سایر منابع:
سایر خبرها
حاج قاسم خودش را نوکر اهالی این کوچه می دانست
شهید برای ما تعریف کند. خیلی خوب بود، بدی نداشت، با خدا بود، نماز را به وقت خودش می خواند، گریه می کرد و همیشه می گفت: پدر و مادرم هیچ کسی را به غیر از ما ندارند، مراقب شان باشید.خودش هم کمک رسان همه بود . با شیطنت می پرسم، حاج خانم! شهید توی کارهای خانه به شما کمک می کرد، پاسخ می دهد: من اینجا غریب بودم، کسی را نداشتم، کمک دستِ من بود، خیلی زحمتکش بود . فوزیه خانم 15 سال از ...
حاج قاسم گفته بود حاجی در یمن شهید می شود/ مخالف سرسخت بند پ
.... ولی الان هیچ چیز برایم لذت ندارد. حسرت هایش راه صدایش را برای چند ثانیه ای می بندد. بعد توانش را جمع می کند و می گوید: حاجی درست کار کرد و درست هم زندگی کرد. درست کاری و حلال کاری هایش هم به ثمر رسید. حالا یمنی که داشت از دست می رفت، کشتی اسراییلی را می گیرد و همه را به زانو درآورده و یک تنه جلوی غربی ها قد علم کرده است. این حرف کمی نیست. حاجی واقعاً به آن چیزی که می خواست رسید و ...
ادیبستان تابناک ؛ سی و دوم
رباعیات ابوالخیر را در بالا تواندید. ابوسعید ابوالخیر ابوسعید فضل الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم ، مشهور به ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در اول محرم 357 قمری در میهنه متولد گردید و در روز پنجشنبه (شب آدینه) 4 شعبان 440 قمری در زادگاهش دیده از جهان فرو بست. در کودکی قرائت قرآن را نزد ابو محمد عنازی فرا گرفت و سپس به توصیه ...
روایت ماجرای اتوبوس 24 عِین 239 ؛حاشیه هایی از همسفری مردم خوزستان برای دیدار با رهبر انقلاب
؛ حتی پیرزن ها، که تا سرشان را بگذارند روی بالشت از هوش می روند. کم کم پتوها را کنار زدیم و نیم خیز نشستیم. بعد صدای قرآن آمد. چراغ ها را روشن کردیم. برای خواب خیلی وقت بود و الآن فقط دل مان می خواست بیدار باشیم. انگار اگر خواب مان می گرفت این رویای شیرینِ میهمان شدن در خانه شما تمام می شد! راستش را بخواهید ترسیدیم بخوابیم و یکهو سر از خانه هایمان دربیاوریم و بگویند همه چیز شوخی بود! پس ...
در ستایش جنگ (یادداشت روز)
. چه خوب گفت امام شهیدان که: جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد. پس همه جا کربلاست و هر روز عاشورا. جنگ ما جلوه ای کوچک از این جهاد بزرگ است که هر روز پرده ای تازه از آن نمایان می شود. دیروز زخم و زجر جلادان پهلوی و گازهای اعصاب و خردل نظامیان بعثی راه نفس مبارزان حق را می بست و امروز بمب های ...
در خواب مانده و تک بیل انداز!
...؛ ظاهرا صحبت ها و روشنگری هایی می کند که یک عده نمی توانند تحمل کنند. یک روز دیدم که ساواک آمد و او را سوار کرد و با خودش برد و به شدت به او اهانت می کرد و این فکر می کنم اولین نقطه آشنایی من با فعالیت ها و مبارزات انقلابی بود. چند سال بعد در کتابخانه یک مسجد با یکی از مسئولین آنجا که تحویلدار کتاب و بسیار شخصیت محترم و فرهنگی بود از طریق مطالعه کتابهایی چون آثار استاد ...
مردانی که بچه شیر می دهند!
