انتظارهای دیگر فرق داشت؛ چون این مدافع حرم از همسرش قول گرفته ...
حکایت پیکسار و دیزنی و ننه دایی من!
باید هفتا کفن پوسنده باشی! اینکه فردا مور و ملخ می خوردت، بگذار یک میلیونشم ما بخوریم!! همین چند روز پیش تو بازار تجریش، برای تعمیر شلوارم به یک بالاخونه تنگ و تاریک رفتم. خیاط میانسال که اشک از چشمانش جاری بود، تعریف می کرد خواهرزاده اش بعد از سی سال محبت، با یک خط تلفن ناآشنا تماس می گیرد و از دائی اش می خواهد ده میلیون تومان به شماره کارت ناآشنایی واریز کند؛ مرد خیاط در اسرع وقت درخواست ...
دیدگاه علامه جعفری درباره ازدواج با زیباترین دختر دنیا (حکایت اهل راز)
. من نفر چهارم بودم و وقتی برگشتم، عکس به دست نفر پنجم یا ششم رسیده بود. یعنی مدت زمانی که گذشته بود، تا این حد کوتاه بود. دوستان تا مرا دیدند، گفتند: جعفری چه اتفاقی افتاده؟ چرا رنگت پریده؟ به آن طلبه ای که عکس را آورده بود، گفتم: بد آزمایشی از ما گرفتی... آن قدر اصرار کردند تا بالاخره ماجرا را برایشان تعریف کردم. همه منقلب شدند و به گریه افتادند... بعد از دیدار با امام علی (ع)، هر کتابی را باز می کردم، فکر می کردم اینها را من قبلاً خوانده ام. زهره محمدعلی، شاگرد علامه جعفری ، به نقل از خبرگزاری فارس 1398/5/ ...
بداهه سرایی شاعران هرمزگانی غزل شد
کردم لباس سوگواری عزای حضرت زهرا (س) گرفتم مطهره دهقانی: در کوچه ی شعرم غزلی تازه با سوز برای غم تان گفتم در گفت که مادر نشود تکرار خاک همه عالم بشود بر سر فاطمه رحمانی: می سوخت در از آتش نامردان، وقتی نفس گرم تو یخ می زد... بگذار که شرمنده کنم در را: تنها شده در خانه ی خود حیدر. آمنه صفت زاده: لعن خدا ...
آیت الله یزدی برای دفاع از اسلام و انقلاب همه چیزش را فدا می کرد/ خاطراتی شنیدنی از دوران تبعید و مبارزات
را امضا کنی؛ نخستین سئوال من از مردم این بود که این شهر حوزه علمیه دارد یا نه؟ عالم و امام جماعت معروف کیست؟ البته کسی جرأت نداشت که به یک تبعیدی نزدیک شود چون به او هم اتهام فعال سیاسی می زدند. مرحوم آیت الله یزدی می گفت وقتی به بوشهر رسیدم به حوزه علمیه رفتم؛ به مسئول حوزه گفتم من تبعیدی هستم و جایی ندارم؛ مسئول حوزه گفت در یکی از حجره ها مستقر شو؛ یک یا دو روز بعد یک روحانی به نام ...
می گفت ببینید حاج قاسم چه عظمتی دارد آدم باید اینطور بدرقه شود
...، دخترم دوید و گفت بابا شما به من قول داده بودید برایم خوراکی بخرید چرا نخریدید؟ خستگی در چهره اش موج می زد. پا درد داشت، اما گفت الان می روم و می خرم. گفتم اسماعیل جان گوش به حرف بچه نده، نمیخواد بری! گفت نه من قول داده ام. بعد رفت بیرون از خانه و آنقدر گشت تا یک مغازه باز پیدا کرد و توانست خوراکی هایی را که به بچه ها قول داده بود تهیه کند. وقتی آمد نشست با بچه ها ...
برادران شهیدی که به دست کومله سوزانده شدند/ رشادت مادر شهید در مواجهه با پیکر فرزندان
فرزندانش را به کردستان برد. چند روزی همسرش آنجا بود تا اینکه کومله دموکرات او را شناسایی کردند و ساعت 9 صبح به نامردی از پشت سر به او تیر زدند و با زبان روزه شهیدش کردند. همسرش می گفت آن روز که رفت، وقت خداحافظی ما را نگاه نکرد تا مهر زن و بچه اش باعث نشود از راه خدا غافل شود. عباس را هم سه روز اسیر گرفتند، بعد از اینکه گفتند تو با این سن کم چرا آمدی و به امام و نظام توهین کردند و عباس جوابشان را ...
