5 بار محکوم به اعدام شدم/ گریه حاج قاسم سلیمانی بر مزاری که نام من را داشت!
سایر منابع:
سایر خبرها
سناریوی هولناک برای قتل پدرخوانده
سرپدرم را بریدند و فیلم گرفتند. من با آنها درگیر شدم ولی آنها فرار کردند؛ منم ناچار جنازه پدرم را بردم خاک کردم. رامین ارتباطش با واقعیت قطع شده بود و قادر به بازجویی نبود. با انتقال به بهداری و تجویز چند داروی آرامبخش دوباره به اداره آگاهی منتقل شد. یک هفته بعد که رامین تا حدودی هوشیاری اش را به دست آورد، مورد بازجویی قرار گرفت. رامین در بازجویی ها گفت: زن پدرم جوان بود و موقعی که ...
اسلحه ام را بردارید و راهم را ادامه دهید
و با حفظ حجاب در سنگر با آمریکا مبارزه کنند و من مطمئن هستم که حجاب تو ای خواهر کوبنده تر از خون من است. اما شما پدر و مادرم؛ خیلی آزارتان دادم، مخصوصاً شما مادرم، از تو می خواهم برایم طلب آمورزش بنمایی، شما بدانید که من مال خدا بودم، امانت خدا بودم در دست شما و خداوند امانتش را پس گرفت و شما خوشحال باشید که امانت را درست به صاحبش سپردید. در خانه را چراغانی کنید و پرچم اسلام ...
چشم و گوش خداوند
زمین نهادند، آقای خود امام رضا (ع) را دیدم که به طرف میت رفت و مردم را کنار زد تا خود را به جنازه رسانید، پس دست خود را به سینه او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان، بشارت باد تو را به بهشت! بعد از این ساعت، دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست . من گفتم: فدای تو شوم؛ آیا این میت را می شناسی و حال آنکه به خدا سوگند این سرزمین را تابه حال ندیده و نیامده بودید! . امام فرمود: ای موسی! آیا می ...
ماجرای مفقود الجسد شدن شهید حمید باکری
حاج احمد کاظمی هم از راه رسید. او با دیدن جنازه ی حمید، رفت بالای سر او و همین طور که دست روی صورت حمید می کشید، با او خوش و بش می کرد. نگاه کردم، دیدم از پایم خون می آید. بر اثر آن خمپاره که به ماشین خورده بود، من هم کمی زخمی شده بودم. نگاهم افتاد سمت حاج احمد که دیدم انگشت وسط دستش قطع شده و افتاده است. یک کاغذ پیدا کردیم و انگشت را گذاشتیم داخل کاغذ. نیروهای ...
اقدام شیطانی کارگردان هوسران برای هنرجویان دختر / با نقشه ای ماهرانه آنها را به تله می انداخت + جزییات
روحیم به هم ریخته بود ماجرا را به چند نفر از دوستانم گفتم و آنجا بود که متوجه شدم او چند دختر دیگر را نیز به همین طریق به تله انداخته و آزار داده است .اما آنها از ترس خانواده شان سکوت کرده اند. اما من وقتی ماجرا را به مادرم گفتم پیشنهاد داد تا از کارگردان جوان شکایت کنیم. به دنبال اظهارات دختر جوان کارگردان تئاتر ردیابی و بازداشت شد اما جرمش را گردن نگرفت . در نخستین جلسه تحقیق که در ...
حمل TNT به اصفهان
گذاشته بودیم لباس ها و ساک های مان را کنار هم بگذاریم. من آن حمام را می شناختم. میرزا اسماعیل، دلاک آن حمام، رفیق پدرم بود و من از آنجا با حمام کاملاً آشنا بودم، ولی بنده خدایی که از صف شمارۀ 2 آمده بود، نمی دانست که من اصفهانی هستم و شهر را بلدم. چون روی سردخانۀ حمام شناخت داشتم، گفتم رختکن شمارۀ 9 را انتخاب می کنم و شما هم یکی از رختکن های دو طرف آن را انتخاب کن. آمدیم و ...
