سایر خبرها
پدر و پسری که در رفتن به جبهه رقابت می کردند
مخالفت کرد، چون مادربزرگم نابینا بود همه امور ایشان بر عهده مادر بود. از طرف دیگر من و خواهر هایم همه سن و سال کمی داشتیم و همه این شرایط کمی مادر را نگران کرده بود. اما در نهایت راضی شد و بابا رفت. پدرم سال 1361 همراه با شهید سیدعابدین موسوی که در همسایگی ما بودند به جبهه رفتند. بعد از آن پدر و شهید موسوی هر بار که می خواستند به جبهه بروند با هم می رفتند و با هم برمی گشتند. همرزمانشان آن ...
سناریوی عجیب برای قتل عام یک خانواده
ترانزیت شوند. من به بهانه دادن مدارک سفر به شاپور اورا به باغی در حاشیه شهرری کشاندم و از او خواستم تا برای برگرداندن پول های خانواده اش به من مهلت دهد اما او فحاشی کرد و من که عصبانی شده بودم با چوب به سرش زدم. سپس جسدش را به داخل چاه انداختم. صبح روز بعد به بهانه ای خواهر شاپور و پسرش را نیز به باغ کشاندم. من به شهاب گفتم مدارک او و مادرش در داخل چاه قرار دارد و باید به داخل چاه برود و ...
گفتگو با پرستاری که در سطح چهار حوزه در حال تحصیل است/گمشده ام را در حوزه یافتم
فاطمه زهرا حجی پور در گفتگو با خبرگزاری کوثر به مناسبت میلاد حضرت زینب(س) بیان کرد: زمانیکه در مقطع سطح 2 طلبگی آغاز به تحصیل کردم، کارشناس پرستاری بودم و در بیمارستان خدمت می کردم. وی گفت: سال 66 تا 70 دوره کارشناسی پرستاری را در دانشگاه علوم پزشکی مشهد گذراندم و سال 77 وارد حوزه حضرت نرجس(س) مشهد در مقطع سطح 2 شدم، سپس فوق لیسانس روانشناسی تربیتی خواندم و بعد در سطح سه حوزه گرایش فقه ...
ماجرای سه روز بازداشت در فرودگاه سوریه/ دلم می خواست از خوشحالی رفتن به سوریه فریاد بکشم
، من را برد آن طرف، پاسم را گرفتند و سه شبانه روز تک و تنها در هتل فرودگاه دمشق بازداشت شدم، حتی حق بیرون آمدن نداشتم. در آن سه شبانه روز مفاتیح الجنان را تمام کردم (با خنده) یادم هست یکبار حاج منصور گفته بود هر جا در جنگ به مشکل برخوردید سه بار جوشن صغیر را بخوانید. روز سوم پاسپورتم را دادند و گفتند وسایلت را جمع کن. خیلی خوشحال شدم که قرار است پیش بچه ها بروم، اما مرا بردند فرودگاه و کارت پرواز ...
این بار هدیه بابانوئل را مسلمانان برای مسیحیان بردند
وارد یک آژانس کرایه خودرو شده اند و از آن طرف شیشه می بینم که تا گل و هدیه را به دست صاحب میانسال آژانس می دهند، گل از گلش می شکفد. نوبت به من که می رسد، سهمی هم از لبخند محبت آمیز کشیشان ماسیس نصیب من هم می شود؛ کار این خانم ها، کار بسیار نیکی بود. سپاسگزارم. کارشان واقعاً قابل تحسین است. ان شاءالله سال جدید، سال خوبی برای همه آن ها و خانواده های محترمشان و همه مردم ایران باشد. از ...
ماجرای جنجالی قتل غزاله آیا آرمان اعدام می شود؟
و مادرم رشته دندانپزشکی قبول می شدم. در نخستین جدایی مان چند بار پیگیری کردم، اما وقتی چند بار این اتفاق افتاد دیگر دنبال ماجرا را نگرفتم. آن روز غزاله در واتس آپ به من پیغام داد و حالم را پرسید و قرار شد همدیگر را ببینیم. طبق معمول از مدرسه به خانه آمده بودم و به خاطر حساسیت، آنتی هیستامین مصرف می کردم. در حال استراحت و خواب آلودگی بودم که تماس ناموفق غزاله را روی گوشی ام ...
امیدوار به آشتی سینما و ادبیات هستیم
گلایه مخاطبان گسترش نیوز درباره یارانه معیشتی
بجای اینکه 173 هزار تومان واریز کنند 103 هزارتومان واریز کردند. خواهش می کنم پیگیری بفرمایید. مخاطبی به نام محمد هم اینطور نوشت: س لام چی بگم از عدالت..که خونه دلم من جامانده {اشاره به یارانه معیشتی} نه درآمدی نه خونه و ماشین و حساب بانکی. سامانه دشمنی کرد و هزار بار تلاشم بی ثمر بود و شدم جامانده مثل همه نیازمندان در پناه مسولان عادل نما! ما هم خدایی داریم. وقتی نباشیم خودی... معلومه که ...
