بی خبری از دو دختربچه اهل ارومیه، 15ماهه شد
سایر منابع:
سایر خبرها
جنجال تازه بنزما؛ کریم با همسر سابقش به تعطیلات رفت!
. جردن که پس از پیوستن کریم به الاتحاد به اسلام روی آورد و مسلمان شد، در گفتگو با یو دونا اعتراف کرد که در ابتدا نمی دانست بنزما کیست و گفت: وقتی کریم را دیدم واقعاً نمی دانستم او کیست. من آمریکایی هستم و چیز زیادی در مورد فوتبال نمی دانم! از همان ابتدا حس می کردم او متفاوت است. کریم مرد شگفت انگیزی است. ما خیلی با هم می خندیدیم و او واقعا بهترین دوست من است. بیشتر بخوانید: خبر مهم از رابطه همیشه مخفیانه که مثل بمب ترکید!/ کریم و مدل اهل هاوایی بچه دار شدند شروعم در رئال مادرید خوب نبود چون خیلی بچه بودم/ من با نسل زیزو و رونالدوی برزیلی بزرگ شدم/ قهرمانانم پدر و مادرم هستند ...
حمله وحشتناک پدر بی رحم برای انتقام گیری از زنش به دخترش / جزئیات سرنوشت دردناک دختر
بزند حرفی نزدم و پدرم از شدت عصبانیت با چاقو ضربه ای به کمرم زد و رفت . بعد از این حرف الهام پیراهنش را بالا زد و زخم به جا مانده از چاقوی پدر را نشانم داد . الهام ادامه داد :این تنها خاطره دردناک از نوجوانی ام نیست . اختلافات من با پدربزرگ و مادربزرگم به جایی رسید که صبرم تمام شد و ازخانه بیرون زدم .زمستان بود و جایی برای رفتن نداشتم به مادرم زنگ زدم تا کمکم کند .مادر ازدواج کرده بود ...
فاطمه هاشمی: به من گفتند می خواهند پدرت را طوری بکشند که شما هم فکر کنید به مرگ طبیعی فوت کرده!
تو و مادرت به آنجا (استخر) بیایید. هیچ وقت یکشنبه تماس نمی گرفت. من گفتم که مامان ناهار میهمان است، اما تماس می گیرم که ببینم می آید یا خیر؛ چون منزل دخترخاله ام میهمان بود. با مادرم تماس گرفتم و گفت که تا 5-6 عصر آنجا هستم. بعد بابا به من گفت که خودت بیا؛ ای کاش رفته بودم (گریه می کند) گفتم من وقت دندانپزشکی دارم؛ بیایم؟ گفت نه دیگر دکتر داری. من فیلم آن روز بابا را دارم که جلسه کمیسیون انرژی را ...
آدینه با داستان / ساعت 9 شب
می روند. یک جوری هم می روند که نتوانی جای پایی ازشان پیدا کنی که دست بکشی رویش. حالا برای چه بخواهی این کار را بکنی نمی دانم. آدم است دیگر. مگر می دانم چرا به فریادهای شبانه ی مردهای دیوانه عادت کرده بودم و وقتی خانه خالی می شد تا چندشب از سکوت مطلق، خوابم نمی برد! مگر می دانم چرا به دنبال این بودم تا صدای مردهای دیوانه را ساکت کنم که بچه های بی پناه شان رنج نکشند، با این که ...
مرد بی رحم زندگی زن و بچه اش را به آتش کشید
خیاطی دوخته بود تا آن را بفروشد و صرف خرید مواد مخدر بکند، ولی من نمی توانستم تنها منبع درآمدم را از دست بدهم ! و در برابر خواسته ناگفته او مقاومت می کردم تا این که مدتی قبل وقتی به همراه فرزندانم درخانه بودم ناگهان شوهرم بطری حاوی بنزین را روی بخاری ریخت و خانه ام را به آتش کشید به طوری که فرش،تلویزیون،پرده ها و ... طعمه حریق شد. اگرچه با کمک همسایه ها شعله های آتش فرو نشست، اما همه ...
