خوشحالی خانم بازیگر از هک شدن اینستاگرامش/ وقتی مهران مدیری را نمی شناسند!
سایر خبرها
ماجرای آشنایی و ازدواج پوریا پورسرخ با همسرش/ خاطره جالب مهران مدیری از بازی در اولین سریال
به گزارش شاخص نیوز: مهران مدیری شب گذشته میزبان پوریا پورسرخ بازیگر سینما و تلویزیون بود. پورسرخ درباره دکتری فیزیولوژی گیاهی گفت: هنوز دکتری را نگرفته ام چراکه در آن زمان مرخصی گرفتم به همین دلیل نتوانستم مدیریت کنم و دوسالی است که دوباره شروع کرده ام. مدیری درباره آشنایی اتفاقی پورسرخ با محمد حسین لطیفی سوال کرد که او پاسخ داد: من شاگرد آقای لطیفی در کلاس کارگردانی بودم ...
چند روایت معتبر از آدم های خط مقدم مبارزه با کرونا
شوهر مبتلا به کرونا که دیشب از دنیا رفته اند را ضدعفونی کنیم. چند شب بود که از زیادی کار شب ها همین جا می خوابیدیم. لباس پوشیدیم و سوار ماشین شدیم و رسیدیم به نشانی که داده بودند. کسی خانه نبود. نیم ساعتی معطل شدیم تا پدر و مادر متوفی برسند. در را باز کردند و رفتیم داخل و مشغول ضدعفونی شدیم. وجب به وجب. اتاق به اتاق. اتاقی که برای قرنطینه اختصاص داده بودند را ضدعفونی کردم. اتاق بعدی می خورد اتاق ...
ماجرای دردسر روبوسی علیرضا افتخاری با رییس جمهور
به گزارش راهبرد معاصر، برنامه پرمخاطب دورهمی شب گذشته 19 اردیبهشت 99 میزبان خواننده خوش صدا و با تجربه کشورمان بود که با مهران مدیری به گفت و گو نشستند که در مورد ماجرا و دردسرهایی که از روبوسی با رئئیس جمهور برایش پیش آمد سخن گفت. در ادامه ماجرای روبوسی علیرضا افتخاری با رییس جمهور را با هم می خوانیم. علیرضا افتخاری در دورهمی وقتی مهران مدیری مجری برنامه با این سؤال آغاز ...
ماجرای کلاس گذاشتن دختر یک شهید برای سردار سلیمانی
از چه ناحیه ای آسیب دیدی؟ گفت: چیزی نیست یک خراش کوچک روی انگشتم افتاده. گفتم: برای یک خراش کوچک برگشتی رفتی اتاق عمل؟ رفتم ملاقات خیلی درد داشت. خندیدم گفتم: ای بابا این که چیزی نیست. تازه ده درصد جانباز شدی تا 100 درصد خیلی مانده. با ناراحتی گفت: باز هم جا ماندم. خمپاره کنارم خورد، اما نمی دانم چرا شهید نشدم. گفتم: برای پرکشیدن زود است. با او شوخی می کردم روحیه بگیرد. راست گفته بود ...
حکایت آن که جوان بود و بر زمین افتاد...
. الان چند سالی هست که نرفته ام دیدنش. آخرین بار 3، 4 سال پیش بود که رفته بودم بهبهان. ساعت حوالی 7ونیم شب رفتیم دم خانه اش، در زدیم باز نکرد. بچه های مسجدِ روبه روی خانه اش گفتند که حاج خانم زود می خوابد، به خاطر قدرت. قدرت کوچک تر از مسعود است. مسعود متولد 41 است و قدرت 43... یعنی قدرت الان 56 ساله است، پیر شده دیگر. قدرت مریض است، مریضِ مادرزاد، هم جسمی، هم ذهنی... گفتم مادر قدرت را بده با خودم ...
