روایتی از شهیدپرورترین روستای ایران
سایر منابع:
سایر خبرها
زن، عاشقی، آبادی ؛ یک خانم برای تحول شهر کافیست
...> گفتم زندگی، چقدر دلم برای دخترهایم زهرا سادات و سما سادات تنگ شد. زهرا کلاس دهم است و سما چهارم، هر وقت از راه می رسم به استقبالم می آیند همدیگر را بغل می کنیم و گرم خنده و صحبت می شویم. گاهی که خسته می شوم دخترم برایم یک لیوان چایی یا آب می آورد و می گوید: مامان غصه کارهای خانه را نخور خودم کمکت می کنم نکند تو برای شهدا کم بگذاری. خانواده ای امن و حامی اصلا همه خانواده پشت و ...
معاون فرهنگی سازمان اوقاف از استاد غلامرضا سازگار عیادت کرد
دیگر در این جلسات حضور می یابند. ذاکر اهل بیت (ع) در ادامه به ذکر قصیده ای که برای حضرت زهرا (س) سروده پرداخت: تو کیستی؟ تمام بهشت پیمبری نه! از بهشت هم به مشامش نکوتری گفتم تو مادر حسنینی، ولی درست دیدم همه پیامبران را تو مادری گفتم شبی مقایسه ات با علی کنم دیدم علی سر از تو و تو از علی سری پاکیزه تر ز آیۀ تطهیر دیدمت صدیقه، زهره، فاطمه ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام حسین خانی
شهدای ایوانکی تشییع و به خاک سپرده می شود. مادر شهید می گوید: پسرم رفت وسط آتش تنور نشست و سالم بیرون آمد. آتش تنور را هم به جای چوب، با دست به هم می زد و من با تعجب به او گفتم پسرم چرا اینطوری می کنی؟ ممکن است آسیب ببینی، گفت: ببین مادر جان من سالم هستم و نسوختم، مگر ندیدی که رفتم داخل آتش؟ اینقدر آتش، آتش نکن مادر! از صبح تا حالا گریه کردی و گفتی من رفتم توی آتش، امشب آمدم به شما بگویم ...
خواب شهادت همسرم را دیده بودم + فیلم
اینگونه ادامه داد: وقتی به بیمارستان رسیدیم، اجازه ندادند داخل بروم اما برادر شوهرم، داخل رفت بعد از چند دقیقه دید که بیمارستان را برای همسرم آذین بندی کردند. وی افزود: من تا زمانی که به خانه برگردیم از موضوع اطلاعی نداشتم تا زمانی که دیدم برادر شوهرم خیلی بی قراری می کند، مادر و پدرم هم عزاداری می کردند. همسر شهید عباس خداوردی همچنین گفت: خیلی همسرم را دوست داشتم، او بسیار شجاع و نترس بود. در واقعیت من اصلا دوست نداشتم او را از دست بدهم، الآن هم کسی می خواهد شهید بشود، مخالفت می کنم و می گویم نه، بمان و خدمت کن اما او اگر الآن هم بود صددرصد به جبهه می رفت. حیات ...
خلاصه داستان قسمت 314 سریال ترکی خواهران و برادران
؟ اینجا خونه توعه کجا میخوای بری؟ برک میگه نه اینجا خونه توعه آیلا ازش میخواد بمونه او اصلا از تو اتاقش بیرون نمیاد اما برک قبول نمیکنه. آنها باهم بحث میکنن که برک میگه تو مادر من نیستی؟ چرا نمیفهمی؟ مادر من مرده! آیلا جا میخوره و میگه چطور میتونی همچین چیزی بهم بگی درسته تو شکم و نبودی ولی من بزرگت کردم من خون به جیگر شدم چطور میتونی همچین چیزی بگی؟ و گریه میکنه سپس بهش میگه اگه آروم ...