پدر شهید: دلتنگ خنده های حسنم / مادر شهید: بدون حسن خیلی سخت است
... بعد از این سخنان به سمت آقای شالبافان که در حال مداحی بود رفت و گفت: آقای شالبافان! اعلام کنید که شهید فردا در حرم دفن خواهد شد. بعد از اعلام این خبر، مجلس ترکید؛ آقایانی که در آنجا بودند می دانند. خلاصه سلام و صلوات و تکبیر بود که بلند می شد و من دیگر در آنجا ناخودآگاه سجده ی شکر رفتم و گریه کردم و همه به من تبریک می گفتند. اصلا مجلس، مجلس شادمانی شد و همه خوشحال بودند. ...
مو رایس: کسی نمی داند تا چه زمانی در سپاهان می مانم
همه احترام بگذاریم و از آن ها استفاده کنیم. *آقای نیکفر گفتند اگر بخواهد همین فردا سه ساله با شما تمدید می کند و مصاحبه شما درباره رفتن به بنفیکا با این شرایط درست بود؟ وی در جواب گفت: سرمربی سپاهان هستم و یک فصل دیگر قرارداد دارم، همه می توانند حرف بزنند، اما برداشت از حرف ها فرق دارد، بنفیکا تیم بچگی های من است و حتی 10 سال در این باشگاه کار کردم و اینکه در چه شرایطی این ...
فال حافظ شنبه 18 آذر 1402
فال حافظ متولدین فروردین دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم تعبیر فال حافظ: تفسیر فال حافظ امروز شما فروردین ماهی عزیز نشان می دهد که مدتی در این اندیشه هستی که حلقه عشق را پاره کنی ولی در این راه توفیقی نیافته و نمی ...
جنگ غزه، قرآن و موج گرایش به اسلام در کشورهای غربی
. دلیل این کار جنایاتی است که او در ویتنام انجام داد و معتقد بود روح کسانی که او در ویتنام کشته او را آزار می دهند. به او گفتم درمان آن در کتاب مقدس مسلمانان است و سوره اخلاص را برای او خواندم و ترجمه کردم. در کمال تعجب، اشک مرد سرازیر شد و با هیجان به من گفت: چه سخنان شیرینی، تا به حال کسی به من نگفته! به او گفتم؛ این سخنان من نیست، بلکه سخنان خداوند است که در قرآن نازل شده است. ...
سفر به بهشت ایران جایی برای التیام دردها
خواهر شهید برود. و این طور بود که داخل بهشت رضا شدم. رفتم سر مزار برادرم و با گریه گفتم داداش حسین برای نخستین بار بعد از شهادتت پارتی بازی کردم و با پارتی بازی سر مزارت آمدم. بعد از شهادتت این اولین باری بود که خواستم تنها خودم را ببینم می خواستم بیایم سر مزارت. کلی با شما درددل دارم. آمدم سر مزارت تا با سوز دل گریه کنم تا تمام دردهایم را به تو بگویم. اینجا این قطعه، قطعه ...
زن، عاشقی، آبادی ؛ یک خانم برای تحول شهر کافیست
...> گفتم زندگی، چقدر دلم برای دخترهایم زهرا سادات و سما سادات تنگ شد. زهرا کلاس دهم است و سما چهارم، هر وقت از راه می رسم به استقبالم می آیند همدیگر را بغل می کنیم و گرم خنده و صحبت می شویم. گاهی که خسته می شوم دخترم برایم یک لیوان چایی یا آب می آورد و می گوید: مامان غصه کارهای خانه را نخور خودم کمکت می کنم نکند تو برای شهدا کم بگذاری. خانواده ای امن و حامی اصلا همه خانواده پشت و ...