راز های خانه شیخ رجبعلی خیاط
خانه بزرگ و قدیمی شیخ رجبعلی خیاط در محله هرندی و پشت بازار مولوی از اواخر دهه 60 به حسینیه تبدیل شده است. + مطالب مرتبط زیرنویس چگونه لات دروازه غار پدر بچه های یتیم شد؟این ساعت جذاب برای خیاط ها ساخته شده استتصویری دیدنی از محله قدیمی تهران؛ 60 سال قبلهشدار پلیس به مالکان خانه های رها [...]
راوی انقلاب در بولوار فرودگاه| خاطرات حاج علی بخشنده، روایت بیش از نیم قرن تاریخ مشهد است
...، مغازه لوازم بهداشتی داشت و جلسه انجمن اسلامی را برگزار می کرد که من هم در آن جلسه عضو بودم و الان هم کم وبیش هستم. این انجمن، بعد ها در قالب جامعه انجمن های اسلامی اصناف مشهد ادامه پیدا کرد. حاج آقای شمقدری دبیر انجمن بود و از نزدیکان رهبر معظم انقلاب. یک برادر دیگر آقای شمقدری، آقارضا، همین جا سر همین میلان به دست منافقین شهید شد. او هم خانه اش پشت خانه ما بود. شهریور 57 وقتی آقای ...
شهادت در راه خدا سعادت است
: من وصیتم را با نام خدا یاری کننده مستضعفان و کوبنده مستکبران و منافقان آغاز کردم. وی افزوده است: پدر و مادرم من امانتی بودم در نزد شما که خداوند هروقت خواست امانتش را می برد، بنده یکی از همان امانت ها هستم که هروقت از این دنیا بروم خوشحال می شوم. این شهید دفاع مقدس با اشاره به این جمله که؛ مرگ در جبهه بهتر از مرگ در منزل است، شهادت در راه خدا سعادت است برای من؛ بیان داشته ...
تربیت صحیح کودکان با توسل به صبر و بهره مندی از سیره ائمه اطهار (ع)| صبر از من، نعمت از تو
والمسلمین انصاریان (7/2/1400) مهم ترین رفتار پدر و مادر در تربیت، صبر است مهم ترین رفتار پدر و مادر که روی بچه ها اثر می گذارد، قدرت تحمل مشکلات یا همان صبر است؛ اینکه بتوانند دندان روی جگر بگذارند و درد را تحمل کنند؛ هر نوع دردی که باشد. شما کار خوب بکنی و بگویی من این کار را دوست دارم، این راهنمای خوبی برای بچه ها نیست. مادر های محترم هروقت عصبانی شدند، هرچه از دهانشان ...
فاطمه هاشمی: دو ناشناس به من گفتند می خواهند پدرت را بکشند
ناحیه رییس تیم حفاظت افتاده بود. بابا محافظینش را خیلی دوست داشت و تا حرفی می زدیم به ما تندی می کرد که اینها خیلی زحمت می کشند و این حرف ها را نگویید وی درباره روز حادثه هم گفته است: من شنبه (روز قبل از فوت) تمام مدت کنار بابا بودم. شب هم وقتی ایشان راهی منزل شد من به خانه خودم رفتم و کارهایی که داشتم را انجام دادم و دوباره به خانه ایشان رفتم. بابا معمولا ساعت 10 و نیم می خوابید و تا ...
40کیلو وزن کم کردم، همین!
مادرم دچار افسردگی شده بودم و به پیشنهاد دوستان در دوره های آموزش گریم شرکت کردم. کلاس کناری گریم، آموزش و تمرین بازیگری و تئاتر بود. یک آقایی که بعدها متوجه شدم دستیار استاد سمندریان بود، وقتی من را دید گفت چهره ات به یکی از نقش های ما می خورد، بیا و بازی کن. اول قبول نکردم و گفتم من بازیگر نیستم، ولی وقتی اصرار کرد، رفتم و در نقش پیشنهادی شان بازی کردم و این موضوع موجب ورودم به عرصه بازیگری شد. ...
راز های یک طلاق سالم!