دیدار آخر با مادر(حدیث دشت عشق)
گلزار شهدا می رفت و چند ساعت آن جا سر مزار شهدا بود. روزی که می خواست اعزام شود، نماز صبح را که خواندم دیدم محمد هم نمازش را تمام کرده. بعد آمد جلوی من، پای سجاده ام زانو زد. دست هایم را گرفت بوسید، صورتم را هم بوسید. من همین جا دچار یک حال غریبی شدم. گفتم مادرجان تو هر دفعه می رفتی تهران ماموریت، هیچ وقت این طوری خداحافظی نمی کردی. گفت این دفعه ماموریتم طولانی تر است دلم برای شما تنگ می شود. من دیگر چیزی نگفتم، بلند شدم قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم، بعد که محمد رفت برگشتم سر سجاده و ناخودآگاه گریه کردم. انگار همان موقع خداحافظی، به من الهام کرده بود که این دیدار آخرمان است. ...
نریمان پناهی نوحه های مشهورش را در کربلا خواند+فیلم
ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر روضه خوانی این مداح را در ادامه ببینید: نوای مشهور حسین نریمان پناهی در کربلا طنین انداز شد سپس در بخش دیگر این مراسم، طاهر قلندری به روضه خوانی به زبان آذری پرداخت. بعد از او، نریمان پناهی مداح سرشناس کشورمان بعد از 4 ماه کسالت به دلیل عفونت ...
اینجا خانه ما| تربیت عاطفی لابه لای عکس های کودک
نگاه می کرد، انگار بقیه شجره نامه پرافتخار خانوادگی شان را رو کرده اند و او بی شناسنامه و بی کس و کار، رفته پشت همان بته ای سنگر گرفته که روزی از آن به عمل آمده بوده! بلند شدم رفتم سراغش. دهانم را گذاشتم دم گوشش، دست هایم را حایل کردم تا خبر به این مهمی، جایی درز نکند و یواش گفتم خودمون تو خونه مون یه عالمه عکس از بچگی تو داریم. وقتی رفتیم خونه، بهت نشون می دم . سیاهی چشم هایش را بالا ...
چند وصیت نامه از شهدا
و رحمةالله و برکاته وصیت نامه شهید غلامرضا صالحی فرزندانم! آخرین بار سه روز پیش شما را دیدم، هجدهم تیرماه، آن موقع که گفتم: آماده حرکت به طرف جنوب باشید، باور کنید که نتوانستم به چشمان مادرتان نگاه کنم، مادر خوبی دارید؛ بزرگ است بزرگ. فرزندانم! مریم، مرضیه، هاجر، علیرضا! در این لحظات آخر، صورتتان را می بوسم، به شما سفارش می کنم که با مادرتان مهربان باشید. ان ...
در آفریقا همه گفتند ما اورانیوم نداریم
او مردی بود فرانسوی نژاد به نام رو که در رشته خودش شهرت جهانی داشت. او گفت در آفریقا ما اورانیوم برای فروش نداریم، ولی تو کوشش ات را بکن و منشی خودش را به من داد و گفت این خانم منشی تو باشد. او همه را می شناسد و یک اتومبیل هم با راننده به من داد. این خانم به زودی از تمام شرکت های بزرگ تولید اورانیوم برای من وقت ملاقات گرفت. یکی یکی را رفتم و مذاکره کردم ولی همه گفتند ما اورانیوم نداریم. ملاقاتی با مدیرعامل آخرین شرکت تولید اورانیوم داشتم که مرد بسیار خوبی بود. خیلی به من احترام کرد ولی گفت اورانیوم ندارم. من در این جلسه آن قدر مایوس و افسرده شدم که صورتم چنان سفید ش ...
روایتی از شهید بوشهری که با مادرش در غسال خانه صحبت کرد
برای علاج رضا به خانه آوردم. دوران انقلاب رضا 14 ساله بود، یک روز به خانه آمد، یک تفنگ روی دوشش بود گفتم: عبدالرضا تو هنوز کوچک، ناتوان وضعیف هستی. گفت: نه مادر ما با بچه ها بسیج شدیم و می خواهیم به انقلاب کمک کنیم. می رفت و می آمد و در راهپیمایی ها شرکت می کرد. خاطره ای دارم از آن زمان که مردم به خیابان ها می ریختند و تظاهرات می کردند. یک روز جمعی از جوانان از دست ساواکی ها ...