الفَضل همسر عباس بن عبدالمُطَّلِب (عموی پیامبر (ص)) گفت: ای رسول خدا، من در عالَم خواب دیدم که گویا عضوی از اعضای بدن شما در خانۀ من است! رسول خدا (ص) فرمودند: آنچه در خواب دیده ای خیر باشد! فاطمه (س) پسری به دنیا می آورد و تو او را شیر می دهی به شیر فرزندت قُثَم ! [راوی خبر یعنی سِماک بن حَرب] گفت: پس حضرت فاطمه (س)، امام حسین (ع) را به دنیا آوردند؛ آنگاه کِفالت (دایگی) آن حضرت (ع) را به اُمّ ...
چرا ام البنین از امیر المومنین خواست که او را با نام فاطمه صدا نزنند؟!
البنین در شب خواستگاری امیرالمومنین در روز خواستگاری ام البنین در حالی که مادرش موهای او را شانه می کرد خوابی را که شب گذشته دیده بود برای مادر تعریف می کرد و خواستار تعبیر آن بود؛ او گفت: مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختی نشسته ام. نهرهای روان و میوه های فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان می درخشیدند و من به آن ها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر می ...
دعاهای مادرانه ای که با شهادت اجابت شد
می گفت: من اگر یک روز پدر شوم حتماً نام رقیه را برای دخترم انتخاب می کنم. دو سال قبل از پاسدار شدنش در خواب دیده بود در حالی که لباس پاسداری به تن دارد در خون خود غلت می زند، در همین حین امام حسین(ع) و حضرت رقیه(س) به سمت او آمده و رقیه(س) به پدر می گوید این خادم من است و از او می خواهد مراقبش باشد. محمد این خواب را برای کسی تعریف نکرده بود و ما بعد از شهادتش آن را از زبان ...
اشک هایش فقط یک تکان تا سرازیر شدن فاصله داشت/دستی که برای آخرین بار گرفته شد
چشم هایش کاسه خون بود و اشک هایش فقط یک تکان تا سرازیرشدن فاصله داشت، اجازه نمی داد قطرات اشکی که در کاسه ی خون جمع شده بودند فرو ریزند انگار که صدای حامد پیچیده بود در گوشش که داشت برایش از صبر مادرش زینب(س) می گفت. به مناسبت روز تکریم مادران و همسران شهدا دلم می خواست چند کلامی از سخنان گهربار مادران شهدا بنویسم؛ از خوبی حادثه، به نشست صمیمی در بسیج رسانه دعوت شدم که برایم از همه ی ...
روز تکریم از همسران شهدا در سال 1402 چه روزی و چند شنبه است؟
نمی دیدم گفت: بشراکِ فاطمةُ بسادة الغُرَر ثلاثة انجم و الزاهر القمر ابوهم سید فی الخلق قاطبة بعد الرسول کذا قد جاء فی الخبر فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانی و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاست بعد از پیامبر گرامی و اینگونه در خبر آمده است. پس از خواب بیدار شدم در حالی که می ترسیدم. مادرم! تاویل رؤیای من ...
ویژه نامه وفات حضرت ام البنین (س)
مادر پسران می خواندند. فرزندان ام البنین همگی در کربلا به شهادت رسیدند و نسل ایشان از طریق عُبیداللّه فرزند حضرت ابوالفضل علیه السلام ادامه یافت. میلاد فرزند شجاعت: نخستین فرزند پاک بانو ام البنین، علمدار کربلا ابوالفضل العباس(علیه السلام) بود؛ برخی از محققان برآنند که حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) در روز چهارم ماه شعبان سال 26 هجری دیده به جهان گشود. هنگامی که مژده ...
قهرمان سامرا را بشناسید
زندگی کرد. - بعد از مراسم به کجا رفتید؟ محل زندگی تان کجا بود؟ به روستای محل زندگی آن ها رفتیم و در کنار خانواده خاله، زندگی را شروع کردیم. - شرایط زندگی در روستا چگونه بود؟ نسبت به محل زندگی خانواده پدری من بسیار محیط بسته تری بود. چند روز از آغاز زندگی می گذشت که حاج حمید گفت بیا به مسجد برویم تا تو را به چند نفر از آشنایان معرفی کنم. از حرف او تعجب ...