عشق می تواند صرفا به دوستی تبدیل شود. پدر و مادرم هرگز طلاق خود را به گونه ای تنظیم نکردند که برای من مناسب باشد و بنابراین خوشحال بودم که توانستم روایتی را که آرزو داشتم به فرزندانم ارائه دهم. ترتیبات پس از آن برای زندگی مان دقیقا بازتاب دهنده همان چیزی بود که در دوران کودکی آرزوی آن را برای خود داشتم: ثبات هر چه بیش تر. فرزندان مان با من زندگی می کنند و پدرشان نیز در نزدیکی ما خانه ای ...
تحقق رؤیای مادری در تربیت فرزندان قرآنی
به دوران مدرسه کردیم. پیش از این برای تمام فعالیت های امیرحسین برنامه ریزی داشتیم لذا زمانی که پسرم وارد مدرسه شد به دلیل استعداد بالقوه خودش کلاس دوم و سوم را جهشی طی کرد البته بنده زیاد اعتقادی به جهشی درس خواندن بچه ها ندارم ولی چون در برنامه ریزی نیاز به یک سال ذخیره برای حفظ قرآن داشتیم کلاس دوم و سوم را به صورت جهشی تمام کرد و بعد از آن یک سال ترک تحصیل کرده و به صورت غیرحضوری در ...
پوریا شکیبایی: مفتخرم، راهی که پدرم رفته را نرفته ام
... این هدف غایی من است، من عاشقانه پدرم را دوست دارم و اگر قرار باشد هزار بار دیگر به دنیا بیاییم و حق انتخاب داشته باشم او را به عنوان پدر انتخاب می کنم. عشقی که من با پدرم می کنم و حضور دیوانه واری که دارد بی نظیر است، جنونی که در خسرو شکیبایی هست، جنون تکی است؛ اما من باز هم می گویم هدف غایی من این است که مستقل از او باشم. من آمده بودم این را بگوییم اگر بازی قابل قبولی در این نمایش دارم مدیون این گروه هستم که زحماتی بسیاری را برای من کشیدند. ...
بی تابی هایمان را با عشق به حاج قاسم تسلی می دهیم
می خواهد محل را ترک و به سمت پایین گلزار حرکت کنند. همانطور که احتمالاً در فیلم ها دیده اید، بعد از خروج از گلزار و هنگام عبور از خیابان در کنار اتوبوس و در لحظه انفجار دوم همه خانواده به شهادت می رسند. گلزاری در ادامه از نحوه شناسایی پیکر شهدا می گوید: پدر و مادرم در سیرجان و من در بم زندگی می کنم. من محل کار بودم. وقتی این اتفاق در گلزار شهدای کرمان به وقوع پیوست، بعد از شنیدن ماوقع بمب ...
خاطره شیرین پرستار آشوری از غیرتمندی جوان پاسدار/ روایتی از ایثار اقلیت های مذهبی در دفاع از کشور
پرستاری خوانده بود و مدت زیادی از مشغول به کار شدنش در بیمارستان نمی گذشت که جنگ تحمیلی شروع شد. او و تعدادی دیگر از مسیحیان آشوری تا مدت ها بعد از جنگ هم در شهر ماندند و خانه را ترک نکردند. مصاحبه کوتاه خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با این بانوی پرستار دوران دفاع مقدس در کلیسا فرصتی شد تا در آغازین روز های سال نوی میلادی یادی کنیم از شهدا و ایثارگران اقلیت کشور که دوشادوش رزمندگان مسلمان برای حفظ ...
این بانو در خیابان به کودکان کار درس می دهد
؟ بچه ها با هم متفاوت هستند، بعضی به درس علاقه دارند و بعضی به کار. این دو خواهر، خیلی درس برایشان مهم بود. حتی برای پدر و مادرشان هم مهم است. آن ها همراه پدرشان برای کار به خیابان می آیند در طول کار پدرشان از دور مراقب آنهاست. در گفت وگویی که با پدرش داشتم، دغدغه مند تحصیل بچه هایش بود ولی به خاطر شرایط سخت اقتصادی ناچار بود از دختر ها برای کسب درآمد کمک بگیرد. خود بچه ها هم خیلی مشتاق ...
مهمانی کثیف!