بداهه سرایی شاعران هرمزگانی غزل شد
به تن کردم لباس سوگواری عزای حضرت زهرا (س) گرفتم مطهره دهقانی: در کوچه ی شعرم غزلی تازه با سوز برای غم تان گفتم در گفت که مادر نشود تکرار خاک همه عالم بشود بر سر فاطمه رحمانی: می سوخت در از آتش نامردان، وقتی نفس گرم تو یخ می زد... بگذار که شرمنده کنم در را: تنها شده در خانه ی خود حیدر. آمنه صفت زاده: لعن خدا ...
پیام امروز شهدا به مردم و مسئولان چیست؟ + فیلم
...> فیلم اصلی پیام شهدا حفظ حجاب است مادر شهید اکبر حبیبی نیز در این باره به ما گفت: پیام من و همه شهدا حجاب است و اینکه پیرو حضرت زهرا باشند. شهدا را فراموش نکنند، اهل بیت را فراموش نکنند ، اسلام را فراموش نکنند. وی ادامه داد: اکبرم خیلی خوش اخلاق بود. احترام به بزرگتر ها را حفظ می کرد همیشه از سرکار می آمد دست و پای من را می بوسید و می گفت برای من دعا کن. روزی که ...
جنگ روانی شهید ضرغام علیه بعثی ها با یک دست کله پاچه!
.... بعد پرسیدم: آقا شاهرخ یک سوال دارم؛ این کله پاچه، ترسوندن بعثی ها، آزاد کردنشون؟! برای چی این کار ها رو کردی؟! شاهرخ خنده تلخی کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: ببین یک ماه و نیم از جنگ گذشته، دشمن هم از ما نمی ترسه، می دونه ما قدرت نظامی نداریم. نیروی نفوذی دشمن هم خیلی زیاده. چند روز پیش اسرای بعثی را فرستادیم عقب، جالب این بود که نیرو های نفوذی دشمن اسرا رو از ما تحویل گرفتند. بعد هم اون ها رو آزاد کردند. ما باید یه ترسی تو دل نیرو های دشمن می انداختیم. اون ها نباید جرات حمله پیدا کنند. مطمئن باش قضیه کله پاچه خیلی سریع بین نیرو های دشمن پخش می شه! انتهای پیام/ ...
از بهار چیزی به منقار ندارم
یلدا به ذهن من آید دوست دارم تمام امشب را چون به پایت انار می ریزم (2) جان منی و از تو می گویم که جانانی هر چند دوری از من و هر چند پنهانی گفتی برایم شعر بنویس و نفهمیدی من از تو گفتم از همان روزی که خندیدی باید از این تنهایی دیوانه برگردم پروانه ام، در پیله دنبال تو می گردم ملموس مثل خستگی های تنم هستی نزدیک تر ...
مادر امیر تتلو به سیم آخر زد
تو ماشین دور شدم و زار زار گریه کردم و گفتم پروردگارم تو آگاهی بیداری و شنوا امروز صبح همان حس و حال تکرار شد. مراقب آه فریده که دوباره مریم شده باشید.میبینم برای اینکه پیجهای کثیفتون دیده شه امیر تتلو رو هر جوری که برداشت کردی نشون دادی به خدای جهانیان قسم نتیجشو بزودی میخوری. آآآخ از مردمان بی عشق که با امیرم چه کردند و به من چه ها که نگفتند قضاوت قضاوت و قضاوت وقتی شرمنده شدی از قضاوت دیگه کار از کار گذشته تمام. برای قلب تیره و زمختتون نرمی و لطافت و پاکی و جریان عشق و معرفت و نور الهی خواستارم. ...
روزی که دیگر امیر برنگشت + فیلم
و تک پسر خانواده بود. بعد از شهادت او امیر که به خانه آمد گفت مادر چرا داود یکی یکدانه شهید شود اما ما که چند برادر هستیم شهید نشویم؟! من در جوابش گفتم امیر حتی اگر ده بچه هم باشید برای پدر و مادر یکی هستید. ننه امیر گفت: آخرم امیر رفت شهید شد. پشتم را شکست. من این دعا را میکنم که به حق خون شهدا، سرمایه ما جوانها هستند و خداوند همه این جوانان را برای ما حفظ کند. ما باید این سرمایه را ...