روایت زندگی شهید مدافع حرم جاویدالاثر علی آقاعبداللهی
: مامان جان! شما آب می خوری براتون بیارم؟ - نه، دستت درد نکنه جلوی در اتاق که رسیدم، نیشم را تا بناگوش باز کردم و گفتم: یک هویی گلوم خشک شد، رفتم آب خوردم و آمدم. مامان نگاهی به صورتم کرد و گفت: هیچ کدوم شما دروغ گوهای خوبی نیستید! برش سوم: جلوی در انباری که رسیدم، به در زدم تا مطمئن بشوم که تنهاست و بعد در را باز کردم. اول سرک کشیدم و تا دیدمش ذوق ...
حاج حسین روز تولدش دوباره متولد شد
یک بچه بسیجی فکر کند فرمانده بین او و برادرش فرقی قائل می شود. طوری شده بود که هر وقت به جبهه می رفتم، دیگر به گردان حاجی نمی رفتم. می رفتم لشکر 27 یا بسیجی دیگر گردان های لشکر 10 می شدم. اینکه فرمانده شده بود، باعث می شد رفتار شما در خانه با ایشان متفاوت باشد؟ یا خودش طوری رفتار کند که تأکیدی بر فرماندهی اش باشد؟ نه بابا اصلاً! اتفاقاً یک بار خواهر کوچک مان به حاج حسین گفت ...
رشد شاعران جوان نتیجه جلسات ماه رمضان با رهبری است
نفر بودند) شما و آقایان شاهرخی، مشفق، سبزواری و رشاد بمانید. وقتی جلسه تمام شد، از بچه ها خواستم که بمانند تا باهم پیش آقا برویم. بچه ها می گفتند آقا می خواهند صله بدهند. من گفتم از این خبرها نیست و اگر آقا بخواهند صله بدهند، به همه می دهند. اینها به شوخی بود. آقایان رفتند و ما ماندیم. آقای محمد گلپایگانی از ما خواستند به اتاق کناری برویم. اتاقی بود که در آن مبل قرار داشت. ما نشستیم و آقا تشریف ...
روایت سردار علایی از تشکیل سپاه تبریز
و همین طور نمی توانید رها کنید و فرمانده سپاه شوید. به این دوستان که آقای مدنی، آقای موسوی بودند گفتم این طور است. نمی دانم چه کسی اقدام کرد و فکر کنم آقای دوزدوزانی حکم داد. آنها نامه ای نوشتند و توافق گرفتند. من فرمانده سپاه شدم و تا الان در سپاه هستم. در تبریز نقش اول را آقای مدنی و آقای موسوی داشتند که خوب وارد عمل شدند و مردم تبریز هم خیلی خوب پای کار آمدند. مردم تبریز به نظر من ...
اولین اشتباه آخرین اشتباه زندگی همسرم شد نجمه حسنی
18 اسفند سال گذشته بود که همسرم بعد از یک روز کاری، خسته تر از همیشه به خانه آمد، همسرم مردی تنومند و قوی هیکل در عین حال خوش رو، بذله گو و خانواده دوست بود. آن روز بدو ورودش به خانه خستگی و ناخوشی از چهره اش می بارید، رو به من گفت: الهه جان؛ حالم خوب نیست احساس سرماخوردگی و کوفتگی دارم. به محض اینکه این جمله را از زبان محسن شنیدم دلم فرو ریخت، ما بعد از شنیدن خبر ورود کرونا ...
کودک 4ساله؛ افشاگر سرقت میلیونی
خالی آن روبه رو شدم. باورم نمی شد آخرین بار جعبه طلاهایم را داخل کمد گذاشته بودم و حالا اثری از آن نبود. ارزش سکه ها، طلا و جواهراتم بیش از 500میلیون تومان بود. همه جا را گشتم اما اثری از طلاهایم نبود. احتمال می دهم دزد به خانه ام دستبرد زده است اما در این مدت آثار تخریب قفل در و پنجره در خانه ام وجود نداشت. با این حال تصمیم گرفتم موضوع را به پلیس اطلاع بدهم. اولین سرنخ با اعلام ...