روایت سخت ترین روزهای جانبازان و شهدای فتنه 88
به گزارش مشرق، خیلی ها طی روزهای سال 88 و بعد از آن بارها و بارها فیلم کشته شدن ندا آقاسلطان را (که او هم به طرز مشکوکی به قتل رسید) مرور و ماجرای زندگی اش را نقل محافل کردند، اما هیچ گاه اسمی از هادی خیاط زاده، رامین رسولی و امیرحسام ذوالعلی و ... نبردند. کسانی که در این کارزار و معرکه همه جان یا بخشی از جانشان را از دست دادند. این ها جورکش هوای شهوت و قدرت کسانی شدند که می خواستند کاستی در ...
حرفهای بابا رجب میبد از 36 سال جانبازی
تعداد بازدید : 0 کد ویدیو دانلود فیلم اصلی
خبرنگاری که برایش نقشه ترور طراحی شد
که می گفتم شما وظیفه خود را انجام داده اید، می گفت من متعلق به خودم نیستم؛ من متعلق به جهان اسلام هستم و نمی توانم مسئولیتم را زمین بگذارم و برگردم باید همه بدانند که هدف و راه تروریست ها با اسلام مرتبط نیست و این را باید با گزارش هایی که ضبط می کنم نشان دهم. آیا شما با رفتن او به سوریه مخالفت نکردید؟ بعد از اینکه از اولین سفرش به سوریه بازگشت دیگر آرام و قرار نداشت، فقط دنبال ...
روایتی از ساعت های یک کارتن خواب تزریقی
ما یه روز به جایی می رسیم که دیگه زدن و نزدن فرقی نداره. انگار یه جورایی با زندگی بی حساب میشی. اولین سوزن رو که دادی زیر پوست، همون لحظه باختی. مهم نیست دیگه چقدر. قمارباز رو دیدی؟ وقتی می بازه، دیگه سر عدد و رقم باختش با وجدانش چونه نمی زنه. اون روزی که ننه بابام زنده بودن، یه جو شرم اینو داشتم که تو محلی که بابام پیش نماز مسجدش بود، رد ندم. اونا که مردن، دیگه هیچی مهم نبود. سال هاست دیگه هیچی مهم نیست جز کلنجار سر این که چطور یه روز بیشتر نفس بکشم. ...
جانبازی که از زنده بگور شدن نجات یافت!
از پرستاران بیمارستان می گفت وضعم طوری شده بود که فکر می کردند، شهید شده ام. وقتی مرا به سردخانه برده بودند، یک نفر می بیند که پلاستیک جلوی بینی ام عرق کرده است. برادر و مادرم به ملاقاتم آمدند. من هم فلج بودم و هم این که نمی توانستم حرف بزنم؛ هر چند که حرف دیگران را می فهمیدم. فقط می توانستم به زبان محلی بگویم (آره) یعنی آری. پزشکم، دکتر زمانی گفت یک ترکش و یک تکه استخوان در مغزم هست که نمی شود آن ها را بیرون آورد. بعد از دو ماه با عصا به کلاته برگشتم. به سختی راه می رفتم و هر چند وقت یک بار، دچار تشنج می شدم. تشنجی که سال هاست دست از سرم برنداشته است. منبع: دفاع پرس ...
بیوگرافی رضاعطاران و همسرش
...> مجید دلبندم عطاران بعد از بازی در سریال های سال خوش، سرزمین سبز و دنیای شیرین، در سال 1378 اولین فعالیت خود در زمینه کارگردانی را با مجموعه تلویزیونی مجید دلبندم رقم زد. عطاران در این سریال علاوه بر کارگردانی و نویسندگی به عنوان بازیگر هم حضور داشت. مجید دلبندم داستان عروسکی دست دراز به نام مجید است که با شیرین کاری هایش هر بار ماجرای تازه ای را خلق می کند. این سریال در گروه کودک و نوجوان تولید ...
غروب پاییزی، غروب مادرانه منیژه
می گوید: آن شب یعنی جمعه 22 آذرماه، در خانه خودم بودم و از میهمانانم پذیرایی می کردم که پدر، با من تماس گرفت و گفت مادرت بخاطر فشار خون بالا، در بیمارستان بستری شده و اصلا حالش خوب نیست، زود خودتان را برسانید. حاج سیروس سلیمانی 63 ساله که در غم از دست دادن همراه دیرینه اش حسابی بی تابی می کند، می گوید: با منیژه سر سفره شام نشسته بودیم، حرف می زدیم و غذایمان را می خوردیم که ناگهان روی ...