فرازی از وصیت نامه شهید خسرو چیتی
به گزارش پایگاه خبری تحلیلی سفیرافلاک ، شهید خسرو چیتی در یکم شهریورماه سال 46 در شهرستان بروجرد از پدری به نام محمد و مادری به نام اشرف متولد شد تحصیلاتش را تا اول راهنمایی ادامه داد و با شروع جنگ به جبهه رفت و در چهارم اسفندماه سال 62 در تنگه چزابه بر اثر اصابت ترکش به شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش را در گلزار شهدای بروجرد به خاک سپردند. در وصیت نامه شهید خسرو چیتی آمده است: با سلام و ...
عکسی شوکه کننده از مادر تتلو بعد دستگیری پسرش+ تصویر
.... چند سالی گذشت روزی از آنجا رد میشدم با اتومبیلم رفتم داخل کوچه و یکی از اهالی تعریف می کرد که فلانی سرطان گرفت اون یکی پسر جوونش مرد یکی دختر جوونش مرد یکی فلان شد. بغض گلومو فشار داد نشستم تو ماشین دور شدم و زار زار گریه کردم و گفتم پروردگارم تو آگاهی بیداری و شنوا امروز صبح همان حس و حال تکرار شد. مراقب آه فریده که دوباره مریم شده باشید.میبینم برای اینکه ...
شاید دعای یک سنگ مستجاب شد!
19رمضان من شدم سنگ قبر یک شهید مفقودالاثر! 2 روز دیگر مانده تا شب های قدر امسال هم تمام شود و اینجا، گلزار شهدای رشت پُر است از آرزومندانی که هر شب دست نیاز بلند می کنند به درگاه الهی. این بار می خواهم من هم دعا کنم. شاید دعای یک سنگ هم مستجاب شد! دعا می کنم تو بیای رفیق . دعا می کنم جسم بی جانت شکوه مندانه بازگردد و من دیگر شرمنده همسر و فرزندانت نباشم. دیگر نمی توانم اشک های فاطمه خانم را ببینم و ...
خوش گذرانی متفاوت دوشنبه با دوقلوها
گروه زندگی: دوشنبه های خانهٔ ما روزی دوست داشتنی و ویژه است. چون روز مادر و کودک است. ما هر دوشنبه اگر ناخوش احوال نباشیم سه تایی می زنیم به دل شهر؛ من و دوقلوها. دست همدیگر را می گیریم و خوش خوشان با یک تاکسی می رویم جلوی در محلی که برای وقت گذراندن با همدیگر انتخاب کرده ایم. بچه ها که کوچکتر بودند، وحشت داشتم سه تایی برویم بیرون. دست تنها، در خیابان، با دو تا بچهٔ کوچولو... اگر ...
چهار توصیه یک شهید مدافع حرم برای رسیدن به مقامی بالاتر از شهدا
کنید خداوند اجر شهید که به ما داده به شما اجر بیشتری خواهد داد، من خوشحال شدم و گفتم: داری شکسته نفسی می کنی، محمدرضا ما کجا و شما کجا و بعد گفتم: چه کار کنم. شهید شیبانی مجد چهار توصیه را گفت که انجام دهم: اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد، دوم: نماز اول وقت ترک نشود، سوم: به نامحرم نگاه نکنید، چهارم: با کودکان با مهربانی رفتار کنید. به گزارش ایمنا ، شهید محمدرضا شیبانی ...
اعترافات تازه قاتل نوعروس محله گلشهر مشهد
همین که من را دید در را بست و مادرش را صدا زد. کمی بعد دو زن که یکی مادر خانواده و یکی مادربزرگ بود، در را باز کردند. وقتی من را با آن وضع دیدند پرسیدند چه شده؟ گفتم من همسرم را کشته ام و می خواهم در خانه شما دست و صورتم را بشویم. زن ها گفتند هیچ مردی در خانه نیست و نمی توانیم کسی را راه بدهیم. آن ها که در را بستند، به دوستم زنگ زدم که با موتور دنبالم بیاید. با او به بیابان های اطراف ...