شهیدی که در تابوت قرآن تلاوت کرد
هواپیماهای دشمن به شهادت رسید یکی از بندگان مقرب خدا بود به طوری که افراد زیادی نقل می کنند بعد از گذر چند روز از شهادت ایشان، شهید در تابوت قرآن تلاوت می کرد. (به نقل همسر شهید: مادرم می گوید: زمانی پیکر مطهر شهید عبدالمهدی مغفوری را آوردند، حال مساعدی نداشتم، نشسته بودم و گریه می کردم. در حزن و اندوه غوطه ور بودم که ناگهان صدایی شنیدم که می گفت: شهید قرآن می خواند. یکی از روحانیون محل هم که ...
شهدای راه بصیرت و میثاق با ولایت
، بهمن جنابی، رامین رمضانی، سجاد سبزعلی پور، حسین طوفان پور رمی و سید علیرضا ستاری. اولین شهید فتنه 88 شهید حسین غلام کبیری به اولین شهید فتنه 88 معروف است. غلام کبیری سال 1370 در شهر ری دیده به جهان گشود. وقتی به دنیا آمد، بعد از 10 روز مریض شد. دکترها گفتند کبدش بیمار شده. بستری شد و بعد از آزمایش هایی گفتند فقط حدود یک هفته تا 10 روز دیگر زنده است. وقتی او را به ...
دار زَن خاطرات اسارت در زندان های کومله
گذاشت تا کسی صدایش را نشنود. دویی گفت فاطمه از همی ده سالگی کلی خواستگار داره؛ ولی من فاطمه رو برای اصغر نگه داشتم. صبر کنین یکم بزرگ بشه بعد. چشم هایم را از صورت سفید سروگل به خاک کف دالان کشیدم. لبخندم هی باز و بازتر می شد خدابخش یک سالی می شد عروسی کرده بود و یک دختر هم داشت. دیگر حالا نوبت من بود. سروگل زد به شانه ام و با آب و تاب، دنباله حرفش را گرفت. من هم کلی ...
مردی در خیابان کشوردوست
...؛ یک جمله شان خیلی یقه ام را می گیرد. ایشان می فرماید خوزستان تنها بخش کشور است که از همه استان های دیگر ایران جوانانی به این استان آمده و در خاکش به خون غلتیده اند. بعد نوبت به کرمان می رسد؛ از نجابت و آرامش و نخبگی کرمانی ها هم سخن می گویند و بخش پایانی صحبت ها انتخابات است و فلسطین. حرف ها مهم است و نو. می ترسم توی روایتم بیاورم شان چیزی از قلم بیفتد. خداوکیلی اینجوری اش را ندیده بودم که هر ...
جایی که با تحقیر به من نگویند: افغانی!
خود فرود آمدند، من بی سرزمین ترین آدم هستم، نه افغانستانی ها قبولم دارند و نه ایرانی ها. مرا بفرستید جایی که به عنوان یک انسان قبولم داشته باشند. بعد از دو ساعتی گفت وگوی غم بار و پر از اشک ، سکینه حرف هایش را این طور تمام می کند: دیگر نمی خواهم بمیرم، آدم بذله گویی شده ام که روزهایم را می گذرانم! امیدوارم هیچ بنده ای زندگی را که من تجربه کردم تجربه نکند، همه جا صلح باشد، برای هم وطنان ایرانی ام آرزوی سرافرازی و شادابی و برای ایران عزیزم آرزوی عزت می کنم. ایران یک دانه است! یک گربه تنها در خاورمیانه که توانسته کل جهان را به زانو درآورد و من به آن افتخار می کنم. کد خبر 5975225 ...
گفتگو با نخستین زن اسیر ایرانی که بعد از 2 سال شکنجه به کشور بازگشت | دعایی که بعد از 40 سال مستجاب شد
واقع ترسیدم. چند روزی در یک سوله بزرگ بودم و اسرای زیادی را آنجا آوردند بعد هم من را به سلول انفرادی بردند. لباس های خونی ام را به همراه پلاستیک کارت شناسایی حبیب جلوی چشمم گذاشتند و بازجویی کردند خودشان یک چیز هایی فهمیده بودند و می دانستند که پدرمن و پدر حبیب افراد سرشناس و انقلابی هستند. تا سال ها بعد رد باطوم هایی که روی شانه ام خورد درد می کرد. توی سلول انفرادی با خودم حرف ...