سایر منابع:
سایر خبرها
دید و بازدید اسرای ایرانی و عراقی دوران جنگ
ایرانی ابراهیم فخاری و حسین جان نثاری، راننده عراقی و همسایه ابو منتظر احمد علاوی، اسیر ایرانی محمد جواد ابراهیمی آزاده دفاع مقدس ابراهیم فخاری چگونگی آشنایی و ارتباط با این اسیر عراقی را اینگونه روایت می کند: قضیه آشنایی من با این اسیر آزاد شده عراقی دروان جنگ تحمیلی این طور بود که چند سال پیش به لطف خدا اربعین سفری به کربلا داشتم در راه بازگشت از سامرا وقتی سوار خودروی عراقی شدم، با راننده ...
تصویری در بند خاطرات جاویدالاثر کاظم اخوان منتشر شد
نقش اول خاطرات او را در سال های 59، 60 و 61 بازی می کند. زندگی کاظم بعد از اتمام عملیات بیت المقدس با سردار حاج احمد متوسلیان گره می خورد. زندگی جدید او با اعزام به سوریه –لبنان رنگ و بوی دیگری می گیرد. او علیرغم توصیه دوستان و فرماندهان ستاد جنگ های نامنظم، داوطلبانه به مأموریت برون مرزی می رود. با اسارت کاظم، حاج احمد متوسلیان، تقی رستگارمقدم و سید محسن موسوی که با عنوان چهار دیپلما ...
راز یک سقوط در برگ آخر دفترچه خاطرات
: من دوست همان تاجری هستم که همسرش دو ماه قبل از پشت بام خانه ام به پایین سقوط کرد. در این مدت با دوستم در ارتباط بودم؛ او شب گذشته برایم عکسی از دفترچه یادداشت همسرش فرستاد که در صفحه آخرش زن جوان نوشته بود در مقابل شوهرم با آن همه ثروت حس حقارت می کنم و می خواهم به زندگی ام پایان دهم. آن طور که دوستم گفته، بعد از پایان مراسم خاکسپاری، زمانی که به سراغ وسایل شخصی همسرش رفته، دفترچه خاطراتش را ...
تجاوز به دختر بوکسور در مخروبه حاشیه شهر
حتی از معلمان مدرسه هم بیزار بودم ولی در این میان به ورزش علاقه مند شدم و فعالیت هایم را دررشته بوکس آغاز کردم. هر زمان که احساس تنهایی می کردم یا از مدرسه خسته می شدم به باشگاه می رفتم و به فعالیت های ورزشی می پرداختم چرا که از محیط های شلوغ و به ویژه محیط مدرسه گریزان بودم و می خواستم اوقاتم رادر تنهایی خودم سپری کنم. به ناچار مدتی بعد درس و مدرسه را رها کردم اما هیچ کس مرا راهنمایی ...
همه هنرمندان، کیهان بچه ها را با حمید می شناختند
محمدحسین صلواتیان در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ، درباره نحوه آشنایی و ورودش به کیهان بچه ها و حضور مرحوم حمید ریاضی گفت: انگار همین دیروز بود که برای اولین بار او را دیدم، سال 1373: نزدیک به 30 سال پیش. به عنوان مدیر هنری کیهان بچه ها، وارد جمع صمیمی کیهان بچه هایی ها شدم. مرحوم امیرحسین فردی ستون خیمه بودند. حمید هم با اخلاق محمدی اش و هم خنده های نمکی اش، همه را نمک گیر می ...
اخراجی ها ؛ روایتی از ناگفته هایی گردان سلمان
... امیر فانوس به دست مشغول چرخیدن بود. صدایش زدم و گفتم: امیر من نمیتونم بیرون بمونم. بیا یه کاری بکنیم. چیکار؟ تو 45 دقیقه بیرون نگهبانی بده، من میخوابم. بعد، تو بخواب، 45 دقیقۀ بعدی رو من بیرون میمونم. اگه یه وقت برادر اسماعیل زاده اومد چی؟ هوشیار می خوابیم تا اگه کوچکترین صدایی اومد، از جامون بلند بشیم. امیر قبول کرد و رفت جلوی در. خودم را به تخت رساندم و دراز ...
درس های عرفانی دفاع مقدس در مشق بهمن
) اصفهان، نامه ای برای آنان نوشتم و به دوستی سپردم تا بعد از عزیمت به دست پدر و مادرم برساند. ایکنا- از خاطرات خود در جبهه بگویید. بنده با بسیاری از دانش آموزانم همرزم بودم و از این رو در آنجا بنده را با نام رئیس خطاب می کردند که همه از این اسم استفاده می کردند. در این کتاب از شهید رضا طاهری ، بی سیم چی و شهید اسکندر صالحی ، آر پی جی زن گروهان که از دانش آموزان بنده بودند، یاد ...