نصف جهان به استقبال 12 شهید گمنام می رود
زیر است. کاروان اهالی بهشت سال گذشته بیش از چهار هزار و 600 کیلومتر طی مسافت داشت و در 26 شهرستان و 152 شهر، روستا و بخش استان اصفهان حضور پیدا کرد. قابل ذکر است، همزمان با شب شهادت حضرت زهرا (س) مراسم وداع با شهدا در شهر اصفهان برگزار و صبح روز شهادت نیز پیکر 12 شهید در اصفهان تشییع می شود. پس از تشییع پیکر شهدا توسط مردم شهید پرور و ولایت مدار پنج شهید برای تدفین ...
همسر شهید اکبری، مدافع حرم: حسن آقا به خاطر نوه اش برگشت!+فیلم
حسن آقا می گوید: وقتی همسرم را در معراج شهدا دیدم، به او گفتم خوش آمدی. غم هجران تمام شد و می دانم به خاطر نوه ات برگشتی و با آمدنت دیگر دخترمان چشم انتظار نیست. شیما هم در ماه پایان بارداری است. به معراج شهدا آمد تا برای آخرین بار پدرش را در آغوش بگیرد. نگران حال شیما بودیم، اما خوشبختانه روحیه بالایی داشت. شیما پیکر پدرش را در آغوش گرفت و گفت: بابا! در بچگی تو من را بغل می کردی و الان من تو را ...
اینجا همه چیز با تو سخن می گوید
، نمی دانستم چرا هر کس مرا می دید که دارم سوار اتوبوس می شوم، می گفت: خوش به حالت که می روی شهدا تو را خیلی دوست داشته اند. حالا می فهمم چرا التماس دعا می کردند، چون هرکس به راهیان نور برود، دست پر می گردد، چون خاک آنجا با خون شهیدان معطر شهدا است این راهی که همه باید بروند، اما کمتر قسمت کسی می شود، چقدر دل کندن سخت است الان می فهمم کسانی که آمدند و از اینجا رفته اند چه می کشند، شهدا ...
یک متلک پرانی، 8 سال درگیری و 20 کشته!
اهواز منتقل کردیم. روزی که درگیری اتفاق افتاد چرا نیروهای انتظامی هیچ دخالتی نکردند؟ آن روز در کلانتری روستا نیروی زیادی نبود. شاید کلا 5، 6 نیرو آنجا بود که کاری از دست شان ساخته نبود. اما بعد که نیروی بیشتری آمد من جلو رفتم و داد می زدم و آنها پشت سرم آمدند و نزدیک غروب بود که دو طایفه از یکدیگر جدا شدند و هر کسی سر خانه و زندگی اش رفت. بعد هم بزرگان دو طرف و امام ...
شهید مدافع حرم محسن محمدی می گفت می دانم اسم من برای شهدا رفت
جهاد و شهادت را انتخاب کرد؟ از اول در روستای مان هیئت قرآن داشتیم. محسن همیشه همراهم به جلسه قرآن می آمد. بچه مومنی بود با اینکه به سن تکلیف نرسیده بود نماز می خواند روزه می گرفت. شهدا را از بچگی اش دوست داشت. ایشان چهره شهدایی داشتند با دیدن چهره شان حدس می دید شهید شوند؟ من می گفتم محسن حتما در سوریه شهید می شود. با اینکه می دانستم شهید می شود، ولی مانع رفتنش به ...
گذری بر زندگی شهید احمدرضا شهربندی
بار در این منطقه از ناحیه چشم مجروح شد، امّا هرگز دست از تلاش برنداشت. علی جعفری از هم رزمش چنین می گوید: با این که حقوق کمی می گرفت، آن را بین فقرای بلوچ تقسیم می کرد. به خاطر شور بودن آب آن منطقه، برای مان تانکر آب آشامیدنی می آوردند. او با ظروف بیست لیتری به در خانه ها می رفت و برای شان آب می برد. غذایش را هم با آن ها تقسیم می کرد. علاوه بر آن، اگر در بین نیروهایش هم کسانی بودند که در ...