چرا کربلای 5 عملیاتی متفاوت و خاص بود؟
بود که به آقای رودکی رسیدگی کنید. صبح که پایم را گچ گرفته و سرم را باندپیچی کرده بودند، یک نامه به آقای شمس، جانشین ستاد لشکر فرستادم و گفتم این نامه را به آقا محسن بده. نوشته بودم که حال عمومی من خوب است، فقط پایم را گچ گرفته و سرم را باندپیچی کرده اند، اطباء گفته اند باید چند روزی استراحت کنم، ولی من می توانم به قرارگاه تاکتیکی بیایم و لشکر را اداره کنم. از این بابت مشکلی ندارم. ...
تراژدی مرگ
شب یه صدایی شنیدم که یکی داشت از پله ها بالا می رفت. تعجب کردم؛ چون هر کی بود با آسانسور نرفت، اما تازه رفته بودم بخوابم و خسته بودم. شایدم من از خستگی یه صدایی شنیدم. سرگرد گفت: نه، حتما قاتل یا قاتلان بودن که می رفتن. شایدم یکی از همسایه ها بوده. بابارحیم گفت: نه، معمولا ازساعت10به بعد همسایه ها رفت وآمد ندارن. اینجا همه زود می خوابن. اهل مهمونی هم نیستن. حتما به قول شما قاتل بوده ...
حمله پژمان جمشیدی به جواد نکونام؛ تو کاپیتان پاس هستی من بازیکن پرسپولیس!
من داشت. آن روزها دچار افسردگی بعد جدایی از پرسپولیس شده بودم و او بسیار تلاش کرد تا روحیه مرا برگرداند. آن زمان من در بازی هایم خیلی سرتوپ می زدم و دنیزلی به من گفته بود اگر بیشتر از دو بار سرتوپ بزنی من تو را تعویض خواهم کرد. در یکی از بازی ها توپ زیر پای من بود و در موقعیت حمله بودیم، تو (نکونام) منتظر ارسال توپ بودی و من سرتوپ می زدم و آن توپ راهی کرنر شد. از وسط محوطه جریمه سر من داد زدی ...
شهیدی که در زندگی مشترک درس استقامت داد
در هر لباس و صدایی می توانند درآیند و تنها با هوشیاری انقلابیون می توان مانع از فعالیت شان شد. خسرونژاد می گوید: سه سال و نیم با حسن آزادی زندگی کردم و صاحب یک دختر شدم، دخترم یک ساله بود که همراه او به ایلام رفتیم تا به جبهه برود، در خانه ای مستقر شدیم، ایلام منطقه ای کوهستانی است و من با چشم خود بمباران دشمن را می دیدم و با همه سختی شرایط را پذیرفته بودم و دوست نداشتم برگردم، اما به ...
میرزاده عشقی را رقیب عشقی اش کشت کد خبر: 911104 / دیروز, 06:31 / فرهنگ و هنر
، سردار در سفری که به فرنگ کرده بود مقداری تابلو با خود آورده بود که احتیاج به تعمیر داشت، پی من فرستاد تا آن ها را ببینم و در صورت لزوم تعمیرشان کنم. اولین بار عشقی را در این خانه دیدم، در همان اولین دیدار با هم دوست شدیم، میرزاده برای من کفن سیاه را خواند و من نیز غزلی را که در سال 1325 قمری در تبریز گفته بودم قرائت کردم: دلا بسوز ز دست زمانه ناله مکن/ که روزگار آفاق را سیاه مکن ...
اکبری دیزگاه: می نویسم برای نوشتن نه برای دیده شدن
متوجه شدم کمی بیشتر از قبل متوجه می شوم پس شروع کردم به خواندن جریانات سیاسی. آرام و آرام متوجه شدم زبان فارسی من علیرغم لهجه زبانی که اکنون نیز دارم، تقویت شده و می توانم با زبان فارسی با دوستانم گفتگو کنم. این مقدمه ای شد برای من، برای نوشتنم. مجله ای زدیم به اسم محک، که بعد سه شماره به دلیل اختلاف با مدیر مدرسه چاپ نشد. برای اولین بار سال 84 در کلاس داستان آقای احمد شاکری شرکت کردم. ...