نگاهی به زندگی و کار نجف دریابندری آقای نیم قرن ترجمه
که داشت رسم ها را می دید به من رسید. گفت رسم شما؟ گفتم نیاوردم. گفت جا گذاشتی؟ گفتم بله. گفت بلند شو برو بیار. من هم بلند شدم و وسایلم را جمع کردم و رفتم. رفتم که رفتم... بعد رفتم شرکت نفت و استخدام شدم. مهدی مظفری ساوجی، گفت و گو با نجف دریابندری، ص 36 علاقه مندی جدیدالاستخدام، اما کمتر به کار اداره می آمد. گذشته از آن، اداره نظمی می خواست که در کار او نبود؛ البته کارمند خوب و منظمی ...
شاگرد ممتاز مکتب اباالفضل العباس(ع)
تا رسیدن نیروهای کمکی در روز اول هجوم منافقین برعهده گرفت. انجام مراحل اولیه عملیات مرصاد تا آنجا برای جمهوری اسلامی مهم بود که امیرسپهبد شهیدصیاد شیرازی در سال 77 درخصوص نقش نیرو های همدان در تنگه مرصاد گفت: وقتی با هلی کوپتر داخل تنگه رسیدیم؛ دیدیم خاکریز زده شده و یک عده پشت سنگر می جنگند، من اسم این ها را می گذارم ملائک، این ها از کجا آمدند، از چه کسی دستور گرفتند، گردانی بوده از تیپ 32 ...
لطفاً قیاس به نفس نفرمائید!
بالاخره نخست وزیر شدم و هنگامی که به خانه رفتم منتظر بودم که خانم دیگر حرفی غیر از تحسین برای گفتن نداشته باشد ولی با تعجب بسیار دیدم او با شنیدن این خبر به من نگاهی کرد و سری جنباند و آهی کشید و گفت: خاک بر سر ملتی که تو نخست وزیرش هستی !! آیا منظور ایشان غیر از این است که می خواهد بگوید؛ خاک بر سر ملتی که نمایندگان مجلس آنها از نیروهای انقلابی باشند؟! البته ایشان بعد از نقل ...
کرونا بار مضاعف بر دوش کولبرها
گرفتم و گفتم من امشب می خواهم بیایم مرز اوضاع چطوره؟ گفت بیا. مرزها را بسته بودند، اما راه های دیگری از کوه بود که مقصدش مقداری پول باشد. قانع اوضاع را سنجید، برخاست و به دنبال رفیقش رفت. رفتم و بار سیگار زدم. جایی که دیدم آنتن گوشی وصل شد به پسرعمویم که قصابی دارد، زنگ زدم و گفتم من امروز بار آوردم. چهار کیلو گوشت کنار بگذار تا برادرم بیاید و ببرد و خودم شب پولش را به تو می دهم. ...
خاطرات آیت الله هاشمی؛ 20 اردیبهشت 1371 تا 1376: وزیر امور خارجه لیبی پیشنهاد کرد تلاش شود سوریه را از ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : خاطرات مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی از سال 1371 تا 1376، هر شب منتشر می شود. پیشتر، خاطرات آیت الله از سال 58 تا 71 در انتخاب منتشر شده بود. متن خاطرات آیت الله هاشمی در روز 20 اردیبهشت 1376 که برای نخستین بار در انتخاب منتشر می شود ، در زیر آمده است سال 1371 برای نماز بیدار شدم و دیگر نخوابیدم. به اخبار گوش دادم. نتیجه انتخابات پری ...
داستان دو داستان در کتاب های درسی/ سوسن، گلی که در طاقدیس ادبیات کودک و نوجوان ایران شکفت
. مثل همه شیرازی ها مهربان و خونگرم و زودجوش بود. خیلی صبور و متین. سر صحبت که باز شد اول هر چه دق دلی بحق از کتاب ها داشت، سر داد و ما هم که می دیدیم، درست می گوید، تایید می کردیم و علت حضور ایشان را همین انتقادهای بحق می دانستیم. بعد که نوبت به من رسید، خواسته را گفتم. بعد از آنکه یک ساعتی درباره فصل بندی کتاب های جدید صحبت کردیم و گفتیم که در فصل سوم کتاب سال سوم قرار است از منظر ادبی به موضوع ...