تنها بگذارم و از طرف دیگر هم پدر ومادرم پیر بودند ومن پناهگاهی بعد از طلاق نداشتم. غم هایم را برای کسی بازگو نمی کردم و درتنهایی غصه می خوردم. با هیچ کس ارتباط نداشتم و اهل تفریح و دوست و رفیق هم نیستم به همین دلیل روزگارم به سختی می گذشت تا این که شوهرم ورشکست شد و مدتی به زندان افتاد. با وجود این بازهم سکوت کردم و دم نزدم اما چند روز قبل اتفاقی رخ داد که دیگر نتوانستم این ماجرای تکان ...
وقتی هری پاتر سارق می شود | متهم: دوست داشتم دانشمند شوم اما سارق شدم
نظرم موبایل قاپی راحت تر بود. سابقه داری؟ قبلا هم به جرم موبایل قاپی دستگیر شدم. چند وقتی زندان بودم و حدود 3 یا 4 ماه قبل آزاد شدم اما خب هنوز مهر آزادی ام خشک نشده، سرقت هایم را شروع کردم و درنهایت دستگیر شدم و حالا اینجا ایستاده ام تا باز پرونده ام روند قانونی خودش را طی کند
همه چیز درباره مرگ آوا قهرمانی زیر شکنجه نامادری
، جهیزیه و مهریه ام را ببخشم و بعد طلاقم را بدهد و این روند چهار ماه طول کشید. بعد از طلاق پدر آوا چون دختر دوست نداشت گفت که آراز را من برمی دارم و آوا را تو ببر چون از همان ابتدا دختر دوست نداشت ولی من برای اینکه بین فرزندانم فرقی نگذاشته باشم، هیچکدام را انتخاب نکردم و وقت ملاقات درخواست کردم تا آخر هفته ها آنها با من باشند. یک روز که بچه ها پیش من بودند، پسرم گفت که مامان ...
به بچه ها درست زندگی کردن را یاد بدهید
وی هم رفته کلاس دخترها خیلی بهتر است اما کنترل کلاس پسرها زود از دست آدم خارج می شود. 7. یک حرف حساب به معلم ها؟ بچه های ما بالاخره خواندن و نوشتن را یاد می گیرند، ما باید به بچه های مان درست زندگی کردن را یاد بدهیم، ما در جامعه ای زندگی می کنیم که باید برقراری ارتباط موثر و مهارت درست زندگی کردن را بلد باشیم و این فقط و فقط از دست معلم ها برمی آید. ...
قرآن، هیئت پدر، عشق، پسر و مادران عباس ها
قشنگی داشت.: پدر، عشق، پسر . گفتند: از بچه های دوره های قرآن اند که خانۀ هر کدامشان هم، گوشه ای از تهران است که قرار و دیدارشان، همان جلسات قرآن است؛ کلاس های یک طلبۀ معلم یا یک معلم طلبه جوان بسیار فعال؛ همان شب، دیدمش؛ حجت الاسلام زینال زاده؛ مربی پسرهای نوجوان بود، توی هیئت و برنامه های محفل آن شب؛ همان شب وفات حضرت ام البنین؛ مادر عباس علمدار عاشورا؛ همان که چهار پسرش را داد تا زنده نباشند ...
رفیق کشی درجنایت مستانه
مان هماهنگ کردیم برایش درپارک جشنی بگیریم. کیک خریدم و به بهانه ای او را به پارک کشاندم. وقتی فهمید برایش جشن تولد گرفتم، شوکه شد. یکی ازبچه ها با خودش مشروب آورده بود. من تا به حال نخورده بودم و به اصرار دوستانم و برای این که مهرداد ناراحت نشود، آن شب خوردم. بعد هم انگار یک آدم دیگر شدم. فقط می خندیدم و چرت وپرت می گفتم. مهرداد چند بار تذکر داد که مراقب رفتارم باشم اما دست خودم نبود. نمی دانم چه ...
روایت زندگی یک زن سرپرست خانوار
دادند که 800 تومانش کرایه خانه ام شد. مادر مهربانش به کدام زخم بزنم؟ ظاهر خانه ی زهرا بد نبود اما تا دلتان بخواهد به هم ریخته و شلخته بود، لباس های بچه گونه از روی لباسشویی آویزان بود، چند تا ظرف پلاستیکی گوشه خانه رها شده بود، دنپایی های لنگه به لنگه وسط حیات پرت شده، فرش تنها اتاق طبقه پایین را لوله کرده و کنار حیات گذاشته که بشورد، اجاق گاز قدیمی از در آشپزخانه ...