اسرار قتل زن مستأجر در اعترافات مرد صاحبخانه
را کنترل می کردم هرگز چنین فاجعه ای رخ نمی داد. نمی دانید چقدر پشیمانم. پس از قتل چه کردی؟ وقتی پروانه خون آلود روی زمین افتاد، وحشت کردم. فورا از آنجا خارج شدم تا ببینم کسی صدای ما را شنیده یا نه. خوشبختانه کسی نشنیده بود. خیلی ترسیده بودم چند دقیقه بعد دوباره برگشتم به خانه پروانه. راستش اصلا فکرش را نمی کردم که جانش را از دست بدهد. می خواستم ببینم وضعیتش چطور است که دیدم ...
ماجرای سه شب زندگی غواصان بدون آب و غذا در کشتی+ فیلم
کرکوک بود بعد از آن عملیات کسی از او خبر نداشت یکی از رزمندگان در یکی از سنگرهای عراقی یک مجله پیدا کرد که عکس او که تیر خورده و بر روی برانکارد دراز کشیده در آن مجله چاپ شده بود، آن را به من داد من هم آن مجله را به در خانه او بردم و به همسرش دادم و گفتم آقای جام بزرگی زنده است بعد از آن چند بار برای خانواده اش نامه نوشت و سال 1369 ما در مرز خسروی به استقبال او رفتیم و او را از نیروهای بعثی تحویل گرفتیم. ...
شهادت در طریق سلیمانی
پسردایی مان صحبت می کرد و می گفت، پسردایی تو لیاقت شهادت داشتی و من نداشتم. همیشه حسرت شهدا را می خورد. او در دوران جنگ سرباز حاج قاسم بود، بعد از جنگ در مسیر حاج قاسم ماند و میهمان حاج قاسم بود که در جوار ایشان به شهادت نائل شد. رزمنده 14ساله برادر شهید از چگونگی حضور رزمنده خانه شان در جنگ تحمیلی روایت می کند: پدر و مادرم از آن روزها و از حضور محمد در جبهه های جنگ تحمیلی بار ها برای ما ...
آخرین پیامک شهید همدانی به همسرش
خوانده گذاشته. اصلا وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج آقاست یا نه. لباس اضافه هایی که تو ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود. گفتم این لباس ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت نه من زود برمی گردم. اصرار کردم گفت: لازم ندارم زود برمی گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چندبار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم چیزی ...
بشارت شهادت فرزند در رویای صادقه مادر/ وصیت شهید اربابی برای نحوه اعلام شهادتش
کاری کرد. بعد به من گفت اگر از گزینش آمدند شما به کسی چیزی نگو. عمویش هم گفت قدت بلند است فکر نمی کنند سنت کم باشد. مادر شهید افزود: سعید خیلی مهربان بود و همه محل دوستش داشتند. وقتی هم خواست به جبهه برود ما مخالفت نکردیم. پدرش فقط گفت امتحانت را بده و برو. آقای اسفندیاری فرمانده او تعریف می کرد وقتی با سعید به جبهه می رفتیم در مسیر برای من قرآن می خواند. در کلاس های قرآن شرکت می کرد و ...
کل کل شدید یک پرسپولیسی روی آنتن زنده؛ تو خودت عکسی با لباس ورزشی داری؟/ ایران قهرمان میشه و آخر هم هیچی ...
؟ او اصلا فوتبال بازی کرده است؟ – نوبری: جوابش را می دهم چون او درباره تیم ملی ایران صحبت می کند. اصلا تو یک عکس به من نشان بده که لباس ورزشی پوشیدی. آمده ای اینجا و در مورد تیم ملی ایران صحبت می کنی. + مواس: من در دهه شصت میلادی بازی می کردم و آن زمان تصویربرداری مثل الان نبود. اصلا تو خودت عکسی با لباس ورزشی داری؟ عکس خودت کجاست؟ – نوبری: معلوم است که عکس دارم. ...