دانش آموزان در قرنطینه کار!
کارمون شروع میشه. شب ها هم تا هر وقت کار باشه می مونیم. بعضی وقت ها تا 12 شب هستیم. سر کار اذیتت نمی کنند؟ نه اصلاً. درس هایت را چطور می خوانی؟ قبل از کرونا صبح ها مدرسه می رفتم، زنگ آخر سعی می کردم زودتر از کلاس خارج شم تا به کارم برسم. چند وقته که کار می کنی؟ هفت ماهی می شه. به چهره عجیب غریبم نگاه می کند و با خنده و شیطنت نوجوانی ادامه می دهد: چرا تعجب کردین. خیلی از ...
روایت جوانان شاعر از دیدار با امین ادبیات
کوچه ای شدند و من چون کارتی نداشتم، همان جا ماندم. تقریبا نیم ساعتی گذشته بود که تلفنم زنگ خورد و خواستند که خودم را به ورودی کوچه برسانم و وارد شوم. وقتی وارد کوچه شدم، نفس عمیقی کشیدم اما بازهم مانده بود تا زمانی که داخل حسینیه نمی شدم، خیالم راحت نمی شد، بالاخره این دیدار را که همیشه برایش شب بیداری می کشیدم تا خبرهایش را پوشش دهیم، از نزدیک درک می کنم. اما بالاخره همه آنچه دلم خواسته بود را به ...
افتخاری شکنی افتخار نیست
...، یک نفر با من تماس نگرفت و کسی از من حمایت نکرد که با علیرضا چه کار دارید؟ مگه چه کار کرده؟ اگر یک نفر فتیله این آتش را یک مقدار کم کرده بود، من اینقدر آسیب نمی دیدم؛ حتی خانواده من هم تحت این آسیب قرار گرفتند. این را هم علیرضا افتخاری جمعه شب در برنامه دورهمی مطرح کرد. اگر یک شخصیت سیاسی، یک شخصیت فرهنگی و هنری را در آغوش بگیرد و به او ابراز علاقه و ادای احترام کند و آن وقت این ...
باور نمی کردیم روزی مبتلا شویم
زمانی می گوید که تست کرونایش مثبت شد: آن روز من شب کار بودم و وقتی به خانه آمدم و استراحت کردم، از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند که تست کرونای من مثبت شده است. بسیار شوکه شدم؛ اما خوشبختانه همسرم گفت مشکل خاصی نیست و خدا را شکر فعلاً علائمی نداری. او در صدد تقویت روحیه ام بود. قبل از بیماری دائماً پیش خودم فکر می کردم که احتمالاً مرا طرد کنند و بارها می گفتم اگر جواب مثبت شود، به کجا ...
روایت مبارزه خانم پزشک افغانستانی با کرونا از ایران تا وطن/ تشکیل گروه پزشکان رضاکار
البته در این مدت، از اخبار کشورش نیز غافل نبوده است؛ او اخیراً کمیته ای با نام دکتران رضاکار به معنی پزشکان داوطلب در یکی از شبکه های اجتماعی راه اندازی کرده و آنجا هر شب ساعت 21، پزشکی دعوت می شود و درباره مسائل مرتبط با ویروس کووید-19 صحبت می کند. گفت وگو با این بانوی پزشک داوطلب در زیر از منظرتان می گذرد: اجباری در کار نبود اجباری برایم نبود. می توانستم حذف کنم و ...
ناگفته های بازیگر دوران جوانی جواد جوادی
می کند، تجربه دانشجو بودن خودتان چقدر تاثیر گذار بود؟ من یک دوستی دارم که همیشه در کار ها با او مشورت می کنم، به او گفتم من و جوادجوادی خیلی به هم نزدیک هستیم. دوستم به من گفت برای همه نقش هایت این حرف را می زنی. (خنده)اینقدر درگیر نقش می شوم، برخی از تجربه ها مهم نیست بازیگر آن را پشت سر گذاشته باشد بلکه مهم این است که حتی بر اساس خاطرات دیگران، آنها را ثبت و باز آفرینی کند. این کار ...