نقشه مرد هزارچهره برای تصاحب خانه 85 میلیاردی + گفت و گو با مرد هزار چهره
ببین چطور می توانم امضای شما را جعل کنم. یا جمله ای بنویس و بعد تماشا کن که چقدر راحت می توانم دست خط شما را تقلید کنم. همین شد که فقط سراغ جعل و کلاهبرداری می رفتم. باورتان می شود بعضی وقت ها حتی اسم اصلی خودم را فراموش می کنم! چون با هرکس که آشنا می شوم یک اسم و فامیل جدید برای خودم انتخاب کنم. درباره روز حادثه و زمانی که وارد خانه شاکی شدی بگو. همانطور که گفتم نقشه ام ...
روایتی از شهید بوشهری که با مادرش در غسال خانه صحبت کرد
دیگر بخواهد، جای او برود و شهید شود، شرمنده می شوم و فردای قیامت نمی توانم به آن جوان و مادرش جواب بدهم. اگر مصلحت است، شهید شود. وقتی شوهرعمه اش آمد، رفتم پیش او گفتم: چه کار کردی؟ نامه ای از توی جیبش درآورد و گفت: این نامه ای است که باید ببرم پیش فرمانده اش تا او را پشت خط ببرند. گفتم: تو نامه را به خانه آوردی. از کجا معلوم که تا وقتی تو برگردی، رضا را به خط نبرده باشند و شهید نشده باشد. ...
مادر امیر تتلو به سیم آخر زد
مکان کنم کامیون برای اسباب کشی آماده شد مردم همان محل دنبال ماشین می دویدند و اشک میریختند و حلالیت میطلبیدند. گفتم خدایا این قوم را به تو میسپارم تو شاهد بودی که بامن چه کردند. چند سالی گذشت روزی از آنجا رد میشدم با اتومبیلم رفتم داخل کوچه و یکی از اهالی تعریف می کرد که فلانی سرطان گرفت اون یکی پسر جوونش مرد یکی دختر جوونش مرد یکی فلان شد. بغض گلومو فشار داد نشستم ...
انصاریان: شناخت حقایق، دشمن اهل بیت(ع) را به محب تبدیل می کند
که حرف مخالف را بشنو، اگر دلیل دارد حرف او را قبول کن و اگر تو دلیل داری برای او اقامه کن. شناخت حقایق، دشمن اهل بیت(ع) را به محب تبدیل می کند این مفسر قرآن کریم گفت: حرف های این مرد شامی تمام شد و سپس امام حسین(ع) به او فرمودند که آیا مسافری؟ آن مرد گفت بله. امام(ع) به او گفتند اگر خانه و مکان نداری به خانه ما بیا و اگر در این شهر بدهکاری بگو تا من بدهی تو را پرداخت کنم. مرد ...
شهیدی که نذر دفاع از حرم حضرت زینب(س) شد
چند ماهه شود تا امکان جراحی وجود داشته باشد. در مسیر بازگشت از مطب دکتر، آقا مهدی به من گفتند که دعا کنم او را به سوریه اعزام کنند، دل شکسته گفتم یا زینب کبری(س) اگر پسرم خوب شود رضایت کامل می دهم که بار دیگر همسرم مدافع حرم شما شود. فردای آن روز اثری از آن بیماری در پسرم نبود. بعد از آن به تلاطم افتادم تا کاری کنم که شوهرم به سوریه برود. برای این کار نزد همسر فرمانده رفتم و به ایشان ...
وقتی کومله 60 دانشجوی تهرانی را شهید کرد
اسارت سردار در این مدت به خاطر جراحت عمیق صورتش و درد زیاد آن کم تر می خوابید، اما وقتی به او گفتند قرار است اعدام شود، کلاً خواب از چشمانش پرید، در روز چهاردهم اسارتش به سردار گفتند فردا صبح نوبت تو است ، شاید برای برخی افراد واژه مرگ سخت ترین باشد، اما برای سردار در آن لحظات پر آرامش ترین کلمه بود. از ساعت هشت شب، اسرای دیگر سردار را دوره کردند و برای او قرآن خواندند، ساعت شش و نیم صبح شد ...
از بهار چیزی به منقار ندارم
...> محمدتقی قشقایی حسادت می کنم به همه ی کائنات حتی به نور! صبح دیدم که چطور خودش را به در و دیوار می زد رد شد از روزنه ی پرده ی ضخیم نفس نفس زنان به چشم های بسته ی تو رسید (2) بی بی می گفت: مرگ جواب همه ی سوال ها را می داند اینطور که پرده ها را کنار می زنم و آفتاب همه ی سایه ها را با خود می ...