سوپرایز رهبر معظم انقلاب در عروسی حمید و فائزه + عکس های جذاب را ببینید
روی آرزوی خودمان است اما همین که مطمئن بودیم برای مان دعا می کنند، برای مان خیلی ارزشمند بود. رهبر برای عاقبت به خیری مان دعا کردند مدتی بعد از عروسی مان از طرف پست برایم یک بسته آمد. باز کردم و تا نامه بیت را دیدم واقعا دست هایم یخ زد. آنقدر خوشحال بودم که سر ازپا نمی شناختم. باورمان نمی شد که آقا جواب داده باشند.خیلی خوشحال بودیم ،همسرم باور نمی کرد و می گفت واقعا جواب ...
دختر خردسالم گفت مامان با شهاب در اتاق تنها هستند /به همسرم تعرض کرده بود
، برویم. به همراه شکور به دنبال شهاب رفتیم و درحالی که شیشه هم کشیده بودم، با چاقو 14 ضربه به شهاب زدم و جسدش را رها کردم، کمی هم بنزین روی او ریختم که آتش بزنیم و بعد فرار کردیم. متهم ردیف دوم: اتهامات را قبول ندارم در ادامه، متهم ردیف دوم در جایگاه قرار گرفت. او همه اتهاماتش را انکار کرد و گفت: من از هیچ چیز خبر نداشتم، فقط چون موتور داشتم، همراه عظیم رفتم و آنجا متوجه شدم چه ...
گردان جعفر طیار چگونه خط دشمن را در کربلای 4 شکست؟
غواصی را بیاور در کارون کار کن. گفتم این طوری، اتفاقی نمی افتد. ایشان چیزی نگفت. رفت و بعد به علی آقا گفت مطهری را بفرستید جایی که دلش آن جاست. یعنی پیش غواص ها. به این ترتیب، من هم به سد گتوند پیش بچه های غواص رفتم. آن جا حاج محسن جام بزرگ که معاون گردان بود، بچه ها را آموزش می داد. ایشان جزو اولین نفراتی بود که از طرف تیپ انصار آموزش های غواصی را دیده بود. او را کنار کشیدم و گفتم حاج محسن حواست ...
مداحی که با روضه خوانی از دست ساواک فرار کرد
درمان هم کمک حالشان بودیم. تمام این فعالیت ها را به صورت یک تیم انجام می دادیم که حاج ماشاالله عابدی هم در این گروه حضور داشت. قبل از آن و در سال 54 هم اولین بار با آقا [رهبر معظم انقلاب اسلامی] آشنا شدم. در آن زمان مراسم دهه محرم در نمایشگاه سعدی واقع در خیابان ری برگزار می شد. در آن مراسم آقا منبر انقلابی می رفت و بعد از آقا هم مرحوم شاه حسین روضه خوانی می کرد. من هم با توجه علاقه مندی ...
حکایت طلبه ای که مهمان امام هادی (علیه السلام) شد
...، دو ریال بیست سال پیش گفتم پنج تومان دو تومان گفتم می رویم تو حرم برای زائرها زیارت نامه می خوانیم یک پولی می گیرم رفتیم به یکی از زائرها گفتم آقا برایت زیارت نامه بخوانم گفت خیر. هر کاری کردیم یک کسی به ما بگوید زیارت نامه بخوان پنج ریال به ما بدهد نشد. بعد آوردیم دکان نانوایی نسیه بگیریم. آن روز که تلویزیون نبود مثل الآن مردم بشناسند رفتیم خانه حالا تازه اول زندگی ما بود ماه عسل بود زنم ...
روایت شیرین دانشجوی عراقی از فیزیک تا فسنجان!
ر اول مسابقه شدم. بیشتر غذاهای که در این مسابقه درست کرده بودم، غذای عراقی بود؛ ما اشتراکات غذایی زیادی داریم مثل دلمه و یا بریانی غذای مشترک ایران و عراق است اما طرز درست کردن آنها در عراق کمی متفاوت است. 13 سال در تحریم بودیم فارس: اگر بخواهید کشور خودتان را برایم توصیف کنید چه می گویید؟ کشور عراق از وقتی که آدم ها در دلش زندگی می کنند همه اش در حال ...