نوای دل نواز
می کردیم. البته مادرم هم برای اینکه به قرآن گرایش داشته باشم تلاش بسیاری کرد و پا به پایم همراهم بود و حتی من را از مسیر های دور به کلاس قرآن می برد و برمی گرداند. از کودکی آرزوی بزرگ من پوشیدن لباس خادمی حضرت رضا (ع) بود. از کودکی با خودم می گفتم ای کاش این توفیق را کسب می کردم تا در حرم حضرت به خدمت بپردازم. این اتفاق مبارک سال ها بعد افتاد. سال ها گذشت تا به کلاس اول راهنمایی رفتم ...
بعد از بازی در نقش اعدامی 4سال بی نقش ماندم
مثل حجت قاسم زاده اصل برای من خیلی خاطره انگیز بود. کار اولم هم بود. خیلی استرس زا بود. البته همه کارها برای من استرس زا هستند و بعدش باید یک دوره بخوابم و درمان شوم. با این وضعیتی که می گویی خب بازی نکن. نمی توانم. احساس می کنم اگر این طور بازی نکنم، نانم حلال نیست. سال گذشته به مناطق سیل زده رفته بودی. یک مقدار درباره آن روزها بگو. همه ما پارسال به خاطر آن ...
کامیابی نیا: قرارداد برخی بازیکنان با یک متمم 6، 7 میلیارد گران شد
؟ از تیم ملی نونهالان تا بزرگسالان حضور داشتم و اگر مصدومیت، گریبانگیرم نمی شد، تعداد بازی های ملی بیشتری داشتم. سال سوم راهنمایی درسم را رها کردم و سر کار رفتم. کار من، تعمیر پمپ های سنگین صنعتی بود. در محله مان، همه مرا می شناختند که فوتبالم خوب است و علاقه دارم. یک روز به صورت اتفاقی، دل درد گرفتم و سر کار نرفتم. یکی از بچه محل ها آمد و گفت باشگاه پاس می خواهد تست بگیرد. آن زمان، از محله ...
روایتی غمبار از رنج های بی حساب در مدارس مناطق محروم
به گزارش #اطلاعات_روز# به نقل از دیدار نیوز این شاید حکایت بسیاری از معلمان باشد، اما داستان همه نیست. ایران مناطق دورافتاده بسیاری دارد که هنوز از بسیاری از امکانات زندگی محرومند. داستان معلمان مناطق دورافتاده، ماجرایی است، که کمتر خوانده ایم و شنیده ایم. شاید آن را متعلق به گذشته ها تصور کنیم، اما ایران امروز هم از این داستان های پر از دشواری کم ندارد. تصور کن که معلم روستایی دور ...
دومین جلسه دادگاه 21 اخلالگر ارزی برگزار شد
...: نحوه آشنایی با آقای حسینی را توضیح دهید. این متهم پاسخ داد: من فعالیت ارزی نداشتم یک میز از او در یک اتاق دفترش اجاره کردم که مبلغ چهار میلیون و 500 با ماهی 385 هزار تومان به وی می دادم و کار سکه می کردم. قاضی موحد گفت: مدرکی دال بر اینکه سکه خرید و فروش می کردید دارید؟ متهم گفت: من در مولوی پارچه فروش بودم و افرادی هستند که همه من را می شناسند. قاضی موحد گفت: شما ...
دلنوشته ای از سوسرا تا بهشت
در 2 پسر خردسال ما را به خانه دعوت می کنند. در اتاق این خانه هم عکس پدر خانواده با نوشته " شهید معدن" خودنمایی می کند، تصویری که حالا در همه خانه های این روستا با قابی کوچک و بند و میخی لرزان به دیوارها وصل شده و وجه مشترک همه سوسرایی ها است. علیرضا و محمدجواد با خنده کنارم می نشینند و قرآنی که عکس پدرشان به داخل صفحه اول چسبانده شده را نشان می دهند. محمدجواد با ...