ادبیات ابزاری برای ماندگاری ارزش های دفاع مقدس
آماده چاپ دارم، یکی از این کتاب ها داستان جنگ و جبهه است که براساس تخیلات خودم آن را به رشته تحریر در آورده ام. این نویسنده جنوب کرمانی، در ادامه افزود: مدیر تازه عنوان یکی دیگر از آثار در دست چاپ است که براساس واقعیت هایی از اتفاقات دوران تحصیل خودم در دبیرستان آن را تالیف کرده ام. وی، با اشاره به انگیزه خود از نویسندگی در حوزه دفاع مقدس، عنوان داشت: پدرم یکی از رزمندگان ...
حکایت صداپیشگی همت مومیوند! / نوبت نسل میانی رسیده است
...، در سریال جنگجویان کوهستان هم با آقای زند همکاری داشتید؟ چون نقش خاصی از آن با صدای شما به یادم نمانده. بله. بودم، ولی به قول شما نقش فرعی می گفتم. آن موقع من هنوز رسمی آموزش و پرورش بودم. خیلی هم سختم بود که هر روز مرخصی بگیرم و به دوبله بیایم. خدا آقای زند را رحمت کند. در همان دوران، من را برای یک کار دو روزه در جام جم دعوت کرده بود. روز اول رفتم و تا 4 بعد از ظهر هیچ جمله ای نگفتم ...
بنیاد شهید ملا صالح را پس از مستند 23 نفر به عنوان آزاده پذیرفت!
هنرمند اهمیتی نمی دهند، ادامه داد: چرا برای مراسم اکران فیلمی که بخش هایی از آن برگرفته از کتاب من نبوده نباید دعوت شوم و چرا در هفته دفاع مقدس نباید یادی از من به عنوان نویسنده دفاع مقدس، کسی که در سال های نبرد در جبهه ها حضور داشته ام و همپای همسر جانبازم بوده ام، نمی شود. آیا منتظرند تا بمیرم و بعد از زحمات من تجلیل کنند؟! می خواستم ابرهای تیره زندگی ملا را کنار بزنم وی ...
عطا با پای معلولش تا انتهای جنگ مردانه ایستاد
.... .. مادرش باهمت تر از آن بود که خم شود. همان همتی که عطا را با آن پا ها راه انداخت. بعد از کلاس پنجم او را به مدرسه فرستاد. سال اول دبیرستان که بود، او را زیر آیینه قرآن راهی جبهه کرد. هم او ایستاده بود رو به جمعیت که شاید بینشان بودند منافقینی که بین مردم بودند. صدا بلند کرد: اشک من را کسی نخواهد دید، چون بچه هایم به دست بد ترین آدم ها کشته شدند. بچه های پایگاه برایش سنگ تمام گذاشته بودند. انگار بخواهند همه لطفی که از شوخی های عطا به آن ها شده را جبران کنند. عطا در کنار برادرش حسن در بهشت زهرا قطعه 40 به خاک سپرده شد. /1360//101/ ...
بنیاد شهید ملاصالح را پس از مستند 23 نفر به عنوان آزاده پذیرفت
سوره مهر تحویل داده شد، اما این انتشارات دو سال من را معطل کرد و کتاب را چاپ نکرد. من بارها این کتاب را بازنویسی کردم و هر بار دفتر نشر به بهانه های واهی از انتشار کتاب سرباز می زد تا آنکه کتاب را از نشر سوره مهر گرفتم و به نشر شهید کاظمی تحویل دادم و به آن ها گفتم اگر کتاب را نخواستید منتشر کنید آن را به سطل آشغال بیندازید، چون خیلی دلشکسته شده بودم تا اینکه دو روز بعد آقای حمید خلیلی، مدیرعامل ...
بیماری به نام صنایع دستی
قلم و رنگ در دستان انگاره پرداز نگارگران، چونان ابزار جادویی است که توسط هنرمند چرخ ها می خورند و با بهره گیری از غنای دنیای خیال خالق، بر بطن سپید کاغذ، آفرینش ها می کنند تا آنجا که بر دل وجان بیننده اثرها کرده و روح را به پرواز درمی آورند و این نقطۀ اوجی است که گویی آغاز زندگی است. هنرمند اصیل از صورت خیالی تعالی پیداکرده و با ورود به وادی خلق، گویی به ساحت متعالی عالم قدس قدم می گ ...
عاملی که با اجناس کوپنی جاسوسی می کرد!
...، با دو سه تا از هم سن و سالانش می نشستند و اوقات می گذراندند. هربار برای اداره یا جایی دیگر نیاز به تاییدیه بزرگان و معتمدان محل بود، اول از همه می رفتیم سراغ حاج آقا افتخاری . او که بالای 50 سال سن داشت، قبلا دوبار سکته قلبی کرده بود. یک بار که می خواست برگه تاییدیه برای من پر کند، خسته شدم و می خواستم برگه را از او بگیرم و بدهم فرد دیگری پر کند، ولی اسم خودش را بالای ...