انتقاد تند حداد عادل از فروش کتاب خاطرات ثابتی در جلوی دانشگاه
این آثار محل رجوع بسیاری از پژوهشگران باشد؛ چراکه ما دیگر نیستیم که خاطرات جنگ را تعریف کنیم و رجوع به این کتاب ها می تواند زمینه ساز تولید رمان ها، فیلم نامه ها، سریال ها و... باشد. آنچه در این مجموعه ارائه شده، روایتی جمعی است که از بیرون به مقوله اسارت نگاه می کند و هیچ تحلیلی روی آن نشده است؛ یعنی اگر کسی چیزی گفته و فرد دیگری چیزی مخالف آن گفته، هر دو نگاه آورده شده است. این کار برای من حاصل 20 تا 30 سال پژوهش بوده است و از همراهی خانواده ام در این مسیر تشکر می کنم که شاید اگر صبوری آن ها نبود، این کار به سرانجام نمی رسید. ...
اقدام شیطانی کارگردان هوسران برای هنرجویان دختر / با نقشه ای ماهرانه آنها را به تله می انداخت + جزییات
روحیم به هم ریخته بود ماجرا را به چند نفر از دوستانم گفتم و آنجا بود که متوجه شدم او چند دختر دیگر را نیز به همین طریق به تله انداخته و آزار داده است .اما آنها از ترس خانواده شان سکوت کرده اند. اما من وقتی ماجرا را به مادرم گفتم پیشنهاد داد تا از کارگردان جوان شکایت کنیم. به دنبال اظهارات دختر جوان کارگردان تئاتر ردیابی و بازداشت شد اما جرمش را گردن نگرفت . در نخستین جلسه تحقیق که در ...
کار مسعود ده نمکی کار کوچکی نیست/ما طوری تربیت نشدیم که ارزش تاریخ و تاریخنگاری را بدانیم/ انقلاب، جنگ و ...
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی نهاد کتابخانه های عمومی کشور، غلامعلی حدادعادل مشاور عالی رهبر انقلاب در مراسم نکوداشت مسعود ده نمکی و معرفی مجموعه 78 جلدی فرهنگ نامه اسارت و آزادگان که شامگاه دوشنبه 25 دی ماه 1402 در سالن رودکی برگزار شد گفت: انقلاب، جنگ و دفاع مقدس جامعه ما را تغییر داده است. وی افزود: جامعه ایران، جامعه قبل از انقلاب و قبل از جنگ نیست. من 33 سال قبل از انقلاب زندگی کر ...
انقلاب و جنگ جامعه ما را تغییر داده و باعث فراوانی واژه ها شدند
ترابایت است و من برای اهدای آنها با چندین سازمان مکاتبه کردم، اما متأسفانه برای خیلی ها بی اهمیت بود و متوجه شدم که نذر فرهنگی یا کار فرهنگی هم مظلوم واقع شده است. اما شاید 50 سال بعد این آثار محل رجوع بسیاری از پژوهشگران باشد؛ چراکه ما دیگر نیستیم که خاطرات جنگ را تعریف کنیم و رجوع به این کتاب ها می تواند زمینه ساز تولید رمان ها، فیلم نامه ها، سریال ها و... باشد. ده نمکی از زحمات تمامی ...
حمل TNT به اصفهان
را بکنم؛ چون شیوۀ ارسال بارنامه ها را چک کرده بودیم و می دانستیم چطور است. بالأخره مجبورم شدم خودم آستین بالا بزنم و محموله را بردارم و ببرم. ریسک بزرگی بود، ولی به خاطر مسائل انقلاب، آدم همه جوره پای کار می رفت. با منطقۀ اصفهان کاملاً آشنایی داشتم و از این طرف هم با بچه های خودمان قرار گذاشتم. منتهی چون تهرانی غلیظ صحبت می کردم، آنها نمی دانستند که اصفهانی هستم و اصفهان را ...
سافر خاطرات آزاده علی حضرتی را روایت می کند
نجوایی اینچنین: عکسی از خانواده به دستم رسید که پدر و مادرم و همه خواهرها و برادرم در آن بودند. حس می کردم پدر و مادرم پیر شده اند و خواهرها و برادرم خیلی بزرگ. برای آن عکس در ذهنم داستان درست می کردم. برای چندمین بار به عکس خیره می شدم و خاطرات روستا برایم زنده می شد. با خودم فکر می کردم حالا هر کدام از خواهرهایم دارند چه کار می کنند؟ برادرم چه کار می کند؟ پدر و مادرم در چه حالی هستند؟ ...