برایم طلب آمرزش کنید
به مهربانی خودت مرا ببخش مادرم اگر سختی های دنیا برایت زیاد شد اول پناه ببر به خدا و دوم به ائمه اطهار و دست به دامن آن ها بشوید، مادرم عزیزم اجر و مزد این همه زحمت را که برای من کشیدی در آخرت خواهی گرفت من را حلال کن خدا نگهدارت. برادرم اسماعیل با خانواده و اکبر با خانواده و حجت ا... و مرتضی و زهرا و محمدرضا و محبوبه امیدوارم که در زندگی تان همیشه خوشبخت و زندگی شیرینی با هم داشته ...
راز داماد جوان برملا شد / یکی از دخترانی که با او دوست بوده به من پیام داد و این را فاش کرد
آشنا شدیم از او خواستگاری کردم. الان هم که 6 ماه از ازدواج مان می گذرد من واقعاً از او و زندگی ام راضی هستم و هیچ مشکلی نداریم؛ کل ماجرا همین بود که گفتم. باور کنید هیچ مشکلی نیست. شیما ناگهان گفت: مشکلی نیست؟ مگر موقع ازدواج تو به من نگفتی من تنها دختری بودم که به او پیشنهاد ازدواج دادی و قبل از من هرگز با هیچ دختری آشنا و دوست نبودی و به خواستگاری هیچ دختری نرفته بودی؟ آقای قاضی من الان ...
اعتراف پروین درباره هاشمی نسب؛ جای او بودم با کله به استقلال می رفتم!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین؛ علی پروین، اسطوره باشگاه پرسپولیس دیشب (یکشنبه) مهمان شبکه نسیم بود. او در بخشی از صحبت هایش درباره جدایی مهدی هاشمی نسب از پرسپولیس و انتقالش به استقلال گفت: مهدی هاشمی نسب پیش من آمد و گفت استقلال به من 100 میلیون تومان می دهد، پرسپولیس به او 10 میلیون می داد. گفتم اگر من جای تو باشم با کله می روم،گفت بروم؟ گفتم برو. رفت یک خانه در گوهردشت خرید و هنوز ...
وقتی دل طاقت ماندن ندارد
بار پدر و مادرم گفتند که کافی است، صبر کنم تا برادرم حسن که از من بزرگ تر بود و در کردستان خدمت می کرد، بیاید، بعد بروم. ولی با اصرار من راضی شدند. برای ثبت نام و اعزام دوباره به سپاه رفتم و موعد رفتن فرارسید. روز چهارشنبه 20 بهمن 1361 در منطقه عملیاتی فکه، رزمندگان پس از چند ماه آموزش آماده عملیات بزرگ والفجر مقدماتی می شدند. من هم که مدت سه ماهی بود در منطقه حضور داشتم، عضو دسته دوم گروهان ...
پیام شهدا|خواندن قرآن در خانه نور ایجاد می کند
منزل دیدم مادرم نیست صدایش کردم دیدم نیست بعد از چند لحظه دیدم صدای قرآن با صوت زیبا می آید رفتم بالا این قدر این صدا گوش انسان را نوازش می داد که اکنون هم آن صدا را احساس می کنم، دیدم مادر در آشپزخانه نشسته و به صدای او گوش می دهد و گریه می کند، خودم خیلی ناراحت شدم بعد از اتمام شدن گفتم: آقا برو مسجد قرآن بخوان، تو این طوری می خوانی قلب ما را از جا می کنی خندید و گفت: قرآن خواندن در خانه نور ایجاد ...
راز 21 در زندگی سیدعلی چه بود؟
نمی آیی؟ گفت مدتی به خودم استراحت می دهم و دوباره به جبهه می آیم. برای شهید لباس سفید بپوشید حدود سه سال در جبهه بودم. در عملیات کربلای یک، چهار، پنج، نصر چهار، کربلای 10، والفجر 10 حضور داشتم. پنجم فروردین سال 1365 بعد از شهادت برادرم محمود نیکدوز به جبهه رفتم. برادرم 22 بهمن سال 1364 در عملیات والفجر 10 به شهادت رسید. وقتی که محمود شهید شد، علی با لباس سفید از جبهه آمد. مادرش ...