روایتی از کارتن خوابی و اعتیاد زنان؛ یک گروه تن فروش اند، گروهی رحم اجاره می دهند
سال پاکی، به این روز افتاد. اما خودش می داند چطور حالش را خوب کند. و صورتش به لبخندی باز می شود. او 7 ماه در کمپ ماند تا سم زدایی کند. بعد او را به آقای حبیب بهرامی، مدیرعامل موسسه کاهش آسیب سیمای سبز رهایی معرفی کردند. از قبل بهرامی را می شناخت. از آنجا هم یکراست به این خانه آمد؛ خانه ای بین راه: با بچه های شوش و مولوی در ارتباط بودم. همه من را می شناختند. دو، سه شب اولی که کارتن خواب ...
ناگفته های قتل آوا قهرمانی به دست نامادری سنگدل / دلیل طلاق پدر و مادر آوا
سوزد و بیشتر به او توجه کند. قهرمانی در حالی که گریه می کند، می گوید: من بچه دار نمی شدم به پابوس امام رضا (ع) رفتم و از او آوا و آراز را گرفتم؛ آوا دختر شما و ایران زمین است نه دختر من که کارگری بیش در این سرزمین نیستم. وی در پاسخ به این که آیا شکنجه های روی بدن آوا را دیده بود یا نه، ادامه داد: من از وقتی که یادم می آید کارگری کردم و با زحمت به فکر تهیه نان شب حلال و آ ...
هرچه می خواهید از اهل بیت (ع) بگیرید
دارم اگر جنازه من به شما رسید مرا در گلزار شهدای دارآباد خاکم کنید. پدر و مادر عزیزم می دانم که شما عمری برای من زحمت کشیدید و با خون جگر مرا بزرگ کردید اما بدانید که من خود خواستم، من امانت بودم دست شما و خداوند هم امانتش را گرفت شما باید سرافراز باشید باید سربلند باشید راه مرا و خط مرا و هدف مرا شما طی کنید، مبادا حرفی یا کاری کنید که بر خلاف اسلام باشد که نه من بلکه امام زمان را ...
ماجرای نابغه ای به نام نگار و قهرمانی به نام آقای معلم...
مادر بزرگ چرا بچه های دیگر آبادی می توانند درس بخوانند و من نمی توانم. خیلی دلم می خواهد من هم به مدرسه بروم، معلم داشته باشم و باسواد بشوم. این روایت تلخ مادر بزرگ نگار از بارها شنیدن این جمله از دهان نوه ی یازده ساله اش است. جواب مادر بزرگ در میان اشکهای پنهانی که می ریخت این بود که مطمئن است که خدا برای او معلم می فرستد و یک روز تمام آغوطمان و شهر بوکان به داشتن دختری چون نگار افتخار می کنند ...
زنانی که ساواک هم نتوانست بی حجابشان کند
سربازی به عنوان پوشش استفاده می کردیم. آن ها هم ما را مسخره می کردند. به خاطر حجاب قید ملاقاتی را زد سوسن حداد عادل در سال 1352 دستگیر شد. او در مدرسه رفاه مشغول به تحصیل بود که به علت برخی فعالیت های سیاسی دستگیر شد و تحت شکنجه های ساواک قرار گرفت. حداد عادل در زندان به همراه مرضیه و راضیه دباغ بوده است. او در خاطراتش درباره حجابش در زندان گفت: چند روز بعد از دستگیری ...
نکاتی برای داشتن کودکی حرف گوش کن و مطیع
صحبت می کنید و به صحبت ها و حتی فریادهایتان بی اعتنایی می کنند. برای اینکه کاری کنید فرزندتان به شما گوش دهد و به او کمک کنید که بتواند روی حرف های شما تمرکز کند، روی زمین بنشینید یا به طرف او خم شوید و دست تان را آرام روی شانه اش بگذارید. این کار احتمال شنیده شدن حرف هایتان را بالا می برد. گرچه ما تصور می کنیم با فریاد زدن سریع تر می توان نتیجه گرفت، اما بچه ها اغلب به فریادهای پدر و ...