شهیدی که در زندگی مشترک درس استقامت داد
در هر لباس و صدایی می توانند درآیند و تنها با هوشیاری انقلابیون می توان مانع از فعالیت شان شد. خسرونژاد می گوید: سه سال و نیم با حسن آزادی زندگی کردم و صاحب یک دختر شدم، دخترم یک ساله بود که همراه او به ایلام رفتیم تا به جبهه برود، در خانه ای مستقر شدیم، ایلام منطقه ای کوهستانی است و من با چشم خود بمباران دشمن را می دیدم و با همه سختی شرایط را پذیرفته بودم و دوست نداشتم برگردم، اما به ...
خاطرات خبرنگار فارس از فرمانده اش حاج قاسم
جانبازی ام را دست گرفتم و با صدای بلند گفتم فرمانده! نزدیک بودم، حاجی صدایم را شنید و با اشاره به محافظان گفت: بگذارید بیاید . وقتی به فرمانده ام رسیدم از دلتنگی فقط گریه می کردم، پس از چند لحظه حاجی بغلم کرد و صورتم را بوسید، من هم دست مجروحش را بوسیدم و از او جدا شدم، این آخرین دیدار من با سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی بود. وعده حاج قاسم به مردم فاریاب عملی شد ...
اکبری دیزگاه: می نویسم برای نوشتن نه برای دیده شدن
متوجه شدم کمی بیشتر از قبل متوجه می شوم پس شروع کردم به خواندن جریانات سیاسی. آرام و آرام متوجه شدم زبان فارسی من علیرغم لهجه زبانی که اکنون نیز دارم، تقویت شده و می توانم با زبان فارسی با دوستانم گفتگو کنم. این مقدمه ای شد برای من، برای نوشتنم. مجله ای زدیم به اسم محک، که بعد سه شماره به دلیل اختلاف با مدیر مدرسه چاپ نشد. برای اولین بار سال 84 در کلاس داستان آقای احمد شاکری شرکت کردم. ...
مداحی که با روضه خوانی از دست ساواک فرار کرد
درمان هم کمک حالشان بودیم. تمام این فعالیت ها را به صورت یک تیم انجام می دادیم که حاج ماشاالله عابدی هم در این گروه حضور داشت. قبل از آن و در سال 54 هم اولین بار با آقا [رهبر معظم انقلاب اسلامی] آشنا شدم. در آن زمان مراسم دهه محرم در نمایشگاه سعدی واقع در خیابان ری برگزار می شد. در آن مراسم آقا منبر انقلابی می رفت و بعد از آقا هم مرحوم شاه حسین روضه خوانی می کرد. من هم با توجه علاقه مندی ...
سوپرایز رهبر معظم انقلاب در عروسی حمید و فائزه + عکس های جذاب را ببینید
دیدارمان هم در بهشت زهرا بود. دوست داشتم ازدواجم مطابق میل حضرت زهرا باشد بعد از چندین جلسه آشنایی که با هم داشتیم حمید با مادرش برای خواستگاری به خانه ما آمد.در جلسات خواستگاری سعی می کردم تا حدی که می شود همه چیز مطابق میل حضرت زهرا(س) باشد. گرچه من هم مثل همه ی دخترها دلم می خواست در مراسماتم لباس های خاص و چشم گیر بپوشم اما این کار را نکردم. ترجیح دادم از همان اول ساده ...
گردان جعفر طیار چگونه خط دشمن را در کربلای 4 شکست؟
های جنگ است که یکی از جان و همه چیزش می گذرد. آقای جام بزرگ چهارپنج ماه بود ازدواج کرده بود. من مجرد بودم. جراحتش هم خیلی شدید بود. استخوان هایش شکسته بود و باید مداوا می شد ولی وقتی رفتند برش دارند، گفت من را نبرید. کریم را ببرید! گفتند کریم شهید شده! گفت نه. او را ببرید! * که آن دو نفر شما را برگرداندند. آمدند زیر بغلم را گرفتند. من با ایما و اشاره گفتم حاج محسن را ...
چگونه آدم بزرگی شدم
خارج رفته بودم، در منزل یک خانم پانسیون بودم. ایشان همان روزهای اول، یک بار از من پرسید: شربت آلبالو می خوری؟ من چون احساس غربت می کردم، گفتم: نع ! به خاطر همین برخورد در تمام سال هایی که آن جا بودم، نتوانستم شربت آلبالو بخورم*! خاطرات این گونه ی من زیاد است اما الان حضور ذهن ندارم. در مقابل افرادی هم بودند که معنی این چیزها را نمی فهمیدند. مثلاً همان آقای فلانی که آن موقع سری ...
رابطه با دختر 13 ساله در پارک شهر
دختر 13 ساله ای که در کلاس هشتم تحصیل می کند، درباره سرگذشت خود گفت:درک لاس دوم ابتدایی درس می خواندم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و من هم فرزند طلاق نام گرفتم. پدرم به مواد مخدر اعتیاد داشت و مادرم نیز نمی توانست این شرایط را تحمل کند ، به همین دلیل با جدایی آن ها من هم سرگردان شدم ، اما چون وابستگی عاطفی بیشتری به مادرم داشتم نزد او ماندم. مادرم منزلی اجاره کرد و من دیگر هیچ گاه ...
عملیات با اطلاعات اسرائیل و آمریکا لو رفته بود و بر سر رزمندگان آتش می ریختند /سه شب زندگی غواصان بدون ...
خواستیم لباس های غواصی را بر تن کنیم دیدیم سه خرما در بین آنها گذاشته شده وقتی یکی از خرماها را خوردم به یاد جنگ ها در زمان پیامبر افتادم که او و یارانش با یک خرما خود را سیر می کردند و به پیکار می رفتند، من هم قبل از عملیات به یاد آنها آن خرما را خوردم و سیر شدم. بعد به من گفت پشت کمرم می سوزد وقتی لباس او را از تنش درآوردم، دیدم مثل رده های چنگ گرگ بر پشتش نقش بسته و بخشی از گوشت تنش ...
علت لاغری 40 کیلویی رابعه اسکویی افشا شد / هر روز جوان تر + عکس
. پس برویم سراغ ورودتان به عرصه هنر. مثل بسیاری از بازیگران، به خاطر علاقه دوره کودکی وارد این حرفه شدید؟ نه. اصلا از بچگی دوست نداشتم بازیگر شوم. خیلی اتفاقی وارد این حرفه شدم. چرا؟ کمی بیشتر توضیح می دهید؟ حدود 30 سال پیش به خاطر فوت مادرم دچار افسردگی شده بودم و به پیشنهاد دوستان در دوره های آموزش گریم شرکت کردم. کلاس کناری گریم، آموزش و تمرین بازیگری ...
شهدا نزد خدای خود روزی می خورند
که خداوند را خوش آید و مرا خوشحال کند. * با کلیه کمبودها بسازید و خداوند را شکر کنید. *امام را تنها نگذارید و به تمام رهنمودهایش عمل کنید. *احتیاطاً به اندازه یک سال نماز و 54 روز روزه از پول های خودم برای من اعاده کنید زیرا در اثر مریضی و حضور در جبهه نتوانسته ام ادا کنم. *حقوقم را از این به بعد به مادرم بدهید و موجودی را که در بانک دارم با آنچه که در رهن است اگر... خواست ...
آخرین پیامک شهید همدانی به همسرش
خوانده گذاشته. اصلا وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج آقاست یا نه. لباس اضافه هایی که تو ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود. گفتم این لباس ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت نه من زود برمی گردم. اصرار کردم گفت: لازم ندارم زود برمی گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چندبار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم چیزی ...
درخواست بی شرمانه همسرم | مرا در اختیار دوستانش می گذاشت و ...
مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچیز بود اما به دلیل آن که طعم بی پولی را چشیده بودم از پیشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از این ماجرا در حالی که تحصیلاتم به پایان رسیده بود، سالومه مرا برای برادرش خواستگاری کرد. خواستگاری سالومه از من برای برادرش انوش که از وضعیت مالی پدرم خبر داشت، منزلی در بهترین نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثیه ام را یک جا خرید تا پدرم مجبور به ...
وصیت شهید اربابی برای نحوه اعلام شهادتش
... وی ادامه داد: ساک سعید را جلوتر از خودش آوردند داخلش نوشته بود من شهید شدم ساکم را یکباره خانه نبرید و وقتی هم بردید بدهید به مادرم. استاد علی اربابی یک روز آمد خانه مان و آن روز ساک سعید را باز کردند. لباس ها را که از داخلش در می آوردند غبار بلند می شد شاید علی آقا 2 ساعت اشک ریخت، چون خیلی سعید را دوست داشتند. بعد هم تشییعش شد و همه چی به خوبی گذشت. همیشه شکر کردیم خدا این افتخار را نصیب ...
سناریوی مرموز ماجرای کشف جسد یک زن در عمق چاه
جلسه اولیای دم ازقصاص برادرشان گذشته و او را بخشیدند. سپس متهم در جایگاه قرارگرفت و با رد دوباره اتهام قتل عمدی گفت: آن روز مادرم برای من غذا درست کرد . بعد من مواد کشیدم و حال طبیعی نداشتم. وقتی به خودم آمدم از مادرم خبری نبود. به جست وجو در باغ پرداختم و متوجه شدم قصد داشته به سمت دستشویی برود اما به داخل چاه سقوط کرده است. رئیس دادگاه سپس از متهم پرسید : چرا به جای کمک به ...